کتاب دیگر استاد اسحاقیان با عنوان «راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش» از جانب ایشان برای انتشار اینترتی در انحصار «سایت حضور» قرار گرفته است که بخش بخش در اختیار مخاطبان محترم قرار خواهد گرفت. فهرست مطالب کتاب فوق در ذیل آمده است. بخش پنجم این کتاب تقدیم می گردد:
نقل مطلب بدون ذکر دقیق منبع کتاب، نویسنده، سایت و تاریخ، ، ممنوع است.
آنچه می خوانید:
۱.بازی نشانه ها در داستان کوتاه مردی از گوشه ی خیابان
۲.خوانش پساـ مدرنی داستان کوتاه مرگ دیگر
۳.سازه های رئالیسم جادویی در تام کاسترو: شیّاد نامتصوَر
۴.غریب سازی در داستان های کوتاه بورخس
۵.خوانش (هرمنوتیک) و فلسفی ویرانه های مدوّر
۶.تقابل های دوگانه در ذهنیت و آثار بورخس
۷.درنگی بر مینیمال خانه ی آستریون
۸.بورخس و اشارات عاشقانه با هزار و یک شب
۹.درنگی بر داستان معمایی ـ جنایی اِما سونس
۱۰.بازی های زبانی در داستان کوتاه ابن حقّان بخاری
۱۱.خوانش فرهنگی آثار بورخس
پیوست ها:
۱.رگه های مدرنیسم و پساـ مدرنیسم در ویرانه های مدوّر (جویس اِسمِرگدایس)
۲.توان شهودی رئالیسم جادویی (لوئیس پارکینسون زامورا)
راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش
جواد اسحاقیان
بخش پنجم
خوانش هرمنوتیک (فلسفی) ویرانه های مدوّر
در میان رویکردهای تازه در خوانش متن، رویکردی به نام “خوانش فلسفی” به معنی اخص کلمه، ندیده ام. با این همه، برخی از متون روایی، از ذهنیت فلسفی نویسندگان آن خبر می دهند. بعضی از رمان های نویسندگانی فیلسوف چون “سارتر” ۱ و “کامو” ۲ از این جمله اند. بعضی از رمان های “نجیب محفوظ” ـ که تحصیلات فلسفی دارد ـ دارای ذهنیت یا دست کم پس زمینه ای “فلسفی” است. آثار “بورخس” به شدت به آموزه های فلسفی “برکلی” ۳ و “شوپنهاور” ۴ آغشته است. تأثیر آموزه های عرفان یهودی، قبالا”، در داستان ها و حتی رفتار اجتماعی ـ سیاسی او قابل ردیابی است که به آن نیز خواهیم پرداخت. خواننده تا کنون با بخشی از این ذهنیت ایده آلیستی، آشنا شده است و حتی به طور مشخص، در باره ی داستان گونه ی ویرانه های مدوّر او، مقاله ای ترجمه کرده ایم که کافی نیست . خوانش فلسفی، گونه ای از خوانش “هرمنوتیک” ۵ است که به کار تأویل و تفسیر متن های دشوار فهم می آید.
به نظر دکتر “مایکل روسو” ۶ استاد فلسفه در دپارتمان فلسفه در “مولی کالج” ۷ واقع در “راک ویل سنتر” ۸ نیویورک مطالعه ی یک اثر فلسفی به دو گونه صورت می پذیرد: نخست نوعی از مطالعه ی اثر فلسفی ـ ادبی به قصد آگاهی از داده های فلسفی و آشنایی با ذهنیت فلسفی نویسنده. “روسو” این گونه مطالعه را “خواندن” می نامد. گونه ی دوم مطالعه ـ که مورد نظر ما است ـ مطالعه به نیّت “برداشت” و “دریافت” اثر است:
” اما “دریافت” از رهگذر مقایسه ممکن می شود و آن، هنگامی است که خواننده در درک مطلب، با دشواری روبه رو می شود و باید سطح توقع خود را از آنچه می خواهد، بالاتر ببرد. هرچه بر میزان کوشش برای مطالعه ی متن افزوده تر شود، دریافت هم به همان اندازه بیش تر می شود. ما این گونه مطالعه ی اثر را “خوانش” می نامیم تا با “خواندن” متن متفاوت باشد. هدف از “خوانش” باید ارتقای شناخت ما از خود و جهان باشد. . . هدف اصلی باید گسترش افق آگــاهی ودریافت شما از معنی تجربه ی خوانش شما باشد. برخی از فلاسفه، نوشته های خود را به سبکی فخیم و والا می نویسند که خوانش دقیق تری را می طلبد. شما باید ایده های آنان را مزمزه کنید؛ انگار دارید غذای بسیار لذیذی را در یک رستوران مجلل صرف می کنید. روی هر جمله باید تأمل کرد و در قبال معنایی که نویسنده قصد بیان آن را داشته، باید بازتاب نشان داد. گاه لازم می آید که متن را چند بار بخوانید. خوانش فلسفی متن، چند مرحله دارد:
- گره گشایی تز:
واژه ی انگلیسی Explication از ریشه ی لاتینی explicare به معنی “فاش کردن” و “از پرده بیرون انداختن” گرفته شده است. متن، مثل یک کلاف سر در گم است؛ باید رشته ها را یک یک از هم گشود تا به جوهر مقصود متن ، دست یافت. “تز” ۹ همان مسأله ی محوری است که در اثر باید روی آن تأمل کرد (روسو، ۲۰۰۰).
