با بوطیقای نو در آثار بزرگ علوی
بخش نخست
بزرگ علوی: از فرود بی نامی تا فراز بهنامی
جواد اسحاقیان
. . . و اصلا ًچرا زندگی نامه ؟
به راستی در حالی که اندیشمندانی چون “میشل فوکو” ۱ در مقاله ی جنجالی مؤلف چیست؟ ۲ بر این باور پافشاری می کنند که ” کار نقد، آشکار ساختن مناسبات اثر بامؤلف نیست . . . بلکه می خواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ذاتی و بازی مناسبات درونی اش تحلیل کند ” (بودریار، ۱۳۷۴، ۱۹۲) و منتقد برجسته ای چون “رولان بارت” ۳ با اعلام مرگ مؤلف ۴ اعتقاد دارد که ” نویسندگان تنها در فرایند نوشتن کشف می کنند که در باره ی چه چیزی می خواهند بنویسند و خلاقیت به هر حال هرگز در فرمان آگاهی نیست ” (هارلند، ۱۳۸۲، ۳۷۴)، آوردن زندگی نامه ی “بزرگ علوی” شاید بیهوده نماید. افزون بر این، من خود تا کنون در بررسی آثار هیچ یک از نویسندگان ـ جز در مورد “محمد علی جمال زاده” و آن هم برای اثبات سقوط ذهنیت ادبی وی، به زندگی نامه ی نویسنده ای نپرداخته ام و اکنون سنت شکنی کرده ام. با این همه، به چند دلیل حاضر به حذف آن از این پژوهش نامه نشدم :
- “کالریج” ۵ شاعر انگلیسی گفته: ” زندگی هرکس . . . اگر صادقانه بیان شود، رغبت انگیز است. “رغبت
انگیزی” در گفته ی “کالریج” به انگیزه ای در مطالعه ی زندگی نامه ها اشاره دارد که هرکس کنجکاو است که از زندگی برجستگان و نوابغ آگاه و بر زوایای پنهان توانایی ها و روحیاتشان واقف شود.
- اختلاف نظری میان موافقان و مخالفان زندگی نامه، پیشینه ی درازی دارد. “اوسیپ بریک” ۶ بزرگ ترین
فورمالیستی بود که با هر گونه اندیشه ی زندگی نامه نویسی مخالف بود. او نوشت: ” اگر پوشکین ۷ هم نبود، باز رمان اوژنی اونه گین ۸ نوشته می شد. اگر “کولومبوس” ۹ هم آمریکا را کشف نمی کرد، بالاخره یکی دیگر کشف می کرد. ” این فکر کم کم به این نتیجه گیری انجامید که بگوید: ” ادبیات، هیچ ربطی به شاعران و شخصیت های ادبی ندارد؛ بلکه به شاعری و ادبیات مربوط می شود ” (بریک، ۱۹۷۷، ۹۰).
وجه افراطی “فورمالیسم” در این حکم آشکار است. با این همه، قراینی نشان می دهد که این نظریه کلیت و جامعیت ندارد و دست کم برخی شخصیت های برجسته ای در همین رویکرد ادبی هم بوده اند که نظری مغایر با فکر “بریک” داشته اند؛ مثلاً “یاکوبسون” ۱۰ در “دیالوگ ها” ۱۱ ی خود با “کریستانا پومورسکا” ۱۲ به این نکته اشاره می کند که عشق و علاقه اش به “عروض” ۱۳ از نه سالگی و وقتی بچه مدرسه ای بوده، در او شکوفا شده و جنگ جهانی دوم تنها توانست وقفه ای کوتاه در این گرایش ایجاد کند و برگزاری “پنجمین کنگره ی بین المللی زبان شناسان” ۱۴ را به تعویق بیندازد تا بتواند در آن مقاله ای را ارائه دهد که در باره ی “قوانین صوتی زبان کودکان” در سپتامبر ۱۹۳۹ بود. با این همه او وقتی می خواهد به پیوند پویای زندگی نامه ی شاعران و نویسندگانی مانند “مایاکوفسکی” ۱۵ و “پوشکین” با ادبیات اشاره کند، تصریح می کند که ” باید به پیوندی میان زندگی و خلاقیت قایل شویم ” (یاکوبسون، ۱۹۸۳).
“دیوید دیچز” ۶ منتقد انگلیسی، ضمن اشاره به ارزش کنجکاوی فکری ” کنجکاوی در باره ی زندگانی مردان بزرگ را طبیعی و ذاتی بشر می داند. او می افزاید :
” شرح احوال مصنف در اررزیابی یک اثر ادبی، فایده اندکی دارد، اما باید تأکید کرد که این، بدان معنی نیست که شرح احوال مصنفان بزرگ، به ذاته کم ارزش است ” (دیچز، ۱۳۷۹، ۴۹۶).
زندگی نامه ی “علوی” به خواننده ثابت می کند که او به راستی تا چه اندازه می تواند “بزرگ” و “نابغه” باشد.
- “رِنه وِلِک” ۱ با بیان این نکته که ” آشکارترین علت هر اثر هنری، خالق آن است ” می کوشد توضیح دهد
که آگاهی از زندگی هنرمند، به درک بهتر آثار وی کمک می کند:
” زندگی نامه، مواد لازم را برای مطالعه ی منظم روان شناسی شاعر و آفرینش شاعرانه فراهم می آورد ” (ولک، ۱۳۷۳، ۷۴) .
- نسل پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ این نویسنده و فعال سیاسی ـ روشنفکر را نیک می شناسد؛ اما نسل بعد از
انقلاب، از آنچه پس از کودتای ضایعه بار ۱۳۳۲ بر وی گذشت، آگاهی ندارد. او یکی از بی شمار نویسندگان و روشنفکرانی است که مورد بی مهری و تضییقات ستم شاهی قــرارگرفت؛ آثارش ممنوع گردید و حتی نام بردن از وی ، جرم به شمار می رفت. او نه تنها خوشبختانه عمری دراز یافت، بلکه از شخصیت هایی است که زندگی بسیار پر فراز و نشیبی را در خارج از ایران پشت سر نهاده، اما پس از مرگ هم مورد بی اعتنایی تنگ نظرانی قرار گرفت که سمت و سوی آثارش را به سود خود نمی دیدند. با این زندگی نامه، خواستم مستندترین و تازه ترین اطلاعات را در باره ی او گرد آورده باشم .
- این پژوهش نامه را من سی سال پیش از این نوشته ام. دلم نیامد ضمن بازنویسی با حذف آن، یکی از
پربارترین فصول این تحقیق را ـ که حاصل ماه ها تحقیق کتابخانه ای بود ـ ندیده بگیرم. یقین دارم که این زندگی نامه، در آینده به یکی از منابع و مراجع معتبر در مطالعه ی احوال و آثار “علوی” بدل خواهد شد.
* * *
به راستی تا پیش از انتشار خاطرات بزرگ علوی، آنچه در باره ی زندگی این بزرگ آمده، بس ناچیز، ناقص، کلّی و مکرر بوده. از میان این انبوه، می توان به مواردی اشاره کرد که “عبدالعلی دست غیب” در مقدمه ی کتاب خود نقد آثار بزرگ علوی آورده که نزدیک به بیست صفحه است و در مهرماه ۱۳۵۸ منتشر شده است. دیگر منبع، مقاله ی “رامین جهانبگلو” در مجله ی دنیای سخن ( فروردین ۱۳۷۶ ) با عنوان بزرگ علوی: ستایش زندگی است که در اسفندماه ۱۳۷۵ بر پایه ی گفتگویی با وی در برلن شرقی فراهم آمده. سومین مأخذ، مقاله ی مفصل بزرگ علوی : نویسنده ی روشن اندیش نوشته ی “محمد بهارلو” ست که به عنوان مقدمه ای بر کتاب گزیده ی آثار بزرگ علوی در تهران و در سال ۱۳۷۷ منتشر شده که در واقع، بازنویسی شده ی مقالاتی است که پیش از آن یک بار در مجله ی آدینه ( ش. ۱۲۴) و بخشی دیگر در نگاه نو (بهمن ۱۳۷۴) انتشار یافته است. امّا کامل ترین و مشروح ترین پژوهش از آنِ ِ “حمید احمدی” عضو جامعه ی بین المللی تاریخدانان شفاهی است که با عنوان خاطرات بزرگ علوی در سال ۱۳۷۷ در ۴۵۰ صفحه انتشار یافته است. آنچه در این مجموعه ی نفیس آمده، حاصل ۲۹ جلسه گفتگوی نویسنده با بزرگ علوی در طول ۱۱ ماه ( از ۱۶ ژانویه ۱۹۹۵ تا ۱۲ دسامبر همان سال ) در خانه ی آن زنده یاد در برلین است. بزرگ علوی در دسامبر ۱۹۹۶ در این زمینه نوشته است:
” همه ی آنچه را که باید بگویم، گفته و ضبط کرده ام و نزد دوستی نگاه داشته ام تا آن را پس از مرگم انتشار دهد ” (احمدی، ۱۳۷۷، یادداشت ناشر) .
