گذرا، درکوچه های شعر طنز « عمران صلاحی »
نگاهی کوتاه به کتاب «گزینه اشعار طنز آمیز» به کوشش و انتخاب «عمران صلاحی»
محمدعلی علومی
اشاره:
شادروان «عمران صلاحی» در طنز پردازی استادی به اصطلاح جامع الشرایط بود. داستان طنز می نوشت آن هم با سبک دلنشین خاص خود، شعر طنز می گفت به دلپذیری، مقاله در معرفی طنز می نوشت و با این همه، فروتن و انسان بود. آن چه در پی می آید گذری شتابان و گذرا بر «گزینه اشعار طنز آمیز» از استاد، به انتخاب خود ایشان و البته تحت نام مستعار «ع. شکرچیان» است.
ویژگی های شعرهای طنز « عمران صلاحی »:
الف- صرف نظر از شاعران قدرتمند کلاسیک، نظیر «عطار»، «مولوی»، «سعدی» و… که با زبان رایج مردم دوره ی خود، شعر می گفتند، بعدها و به تدریج که مضامین شعر نه تجربه های عینی و ذهنی مردم عادی، بل که مدح و ستایش حکام گشت، زبان شعر نیز بالطبع به ایهام و الفاظ مطنطن اما توخالی مبدل شد. با شروع جنبش مشروطه بود که شاعران باز به زبان مردم کوچه و بازار روی آوردند اما این بار متاثر از انقلاب های مردمی، نظیر انقلاب «فرانسه» موضوع و مضمون شاعران زندگی واقعی بود که با زبان واقعی و رایج مردم بیان می شد. مثلن «نسیم شمال» از پیشران چنین نوعی از شعر است. شاعر حالا دیگر مدیحه سرایی نیست که الفاظ و تعابیر ساختگی و دور از ذهن را به امید دریافت خلعت و صله، به هم دیگر بچسباند. او خاصه در شعر طنز، زبان تند و پر از تحرک و شادابی جماعت ستمدیده ای است که اشعار بی صله می سراید! پس از مشروطه و شکست اهداف آن در برقراری آزادی و عدالت، باری، زبان شعر در اشعار خیلی ها، چه شاعران کلاسیک سرا و چه شاعران نو پرداز، اغلب و به عنوان اصل، همان زبان مردم بافی ماند. بعضی از نمونه های خوب و طنز آمیز این نوع زبان را مثلن در «ای مرز پرگهر» و یا «به علی گفت مادرش روزی» از «فروغ فرخزاد» می توان جست و یافت. موضوع بسیار مهم در اشعار طنز آمیز «عمران صلاحی» این است که همه ی اشعارش، بی استثنا، همان پویایی، تحرک، شادابی و یا تعابیر دو پهلو و طنز آمیز زبان مردم کوچه و بازار را دارند.
ب- یک ویژگی منحصر به فرد در شعرهای طنز از «عمران صلاحی»، شباهت آن ها به کاریکاتور است. یعنی شاعر، به زبان شعر، با ایماژ و صنعت تشخیص، کاریکاتوری را تعریف – تصویر می کند. به عنوان نمونه:
«در کنج پیاده رو درختی
با دست دراز و قامت خم
می گفت به عابری شتابان:
در راه خدا به من کمک کن»
و یا:
«جاده ای خاکی
می رود ارابه ی فرسوده اش لنگان
می کشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب
آن طرف، شهری غبار آلود
پشت گاری
سطلی آویزان
پر از خالی
خفته گاریچی، مگس ها این ور و آن ور
پشت گاری جمله ای:
بر چشم بد لعنت!»
پ- هم چنین «عمران صلاحی» از شکل و به اصطلاح فرم حکایت ها نیز در شعرهای طنز، بهره می جست. از باب نمونه:
«آورده اند که آهویی
از بیم سگی گریخت به غاری که در درش
شیری نشسته بود!»
در شعر مذکور با طنز موقعیت مواجه هستیم و در این شعر طنز که در همان قالب حکایت بیان شده است با طنز عبارت و شوخی کلام مواجه می شویم:
«آورده اند خری پیر و ناتوان
چوبی به گرده اش خورد
نالید و گفت:
– ای روزگار!»
