چهار تصویر، چهار روایت
نگاهی به مجموعه داستان «چهار تصویر» نوشته ی « هوشنگ عاشورزاده »/نشر پیلا- ۱۳۸۰
کیوان باژن
«کارل ویتفوگل» در اثر مشهور خود با عنوان «استبداد شرقی» می گوید:«استبداد تاریخی شرقی بی رحم ترین شکل قدرت توتالیتر را ارائه می دهد.» و «مونتسکیو» بیش از هر چیز به تاثیرات دردناکی علاقه مند بود که استبداد شرقی بر شخص می گذارد. به تصویر کشاندن تبعات این استبداد ذهنی در ادبیات داستانی ما، یکی از مهم ترین دغدغه هایی بوده و هست که به آن پرداخته شده است. در واقع هر نویسنده یی به زعم خود، این نوع از استبداد را به نقد و گاه طنز کشانده است. نمود عینی چنین مفهومی در نقد روشنفکری را، به طور نمونه در کارهای «بهرام صادقی» و«هوشنگ گلشیری» می توان دید و در ارتباط عینیت مردم با ذهنیت شرقی و بعد ارتباط آن با روشنفکری به عنوان فرایند ذهنی متعال تر نیز، داستان های بسیاری نوشته شده است که «چهار تصویر» نمونه یی از این موضوع است.
در این کتاب، ما با نوعی از این استبداد شرقی در خانواده یی ایرانی آشنا می شویم. استبدادی که زاییده ی نوع خاصی از شیوه ی تولیدی است که انگار نمی گذارد آدم ها بت های ذهنی خود را بشکنند و به افق های دورتری نگاه کنند. به ناچار مفاهیم خارج از این مناسبات که خود زاییده ی شیوه ی تولیدی است در چارچوب چنین مناسباتی، تقلیل گرایانه نمود پیدا می کند. و یا به طنزی تلخ مبدل می شود. در این جاست که دیگر، داستان نویس هویت خود را از دست می دهد و یا یک بازاری می تواند فخر بفروشد و یا یک زن تحصیل کرده در چنین گردابی، منطق خود را در «پول»،«سود» و «سرمایه» می بیند و…!یعنی همین مفاهیمی که در کتاب «چهار تصویر» از زاویه دیدهای متفاوتی بررسی شده است و اتفاقن آن چه که باعث شده تا کتاب در سطح بالاتری قرار گیرد، همین زاویه دیدهاست.
«چهار تصویر» شامل چهار داستان کوتاه است که طرح مجموعه ی کتاب چنان که در یادداشت ابتدای کتاب نیز آمده، به مرور در ذهن نویسنده ی آن ها شکل گرفته است. تصویر اول با نام «قمر در عقرب» در سال ۶۸ نوشته شده و در کتابی به همین نام منتشر شده است و تصویر دوم در سال ۷۰ که با نام «مالک دوزخ» در مجموعه ی «خانه یی پر از گل سرخ» انتشار یافت. و دو تصویر دیگر بعدها نوشته شد و در نهایت این چهار تصویر به سبب درون مایه ی همسان شان در مجموعه ی حاضر به چاپ رسیده است.
همان طور که گفتیم آن چه در دید نخست می تواند توجه خواننده را به خود جلب کند و حائز اهمیت باشد به کارگیری زاویه دیدهایی است که نویسنده در هر یک از داستان ها به کار برده است. چرا که هر کدام از این زاویه دیدها بار معنایی خاصی به داستان ها داده است.
تصویر نخست با عنوان «قمر در عقرب» از زاویه دید یک کودک است که پدرش داستان می نویسد. درواقع مشکلاتی که یک داستان نویس درجامعه یی استبداد زده و جهان چندمی دارد و نیز درگیری های درون خانواده اش، همه و همه از دید کودک و با همان لحن کودکانه بازگو می شوند.