در سال ۱۳۸۴ “باقر [محمد باقر] مؤمنی” کتابی با عنوان دنیای ارانی [ با آرایه ی “ایهام تناسب” ] منتشر کرد
که در آن فصلی را با عنوان بزرگ علوی جوان به “آقا بزرگ علوی” [ نام شناسنامه ای او “مجتبی” ] اختصاص داده که بیست و اند صفحه است و نخستین بار در مجله ی نگاه نو (آذر ـ بهمن ۱۳۷۳) انتشار یافته و به خاطر همسویی و آشنایی اندیشه ی این روشنفکر سیاسی با عوالم ذهنی و مبارزاتی “علوی” ارزش خاصی دارد. کتاب دیگر دکتر “حمید احمدی” با عنوان تاریخچه ی فرقه ی جمهوری انقلابی ایران و گروه ارانی است ـ که بخشی از رساله ی دکترای پژوهشگر در دانشگاه برلین بوده است ـ در سال ۱۳۸۵ در ایران انتشار یافت و اشارات متعددی به “بزرگ علوی” داردو برای اهل تحقیق، ارزشمند است .
بی گمان آنچه “بزرگ علوی” در دیگر گفتگوها در داخل و خارج کشور با دیگران ( رامین جهانبگلو، محمد رضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی، جلال سرفراز، جواد کاراندیش و . . . ) در میان نهاده یا در اینجا و آنجا بر قلم آورده و آنچه ما از زندگی نامه ی وی می آوریم، از این مجموعه بیرون نیست و بیش تر بر پایه ی همین گفتگوها است. از آنجا که زندگی نامه ی “علوی” مفصل است، اصل را بر کوتاه نویسی می نهیم و تنها به اشاره به برخی رخدادهای تعیین کننده و ترسیم حرکت ها و تحولات ذهنی وی بسنده می کنیم.
“آقا بزرگ علوی” در هفتم محرم سال ۱۲۸۳ خورشیدی در تهران به دنیا آمده و چون دو ساله می شود، انقلاب مشروطیت رخ می دهد. در خاطراتش می گوید:
” من از مشروطیت، همین را فقط یادم می آید که بغل دایه ام بودم که می گفت: صدای توپ را می شنوی؟ معلـوم بود که این، موقعی بود که مجلس را داشتند به توپ می بستند. این سال باید ۱۹۰۷[ ۱۲۸۷] باشد. اگر من در سال ۱۹۰۴ [۱۲۸۳] به دنیا آمده باشم ، آن وقت باید دوـ سه ساله بوده باشم “ (احمدی، ۱۳۷۷، ۴۰) .
به توپ بستن مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۷ خورشیدی رخ داده است. اگر این “توپ” صدای به توپ بستن مجلس شورای ملی بوده، و “علوی” هم به راستی دو سال قبل از انقلاب مشروطیت متولد شده باشد، چهار ساله بوده و اگر صدای شلیک توپ، ورود مجاهدان مشروطیت از آذربایجان، گیلان و اصفهان بوده و اشغال پایتخت را اعلام می کرده، نویسنده دو ساله بوده است.
نکته ی دیگر، تأثیر ذهنیت مترقی پدر بزرگ و پدر بر “علوی” است. در باره ی پــدر بزرگ خود “حاج سید محمد صراف” ـ که بعدا ً “علوی” نام گرفت ـ می گوید:
” در دوره ی اول وکیل مجلس شد و آدم مهمی شده بود و فعالیت سیاسی او را من از روی همین رفت و آمد در حیاط بیرونی و در مجلس روضه خوانی یادم می آید ” (همان، ۴۳) .
“محمد بهارلو” در سال شمار زندگی بزرگ علوی “سید ابوالحسن” پدر “علوی” را مانند پدر بزرگ از جمله نمایندگان مجلس شورای ملی می داند که خطا است (بهارلو، ۱۳۷۷، ۱۵) و معلوم نیست بر پایه ی چه مدرکی چنین ادعایی کرده است. “سید ابوالحسن” به کار تجارت می پرداخته اما مانند پدر خویش از جمله ی فعالان سیاسی دوران مشروطه خواهی می بوده است. “بزرگ علوی” خود در مورد این مهم گفته است:
” من یک عکسی از پدرم را با یک کسی دیگر دیدم که جزو رجال مشروطیت بودند و من تنها چیزی را که می توانم بگویم اینه که از فعالین جنبش مشروطیت بود. از این گذشته وقتی پدر بزرگم وکیل دوره ی اول مجلس شد، طبیعی است که پدر من هم [فعال مشروطیت] بود ” (همان،۵۰) .
“سیّد محمد علی جمال زاده” در نوشته ای کوتاه با عنوان به پاس دوستی هفتاد ساله با دودمان علوی “سید ابوالحسن علوی” را از مریدان خالص و فداکار سیّد واعظ اصفهانی، پدر مشروطه خواه خود معرفی کرده (جمال زاده، ۱۳۷۵، ۷۶۲-۷۶۱ ). بزرگ علوی خود به طور مشخص از فعالیت های سیاسی پدر بزرگ خویش، چیزی به یاد نمی آورد ولی ما به عنوان نمونه از شرکت پدر بزرگ او در تحصّن سفارت عثمانی در دوره ی استبداد صغیر یاد می کنیم ( آینده، سال ششم ، ۱۳۵۹ ، ۴۵۸-۴۵۴). آنچه از گرایش ملی گرایانه و استبداد ستیزانه ی “سید ابوالحسن علوی” خبر می دهد، کتاب رجال عصر مشروطیت او است که برای نخستین بار با عنوان رجال صدر مشروطیت در دوره ی پنجم مجله ی یغما (۱۳۳۱) به طور پیوسته چاپ شده و سپس به صورت کتابی مستقل منتشر شده است.
هدف اصلی نویسنده “سید ابوالحسن علوی” از تهیه و ترجمه ی بعدی این اثر به آلمانی، آشناسازی مراکز تصمیم گیری سیاسی آلمان با شخصیت های سیاسی مؤثر در ایران بوده؛ ناگزیر در این پژوهش بر نقاط ضعف و قوت، ویژگی های فردی، روان شناختی و موضعگیری سیاسی آنان در قبال نیروهای دولتی، ملّی و بیگانه تأکید شده است؛ به عنوان نمونه، اندکی از آنچه را وی در باره ی “سپهسالار اعظم تنکابنی” ( “محمد ولی خان” ) آورده است، نقل می کنیم تا هم با تمایلات ضد استبدادی، ضد فئودالی و روس ستیزانه ی نویسنده از یک سو و گرایش خودکامانه و روسیه دوستی ( روسو فیلی ) “سپهدار اعظم” از دیگر سو آشنا شویم :
” . . . در دهم ربیع الاول ۱۳۲۹ قمری باز کابینه در تحت ریاست سپهدار تشکیل شد. خودسری های سپهدار در ایران یکی از مسائل معروف ایران است. چوب زدن شخصی مثل “سهام الدوله” حاکم سابق فارس را برای معامله ی شخصی ـ درصورتی که در آن موقع سپهدار مصدر هیچ شغلی نبود ـ و همین طور کتک زدن “میرزا ابوالقاسم عارف” را در بازار به عنوان این که شعری بر ضد او گفته است، معروف تمام تهران است . . . بالاخره سپهدار یکی از اشخاص نمره اول خائن ایران است؛ مصرف املاک خالصه ی استراباد به عنوان داشتن فرمان از ناصرالدین شاه و اجاره دادن املاک خود را به روس ها و برافراشتن بیرق روس در املاک خود و تصرف “شیرگاه” از بلوک معروف مازندران . . . و سایر چیزهای دیگر، خیانت سپهدار اعظم را به اهالی بی طرف ایران ثابت می کند. تمول او به واسطه ی همین اقدامات به منتها درجه رسیده است و بعد از ظل السلطان در ایران گویا اول شخص متمول باشد ” (سید ابوالحسن علوی، ۱۳۶۳، ۴۵-۴۴) .
* * *
اما جز “سید محمد صراف تهرانی” در خانواده ی “بزرگ علوی”، دیگر شخصیت هایی مـی توان یافت که یا سری در کار سیاست یا شور دانش اندوزی در دل دارند. از آنجا که ذهنیت سیاسی “بزرگ علوی” در همین محیط خانوادگی شکل گرفته، اشاراتی گذرا به آنان ضروری است. از جمله ی اینان از “مرتضی علوی” نام باید برد که ایمانش به آزادی و عدالت اجتماعی، او را به کوچه ی سیاست کشاند؛ کوچه ای که سر می شکند دیوارش. نخستین مورد بازداشت و مرارت زندان وی در پی مخالفت با قرارداد ننگین و استعماری ۱۹۱۹م. (۱۲۹۸ش.) در دوره ی نخست وزیری “وثوق الدوله” است. “بزرگ علوی” می گوید :
” یکی آمد در خانه ی بیرونی و گفت: آقا مرتضی را می خواهم. برادرم که رفته بود، از همان دم در با پیراهن و زیر شلواری گرفتنش و بردندش. حسن علوی [ پسر عمه ی نویسنده ] را هم بردند . . . من سوار الاغ می شدم و برای برادرم و برای حسن علوی، شام و ناهار می بردم . . . من در چنین محیطی به دنیا آمده بودم ” (احمدی، ۵۱ ـ۵۰) .