“تز” روایت فلسفی ویرانه های مدوّر ۱۰ بر محور خلقت انسان می گردد. با این همه، آفرینش موجودی به نام “آدم” با آنچه در روایات تورات، قرآن، اساطیر ایران و یونان باستان آمده است، تفاوت ماهوی دارد. “بورخس” نمی خواهد اسطوره ی آفرینش انسان را ـ آن چنان که در کتاب های مقدس یا آسمانی توصیف شده است ـ تکرارکند. او می خواهد تجربه ی ذهنی یا ایده آلیسم ذهنی خود را ـ که با آموزه های گنوسی آمیخته است ـ از انسان و خدا برای خواننده
اش بازگوید. به این دلیل، مایه ی شگفتی نیست که آنچه او می نویسد، با همه ی آموزه های پیشین خواننده و دیگر اندیشمندان متالّه سنتی متفاوت است. با این همه، در این داستان کوتاه، عناصری از اسطوره های آفرینش از ادیان و ملل و نحل سایر اقوام هست اما این عناصر به گونه ای تلفیق، جمعبندی و تحلیل می شوند که به عنوان یک نظریه ی انسان شناسی فلسفی نو، می تواند مورد داوری قرار گیرد.
نخستین آفرینش “جادوگر پیر” و خدایانی که به او در امر خطیر نخستین آفریده کمک می کنند، با همه ی پیش فرض ها و آموزه های ما متفاوت است. من “تز” را در این روایت، نکات و دقایقی می دانم که در زیر می آورم.
- نخستین آفریده، نخستین انسان نیست: وقتی جادوگر پیر از کرجی خیزرانی خود در نیم شبی آرام به خشکی پا می نهد، مردم بی شماری از ورود او آگاه می شوند و بی آن که “جادوگر پیر” از خواب بیدا شود، نیازهای نخستین او را برایش آورده، کنارش می نهند:
” جای پاهای برهنه، تعدادی انجیر و یک کوزه باخبرش کرد که مردم آن ناحیه، با احترام مراقب خواب او بوده ؛ از او تقاضای حمایت داشته یا از جادویش بیمناک بوده اند . . . نزدیکی کارگران هم مناسب حالش بود، چون آنان وظیفه ی خود می دانستند که احتیاجات ساده او را تأمین کنند ” (بورخس، ۱۳۸۱، ۱۷۳).
- نخستین آفریده، زمان و مکانی خاص دارد: آدمی که “بورخس” به وسیله ی جادوگر پیر می آفریند، با تبار ما فرق می کند. خواننده باید بکوشد این “نوع” تازه را بشناسد و کشف کند. بدون شناخت این آدم ـ که اصلا ربطی به حضرت “آدم” ندارد ـ شناخت “انسان تجریدی” در نوشته های فلسفی”بورخس” ممکن نیست. نویسنده در عبارت زیر، زمان تقریبی آفرینش انسان تازه ساز خود و هویت “جادوگر پیر” را مشخص می کند:
” مرد کم حرفی که از جنوب آمده است ؛ از یکی از دهکده های بی شمار بالای رودخانه است ؛ دهکده ای که عمیقا در شکاف کوه فرورفته و هنوز در آن جا زبان اوستایی به زبان یونانی آلوده نشده و جذام بسیار نادر است ” ( ۱۷۲) .
آدمی که جادوگر پیر او را در ذهن و رؤیاهای خود می آفریند، تنها در هنگامی خاص خلق می شود :
پیش از این که وظیفه ی خود را از سر بگیرد، صبر کرد تا ماه بدر کامل شود. آن گاه یک روز بعد از ظهر در آب های رودخانه غسل کرد و به نیایش خدایان و اختران پرداخت. هجاهای تجویز شده ی اسم اعظم را به زبان راند و به خواب رفت و تقریبا بی درنگ خواب دید. دل در سینه اش می تپید ” ( ۱۷۵) .