این داستان، شروع بسیار زیبایی دارد.«باز امروز قمر در عقربه. مامان که از راه می رسه، کیف شو شرق و شورق پرت می کنه رو تختخواب و می ره تو آشپزخونه و می افته به جون ظرفا که از دیروز رو هم کپه شده. بابا تو هال چهارزانو رو مبل نشسته. سرش تو کتاب، اما حواسش به نق و نوق مامانه…»
در این داستان، «مانا» دعوای بین پدرش که داستان نویس است و مادرش را روایت می کند. گفت و گوهایی که بین پدر و مادرش رخ می دهد، از جنس همان دعواهایی است که همیشه بوده است. پدر می خواهد فرصتی پیدا کند و داستان اش را بنویسد اما خانه با داد و بیدادهای همسرش شلوغ است. حتا فامیل هم نسبت به کار این داستان نویس دید خوبی ندارد و خلاصه انگار همه چیز آوار شده است بر سر پدر. «مانا» همزاد پنداری می کند با پدر و با ذهن کودکانه ی خود، به تحلیل اوضاع می پردازد.
«امان از وقتی که مامان بیفته به حرف زدن. دیگه خدا هم از پسش بر نمی آد. مثه وروره ی جادو پشت هم حرف می زنه و سر همه رو می خوره. تو دنیا هیشکی نمی تونه این جور مثه مامان تند و تند حرف بزنه. اما چرا، خاله سیما از مامان هم پر حرف تره…!»(ص۲۳)
تداخل بین آن چه در داستان اتفاق می افتد و ماجرای داستانی که پدر مشغول نوشتن اش است، و رابطه ی «مانا» با «خانم طلا»- عروسک اش- از نقاط قوت این داستان است که دنیای تخیل را با واقعیت یا ذهن را با عین به نحو زیبایی در هم می بافد و تصویر ماندگاری در ذهن مخاطب به وجود می آورد.
تصویر دوم با عنوان «مالک دوزخ» از نگاه مادر(زن خانواده) به زندگی قشر روشنفکر در جامعه می پردازد. روحیه ی یک زن دانشگاه دیده که با مظاهر مدرنیته نیز نیمچه آشنایی یی دارد و تقابل این روحیه با شوهر داستان نویس اش، تم اصلی این داستان است. اما به نظر می رسد نمایش این روحیه که به هر حال مربوط به شخصیتی زنانه است- با توجه به مرد بودن نویسنده ی مجموعه- نسبت به شخصیت های دیگر در داستان های دیگر این مجموعه کمرنگ تر است.
تصویر سوم با نام «اسفند بر آتش» از زاویه دید هم فکر او به دنیای پیرامون نگاه می کند و سرانجام این که تصویر چهارم با عنوان «شق القمر» از زاویه دید خود داستان نویس است و به طبع چون در این جا، «خود» بازگو می شود، نسبت به داستان های دیگر، شخصیت پردازی پررنگ تری به خود گرفته است.
به طور کلی نگاه اجتماعی یک نویسنده، پله یی است که در فرایند تحول کیفی، او را یک یا چند قدم از نظر بینش و تفکر به جلو می برد. چرا که تمام کیفیات درونی و بیرونی، هم چنین تجربه های نویسنده را، هم در فردیت خلاقانه اش و هم در ارتباط با خودانگیختگی جمعی مردم جامعه اش، شامل می شود. اما چیزی که هست باید توجه داشت تحول در مرحله ی شناخت، اگر در کیفیت ذهنی و عینی نویسنده، خود را نشان ندهد تقلیل گرایانه است. چرا که اساسن نظریه ی شناخت با مسائلی درباره ی انگاره ها سرو کار دارد. چنین تحولی در انگاره های ذهنی نویسنده- که البته به راحتی صورت نمی گیرد- اگر به طریقی نباشد که پرسش های هستی را مورد توجه قرار دهد و نقش این انگاره ها را در حیات اجتماعی جامعه و بعد در انطباق با کل جهان بررسی کند، نمی تواند در تکوین اثری ادبی نمود داشته باشد و باعث می شود نوعی سردرگمی در کل اثر به وجود آمده و در نتیجه، آن انسجام لازم که خود را در نوع ارتباط بین مسائل ذهنی و عینی نویسنده نشان می دهد صورت نگیرد. از طرفی در جازدن در مرحله ی شناخت یا جست و جوی مصرانه پاسخ های مسائل امروز در رساله های دیروز یا دگم ساختن از طرح ها و پیشنهادهایی که برای خود طراحان آن ها دائم در حال تصحیح و تکامل است، همان قدر مخرب است که غرق شدن در مسائل تئوریک صرف. چنین مسائل پیش پا فتاده اما حساس، اگر مورد توجه قرار نگیرد، بی شک ما را به محافظه کاری که از اصول اولیه ی هراس به خاطر از دست دادن موقعیت و شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نویسنده است می کشاند.