“بزرگ علوی” نیز دوشادوش دیگر اعضای خانواده به طریق آنان می رود. خود می گوید :
” نخستین اقدام سیاسی من هنگامی بود که این قرارداد داشت بسته می شد . . . از همین جهت عده ای از دانشجویان و محصلین آن موقع در حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر بودیم که نمایش [ می دادیم ] و تظاهرات می کردیم و می گفتیم : یا مرگ یا استقلال ! آن روز داشتیم به طرف میدان توپخانه می رفتیم که رئیس شهربانی آن زمان، ادیب السلطنه ی سمیعی، یک صاحب منصب کوتاه قدی بود که با چند صد تن آژان آمده بود و فریاد زد: آقایون پراکنده شوید . همزمان با فریاد، شمشیرش را کشید و به این آژان ها فرمان هجوم داد و ما عقب نشینی کردیم . . . مرتضی یکی از سردسته های [ آن تظاهرات ] بود و در [مدرسه ی سیاسی] بود. مدرسه ی سیاسی، مرکز این تظاهرات و اقدامات سیاسی بود ” (احمدی، ۵۸ ـ۵۷) .
تحصیلات “بزرگ علوی” در ایران و تا پیش از مهاجرت به آلمان گسسته، نامنظم و عاری از موفقیت واقعی بوده است. وی در گفتگوی خود به ذهنیتی اشاره می کند که پس از دو بار شکست نظامی ارتش ایران از روسیه در میان نمایندگان بعدی مجلس شورای ملی و روشنفکران نسل بعد پدید آمده بود و ضرورت تجهیز به دانش و فنون صنعت را شرط لازم برای پیشرفت اجتماعی می دانستند و در تحقق این ذهنیت بود که خانواده های مرفه تر، فرزندان خود را برای آشنایی با علوم و فنون به فرنگ اعزام می کنند و خانواده ی مرفه و لیبرال علوی نیز به همین راه می روند :
” حسین علوی یکی از عموهایم را فرستاده بودند به مونستر در آلمان. او در آن شهر در سرِ درس شیمی [ در دانشگاه ] انفجاری رخ داد و حسین وقتی که رآکسیون منفجر شد، مغز او را متلاشی کرد و او در آنجا مرد . . . . فدایی علوی، عموی دیگر مرا هم به لوزان سویس فرستاده بودند و در سال دوم جنگ اول بین المللی به ایران برگشت . . . گاهی هم مقالاتی می نوشت و یکی از آن مقالات که در ذهنم مانده بود این بود که ” جواب لرد کرزن ” (همان، ۴۸ـ۴۷) .
نشریه ی کاوه (شماره ۸، سال پنجم، غُره ی ذی الحجه ۱۳۳۸ (۱۶ اوت ۱۹۲۰) در مطلبی با عنوان محصلین ایرانی در آلمان به رخداد مرگ “حسین علوی” اشاره کرده است.
* * *
در ۱۳۰۱ یا سالی پس از آن “علوی” همراه پدر و برادر بزرگتر خود “مرتضی” به آلمان مهاجرت می کند. او برای تحصیل به شهر “گیلت بیتس” آمده در دبیرستان “رئال شوله” به تحصیل در زمینه ی پداگوژی (تعلیم و تربیت) می پردازد. وی با آموختن زبان آلمانی بی درنگ به مطالعه ی شاهکارهای ادبیات غرب می پردازد. خود می گوید :
” حالا که زبان آلمانی من راه افتاده بود، شروع کردم به نمایش نامه خواندن؛ مثلاّ ماری استوارت ۱۸ “شیللر” ۱۹ را خواندم. بعد از مدتی شروع کردم به بلعیدن ادبیات دنیا. کار عمده ام این بود که می نشستم رمان می خواندم. جنایت و مکافات ۲۰ نوشته ی “داستایفسکی” ۲۱ را یک شب تا صبح خواندم. کتاب هایی که در این سال ها خواندم و درواقع بلعیدم، آثاری بود از شکسپیر ۲۲، مولیر ۲۳، شیللر و گوته ۲۴ . . . من می رفتم کتاب خانه. آثار تولستوی ۲۵ ، چخوف ۲۶ و داستایفسکی هرچه را گیرم می افتاد، می خواندم ” (احمدی، ۵۹) .
“علوی” در خاطرات خویش از رخدادی سخن می گوید که نقشی تعیین کننده بر ذهنیت ادبی و اجتماعی او نهاده و وی را واداشته که به مطالعه ی جدی آن بخش از میراث ادبی فارسی بپردازد که به زبان آلمانی برگردانده شده است. وقتی پس از مطالعه ی رمان خانه ی مقدس برداشت و ارزیابی خود را از آن در کلاس درس و در حضور بازرس وزارت فرهنگ بازمی گوید :
” دیدم این بازرس صحبت هایی با معلم من می کند؛ بعد که صحبت او تمام شد، شروع کرد به این مطلب که این ایرانی دارد وارد ادبیات ما میشه. ایرانی ها آدم های بزرگی دارند و شروع کرد به خواندن چند شعر مولوی از جمله ” از جمادی مردم و نامی شدم . . . ” شعرهایی را به آلمانی خواند و من البته فخرکردم . . . من قصدم از این نمونه این بود که بگم چقدر تشویق می شدم. حالا چه تأثیری در من کرد! من رستاخیز ۲۷ تولستوی را خواندم و تهییج شده بودم و شروع کردم به خلاصه کردن آن ” (همان، ۶۱) .
از این پس مطالعات “علوی” در دو جهت تمرکز می یابد: نخست آن بخش ازآثار شرق شناسان غربی و بویژه آلمانی که به ایران شناسی مربوط میشود و دوم، شاهکارهای ادبیات اروپا که نخستین از جنبشی فرهنگی برمی خاست که در ایران شناسی غرب ریشه داشت و دومین، ناشی از ضرورت آشنایی با ادبیات غرب و شگردهای داستان نویسی و خلق ادبیات داستانی بود. نمونه ی آشکار نخستین گرایش را در مقالات چاپ شده در شماره های متعدد نشریه ی کاوه می توان یافت. در یکی از شماره های این نشریه ی وزین (شماره ۶، سال پنجم، غره ی شوال ۱۳۳۸= ۱۸ ژوئن۱۹۲۰) مطلبی با عنوان فهرست کتب راجع به ایران آمده است :
” از چهار سال پیش به این طرف اعضای اداره ی کاوه به تدریج مشغول جمع آوری و ثبت اسامی کتب فرنگی ـ که در باب ایران نوشته شده ـ بودند و این کار به تدریج نتیجه ی مختصری داد که عده ای از اسامی کتب در یک فهرست جمع آوری شده و در این اواخر بنا به میل و اقبال منشیگری [دبیرخانه] انجمن آلمان و ایران این فهـرست، از طرف اداره ی کاوه به انجمن مزبور تقدیم شــد که به مصارف [ هزینه ی ] انجمن، طبع و نشر شود و اینک به همت خستگی ناپذیر جناب قونسول “ویلهلم لیتن” ۲۸ . . . رساله ی کوچکی مشتمل بر دو هزار اسم کتاب فرنگی در باب ایران به عنوان و اسم کتاب شناسی اخیرا ً منتشر شده و به اعضای انجمن مجاناً توزیع شد و برای فروش نیز در منشیگری انجمن آلمان و ایران موجود است. “
ما از میان ده ها خاورشناس اروپایی می توانیم از برخی شرق شناسان آلمانی چون “فردریک اشپیگل” ۲۹، دکتر “گایگر” ۳۰ ، “وایسباخ” ۳۱، “نولدکه” ۳۲ ، “هرمان اِته” ۳۳و “پاوِل هورن” ۳۴ یادکنیم. یکی از نیّات و اقدامات ارجمند “سید حسن تقی زاده” در آلمان، تشویق برخی از این شخصیت ها به سفر و زندگی در ایران بود که از آن جمله می توان به پروفسور “میت ووخ” رئیس مرکز شرق شناسی آلمان اشاره کرد که تقی زاده در برلین با وی دیدار داشت. وی موفق شد پروفسور “هِس” ۳۵ را به ایران بیاورد و در مشهد کاری به او واگذارکند اما در جلب “فریتس وولف” ۳۶ کامیاب نشد. “علوی” در این زمینه می گوید:
” نخبه ی ادبا علاقه پیداکرده بودند به ایران و این گونه آثار ترجمه می شد. “آنکتیل دو پرون” ۳۷ اوستا را از هند آورده بود و قسمتی از آن ترجمه شده بود و این، یک شوری برپا کرده بود . . . می خواهم بگویم که همه ی این ها باعث شده بود که توجه به ادبیات ایران جاذبه پیداکند. از همان وقت است که ایجاد مرکز ایران شناسی در اروپا و روسیه مورد بحث و فحص قرارگرفت ” (همان، ۶۶ـ۶۵) .