اما مکان آفرینش ذهنی ـ مادّی آدم تازه، نیز بیش از آنچه مادّی باشد، به تعبیری معنوی است. خواننده ی متن باید این “تز” ها، قضیه ها و پیش فرض ها را جدّی بگیرد تا بتواند از این مقدمات (صغری ـ کبری) ها، به نتیجه ی ناگزیر آن برسد. من فعلا بر همین پیش فرض ها تکیه و از هر گونه تفسیری، خودداری می کنم.
” جادوگر به سوی طاق نمای دایره ای شکلی رفته که پیکره ی سنگی ببر یا اسبی چون تاج، بالای آن قرار داشته است. این بنا ـ که روزی به رنگ شعله ها بوده است ـ اکنون خاکستری رنگ به نظر می رسد . . . و خدای آن، دیگر نیایش بشر را از آن نمی شنید ” ( ۱۷۲) .
- نخستین آفریده، از موادی خاص آفریده شده: “بورخس” آفرینش آدم را از ” ِگل سرخ” قبول ندارد؛ بلکه آن را ترکیبی از ” ُگل سرخ ” ( ُگل رز)، گاو نر و طوفان می داند:
” فرضیه ی پیدایش در مشرب فلسفی گنوستیک ۱۱ بدین قرار است که خدا، آدم را از ِگل سرخ می آفریند و این آدم نمی تواند بایستد. آدم رؤیایی او در ناهنجاری و خشونت و خامی، دست کمی از آن آدم خاکی نداشت؛ با این تفاوت که جادوگر پیر هر شب در تکامل آن می کوشید. یک روز بعد از ظهر، نزدیک بود که پیر مرد همه ی کارش را از بین برد؛ ولی تغییر عقیده داد. بهتر آن بود که آن را از میان می برد. سرانجام هنگامی که همه ی لابه ها و استغاثه هایش را به درگاه خدایان بی نتیجه دید، خود را به پای پیکره ای ـ که شاید ببر یا کره اسبی بود ـ انداخت و نومیدانه از او کمک خواست. آن شب به هگام غروب، خواب پیکره را دید. خواب دید که آن پیکره زنده و متحرک است. این، تنها ببر یا کرّه اسبی وحشی و شریر نبود؛ بلکه ترکیبی بود از این دو حیوان خشماگین و نیز گاو نر و گل سرخ و طوفان. این خدای چند گونه بر او آشکار ساخت که نام زمینی اش، آتش است . در این معبد دایره ای شکل . . . مردم برای او قرباتی ها کرده و او را پرستیده اند و پذیرفت که [ جادوگر به گونه ای جادویی به آن شبح رؤیایی ] جان بخشد؛ به شیوه ای که تمام موجودات، به جز آتش و [ رؤیابین ]، باور کنند که این [ شبح و رؤیا ] انسانی است از گوشت و خون ( پانویس ۱) فرمود: هنگامی که این انسان، تمام مراسم مذهبی را آموخت، باید به معبد مخروبه ی دیگری . . . فرستاده شود تا آوای آتش را در آن معبد متروک تجلیل کند ” (۱۷۶) .
- آفریده ی جادوگر، رؤیایی بیش نیست: جادوگری که در نقش و هیئت آفریننده در این داستان پدید می شود و در حکم “پدر” ی برای پسرش، “آدم”، به شمار می رود؛ مخلوق خود را در رؤیا و به هیئت رؤیا می بیند؛ رؤیایی که زاییده و پرورده ی رؤیابین خویش است:
” او را به خواب دید که گرم و مرموز و به اندازه ی مشتی گره کرده، بود. رنگی لعلگون داشت و در هاله ای از تن انسانی ـ که هنوز شکل نیافته بود ـ قرار داشت. چهارده شب درخشان، او را با عشق و علاقه ای وافی [ = وافر ] در رؤیاهایش دید . . . پس از یک سال، به استخوان بندی و پلک چشمان رسیده بود . . . تا این که توانست مرد کاملی را در رؤیا ببیند؛ مرد جوانی که نه می نشست و نه حرف می زد و نه می توانست چشم هایش را بازکند. شب های متوالی او را به خواب دید ” (۱۷۶- ۱۷۵) .
- ایضاح و شفاف سازی دلالت های متن :
“روسو” دومین بخش خوانش فلسفی خود را با واژه ی انگلیسی Elucidation مشخص می کند که از ریشه ی elucidare به معنی “شفاف سازی” گرفته شده است. به نظر وی در این مرحله از “خوانش” باید ” به آنچه در پشت واژگان و تعبیرات ظاهری و پنهان متن ” هست، پرداخت. او می گوید:
” اگر بخواهیم به اهمیت “موضع” ۱۲ نویسنده پی ببریم، باید “همه ی اشارات و دلالت هایی را که به موضع نویسنده مربوط می شود، از متن بیرون بکشیم. دلالت ها و مفاهیم، نتیجه ی منطقی موضع نویسنده است. این نتایج، بیش تر از خود [ روح ] متن استنباط می شود تا جنبه های صوری آن. “
ما به برخی از مفاهیم و دلالت های نویسنده در متن اشاره کرده ایم. اینک وقت آن است که به توضیح و تحلیل عمقی آن بپردازیم.