می دانیم کار نویسنده، کاری قائم به ذات خود و بیرون از ارزش های عام جامعه که تعیین کننده ی ساخت ذهنی او باشد نیست. هم چنین این گفته ی «لوکاچ» را می توان پذیرفت که ادبیات و فلسفه در سطوحی متفاوت، مبین یک جهان بینی اند و این جهان بینی اموری فردی نیستند بل که اجتماعی اند که به وسیله ی شرایط اقتصادی و اجتماعی به گروه ها و طبقات اجتماعی تحمیل می شوند. در بحث زیبایی شناسی هم، زیبایی بالقوه به قول «مختاری» در هستی آدمی، نقطه ی عزیمت ذهن است و زیبایی بالفعل تنها در چشم انداز آرمانی است و آن چه در این میان وجود دارد تنها یک زیبایی آمیخته با درد است.
در کارهای «عاشورزاده» چه در این مجموعه و چه در کارهای قبلی اش؛ «این سال ها» ۱۳۵۸، «قمر در عقرب» ۱۳۶۸، «خانه یی پر از گل سرخ» ۱۳۷۰، کیفیتی چند لایه از پدیده ها وجود دارد که معانی قابل تعمقی از آن ها استنباط می شود که این معانی البته تجریدی نیستند بل که می توان کاملن آن ها را حس کرد، دید و نتیجه هایی گاه چند بعدی گرفت. این کارکردها خود، از توانایی نویسنده در به کارگیری زبان و خلق تصاویر، گفت و گوها و تلفیق ذهن و عین خبر می دهد و نشات می گیرد. ذهن به معنای آن چه که در افکار نویسنده به سبب تجربیات اش نسبت به پدیده های پیرامون وجود دارد و عین به قلم کشاندن چنین تجربیاتی روی کاغذ است تا این تجربیات به مخاطب هم، در حداکثر معانی منتقل شود. با توجه به چنین پارامترهایی است که می توان نگاه اجتماعی نویسنده را در به کارگیری رآلیسم اجتماعی اش دید.
این نگاه اجتماعی در «چهار تصویر» وجود دارد اما چیزی که توانسته این نگاه را از نوع کلیشه یی خود بیرون آورد «زبان» است. به طور کلی زبان در آثار«عاشور زاده» وسیله یی است که در پیش برد روند داستان و کشاندن مخاطب به مرزهای گسترده تر یاری می رساند. از این رو نقش به سزایی دارد. روان بودن چنین زبانی، کمک زیادی به نویسنده کرده تا حس خود را در موجزترین کلمات به خواننده منتقل کند. از سوی دیگر خواننده نیز با دریافت صداقت کلمات، ارتباط تنگاتنگی را با این زبان نیمه کلاسیک با فضای داستان ها برقرار می کند. آن چه نیز از نظر کیفی، زبان داستان ها را متحول کرده و باعث غنای آن شده «تحرک زبانی» است. چنین تحرکی را در کارهای «احمد محمود» نیز می بینیم. به خصوص در «مدار صفر درجه» اش که اوج چنین فرایندی است.
به این ترتیب نویسنده ی کتاب با این کارکرد، فضایی را بین روایت ها و موضوعات به ظاهر ساده ی داستان ها به وجود آورده است. او آگاهانه از زندگی، مسائل پیچیده نمی سازد بل که گویی معتقد است وقتی می توان به شناخت واقعی از زندگی معتقد بود، آن گاه برای بهره گیری از آن، راه نیز خود به خود گسترده خواهد شد. از این رو نثر داستان ها حالتی دو گانه می یابد و در غنی ترین حالت اش از یک سو قصه را می سازد و از سوی دیگر به خواننده و باورش یاری می رساند. همین تحرک زبانی است که طنز خاصی را در لابه لای مفاهیم به وجود آورده است. طنزی که در بافت داستان تنیده شده است و نه این که نویسنده قصد به طنز کشیدن مسائل را داشته باشد. این نکته مهم است چرا که در در نهایت می بینیم همین نوع برخورد با زبان، در القای مفاهیم در موجز ترین حالت به خواننده کمک بسیاری کرده است.
