گروتسک در اشعار شمس لنگرودی (Grotesk )
عبدالرضا قنبری
” گروتسک” واژه ای ایتالیایی به معنی “غار” است . وجه تسمیه این واژه از تصاویری است که انسان های غار نشین بر دیواره های غارها در ایتالیا ترسیم کرده بودند. ایتالیایی ها این نقش ها را بد ترکیب و مضحک می دانستند. واژه لاتین آن به معنای ” مغاک” است که این واژه نیز از تزئینات داخل مغاک هایی گرفته شده است که امپراطوران روم باستان ساخته بودند.این نگاره ها آمیزه ای از گیاه ، حیوان و انسان بود و عموما به نام موجودات افسانه ای از آن ها نام برده می شود. نخستین بار واژه ی گروتسک در اواخر قرن پانزدهم یعنی رنسانس غرب وارد تاریخ هنر شد. در قرن نوزدهم در انگلستان و آلمان از این وازه استفاده گردید و به معنای کاریکاتوری از واقعیت به کار رفت. گروتسک ابتدا در هنر نقاشی و سپس در دیگر هنرها مورد استفاده قرار گرفت و مفهومی هنری ادبی یافته است. بیان فیزیک بدن و فضا سازی در نقاشی وادبیات از کارکردهای گروتسک است. در ادبیات مدرن فارسی ، در شعر و نثر ، از گروتسک بهره بسیاری گرفته اند. خلق فضاهای گروتسکی در آثار نویسندگانی چون صادق هدایت نمونه ای ازاین ادعاست.اما کاربرد گروتسک در ادبیات فارسی بر خلاف ادبیات غرب، به خلق فضا محدود شده است. این فضا سازی در مجموع ادبیات مشرق زمین از گذشته رواج داشته است.با نگاهی به ادبیات مشرق زمین به ویژه در ادبیات شفاهی با موجودات عجیب که دارای بدنی حیوانی و انسانی اند و موجودات خیالی خارق العاده که عموما یا در گروه خیرند و یا شر، روبرو می شویم . سوررئالیسم و دادائیسم از گروتسک بهره بسیاری برده است.امروزه وجه مشترک ادبیات جهان ، گروتسک است .
” میخائیل باختین” و ” ولفگانگ کایزر” دو نظریه پردازی بودند که در موضوع گروتسک کار کردند و هریک از منظری متفاوت به ویژگی های گروتسک پرداختند.کایزر در بررسی گروتسک به ادبیات رمانتیک و مدرن توجه دارد و گروتسک خیال گونه و طنز رادیکال را متفاوت می داند.او دلهره و وحشتی که در نتیجه ی به نمایش گذاشتن جهانی بیگانه به وجود می آید را زمینه ی ایجاد گروتسک می داند و در تعریف آن می گوید؛” جهانی بیگانه از خود که در آن قادر به جهت گیری نیستیم”.
باختین با بررسی کارکرد ” کارنوال” که در آن جهانی را ممکن می داند که دربرابر جهان رسمی قرار گرفته باشد ، به گروتسک توجه دارد. او در کتاب ” رابله و جهانش ” ، به مطالعه خنده و اثر رهایی بخش آن و رابله شاعر عصر رنسانس می پردازد. از نظر باختین کارکرد گروتسک پابرجایی نظام فرهنگی است، چراکه کارنوال رسمی ” سوپاپ اطمینانی است برای استحکام بخشیدن به نظام در فرهنگ” . او گروتسک را در مرحله پایانی قرون وسطی و ورود به دوران رنسانس مورد پژوهش قرار می دهد.
از ویژگی های گروتسک ، ناهنجاری است ؛زیرا که حقیقت را از شکل می اندازد و باعث تحریف آن می شود و چون هیولایی برجسته می سازد و به نمایش در می آورد و در عین خنده دار بودن ، به وحشت می اندازد. در واقع احساسات متناقض همچون شادی و وحشت را برمی انگیزاند.
آنچه به گروتسک بعد منفی می دهد، نفرت ، ترس و اکراه از یک سو و طنز و تمسخر و خنده از دیگر سو می باشد. در گروتسک می توان کنایات و عبارات طنز گونه (حتا بی معنی)ومفاهیمی خیال گونه و نفرت انگیز و زشت را یافت. کار گروتسک ، از استحکام انداختن معیارهاست. بهترین نمونه در ادبیات که می شود برای گروتسک به عنوان شاهد مثال آورد ، داستان ” مسخ” کافکاست که واقعیت در آن با عنصر خیال به شکل غافل گیر کننده ای از مرز آنچه عادی است در می گذرد و وحشت ایجاد می نماید. ” گرگور “، شخصیت داستان مسخ کافکا ، تجسم موجودی است که نه سوسک است و نه آدم و در عین حال هم سوسک است و هم آدم.