در همین گفتگو “علوی” از انگیزه ای تعیین کننده در سمت و سوی مطالعات خود یادمی کند که هرچند جنبه ی فردی دارد، در عمل باعث تنوع مطالعات وی می شود. وقتی یک بار با معلم و همکلاسی های خود به گردش علمی می رود، همسر آقای معلم در ضمن بازدید از سدی عظیم از علوی می پرسد: ” در ایران هم شما از این سدها دارید؟ ” و پیش از این که علوی جوان، خود پاسخ گوید، آقا معلم پاسخ می دهد: ” ایران هنوز به این پایه نرسیده. “
این احساس خودکم بینی ملی، دانش آموز جوان و غیرتمند را وامی دارد تا بر توانایی های علمی و فرهنگی خود بیفزاید و با تمامی همّت، از ذخایر فرهنگی کشور خود و غرب برخوردار شود:
” وقتی آن بچه ها به من سرکوفت می زدند، من می گفتم : بروید خیام را بخوانید تا چه فکری در آن است و استادان شما هنوز به این پایه نرسیده اند. در جواب آن ها می گفتم که تمام ادبیات شما به پایه ی حافظ نمی رسد. می گفتم ببینید گوته راجع به حافظ چه می گوید و آنها خاک پای او نیستند ” (همان، ۶۶) .
یکی دیگر از آتش زنه های فکری علوی جوان، هنگامی است که یک بار به اتفاق برادر سیاسی و روشنفکر خود به تماشاخانه ای به نام Schauspielhaus می رود و نمایش نامه ی راهزنان ۳۸ “شیللر” را می بیند. پیدا است که در رفتار ضد اجتماعی این راهزنان گونه ای عنصر عدالت خواهی و شورش بر ضد نظم اجتماعی آن روز هست. گذشته از این در منش آنان چیزی از فتوت، بلندنظری و انسانیت هست که بر بیننده تأثیر می نهد. وقتی از پله های سالن نمایش پایین می آیند، میان دو برادر گفتگویی کوتاه آغاز میشود که بر ذهنیت اجتماعی “علوی” جوان تأثیری قطعی می نهد و شوق مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی، ایثار و تغییر مناسبات اجتماعی نو را در وی برمی انگیزد:
ـ بزرگ علوی: فرانس مور [شخصیت اصلی نمایش نامه] می گه من شنیده ام در همین نزدیکی ها، بدبختی زندگی میکنه که یازده بچه داره. فرانس مور گفت: هزار سکه به کسی می دهند که این راهزنان بزرگ را زنده تحویل دهد تا به این مرد کمک شود.
ـ مرتضی علوی: فهمیدی یعنی چه؟ یعنی من فرانس مور، خودم را توسط این فلک زده تسلیم می کنم که او به پاداش برسد و با دریافت این هزار سکّه با فرزندانش زندگی کند ” (همان، ۶۹) .
از این روزگار است که به تدریج مسأله ی وظیفه و تعهد ادبی و باور به این واقعیت که ادبیات باید بتواند مناسبات میان توده ی مردم و جامعه را در جهت برقراری عدالت اجتماعی تغییر دهد، به یکی از نخستین اهداف هنری نویسنده ی جوان ما تبدیل می شود. باور به همین عدالت اجتماعی و استیفای حقوق زحمتکشان است که نویسنده را به هواداری از حکومت شوروی وامی دارد :
” به دولت شوروی اطمینان داشتم . . . دولت شوروی را هواخواه ایران می دانستم و خیال می کردم که می تواند به کارگران ایران کمک کند و یک ایران آزاد و آباد درست بکند ” (احمدی،۷۰ـ۶۹)
نکته ی دیگر در تغییر ذهنیت علوی، مشاهده ی نظم و انضباط اجتماعی، پشتکار همیشگی آلمانیان و باور ژرف آنان به کار خلاق اجتماعی است. وی به سختی تحت تأثیر این روحیه قرار می گیرد؛ آنان را می ستاید و می کوشد در زمینه ی کارش، بر توانایی های خود بیفزاید :
” من مفتون شده بودم. در من این پشتکار نبود. پشتکار من همان یادداشت کردن و کارکردن بود اما این آلمانی ها پشتکارشان برای من وحشتناک بود. می گفتم که این ها از یک بوته ی دیگر درآمده بودند. “
به موازات این ذهنیت، باور به انسان و نیروهای خلاق او در “علوی” جوان، جانشین باور به نیروهای ماوراء طبیعی می شود. او به خودباوری و ذهنیتی نزدیک می شود که در باورهای پوزیتیویستی مکتب “آگوست کنت” ۳۹ ریشه دارد. او می بیند که جامعه ی پویای آلمان می کوشد پس از شکست نظامی خود، بر طبیعت و نیروهای تباه اجتماعی پیروز شود و انسان را به مرزهای جدید پیشرفت اجتماعی هدایت کند. از این زمان است که باورهای دینی و سنتی او به تدریج کم رنگ تر می شود و واپسین رهنمودهای پدر بزرگ به هنگام عزیمت وی به اروپا که ” در آلمان نمازت را فراموش نکن ” همه از یاد می رود:
” من دیدم که خوب این ها مذهب اسلام ندارند و این همه کار می کنند . . . متعصب نیستند. در همان سال ها این زیپلین را هواکردند . . . و این کارخانه های عظیمی که ما را [ به تماشای آن ها ] می بردند و نشان می دادند، این ها نمی توانست در من بی تأثیر باشد ” (همان، ۷۴ـ۷۳) .
آشنایی نزدیک “علوی” با غرب و مبانی تمدن آن، وی را به این باور می رساند که می شود بدون این که بر فرهنگ غرب فریفته شود و هویت ملی و فرهنگی خود را یکسره فراموش کند، از غرب بسیار بیاموزد. در گفتگویی با “رامین جهانبگلو” می گوید:
” فرهنگ غرب برای من همیشه مثمر بوده و من تصور می کنم که آشنایی و ارتباط بیشتر با غرب برای ملت های شرق، همیشه سود فراوان داشته اما این نه به آن معناست که “تقی زاده” نوشت . تقی زاده یک روزی نوشت باید جسماً و روحاً . . . فرنگی مآب باشیم. البته بعدها از این نظر عدول کرد. اگر این طور تصور کنیم که هرچه آن ها قبول کرده اند، ما هم بپذیریم، این غربزدگی است که من با این مخالف هستم اما در این که نه فقط فرهنگشان، مدنیتشان هم به ما کمک کرده، شکی نیست و ما هم نمی توانیم از آن ها دست برداریم؛ همان طور که به فرهنگ آن ها ـ بدون این که اسیر آنها شویم ـ احتیاج داریم و این به ما همیشه کمک رسانده. در شخصیت من هم همینطور. من در عین این که حافظ را دوست داشتم و “شاه نامه” را با علاقه می خواندم . . . همان طور هم از آثار بزرگ و مهم نویسندگان اروپا از هر طرف، سود بردم و اینها مشوّق من و برانگیزنده ی احساسات و قریحه ی من بودند ” (علوی، ۱۳۷۶، ۴۱) .
از جمله خاطرات دیگر “علوی” در آلمان، خودکشی ناگهانی “ابوالحسن علوی” در سال ۱۳۰۶ در برلین است که ما از آن آگاهی دقیقی نداریم و علوی خود به علت آن اشاره ای نکرده، اما به احتمال با ورشکستگی تجاری وی بی ارتباط نبوده است. از این رخداد، عکسی هست که مراسم تشییع جنازه و خاک سپاری وی را در گورستان “تمپل هوف” برلن نشان می دهد. دکتر “پرویز ناتل خانلری” ـ که با “علوی” جوان ما انسی می داشته ـ از روحیه ی قوی “علوی” جوان در تحمل این ضایعه یادکرده می نویسد :
” شاید آن تصمیم ناگهانی پدر و اجرای عجیبش سبب شد که پسر، روحیه ای قرص و محکم پیدا کند و آن ضعف پدری را با امیدواری بسیاری که خود داشت، در روح خویش جبران کند. علوی به هیچ وجه بدبین و مأیوس و خسته نبود و همین جاست که اختلاف او با هدایت آغاز می شود “(خانلری، ۱۳۷۵، ۷۸۰) .
اندکی پس از خودکشی پدر اعلامیه ی فرقه ی جمهوری انقلابی ایران با عنوان بیان حق انتشار می یابد و به فریدون ـ که کسی جز ابوالحسن علوی نیست ـ تقدیم می شود. در این اعلامیه، آمده است :
” این اعلامیه به زبان فرانسه ترجمه و به تمام جراید و احزاب سیاسی دنیا فرستاده شده است: دهاقین! کسبه! کارگران! منوّرالفکرها! متحد شوید. زنده باد ایران آزاد! زنده باد توده ی زحمتکش ایران! محو باد طبقه اشراف و حکومت رضا خان! زنده باد جمهوری دموکراسی [دموکراتیک] ایران! زنده باد انقلاب ایران! فرقه ی جمهوری انقلابی ایران: اروپا ، ۱۳۰۶ (۱۹۲۷) .