«… جانم پول پول پول. حبیب پول پول پول. اگه یه چهار جلدی می ذاشتم زمین، دیگه نونم تو روغن بود. آخیش پول پول پول. اوخیش پول پول پول. کاری نداره، آب به بند توش. آسمون ریسمون. مگه اونای دیگه تخم دو زرده کردن؟ آخ اگه وقت داشتم. این زنیکه منافع خودشم تشخیص نمی ده. مگه نمی گی پول؟ خب اینم پول! عزیز پول پول پول. طبیب پول پول پول. بذار حرف بزنن، حرف بزنن، حرف بزنن. هر جام که کمیتت لنگ موند، خودت بپر وسط و زمینو به آسمون بدوز. کی به کیه…جون من بگو، مرگ من بگو، این دست کجه؟ کی می گه کجه. مادر شوهر با تو لجه. وقتی که از هند اومدم، با ماشین بنز اومدم. اونقده بودم، این قده شدم. تو منو دیده بودی؟ بله بله بله دیده بودم. تو منو پسندیده بودی؟ بله بله پسندیده بودم…!»(ص ۱۲۸)
به این ترتیب دیده می شود که در داستان های «عاشور زاده» تاکید روی زبان و لحن آن قدر شدید است که گاه وسواس گونه به نظر می رسد. یعنی شسته و رفته بودن کلمات نشان از دقتی دارد که نویسنده در انتخاب آن ها کرده و در نهایت سبب تصویری واضح از مفاهیم شده است. به نمونه ی دیگری از آغاز دومین داستان این مجموعه توجه کنیم:
«مرده شور این زندگی رو ببره. از کله ی سحر تا الله اکبر شب، مثل سگ پا سوخته بدو، بخر، بیار، بپز، بشور، بدوز. آخرشم دو قورت و نیم شون باقیه…»(ص۶۷)
این چیدن کلمات اما، با چنین ترتیبی، زبان را شاعرانه و کلاسیک می کند که گاه با مفاهیم داستان در تقابل قرار می گیرد. به عنوان نمونه در داستان «شق القمر» که آخرین داستان این مجموعه است، لجنزار بودن جامعه یی که داستان نویس در آن زیست می کند دیگر با چنین زبان شسته و رفته یی جور در نمی آید یا لااقل حس خواننده را آن طور که باید بر نمی انگیزاند:
«بشر بالذات پست و فاسده. خوب نگاه شون کن! ببین چه جوری تو هم می لولن. امکان نداره بتونی از این منجلاب درشون بیاری! به تعفن عادت کردن. هوای تازه مریض شون می کنه…»(ص ۱۳۰)
نکته ی مهم دیگر در داستان های این مجموعه، نقش خلاقانه ی گفت و گوهاست. هم در پیش برد داستان ها و هم در خلق شخصیت ها و به زعم نگارنده ی این مقال، اوج کارهای «عاشور زاده» در به کارگیری گفت و گوهاست. در جاهایی که از این عنصر استفاده شده هم از توصیف های زیاده از حد جلوگیری شده و هم تحرک زبانی را غنی بخشیده است.
در همین کیفیت هاست که «عاشور زاده» مانند دیگر نویسندگان کشورمان که دغدغه های اجتماعی دارند چون «محمود»،« درویشیان»،« دولت آبادی» و… قابل ستایش است که بدون هیاهو، بدون درگیر شدن به تبلیغات دروغین و تئوری بافی ها به کارشان پرداخته و عطای کسانی را که مردم را با تئوری بافی هاشان خسته کرده اند به لقایشان بخشیده اند.
۸ لایک شده
2 Comments
آرمان خرمک
چقدر خوب نقاط ضعف و قدرت متن از دید نگارندۀ این تحلیل در لابه لای لایه های متن قرار گرفته، در نوشته های مرسوم معمولا نکات مثبت اثر در ابتدا (بنا به فرهنگ رودربایستی و ناتوان در تحمل ایرادات) و نکات ضعف در پی آن می آیند، ولی در اینجا باژن سعی کرده موردی به مسائل بپردازد در نتیجه نکات ضعف و قوت به صورت منفک از هم قرار نگرفته و یه نوع تحلیل خاکستری را برای خواننده تبادر می کند، ممنونم
مرتضی هادیان
با سلام و عرض ادب خدمت برنامه ریزان و گردانندگان سایت ادبی حضور.
جناب آقای باژن از نقد ارزنده و عالمانه ی شما بسیار سپاسگزاریم.