گاهی سبز
محمد زندی
.
لباسم زندانی است
گاهی درختی خشکیده
گاهی سبز
قناری از سرم در میآورم
قناری
خسته
لبخوانی میکند
آیلان کوردی در گور
یک سال بزرگتر شده
.
.
.
پولکها
محمد زندی
.
شادیها در تو نمیگنجد
رقص چوپی هم تو را بر نمیتابد
گروه ضرب میگیرد
شالات که میافتد
از روی سن میآیم و
به کمرت گره میزنم
دو بوسه میگیرم
طبال میزند
روسریات که میافتد
زیر چانهات گره میزنم
یک بوسه میگیرم
تو دوست داری
روسریات بیفتد
با این لباس
شادی در تو نمیگنجد
تنپوش پولکپوش به تو میآید
و دستهای شاد
و نفسهایی که از دهانت میریزد
دُهل اوج میگیرد
میبینم روسریات افتاده
میآیم ردیفهای آخر
کسی نیست
بر میگردم
ارکستر هم نیست
روسری را بر میدارم
پشتسر صدای دف میآید و
شادیها
بوسه
و صدای پولکهای سبز
۱۲ لایک شده