در این بیانیه، طرحی از چند طبقه ی اجتماعی مانند کیک تولد در چهارطبقه بر روی هم ترسیم شده: در طبقه ی زیرین، توده ی بی شکل و بی هویت زحمتکش ترسیم شده که می گویند: ما کار می کنیم. طبقه ی دوم، اشراف و ملاکانند که بر شانه و سرِ طبقه ی زحمتکش جای گرفته و به دور میزی حلقه زده اند و می گویند: ما از حاصل کار شما تعیش می کنیم. طبقه ی سوم امرای ارتشند و می گویند: ما برای سرکوبی و غارت شما [ زحمتکشان ] خود را مسلح می کنیم. طبقه ی چهارم برای بقای نظام، دعا می گویند و بر فراز این طبقات، شاه است که می گوید: من بر روی این اساس سلطنت می کنم. ” (احمدی، ۱۳۸۵، ۲۰). نکته ی مهم، نقشی است که “مرتضی علوی”، “ایرج اسکندری” و “تقی ارانی” در انتشار این اعلامیه داشته اند. “بزرگ علوی” می گوید:
در سال های ۱۹۲۸ـ ۱۹۲۷ [ ۱۳۰۷ـ ۱۳۰۶ ] اقدامات سیاسی برادرم همراه ارانی و اسکندری، خشم رضا شاه را برانگیخت و موجب تشنج بین روابط ایران و آلمان شد، چون آلمان ها از لحاظ اقتصادی در ایران نفوذ داشتند؛ راه آهن می ساختند و در قورخانه کار می کردند و در بازرگانی ایران، سهم بزرگی داشتند ” (احمدی، ۱۳۷۷، ۷۸) .
باری انتشار این اعلامیه و نیز نشر مقالاتی در شماره ی نهم نشریه ی پیکار در سال ۱۳۱۰ (۱۹۳۱) ـ که در آن از رژیم رضا شاه به سختی انتقاد شده بود ـ به برخوردهای سیاسی میان ایران و آلمان انجامید و در پایان، اخراج “مرتضی علوی” از آلمان تقاضا شد. ناگزیر “مرتضی علوی” به پراگ تبعید گردید. جمهوری خواهان ایران در اروپا، در اعتراض به این رفتار غیر قانونی و ناشایست سیاسی، ادعانامه ای بر ضد رضا شاه انتشار دادند و وی را غاصب املاک تجار و اعیان، قاتل انقلابیون گیلان و آزادی خواهان، تیمور تاش را آدمکش و رضا شاه را عامل انگلیسی ها معرفی کردند. اندکی پس از مرگ پدر، “بزرگ علوی” به عنوان مترجم فارسی در کنسولگری ایران در مونیخ و زیر نظر “مایر” به کار مشغول می شود. در فاصله ی سالهای ۱۳۴۹ـ ۱۳۳۹ “بزرگ علوی” در مجامع و انجمن هایی به کار مشغول می شود که به پیشبرد صلح در جهان کمک می کنند و “کاظم زاده ی ایرانشهر” نیز در این زمینه با وی همکاری دارد.
* * *
“علوی” پس از پنج ـ شش سال ماندگاری در آلمان در ۱۳۰۷ و در ۲۴ سالگی به ایران بازمی گردد و پیش از همه
متوجه تفاوت هایی می شود که از نظر اجتماعی و فرهنگی با آلمان وجود داشته است. او که در کشوری پیشرفته زیسته ، ناگزیر می شود در پندار و گفتار و رفتار خود درنگ کند و خود را با وضع موجود سازگار سازد :
” ادای احترام به آن صورتی که در بچگی آموخته بودم، از یادم رفت. روزی جلو مادرم سیگار کشیدم. به من گفت : ننه ! جلو من سیگار می کشی؟ گفتم: ببخشید. گفت: حالا که کشیدی، بکش دیگه. حالا دیگه آن قبحش رفت . . . من اغلب توی خیابان که راه می رفتم کلاه سرم نمی گذاشتم و این عمل آن روز، خیلی بد به نظر می آمد. توی خیابان و کوچه های شیراز که می رفتم، یادم می آید که مردم همه نگاه می کردند که این بچه فکلی کیه که اینجا بی کلاه راه می ره؟ عمه ام پهلویش چرک کرده بود و پزشکی فرنگی به نــام دکتر “ملیگا” از او پذیرایی [مراقبت] می کرد. متوجه شدم سطح فرهنگی و بهداشت در چه پایه ای است! این دکتر به عمویم گفته بود : گاهی به شکل “آ لا پرسان” یعنی ایرانی مآبی با این زن رفتار می کننند و حالش بدتر می شه. این “آ لا پرسان” واقعاً در من تأثیر عجیبی کرد . آ لا پرسان یعنی عقب مانده، توسری خورده، بیسواد، بی تمدن. هنوز خانواده ام سر حوض، دست و روی می شستند و آب جاری همواره در دسترس نبود . . . این بچه ها [ی نسل جدید] از علم و صنعت اروپا، از فیزیک و شیمی و هیئت صحبت می کردند و یک فاصله ی عجیبی ما بین این بچه ها و پدرانشان بود. من احساس کردم که یک تحولی آغازشده ولی به کجا می انجامد، این را دیگر نمی دانستم ” (همان، ۱۲۲ ـ ۱۱۸) .
نخستین کار “علوی” پس از بازگشت به کشــور، تدریس زبان آلمانی در “مدرسه ی صنعتی شیراز” است. این هنرستان سه رشته ی آهنگری، نجاری و رنگرزی داشت و با پول مالیاتی که از امتیاز فروش تریاک می گرفتند، ساخته شده بود. “ضیاءالواعظین” از نمایندگان پیشین مجلس، مسئول اجرای این طرح فرهنگی در شیراز بوده. “علوی” وی را برای نخستین بار در خانه ی عمویش “ابوالفتح فدایی علوی” می بیند. هر دو از آزادی خواهان پیشین بوده اند و “علوی” خود از گفتگوهای آن دو بهره ها برده است. دو تن استاد کاری که در این هنرستان به تربیت کارورزان اشتغال داشتند، آلمانی بودند و ضیاءالواعظین،علوی را به عنوان مترجم و معلم زبان آلمانی به این مرکز معرفی می کند . حقوق ماهانه ی وی سی تومان بوده که هر چند زیاد نبوده، سه برابر حقوق دیگر آموزگاران مدارس آن روز بوده است.
سیمای آزاده و بلند نظری “علوی” را از همان کار یک ساله اش در این هنرستان می توان دریافت. تدریس در مرکزی که آلمانیان در آن کار می کردند، می توانست برای وی سکّوی پرتابی برای احـراز مقامات مشعشع و نان و آبدار باشـد، زیرا نفوذ اقتصادی و صنعتی آلمانی ها در آن روزگار در ایران زیاد و با توجه به تسلط “علوی” بر زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی و تحصیل در آلمان، امکان ترقی وی از هر جهت فراهم بود. دو آموزگاری که با علوی همخانه بودند، بسیجی (هومن بعدی) و رفعت، از این سکو به مقامات بالا بررفتند. آنچه مایه ی بیزاری “علوی” از ادامه ی کار در این مرکز صنعتی و سپس مهاجرتش به تهران شد، آلودگی وحشتناک همکاران به تریاک و اصرار آنان به آلودگی و اعتیاد “علوی” بود. دومین دلیل، مشاهده ی واگذاری سررشته ی امور، به دست نالایقان ناشسته روی فرصت طلب بود:
” در آنجا دیدم یک پسرکی که هِر را از بِر تشخیص نمیده، او را دبیر انجمن شیر و خورشید کردند و به من برخورد. ”
سومین انگیزه، مشاهده ی تباهی اخلاقی است که “علوی” هرگز آن را برنمی تافت:
” از ناظم مدرسه بدم می آمد. آدم سبزی پاک کنی بود و می خواست دل فرنگی ها را به دست بیاره. این ها را دعوت می کرد؛ مثلاً برای آن ها . . . هم می آورد. من دیگر بیزار شده بودم و فهمیدم که این مدرسه جای من نیست ” (همان، ۱۳۴ـ۱۳۳) .
* * *
“علوی” یک سال بعد در ۱۳۰۸ به تهران رفته در “مدرسه ی صنعتی تهران” به کار مشغول شد. کسانی که از این مدرسه فارغ التحصیل می شدند، می توانستند در دانشگاهای آلمان ادامه ی تحصیل دهند. در این مرکز حرفه ای، دکتر “اشتروفمن” شیمی، “فردریش سن” فیزیک و نیمایوشیج، زبان فرانسه تدریس می کردند. “علوی” در کلاس های یازده و دوازده زبان و ادبیات آلمانی درس می داد و چون وقت اضافی داشت می توانست به مطالعات شخصی خود بپردازد. مهم ترین رخداد در سال های بعد، آشنایی و ارتباط با دو محفل مختلف، مارکسیستی به رهبری دکتر “تقی ارانی” و محفل ادبی، گروه ربعه به رهبری “صادق هدایت” است. به خاطر حق تقدم و تأثیر ذهنیتی که “هدایت” بر نخستین آثار “علوی” دارد، ابتدا به گروه چهار نفره می پردازیم.