- نخستین آفریده: چنان که گفته شد، جادوگر ـ که استعاره ای از آفریننده ی واقعــی، نویسنده و شخص”بورخس” است ـ هنگامی به آفرینش آدم ایده آل، آرمانی و واقعی خود آغاز می کند که پیش از وی و آفریده اش، بشری خلق شده است. اما این “کارگران” روستایی تنها به کار این می آیند که نان و آب و نیازهای مادّی و معاش جادوگر (هنرمند و خلاق واقعی، بورخس) را تأمین کنند. پس جادوگر، به مصداق”عالَمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی” می خواهد مخلوقی خاص خود بیافریند که با آنان که در اطراف اویند، متفاوت و از آنان متعالی تر و تکامل یافته تر باشد.
در تورات بر این نکته تأکید شده است که: “پس خدا، انسان را شبیه خود آفرید” ( کتاب مقدس) . در احادیث اسلامی هم آمده که : ” خَلَقَ الله آدم علی صورته “. جادوگر پیر، نیز آفریده ی ذهنی خود را ـ که در حُکم پسر اوست ـ همانند خود می آفریند:
” او پسری کم حرف و زرد چهره و با این حال، سرسخت و رام نشدنی بود که اجزای مشخص چهره اش به اجزای صورت آن که به رؤیا می دیدش، شباهت داشت ” (۱۷۴) .
جادوگر نیز آدمی کم حرف اما سرسخت و جسور است. او با اهالی روستا درنمی آمیزد و با آنان از هیچ سخن نمی گوید. در سرسختی اش همین بس که به مدت یک سال آن را که در رؤیا می بیند، دنبال می کند تا به شناخت باطنی او موفق شود و او را چنان که می پسندد، بیافریند. ما سپس در باره ی مواد و “زردی چهره” و نیروهایی که آن پسرک از آن ها سرشته شده، خواهیم گفت.
- زمان و مکان آفرینش و آفریننده: “بورخس” به زمان تقویمی ( زمان مجازی که با ساعت مشخص می شود )کاری ندارد، چنان که کاری به تاریخ آفرینش مردمی ندارد که نیازهای او را تأمین می کنند. تاریخ آفرینش “آدم” ـ مطابق آنچه او محاسبه می کند ـ تنها زمانی است که وی آفریده ی خیالی و رؤیایی خود را می سازد و َورز می دهد، هم چنان که کوزه گری بر روی گل رس کوزه ی خود کار و از آن، مراقبت می کند. زمان آفرینش پسرک، هنگامی است که “هنوز زبان اوستایی به زبان یونانی آلوده نشده است” . تنها متنی که به زبان اوستایی ( زبان دینی ) نوشته و باقی مانده است، کتاب مقدس اوستا است. مقصود از نیالوده شدن این زبان به “زبان یونانی” ، تازش “اسکندر” مقدونی به ایران در روزگار “داریوش سوم” و تصرف نظامی “کشور شاهنشاهی هخامنشی” است. با این همه، مقصود نویسنده، اشاره به این زبان و کتاب مقدس و آن روزگار عظمت نیست. آنچه او از این گزاره تعبیر می کند، فجر و طلوع تاریخ است؛ روزگاری که هنوز بیماری هایی از نوع “جذام” در جهان پدید نیامده است؛ روزی که محیط و بستر حیات انسانی در “دهکده ای در شکاف کوه” گسترده شده است و این، همان بداوت تاریخی و ازلّیت است. “بورخس” می خواهد بگوید: آغاز آفرینش آدم، تاریخی است که من رقم می زنم؛ نه آنچه در کتاب های کذایی و مکتوب آمده است. آدم، همو است که من خلق کرده ام، نه آنچه در “مشرب گنوستیک” و “تورات” آمده است.