هدف گروتسک به تفکر واداشتن آدمی است و تلاش دارد خود واقعی وی را باز نماید.شاید به جرات بتوان گفت ،یکی برجسته ترین شاعران معاصری که با ذوق هنری خویش از گروتسک استفاده کرده است و آنرا در قالب شعر به نمایش گذاشته ، شمس لنگرودی است. لنگرودی با لحنی روشن و گاه تهاجمی به بیان اوضاع و جامعه ای پرداخته که تاب و توانش را از او گرفته؛
” چندان تان تاب آوردیم/ که گریزی از جهنم تان باشد / ما را انگار / هوای بازگشتی نیست / و شگفت / که تحمل تان می داریم / با شما / ای هرزه های وحشی تن پرور / گنداب گونه هاتان را / زلال آب آسمانی خلقت دانستید / و در گوش هامان / چندان به نجوای زیبایی هاتان آمدید / که حقیقت دیرین مان از یاد رفت “.
شاعر با اندوه و نگرانی به اجتماع پیرامون خویش می نگرد . زمان گویی باز ایستاده و درآن امید و آرزو حتا محال می نماید. نابهنجاری در گروتسک منشاء وحشت و انزجار است. این ناهنجاری عذاب دهنده و نفرت انگیز ، طغیانی را بر می انگیزد که همزمان جاذبه و دافعه را به همراه دارد. روح زبان احساسی همراه با انزجار و ترس و درعین حال مضحکه را بروز می دهد. زمان همچون تخته پاره ای در امواج سرگردان به ناکجا پیش می رود و در همان حال انگار ایستاده است و برخواستن در این هنگامه ، آغاز ایستادن است.
” آه ، نمی دانستیم / در سرزمینی که از شانه ی مردگان بالا می روند / تا غبار فراموشی / از چهره ی ایزدان بزدایند / معنای زندگی / چیزی به جز تباه شدن / در حواشی زندگی نیست”.
تنها صدای مردگان می آید و زمان باز ایستاده.هراس و فاجعه ای بزرگ روی داده است . شاعر مخاطب را به مرز دنیای رازها و دنیای خارق العاده ها می برد. ترسی کودکانه و ساده در واژه ها نهفته است که خواننده را با وجود هراس به سوی خود می کشاند.
“برمی خیزم و می نشینم / بر می خیزم و می نشینیم / و این بازی بی رحم / تا حفر مرگ زیر قدم هایم / همچنان جریان می یابد…/ آه / این زورق بی بود و بی ستاره کجا می رود؟ / این تخته های قلب زمان کجا می ریزد؟ / در این سیاهخانه نا ایمن / نه صدایی می آید / نه موج خون تباه شده ای درها را باز می کند / نه پرنده ای می خواند / نه باد خزنده ای ، پر سیمرغ را / همراه ستاره ها به هوا می ریزد / فقط صدای شکستن استخوان است و / امید و آرزوی هدر شده ای که به هم می خورند”.
دنیای گروتسک همان دنیای آشنای ماست با وجود همه ی عجایب و اغراق آمیز بودن آن و با همه ی بی رحمی اش.
” نه / خنجر را پس پشتت پنهان مکن / از لابه لای پیرهنت / می بینمش / باور کنید / خنجر نیست / نیلوفری ست / با ساقه های پُر پَر خواب آلود / بر تپه های سبز / چهار نهر / خون / جاریست”.
در کشمکش عناصر متضاد است که تاثیر ویژه گروتسک حاصل می شود؛
” نور در سایه می درخشد و آب در خاربنان می جوشد/ ماهی در پیاله دارم که اگر سر کشد / سرکشی جهان همه هیچ است / حرفی بزن ای ماه / آخر / چیزی بگو / ببین / تا ساق پای ستاره ها همه خون است”.
” در سایه ی چاقو / سنجاقک / خواب رفته است / با رویای دو باز جوان / در پرهایش…”.
شاعر با ایجاد فضایی کافکایی ، تصویری واژگونه در برابر دیدگان خواننده به نمایش می گذارند.
عنصر پارادوکسی خنده و ضد خنده و تراژیک – کمیک در برخی از اشعار گروتسکی شاعر نمایان است. به عنوان مثال در شعر زیر شاعر با ریشخند به آنچه که تکنولوژی در جامعه به بار آورده است، حمله می کند؛
” دیر آمدی موسی! / دوره ی اعجاز ها گذشته است / عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن / که کمی بخندیم “.
لنگرودی در اشعار کوتاه خویش نیز، دنیایی را در برابرخوانندگان اشعارش قرار می دهد که او را به فضایی غیر آشنا با همه ی آشنایی ظاهری ای که دارد ، می برد. او چون روان شناسی با تجربه همه ی زوایای وجود آدمی را می کاود و نقاب ها را بر می دارد.
” نابینای توام / نزدیک تر بیا / فقط به خط بریل می توانم که تو را بخوانم / نزدیک تر بیا / که معنی زندگی را بدانم “.
” چقدر بی تو به سر بردن دشوار است / رنگ های اتاق را می بینم / دلتنگ / بر می خیزند / و سوی درختان بال می زنند …/ پس / نیستی چنین است”.
تردیدی نیست که زاویه های رمزگونه ی گروتسک در اشعار شاعر نام آشنای ادبیات معاصر ایران ، شمس لنگرودی بیش از این و خود به پژوهشی مفصل نیازمند است تا همه ی ویژگی های آنرا باز نماید.
۳ لایک شده