در سال ۱۳۰۹ “علوی” در خانه ی یکی از دوستانش، غلام علی فریور، کتابی به نام پروین، دختر ساسان می بیند. آن را برداشته می خواند و درمی یابد که :
” این کتاب با آنچه در آن زمان در مطبوعات و کتاب خانه ها رواج داشت، فرق دارد و این، آدم دیگری است . . . این کتاب مسأله ی دیگری را مطرح کرده بود و این که چقدر عرب ها و . . . به ایران ضرر رساندند و به هر حال به اتفاق فریور، هدایت را در کتاب خانه دیدم . . . خودم را وارد معرکه کردم و گفتم: آقای هدایت! من به شما ارادت دارم و پروین دختر ساسان را خوانده ام و با موضوع آن موافقم. من شیفته ی آن شدم . . . . بنده اهل معرفت نیستم ولی گاهی یک چیزهایی نوشته ام و خیلی دلم می خواست با شما آشنا بشوم و بدهم شما بخوانید. هدایت از این، خوشش آمد و گفت: من هر روز بعد از ظهرها در کافه ی “وکا” در میدان مخبرالدوله و یا کافه ی “لاله زار” در یک جایی می نشینم و یک قهوه یا یک چیزی می خورم. اگر بیایی آنجا می توانیم با هم صحبت کنیم و رفت و آمد من با صادق هدایت از این کافه شروع شد . . . از آن زمان تا سال ۱۳۱۶ ـ که من به زندان افتادم ـ هر روز و یا گاهی هر جمعه با او همصحبت بودم. من به زودی شیفته ی او شدم ” (همان، ۱۶۵ـ۱۶۴) .
“علوی” در زمینه ی چند و چون دو گروه معروف به سبعه و ربعه در مجله ی آینده به گونه ای مشروح نوشته است :
” در سال های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۶ و پیش از آن که صادق هدایت به هندوستان و مجتبی مینوی به لندن سفر کنند و به قول هدایت پیش از آن که “گاو میری” توی گروه چهار نفری بیفتد، ادبای سبعه مانند عباس اقبال و سعید نفیسی و نصرالله فلسفی و رشید یاسمی و سه نفر دیگر [ به احتمال وحید دستگردی ، حبیب یغمایی و مطیع الدوله حجازی ] جزو سردمداران ادبیات ایران به شمار می رفتند. تحقیق می کردند؛ شعر می گفتند؛ آثار خارجی را به زبان فارسی درمی آوردند و کتاب های گذشتگان را تصحیح و چاپ می کردند؛ وزیر و وکیل می شناختند و هیچ مجله ای و یا روزنامه ای نبود که خالی از اسم های آنان باشد. این آقایان و دوستانشان هفته ای یک بار در خانه ی سعید نفیسی جمع می شدند؛ می گفتند و می شنیدند و به بحث می پرداختند . . . مجتبی مینوی در همان زمان هم اسم و رسمی داشت و اهل ادب او را به حساب می آوردند اما بیشتر با ما دمخور بود تا با آن ها؛ به خصوص که چون خانه ی مناسبی نداشت، اغلب توی کافه ای می نشست و بساط کاغذ و کتاب خود را پهن می کرد و می خواند و می نوشت. در آن دوران مشغول تهیه ی نامه ی تنسر و ترجمه ی شاهنشاهی ساسانیان از آرتور کریستنسن بود. ما سه نفر دیگر که هرکدام یک کتاب کوفتی چاپ و منتشرکرده بودیم و هنوز غوره نشده چه برسد مویز، می خواستیم خودی نشان بدهیم، پایمان به وسیله ی مسعود فرزاد، برادر زن سعید نفیسی به این محفل ادبای سبعه بازشد.
طبیعی است که حضرات صدرنشین ادبیات، آثار ما را به خصوص داستان های سه قطره خون هدایت را به سخره می گرفتند. مرا اصلاً داخل آدم حساب نمی کردند که چمدان را منتشر کرده بودم. فرزاد مشغول ترجمه و تنقیح رؤیای نیمه شب تابستان اثر شکسپیر بود و شعر می گفت. در هر حال داستان نویسی و شعرگویی به کسی مقام اعطا نمی کرد و بدین طریق دانسته یا نادانسته یک نوع جدایی و چشم و همچشمی میان ما و ادیبان سرشناس به وجود آمد. ما را هیچ جا راه نمی دادند مگر این که خود را به یکی از آنها می چسبانیدیم و خودی نشان می دادیم. فاضلان چهل ساله، داستان های ما بیست و سی ساله ها را تحقیر می کردند و ما از تحقیقات آنها هزار عیب شرعی و عرفی می گرفتیم. شبی پس از برگشت از خانه ی سعید نفیسی در راه، فرزاد گفت: خوب اگر آن ها ادبای سبعه هستند ما هم ادبای ربعه هستیم . گفتم آخر ربعه که معنی ندارد. پاسخ داد: ِده معنی نداشته باشد؛ عوضش قافیه که دارد . . . در سال ۱۳۱۶ و بعدها واقعاً گاومیری در ربعه افتاد. مینوی به لندن رفت. من در زندان به سر می بردم. جنگ درگرفت و فرزاد هم به دنبال تنقیح حافظ و سرنوشتش رفت. در سال ۱۹۵۱[۱۳۳۰] هدایت در پاریس خودکشی کرد. دشمنی میان مینوی و فرزاد رخنه کرد. فرزاد شعری گفت :
هدایت مرد و فرزاد مردار شد
علوی به کوچه ی علی چپ زد و گرفتار شد
مینوی به لندن رفت و پولدار شد ” (علوی، ۱۳۶۱، ۲۴۱-۲۳۹) .
“علوی” در اسفند ۱۳۷۵ (چهارده سال بعد) در گفتگویی با “رامین جهانبگلو” اطلاق گروه “ربعه” را بر محفل ادبی خود “حرف بی ربط” دانسته می گوید :
” من و صادق هدایت و چند نفر دیگر، یک گروهی بودیم که یک دیگر را می دیدیم؛ یک گروه غیر متشکل که بعضی ها نوشته اند هدایت و بزرگ علوی و دیگران یک چیزی تشکیل دادند؛ ربعه و این حرف بی ربطی است. صادق هدایت اهل هیچ سیاستی نبود و با هرگونه تشکل مخالف بود. نمی توانست عضو یک تشکیلاتی شود. چون او عقیده داشت که نمی تواند افکارش را در یک دایره محدود کند “ (علوی، ۱۳۷۶، ۳۷) .
اگر مقصود “علوی” از تعبیر “بی ربط” به معنی وحدت نظر و همداستانی عقیدتی میان همه ی اعضای این گروه باشد، داوری درستی است اما با همه ی اختلافات، آنچه اینان را به هم پیوند می داده، نخست ایران دوستی گاه افراطی آنان بوده است. “هدایت” با نوشتن برخی آثار وطن پرستانه چون پروین دختر ساسان (۱۳۰۹) سایه ی مغول (۱۳۱۰) و مازیار (۱۳۱۲) و “علوی” ـ که داستان دیو، دیو ! را در مجموعه ی انیران با سایه ی مغول “هدایت” منتشر کرده بود ـ و “مینوی” ـ که نامه ی تنسر (۱۳۱۱) را تصحیح می کرد و نوروزنامه ی “خیام” را ـ که در چگونگی تبریک موبد موبدان و پیشکش جام زرین پر از شراب و انگشتر و شمشیر و جز آن به شاه بود منتشر می ساخت ـ به همان اندازه در روشنگری گوشه های تاریک تاریخ نقش داشت که حافظ شناسی “مسعود فرزاد” ؛ بویژه که او خود از سه تن دیگر گروه ربعه به عنوان شیفتگان ایران یاد کرده می نویسد:
” هر سه، شیفته ی ایران بودند و هرکدام هرچه از دستشان برمی آمد، برای تعالی وطنشان کردند “ (علوی، ۱۳۶۱، ۲۴۱) .
دکتر “خانلری” ـ که با این جمع آمد و شدی داشته است ـ به ارزش گسترده و متنوع فرهنگی این گروه پرداخته می نویسند:
” گروه ربعه ی ما از جمله فرنگ رفته ها و فرنگ برگشته ها بودند؛ منتهی هرکدام با تأثیری از ادبیات و فرهنگ سرزمینی که در آن نشو و نمای ذهنی یافته بودند: صادق هدایت، ادبیات فرانسه را خوب می شناخت و عاشق فرهنگ این زبان بود. مسعود فرزاد بر انگلیسی تسلط داشت و بزرگ علوی پرورش یافته ی آلمان بود. مجتبی مینوی، عربیت استوار داشت؛ زبان های فرانسه و انگلیسی را می دانست و به فرهنگی مخلوط از دانش سه گانه عشق می ورزید. مجالس بحث و گفتگوی این چهار نفر از آن جهت جالب بود که افکار و عقاید آنان مثل یک چهار راه با هم برخورد می کرد؛ به هم می آمیخت و در این میانه راهی برای فرهنگ امروزی ما پیدا می شد. بسیار ناسپاسی است اگر از تأثیر این گروه در ادبیات امروز یاد نکنیم و آنان را پیش قراول ادبیات امروز فارسی ندانیم ” (خانلری،۱۳۷۵، ۷۷۹-۷۷۸).