- مواد آفرینش آدم: “بورخس” این باور را که گویا مطابق آمـــوزه های تورات و مشرب گنوستیک، آدم از ” ِگل سرخ ” آفریده و سرشته شده است، روا نمی دارد. در “تورات” آمده است: ” آن گاه خداوند از خاک زمین، آدم را سرشت ” (“پیدایش” ، ۲ : ۷). واژه ی “آدم” اصلا واژه ای عبری و به معنی “خاک سرخ” است (هاکس، ۱۳۷۷، ۳۵). اما مواد و مصالحی که “جادوگر” پسر رؤیایی خود را از آن ها می آفریند، کوچک ترین همانندی با خلقت اساطیری آدم ندارد. این مواد بیش از آنچه مادّی و جسمانی باشند، نیروهای معنوی و غیر طبیعی اند. به باور”بورخس” و “جادوگر” ، آدمی که از ” ِگل” ساخته شده باشد، حتی توانایی ایستادن بر سر پای خود را هم ندارد و ناقص و ابتر است؛ و آدم رؤیایی خود جادوگر هم “در ناهنجاری و خشونت و خامی، دست کمی از آن آدم خاکی نداشت”. اما تفاوت این آفریننده با آفریننده ی “آدم” در این است که جادوگر می کوشد بر روی موضوع و ماده ی خلقت مخلوق خود کار کند و ذهن او را چنان که می پسندد، به نیروی خیال و رؤیا بیافریند تا توانایی بهتر درک عوالم فلسفی را کسب کند.
الگوی جادوگر برای آفرینش پسرک و فرزند خود، همان توانایی ها و نیروهایی است که در پیکره یا مجسمه ی معبد دیده است: این پیکره ببر یا کره اسبی وحشی نیست؛ “ بلکه ترکیبی از این دو حیوان خشماگین و نیز گاو نر و ُگل سرخ و طوفان ” است ( پانویس ۲) .
“ببر” در داستان ها و سروده های “بورخس” از واژگانی مکرر، استعاری و دلالتگر است. هم چنان که در نوشتار پیشین، از قول “مونه گال” ۱۳ نقل کردیم: ” ببر برای بورخس هم معرّف زندگی بدوی است، هم به همان اندازه که مایه ی هلاک است، سبب آفرینش هم هست: هم نماد مرگ است و هم زندگی ” (مونه گال، ۱۹۷۳، ۳۴۰-۳۲۵).
با این همه تصور من این است که “بورخس” این حیوان را نمادی از “قدرت” می داند که با آموزه های “نیچه” ای وی همخوانی و تناسب دارد که هم قدرت را می ستاید و آدمی را ایستاده و استوار و توانا می خواهد و هم خود به دلیل بیماری و کوری و ناتوانی، نمادهای قدرت را می ستاید. آنچه این حدس را تقویت می کند، این است که “ببر” برای “بورخس” ، تداعی کننده ی “دشنه” است ـ که به تیزی و برّندگی معروف است و شاید هم “ببر” را مجازا ً به معنی “تیزی دندان” به کار می برد. نویسنده در داستانک دشنه، به مناسبت به یاد “ببر” می افتد:
” در کشوی از میز تحریر من، در میان چرکنویس ها و نامه های قدیمی، رؤیای ساده ی ببری اش را به خواب می بیند و باز خواب می بیند ” ( ۴۳) .
در سروده ای با عنوان ببر دیگر می سراید:
” ببری به خاطر می آید. گرگ و میش هوا این جا
به کتاب خانه ی وسیع و شلوغ، جلال می بخشد . . .
در میان نوارهای شگفت انگیز خیزران
نوارهای بدن ببر را می نگرم و کالبد استخوانی اش را
در زیر پوشش پر شکوه پوست لرزان، حس می کنم . . .
ببر شعر من
جانوری است در سایه ها، ببری از سمبل ها است . . . (۱۲۱-۱۲۰)
“کتاب خانه” از نظر شاعر، مظهر “زندگی” و “حیات معنوی” است. به هنگام گرگ و میش هوا، تنها جانوری که می تواند به این محیط، گرما و احساس بیش تری بدهد، “ببر” است. “گاو نر”ـ که گاو وَرزاو نیز نامیده می شود ـ نمادی از نیرومندی است که گاوبازان جسور (ماتادورها) خود را با آن درمی آویزند. در ادبیات عامیانه هم می گویند :
کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر خواهد وَ مَرد شخم زن
“اسب” به عنوان نمادی از سرکشی و چموشی، مورد تمجید “بورخس” است. اما “گُل رز” یا “گل سرخ” از نظر نویسنده، نماد شکنندگی و ظرافت نیست؛ بلکه به قول “مونه گال” نمادی از “جاودانگی” است و بدیهی است که ظرافت ، لطافت و ناپایداری آن با مجموعه ی “ببر ” ، “اسب” و “گاو نر” تناسبی ندارد. با این همه، بعید نیست که نویسنده از این گل، زیبایی و سرخی آن را نیز اراده می کند. نماد “طوفان” باز با مراعات نظیر ( ببر، اسب ، گاو نر ) تناسب معنایی دارد. قراینی نشان می دهد که “بورخس” آدم و مخلوق خود را سرکش، شکاک، خرده گیر و بی پروا می خواهد. جادوگر از میان آن همه شاگردان، تنها بر شاگردی دل می نهد که جرئت مخالفت با استاد خود را داشته باشد:
” پیر به طلاّبش تشریح و هیئت و جادو درس می داد . . . روحی را می جست که لیاقت سهیم شدن در عالم را داشته باشد . . .بعد از نه یا ده شب با اندوه بسیار دریافت که نمی تواند هیچ انتظاری از آن دسته طلاب ـ که عقاید او را بی اراده و کورکورانه می پذیرفتند، داشته باشد ؛ بلکه باید از کسانی چشم داشت که گاه و بی گاه جرئت مخالفت با او را می کنند . . . او تمام شاگردان خیالی اش را برای همیشه از خود راند و تنها یک شاگرد را نگاه داشت ” (۱۷۴-۱۷۳) .