ت- ذهن خلاق «عمران صلاحی» گاهی در بیان شعر طنز، چون دوربین عمل می کند. حضور شاعر در صنایع و بدایع ادبی حذف شده است اما تصویر و صدا است که موقعیتی طنز آمیز و عینی را ایجاد می کنند:
«آواز قوطی حلبی در میان جوی… جوی… جوی
آواز هندوانه و آواز پرتقال… قال… قال
آواز پوست
امان امان ای دوست
آواز دلنواز نوار و پلاستیک… تیک… تیک
شُر
شُر
شُر
آواز کج
آواز یک وری
آواز قو
آواز چشمه نیست
این غلغل
نامی ست مستعار برای کلاغ ها
بلبل
با کیسه ی زباله گذر می کند نسیم
از روی پل
دیگر دری گشوده نشد با کلید سُل
حالا که وزن و قافیه امدادمی کند
رحمت به روح پاک تو ای نیکلا گوگول!»
آشکارا- به غیر از دو یا سه مصرع- که آن هم می تواند تبادرهای ذهنی هر تماشاگر باشد، همه ی شعر، تصویری است از جویی پر از آشغال هایی نظیر قوطی حلبی و نوار و پلاستیک و امثالهم!
و یا این شعر که همان تداعی ها را نیز ندارد:
«یک بوته، سرو
یک تکه سایه روی چمن
یک تکه برف
بی هیچ استعاره و تشبیه»
ث- به موجودات و حیوانات هویت انسانی دادن و بر این مبنا حکایت های تمثیلی نوشتن سابقه ای دیرین در ادبیات جهان دارد. از «کلیله و دمنه» گرفته تا قصه های «لافونتن» و«ایزوپ»، این همذات پنداری با موجودات ریشه های اساطیری داشته و به دوران های دور توتم پرستی باز می گردد اما همه ی نویسنده ها و شاعرانی که حکایت های تمثیلی را آورده اند، با دیدگاهی ساده مبتنی بر اخلاقیات ساده ی دوره ی خود، نتیجه های به اصطلاح آموزنده گرفته اند. اما «عمران صلاحی» که فرزند این روزگار است با همان مصالح قدیم، نگاه هستی شناسی در جهت هویت جویی دارد. با پرسش هایی چنین که آیا ماهیت بر وجود مقدم است و یا بر عکس؟ و آیا با تغییر در ظاهر و عرض، ذات و نقش کرد و کار موجوداتی که تمثیل از انسان هستند، عوض می شود و تغییر می کند؟
«آورده اند
پروانه و مگس پرشان را
با یک دیگر معاوضه کردند
اما مگس دوباره
روی زباله بود
پروانه روی لاله!»
و یا طنز سیاه در این شعر با دیدگاه هستی شناسی نیست انگار شبیه به اشعار «خیام» است:
«آورده اند که روزی کبوتر
در آینه
تصویر آب دید
خود را به آب زد
ناگاه
در خانه ی شکسته ی تصویر، جان سپرد!»
ج- بهره مندی شاعر از قصص اولیا و انبیا:
«هزار موج
از هزار سو
تازیانه به دست
می آیند.
بار کدامین گناه
کشتی را چنین
سنگین کرده است؟
گنهکار را
در آب افکنید
تا کشتی
به سلامت رود
خدا را شکر
همه پاکانند
و کشتی
کژ و مژ می شود هنوز!
گناهکار منم، در میان این پاکان!
در آبم افکنید
در آبم افکنید
هزار موج
از هزار سو
دهان گشوده اند و زبان بر کشتی می سایند
– مرا در کام نهنگ
جای خوش تر که درین کشتی!»