“بزرگ علوی” بارها به تأثیر “هدایت” بر ذهنیت خود اشاره کرده است. در گفتگویی با “شفیعی کدکنی” و “مرتضی کاخی” در اسفند ۱۳۷۵ گفته است :
” من از بیست و چند سالگی در دو قطب مخالف گرفتار شده بودم که یک طرف آن دکتر ارانی بود و طرف دیگر صادق هدایت. زمانی آن یکی مرا به بیراهه ی سیاست کشاند و زمانی دیگر تحت تأثیر روحیه و شخصیت و آثار هدایت بودم که همین مرا به نوشتن جدّی و عمیق واداشت و مشوّق من بود و بدین طریق به جایی رسیدم که دریافتم باید از سیاست چشم پوشید و به نوشتن پرداخت “ (علوی، ۱۳۷۶، ۴۴) .
نخستین تأثیر نظری و عملی “هدایت” بر علوی، هنگامی است که در آلمان زندگی می کند و با “کاظم زاده ی ایرانشهر” آشنا می شود. “کاظم زاده” ـ که خود گرایش عرفانی دارد ـ نخستین اثر “هدایت” را به نام انسان و حیوان ـ منتشر می سازد که سپس در تهران (۱۳۰۶) با نام فواید گیاهخواری تجدید چاپ می شود. یکی از کتاب هایی که “علوی” از کتاب فروشی کاظم زاده می خرد، همین کتاب است و با خواندن آن به مدت شش ـ هفت ماه گیاهخوار می شود:
” بعد متوجه شدم که دارم خودم را گول می زنم. من از گوشت خوشم می آمد و تنفری از گوشت ندارم ” (احمدی، ۱۰۱) .
دومین مورد در ۱۳۰۹ و هنگامی است که برای نخستین بار “علوی” به ترجمه روی می آورد و دوشیزه ی اورلئان ۴۰ “شیللر” ۴۱ را از آلمانی به فارسی برمی گرداند و از “صادق هدایت” می خواهد آن را بخواند و نظر بدهد. ناگزیر “هدایت” ـ که اهل مقدمه نویسی بر کتابی نبود ـ ” مقدمه ای بر این ترجمه نوشت و این مقدمه نزد من هست ” (احمدی، ۱۸۸) .
با این همه بیش ترین تأثیر، گرایش ایران ستایی، تازی ستیزی و گذشته گرایی “هدایت” است. ما سپس به شرح تر در باره ی خاستگاه های این دو روند و تأثیر باورهای وی بر آثار “علوی” سخن خواهیم گفت اما در اینجا تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنیم که “هدایت” دست کم در برابر آیین اسلام، حالت انکار دارد و دفاع وی از اشرافیت و نژاد ایرانی در برابر بیگانگان (“انیران” ) وجهی دارد اما “بزرگ علوی” به قول دکتر “خانلری” از خانواده ی علما و سادات است :
” خانواده ی علوی برخلاف [ خانواده ی ] هدایت ـ که از اشراف بودند ـ از طبقه ی علما محسوب می شوند. افراد این خانواده، مردمی معتقد و متدین بودند و شاید سیادت آنها به این اعتقاد و ایمان کمک می کرد ” (خانلری، ۱۳۷۵، ۷۷۹) .
آنچه از این اشاره برمی آید، دست کم این دقیقه است که نه ذهنیت دینی “علوی” اجازه می دهد که بر تازیان مسلمان “دیو” نام نهد و نه “سیادت” ی که در خانواده و تبار او هست اجازه می دهد که اعراب را بنکوهد. این نکته نشان می دهد که “علوی” در این مقطع سنی نسبت به جهان خود، نگرشی غیر دینی دارد. او از باورهای اعتقادی خانواده ی خود دور شده و از ایده ئولوژی، نژاد و تاریخ باستان خود دفاع می کند. در داستان گونه ی دیو، دیو ! “علوی” به نقل از بندهش از دیوی به نام زینگاو با چشمانی زهرآگین یاد می کند که از نزد تازیان آمده تا در ایران فرمانروایی کند. او تازیان را آدمواره هایی معرفی می کند که به هنگام غارت ایران :
” کافور را به جای نمک تلخ می فروشند و می خرند؛ طلا را با نقره عوض می کنند؛ مشک را از پشک [ پشگل] تمیز نمی دهند ” (علوی،۱۳۵۷، ۵) .
در سال ۱۳۱۰کتابی به نام انیران [ = بیگانگان] منتشر می شود که از سه بخش جداگانه تشکیل شده و در هر بخش ، یکی از رخدادهای فاجعه بار تاریخ ایران در آن مورد داوری قرارگرفته است که عبارتند از حمله ی اسکندر و تباهی هخامنشیان، حمله ی تازیان و تباهی ساسانیان و حمله ی مغول و تباهی خوارزمشاهیان. داستان حمله ی “اسکندر” را “ش. پرتو” ( دکتر شیرازپور)، قصه ی تاخت تازیان را “علوی” در دیو، دیو! و رخداد ایلغار مغولان را “هدایت” در سایه ی مغول نوشته اند. این مجموعه را نویسندگان آثار به “ذبیح بهروز” تقدیم داشته اند که ازایران پرستان و تازی ستیزان بنام آن روزگار بوده است. ما سپس خواهیم گفت که موضعگیری “بزرگ علوی” از یک سو در گرایش ملی گرایانه ای ریشه دارد که از روزگار مشروطه خواهی در ایران پدید آمد و او از آن سیراب شده و از دیگر سو، از محیط اجتماعی آلمانی ها که با ایرانیان رفتاری تحقیرآمیز داشته اند و از همه مهم تر، جاذبه ی ذهنی و هنرمندانه ی “صادق هدایت” که بر همه ی جوانب تاریخ ادبیات داستانی ما تأثیری غیر قابل انکار نهاده است.
دیگر تأثیر “هدایت” بر “علوی” انس هر دو نویسنده با فرویدیسم است. “علوی” نخستین فروید شناس ایران است که محتملا ً کتاب تعبیر خواب ۴۲ یا (۱۹۰۰) “فروید” ۴۳ را به زبان آلمانی خوانده است. آنچه انس “علوی” را با فرویدیسم ثابت می کند، نخست بهره جویی وی از باورهای فرویدی در مقاله ی خواب و خواب دیدن است که در شماره ی سوم سال اول مجله ی دنیا (اول فرودین ماه ۱۳۱۲) در هشت صفحه منتشر ساخته است و در آن به تظاهرات ناخودآگاه آدمی به هنگام خواب دیدن و نقش امیال جنسی در رؤیا به صراحت اشاره می کند و از جمله می نویسد:
” مطابق عقیده ی فروید، برای هر میل شدید ( مخصوصاً میل شهوانی که میلی خیلی قوی است ) شخص چیزهای معین را خواب می بیند. فروید این چیزها را سمبول ( علامت مخصوص ) می نامید. تفسیر خواب باید به کمک سمبول ها صورت گیرد . (علوی، ۱۳۵۸، ۷۵) .
با این همه، باور من بر این است که آنچه از دقایق و ظرایف باورهای فرویدی در داستان های “علوی” آمده، بیش از آنچه مستقیما ً تحت تأثیر آثار “فروید” باشد، نتیجه ی مطالعه ی آثار “هدایت” و به ویژه “آرتور شنیتسلر” ۴۴ و “اشتفن زوایگ” ۴۵ است. “علوی” در داستان های کوتاه خویش ( تاریخچه ی اتاق من، سرباز سربی، چمدان، یره نچکا ) آشکارا تحت تأثیر “هدایت” است و ما سپس به گونه ای مشروح به آن خواهیم پرداخت و این باورها و حساسیت ها را در آثارش، پیگیری خواهیم کرد.
اینک که از خانه ی گروه ربعه در کوچه ی ادب بیرون آمدیم، باید قدم رنجه کرده به خانه ی سیاست در خیابان مجله ی دنیا رفت، زیرا بدون شناخت سمت و سوی این مجله و تأثیر باورهای دکتر “تقی ارانی” درک آثار سیاسی “علوی” ناممکن است. همزمان با آشنایی “علوی” با “هدایت” و گروهش و مقارن با تدریس در “مدرسه ی صنعتی تهران” ـ که شاگرد و همفکرش دکتر “انور خامه ای” آن را “دانشکده صنعتی” می نامد ـ با “ارانی” برخورد می کند. گویا دکتر “ارانی” با میانجیگری سرلشکر “جهانبانی” ـ که وزیر صنایع بود ـ به سمت مدیرکل امور تعلیمات و مدارس و مراکز صنعتی کشور منصوب شده بود. به احتمال “ارانی” ضمن بازدید از وضع مدرسه ی صنعتی و نظارت بر پیشرفت تحصیلی، به این مرکز آمده و با “علوی” دیدارکرده است. “علوی” خود در زمینه ی تأثیر تعیین کننده دکتر “ارانی” بر سمت و سوی اندیشه های سیاسی اش می گوید :
“ صادق هدایت از یک طرف و دکتر ارانی از طرف دیگر مرا به دو قطب مخالف می کشاندند . . . من از یک طرف علاقه داشتم که تماس ادبی خودم را با این گروه ادامه بدهم و از طرف دیگر البته شیفته ی دکتر ارانی هم بودم؛ شیفته علمش، سوادش، تجربه اش و . . . کشش روحی و معنوی این دو نفر در سرنوشت من مؤثر بود. هر یک مرا به سویی می بردند ” (احمدی، ۱۴۸ـ ۱۴۷) .