اما “زردی چهره” این طالب دانش های هیئت و جادوگری و تشریح، بر بیماری کم خونی، فقر و دیگر عوارض بیماری های روان ـ تنی دلالت نمی کند؛ بلکه “زردی” یادآورد رنگ و فلز “طلا” است. به باور کیمیاگران: ” در طلا ، چهار عنصر [ آب، باد، خاک، آتش ] به اندازه ی مساوی وجود دارد ” (یونگ، ۱۳۷۳، ۴۶۹) .
یکی از این عناصر ـ که در آفرینش پسرک نقش تعیین کننده ای دارد ـ عنصر “آتش” است. جادوگر خود، چنین آتشی در خلقت خویش دارد و به همین دلیل چون هنگام مرگش فراز می رسد، چون حضرت “ابراهیم” و “سیاوش” پا به درون آتش می نهد؛ اما آسیبی به او نمی رسد:
” شعله ها جسمش را نیازرد ؛ بلکه آن را نواخت و در جریانی رهایش کرد که هیچ گرمی و انفجاری نداشت ” ( ۱۷۸) .
وقتی هم پسرک آفریده می شود، باید برای پرستش آتش، به معبد برود:
” فرمود : هنگامی که این انسان تمام مراسم مذهبی را آموخت، باید به معبد مخروبه ی دیگری . . . فرستاده شود تا آوای آتش را در آن معبد متروک تجلیل کند ” (۱۷۶) .
آیا میان زبان اوستایی، پرستش آتش در ایران باستان و آتش مقدسی که به جادوگر آسیبی نمی رساند و آتشی که پسرک خیالی باید آن را بستاید، پیوندی هست؟ در آیین زرتشتی و باورهای اساطیری ایران باستان، آتش در وجود همه ی آدم ها هست، اما در قدّیسان، دارندگان فرّه ی ایزدی و آنان که با عالم قدسی و مینوی پیوندی نزدیک تر دارند، آتشی از گونه ای دیگر هست که آنان را از دیگران ممتاز می کند و در یسنا (۱۷ : ۱۱) به آن ” آتش بهرام” یا “بزرگ سود” ( بلند سوت ) می گویند ( اوشیدری، ۱۳۷۱، ۶۰) ؛ مانند آتشی که در وجود مقدس “زرتشت” هست.
این احتمال در تأویل متن که گویا “آتش” پیوندی با “خدا” دارد ، منتفی است، زیرا “بورخس” چنین ذهنیتی ندارد و در پایان نوشتار از آن خواهیم گفت. اما ضرورت ستایش گوهر آسمانی “آتش”، بر حضور آتشی در آفریده ی ایده آلیست نویسنده دلالت می کند که مقدس، بالارونده ، نوردهنده و گرمابخش است و بیهوده نیست که تعلیم ستایش آتش و دیگر آموزه ها، دو سال به طول می انجامد:
” پیر جادوگر دستورهایی را که به او داده شده بود، اجراکرد . مدت زمانی مشخص را ـ که سرانجام معلوم شد دو سال بوده است ـ به تعلیم اسرار آفرینش و آیین پرستش آتش به آفریده اش اختصاص داد ” (۱۷۷- ۱۷۶) .
نکته ی باریک تر از مو، این جا است که شناخت آفریده های خیال جادوگر، کار هـــرکسی نیست. بیش تر مردم، این پسرک را نمی توانند بشناسند و او را “توده ای از گوشت و خون ” تصور می کنند. تنها دو چیز و کس، قادر به شناخت او هستند: آتش و رؤیابین (۱۷۴). “آتش” مـــی تواند پســــرک را بشناسد، زیرا یکی از عناصر سازنده ی این وجود خیالی و ایده آل است. تنها “رؤیابین” می تواند او را دریابد، زیرا چند و چون و هستی “رؤیا” به “رؤیابین” بستگی دارد.