چ- طی دهه ها، حتا از جانب شاعران بزرگ و قدرتمند طنز پرداز، رسم بر این بوده که موضوعات دم دستی اجتماع، موضوع و مضمون شعر طنز قرار می گرفته است. «عمران صلاحی» از معدود طنز پردازانی است که در اشعار خود- آن هم اشعار طنز خویش- به سبب واقعیت وجودی انسان در تضاد با موقعیت آرمانی او، اشعار فلسفی، در طنز موقعیت ایجاد و بیان کرده است. مثلن:
«با لباسی پاره
از فروشنده سوالی کرد:
– قیمت انسان متری چند است؟»
و یا این شعر که:
«عکسی به دست داشت
از خود
آن را نشان من داد
پرسید:
– با این مشخصات کسی را ندیده ای؟»
ح- «عمران صلاحی» هم چنین شاعر طنز پرداز اجتماعی است. در بخشی از یک شعر بسیار مشهور او- و در طنز موقعیت و عبارت- آمده است که:
«تو کوچه دارن منو می زنن
تو کوچه دارن منو می کشن
تو بیا نذار منو بزنن
تو بیا نذار منو بکشن
میله ها می خوان آسمونو خط خطی کنن
تو بیا نذار
واسه یه دونه ستاره
اینا
چشم خورشید و می خوان در آرن…
– آقا اجازه س ما بریم بیرون؟
– آقا اجازه س بریم دس به آب؟
– آقا اجازه س انگشتمونو
تو دماغمون
فرو بکنیم؟
… اجازه می دین گلا وا بشن؟
– اجازه مییدین مرغا رو هوا گشتی بزنن؟
همه ش اجازه
همه ش اجازه
بعد از این دیگه خودم می دونم!»
این شعر، طنز اجتماعی آشکار، طنز موقعیت و طنز عبارت است. تاریخ سرودن شعر، سال ۵۱ است. مهم است که این نوع طنز اجتماعی، در دوره های بعد شعر سرایی «صلاحی» از طنز آشکار گذشته و تبدیل به طنز پنهان می شود، بینش پیچیده می شود اما زبان و نحوه ی بیان هم چنان وفادار به زبان مردم می ماند. در این شعر از «عمران صلاحی» مطابق با ادبیات گروتسک عواطف مختلف و حتا متضاد نظیر طنز و ترحم، لایه به لایه بر ذهن مخاطب تاثیر می گذارند. منظور، این شعر است:
«می زد رکاب
در کوچه ای دوچرخه سواری که سر نداشت
مرغی
درباد می پرید ولی بال و پر نداشت
طفلی
از نسل شیر خشک
خون می مکید
از مرگ مادرش
طفلک خبر نداشت
مردی نماز وحشت می خواند
در حال سجده ماند و سر از خاک بر نداشت
توپ و مسلسل و تانک
دیگر اثر نداشت!»
در تضاد با آن همه فضاهای رعب آور و ترحم انگیز، جمله ی کلیشه ای آخر است که هم طنز موقعیت و همزمان طنز عبارت را بیان می کند.
و باز از این دست طنزهای اجتماعی پنهان، درنوع ادبیات گروتسک است این شعر که:
«گل سرخ روی چمن لخته شد
و خون، چتر فواره را باز کرد
زنی داشت در باجه ای زرد با یک نفر حرف می زد که پرواز کرد
… در آن انفجار
به معراج رفتند پیغمران کوپن های بی خواربار
… به مقصد رسیدند چندین زن خانه دار
و راحت شدند از صف نان و گوشت
و آن ماه، شهریه ی مهد کودک نپرداختند
… تهمتن کجاست؟
که آید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموز از پهلوانی که پیروز شد
بر آن کودک شیرخوار!
توانا بود هر که همدست شیطان بود
توانا بود هر که نادان بود…»
خ- «عمران صلاحی» در کنار دانش وسیع از وضع و موقع طنز آمیز انسان و در عین پرداختن به شعرهای طیز با مضامین فلسفی، اجتماعی، تراژدی، نظیر هر هنرمند بزرگ که از مردم می آموزد و به آن ها می آموزاند، از فرهنگ مردم و بایاتی های آذری نیز بهره ی طنز آمیز جسته است. در شعری که طنز موقعیت و متاثر از بایاتی است می گوید:
« می تابد آفتاب
گل در میان برکه
فریاد می زند:
– از تشنگی هلاک شدم، آب… آب… آب…»
د- آن چه گفته شد تنها گذری کوتاه در کوچه های بی پایان شعرهای طنز «عمران صلاحی» بود. کوچه هایی پر از فقر و فلاکت و فساد و تباهی و ریا؛ اگر چه این همه، در ذهن و زبان «عمران صلاحی» شکل و بیانی طنز آمیر می یافتند!
یاد و نام و راه اش جاودان باد!
شاگردانه: محمد علی علومی
۶ لایک شده
One Comment
علی.ح
اشعار عمران صلاحی فوق العاده است
طنز تلخش عالیه
ممنون بابت مطلب خوبتون