آخرین دقیقه در این باب، پیوند میان عنصر “آتش” و “عصیانگری” و “سرکشی” است. به نظر می رسد “بورخس” صفت “سرکشی” را تقدیس می کند؛ هم چنان که “ببر” و “گاو نر” و “اسب” را خوش می دارد. “آدم” در تورات و قرآن نیز بر ضد آنچه از آن بازداشته شده است، سرکشی می کنند. در “تورات” ، “آدم” به اغوای “حوا” و “مار” به گندم معرفت نزدیک شده از آن می خورند:
” خداوند فرمود : آیا از میوه ی آن درختی خوردی که به تو گفته بودم از آن نخوری ؟ ” ( “پیدایش” ، ۳ : ۱۱ )
در قرآن نیز از اغوا و عصیان “آدم” یاد شده است:
” و عصی آدم ربَه فغوی ” ( ۱۲۱ : ۲۰ ) .
با این همه، پسرک “جادوگر” هیچ ربطی به “آدم” کتاب های مقدس ندارد، اما نفس سرکشی، شکاکی ، خرده نگری و اعتراض در وجودش، تابعی از آتش درون او ست که سر به آسمان می ساید و در قرآن در خلقت “شیطان” ممثّل شده است.
- آفریده، رؤیاست: تا کنون خواننده نیز دریافته است که آنچه جادوگر (رؤیابین) برای آفرینش پسر خیالی و ذهنی خود انجام داده است، جنبه ی نظری داشته و به راستی فرزندی و مخلوقی مادّی و جسمی ، خلق نشده است. واپسین عبارت داستان ـ که ناظر به رفتن جادوگر در میان آتش است ـ آشکارا ثابت می کند که آفریننده و آفریده، جز خیال نبوده اند:
” با ناراحتی و خواری و هراس دریافت که خود نیز خیالی بیش نبوده است؛ دانست که دیگری او را به خواب می دیده است ” (۱۷۸) .
ما پیش از این، عباراتی از از میان آیینه ها ۱۴ نوشته ی “لویس کارول” ۱۵ نقل کرده ایم که نشان می دهد “بورخس” تا چه اندازه با استعاره هایی مانند “خواب” ، “رؤیا” و “آیینه” مأنوس است. به باور او، همان گونه که “آلیس” ۱۶ و “پسرک” در این یا آن داستان، چیزی بیش از خیال بافی های شخصی دیگر نیستند، کره ی زمین ما و “بودا” هم چیزی جز ” توهّم ” محض نیستند . حقیقت این است که “بورخس” به اعتبار ذهنیت فلسفی، زیر تأثیر شدید “جورج برکلی” ، فیلسوف سده ی هجدهم انگلستان، است. ایده الیسم به عنوان یک نگره ی فلسفی، دو گونه دارد: گونه ای از آن، هرچند اصالت و حقیقت را به ذهن و ادراک می دهد و واقعیت عینی را فرع بر ذهن می داند، منکر “اوبژه” نیست. به این گونه ایده آلیسم، “ایده آلیسم عینی” ۱۷ می گویند. نوعی دیگر از آن، با انکار آشکار و قطعی “اوبژه” و عینیت، حقیقت را همــان تصور، ادراک و دریافت های ذهنی ما می داند و “سوبژه” را حقیقت محض می شمارد. به این گونه از ایده آلیسم، “ایده آلیسم ذهنی” ۱۸ می گویند. دانش نامه ی بریتانیکا می نویسد:
” مطابق نظر برکلی، البته آدمی پدیده های مادّی را تجربه می کند، اما این تجربیات از ذهن ادراک کننده مستقل نیست و بدین ترتیب اشیای مادّی، همان ادراکات محض ما هستند. آنچه از واقعیت در جهان عینی هست، به ذهن دریافت کننده وابسته است. برکلی به طور موجز، قضایای بنیادین فلسفی خود را چنین فرمول بندی کرد: وجود، چیزی است که ادراک می شود ۱۹. ایده آلیسم ذهنیت گرا در اوج خویش به “نفس گرایی” ۲۰ می انجامد و ” تنها من وجود دارم ” معنی می دهد ” ( بریتانیکا ).
- ارزیابی اثر و ذهنیت نویسنده:
به نظر “روسو”، خواننده ی یک متن فلسفی، پیوسته باید به متن بازگردد و در باره ی صحت و سقم نظریات نویسنده از خود بپرسد تا خوانشی “پویا” داشته باشد. او این مرحله را به دو بخش، تقسیم می کند: نخست، ارزیابی قوه ی استدلال نویسنده. آیا مقدمات استدلال ( صغری ـ کبری ) قوی و درست است تا به نتیجه ای منطقی منجر شود؟ دوم ، قابل دفاع بودن موضع نویسنده، که به استدلال قوی نویسنده مربوط می شود:
” شما برای این که تشخیص دهید که آیا نویسنده خوب توانسته دلایلی برای اثبات تز خود اقامه کند، احتیاج به یافتن دلایلی دارید که از موضع نویسنده دفاع کند. باید دلایل موافقت یا مخالفت خود را با برهان نویسنده، توضیح دهید و مشخص کنید که کدام حجت ها، شما را مجاب می کند و کدام برهان ها ، شما را قانع نمی کند ” .
متن مورد مطالعه، متنی فلسفی نیست، اما حاوی اندیشه هایی فلسفی است. در متون داستانی، استدلال از نوع استدلال های فلسفی محض نیست تا در باره ی صحت و سقم قضایا و نتایج مترتب بر آن، تحقیق شود. در باره ی یک متن داستانی ـ که ذهنیتی فلسفی دارد ـ نمی توان دلایل موافقت و مخالفت خود را اقامه کرد. تنها می توان، آن را توضیح داد. قدر مسلم، این است که ذهنیت ایده آلیستی “بورخس” حاصل زندگی پر مشقت، در به دری، فشارها و تضییقات سیاسی و به ویژه کوری او در سال های پایانی زندگی و نیز مطالعات جهتدار اوست . این ذهنیت ایده آلیستی در موضعگیری های اجتماعی ـ سیاسی و هنری او بازتاب یافته است و ما در مورد تضاد میان این ایده آلیسم ذهنی و زندگی عملی وی در نوشته هایش خواهیم نوشت. اما آنچه برای خواننده ی آثار ادبی او اهمیت دارد، نفس این ایده ها نیست؛ سیمای برجسته ی ادبی و جایگاهی است که او در ادبیات آرژانتین و آمریکای لاتین از خود باقی نهاده است؛ همان گونه که ذهنیت ماتریالیستی و غیر متعارف “خیام” نه تنها از جایگاه او در تاریخ ذهنیت شعری نمی کاهد، بلکه او را در میان دیگر شاعران ایران، برجسته تر و یگانه می کند.
۱Sartre ۱۱. Gnostic cosmogonies
۲. Camus ۱۲. Position
۳. G. Berkeley ۱۳. E.R. Monegal
۴. Schopenhauer ۱۴. Through the Looking Glass
۵. Hermeneutics ۱۵. L.Caroll
۶. Molly College ۱۶. Alice
۷. Rockville Centre 17.Objective Idealism
۸. Michael Russo ۱۸. Subjective Idealism
۹. Thesis ۱۹. To be is to be perceived: Esse est percipi
۱۰. The Circular Ruins ۲۰. Solipi
پا نویس ها:
۱. ترجمه، در برخی موارد مخدوش و از فحوای مطلب نیز پیداست و معنی کاملا ً عوض شده است. متن انگلیسی، چنین است:
And that now it would magically animate the phantom dreamt by the wizard in such wise that all creatures except Fire itself and the dreamer would believe the phantom to be a man of flesh and blood.
نقل از :
Smaragdis, Joyce. Borges: The Blind Visionary.htm (http:// www. CS. Indiana.edu/metastuff/looking/ch3.html.gz)
۲. در ترجمه ی فارسی ، گروه اسمی ” گل سرخ ” ِاعراب گذاری نشده است و چه بسا خواننده به قیاس و قرینه ی ” ِگل سرخ ” در باورهای گنوسی، تصور کند این گروه اسمی هم همان ” ِگل سرخ ” ( آدم ) است؛ در حالی که در متن انگلیسی به وضوح آمده است:
But both these vehement creatures at once and also a bull, a Rose, a tempest.
منابع :
اسحاقیان، جواد. دیدگاه فلسفی نجیب محفوظ در رمان “گدا “. سایت “مرور” .
اوشیدری، جهانگیر. دانشنامه ی مزدیسنا. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۱.
بورخس، خورخه لوئیس. هزارتوهای بورخس. ترجمه ی احمد میرعلائی. تهران: کتاب زمان، ۱۳۸۱.
کتاب مقدس : ترجمه ی تفسیری ( شامل عهد عتیق و عهد جدید ). بی نا. بی تا. پیدایش ، ۱ : ۲۷.
هاکس، جیمز. قاموس کتاب مقدس. تهران: انتشارات اساطیر ( افست )، ۱۳۷۷.
یونگ، کارل گوستاو. روان شناسی و کیمیاگری. ترجمه ی پروین فرامرزی. مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی ، ۱۳۷۳.
Britannica Encyclopedia. CD 2000 Deluxe.”George Berekley”.
Monegal, Emir Rodriguez. Symboles in Borges’s Work. In Modern
Fictions Studies CCC (1973, by Purdue Research Foundation. West Lafayette, Indiana), Autumn,1973.
Russo, Michael S., Introduction to Philosophical Reading .Molly College Department of Philosophy, 2000.
۱ مرتبه لایک شده