“علوی” تعریف می کند که در یکی از روزهای خرداد ۱۳۰۹ همراه “نورالله خان همایون” تندنویس مجلس شورای ملی به خانه ی قانونگذاری رفته و شاهد کتک خوردن “فرخی یزدی” به هنگام مخالفت با تأسیس بانک کشاورزی از طرف مخالفان خود در مجلس بوده است :
” وقتی از مجلس به منزل برمی گشتم، در مسیر راه با دکتر ارانی روبرو شدم. او را در آلمان دیده بودم و می دانستم که از دوستان برادرم [مرتضی علوی] است. تمام آنچه را که دیده بودم، جزء به جزء برای دکتر ارانی شرح دادم . . . شیوه ی او این بود که گوش به حرف های آدم می داد، آن روز گفت : گاهی پیش من بیایید تا با هم در این زمینه ها صحبت کنیم. از همین رفتن به خانه ی دکتر ارانی، زندگی سیاسی من بدون این که خود بخواهم، آغاز شد و من را به زندان، تبعید، دربه دری، بی خانمانی، غربت، یأس و سرخوردگی کشاند. چند سال این رفت و آمد با دکتر ارانی ادامه داشت تا این که نامه ای از برادرم رسید که: خوشحالم که در محفل دکتر ارانی درس می خوانی . . . بعد از ظهر های تابستان می رفتم به آنجا و یک ساعت می نشستیم و کاپیتال مارکس ـ را که به آلمانی داشتیم ـ می خواندیم . . . بعد ایرج اسکندری به ایران آمد. . . او هم در این محفل ما شرکت کرد. ما با هم A . B . C . [ الفبای کمونیسم ] ۴۶ “بوخارین” ۴۷ را خواندیم . . . ما سه نفر، مجله ی دنیا را راه انداختیم . . . مقالات ما در مجله ی “دنیا” با نام های مستعار ا . جمشید ( ایرج اسکندری ) بود و فریدون ناخدا ـ که من بودم ـ منتشر می شد. دکتر ارانی هم با نام مستعار [ احمد] قاضی می نوشت. این ماه نامه تأثیر عمیقی در جوانان کرد؛ در بین جوانان ۱۸ تا ۲۰ ساله و دانشجویان و کسانی که سرشون به تنشون می ارزید . . . اما به نظر من قصد ارانی و ایرج اسکندری تأسیس یک حزب آن هم به اسم حزب کمونیست وجود نداشت . . . البته در محفل ارانی در گفتگو با ارانی و ایرج اسکندری صحبت هایی که در جامعه ی آن روز ایران مطرح بود، سخن به میان می آمد؛ مثلاً ساختمان راه آهن چرا به سرحد روسیه می رود؟ آزادی زنان، کشف حجاب، نفوذ انگلیسی ها در دستگاه های دولتی و یا جدال با ایلات، تجدد و علاقه و توجه به ایران باستان با همه ی افراط و تفریط آن . . . در این گروه، تمایلات به سود شوروی وجود داشت اما هیچ وقت نباید تصورکرد که ارانی یا ایرج اسکندری و بنده دست نشانده یا نوکر روس ها بودیم. مطلب و نکته ای که سرپاس مختاری، رئیس شهربانی می خواست به کرسی بنشاند که این ها را روس ها به وجود آورده اند و به همین جهت هم مختاری اصرار داشت که پرونده ی “پنجاه و سه نفر” نفر به دیوان حرب [= دادگاه نظامی ] ارجاع شود که به جرم جاسوسی برای بیگانگان محاکمه شویم ” (احمدی، ۱۵۷ـ۱۵۲) .
اینک به نشریه ی دنیا می پردازیم. نخستین شماره ی این مجله در بهمن ۱۳۱۲ و آخرین آن در خرداد ۱۳۱۴ در ۱۲ شماره به طورگسسته منتشر شده و علت آن عمدتاً دشواری های مالی بوده است. هزینه ی نشریه، بیشتر از کیسه ی فتوت دکتر “ارانی” و چند تومان حقوق تدریس و سِمَت های اداری وی تأمین می شده است. “ارانی” خود می گوید:
” مخارج ماهیانه ی مجله را در حدود ۴۰ تومان برآورد کرده بودیم که ماهیانه ۸ تومان آن را [ ایرج ] اسکندری و ۵ تومان علوی و بقیه را من می دادم . . . من هنوز هم ۴۰ تومان به مطبعه بدهکارم. قرض من بیش از این ها بود که بتدریج از حقوق خود به مطبعه پرداختم ” (ارانی، ۱۳۵۸، ۷۵).
در دومین شماره ی مجله ( اول اسفند ۱۳۱۲) در مورد جهتگیری مجله آمده است :
” مجله ی “دنیا“ خواننده ی خود را با دنیای متمدن امروز آشنا می کند. هرکس می خواهد در دنیای پرهیجان امروز محدود نمانده با علوم، صنایع، اجتماعات و هنرهای بشر قرن بیستم آشنا گردد، مجله ی “دنیا” را مرتب بخواند . . . خواننده ی دنیا! اگر این مجله با عقیده و فکر شما توافق دارد، اسم و آدرس خود و آشنایان خود را به اداره ی مجله ارسال دارید ” (همان، ۶۶) .
برخی قراین از تأثیر قاطع این نشریه در میان طبقات روشنفکر جامعه خبر می دهد، هم چنانکه خشم و انزجار واپسگرایان را نیز برانگیخت. در شماره ی ششم “ارانی” مخالفان اندیشه های تازه و پویای خود را بخش بندی و در مورد آن ها به طور مشخص موضعگیری می کند :
” علل مادی ـ که دسته ی اول [باسوادان کهنه پرست] را متعصب کرده، موقعیت اجتماعی آنان است. تعصب و قدیم پرستی یعنی علاقه به ایستادن، ثبات و اثبات حقانیت دائمی برای خـود و هـر خوشبخت که می ترسد روزگار، این نعمت اتفاقی را از چنگال وی دررباید، قهراً دارای این افکار می شود. [ گروه متعصب دیگر] از آن جهت عقیده دارد علم پیشرفت نمی کند که اعتقاد به علوم جدید، عایدی و معاش وی را نابود خواهدکرد . . . اما منورالفکرهایی هستند که هنوز فاسد نشده اند. مجله ی دنیا با این طبقه و این طبقه با مجله ی دنیا کار دارند. تأثیر مجله ی دنیا در این دسته خیلی قوی بود . . . زن های جوان باسواد نیز به مجله ی دنیا اظهار علاقه کردند. از نظر ما این دسته نیز جزء منورالفکر صالح شمرده می شوند. . . [ ما در این شش شماره ] واضح کردیم که مادیات و محیط، عامل مؤثر نوع و تکامل اجتماع است. روح، جن، عرفان، موهوم پرستی از خواص دوره ی انحطاط و شناختن روابط صحیح علت و معلول قضایا و قوانین تکـــامل از مشخصات دوره ی پیشرفت است ” (همان، ۱۶۹-۱۶۶).
اگر از برخی اندیشه های روشنگران آغاز مشروطیت چون “آقاخان کرمانی” بگذریم، به جرئت می توان گفت این نشریه، نخستین مجله ای است که پدیده های طبیعی و اجتماعی و تاریخی را از دیدگاه مادّی و بر پایه ی قانونمندی های علمی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد. ارزش این مجله در خلق روند فکری غیر سنتی، پیشرو و متناسب با نیازهای عصر جدید بوده و با توجه به تحجر ذهنیت اجتماعی روزگار رضا شاه درمی یابیم که صِرف وجود چنین نشریه ای، نوعی اعلان جهاد به واپسگرایی در اندیشه های حاکم آن روزگار بوده است. بهترین دلیل برای اثبات این مدعا، این است که بیشتر شخصیت های مؤثر “گروه پنجاه و سه نفر” از میان اصحاب همین نشریه و آگاه ترین بخش خوانندگان آن کسانی بوده اند که پس از شهریور ۱۳۲۰ نخستین و نیرومندترین حزب و جریان سیاسی کشور را پدید و دست کم در پهنه ی نظری ، تازه ترین باورهای اجتماعی و مردمی را طرح کردند.
* * *
اینک که شمه ای از بنیانگذار و سمت و سوی “دنیا” بازگفتیم، باید به ارزیابی اندیشه های “بزرگ علوی” پرداخت که از جمله نویسندگان این نشریه بوده و با “ارانی” و “اسکندری” مباحثه می داشته است. آنچه از “علوی” در این مجله آمده، شش مقاله و ترجمه ی یک داستان کوتاه است که با نام مستعار فریدون ناخدا در شماره های مختلف مجله منتشر شده است. نخستین مقاله، هنر و ماتریالیسم در شماره ی اول نشریه در بهمن ماه ۱۳۱۲ منتشر شده است. به بررسی بسیار گذرای آن می پردازیم :
“علوی” اصرار دارد نشان دهد دیدگاهش نسبت به هنر، ماتریالیستی و طبقاتی است اما آنچه وی به عنوان شاهد می آورد، ثابت می کند تا چه اندازه به ساده انگاری و برداشت مکانیکی گرفتار آمده و تا چه حد از مارکسیسم خلاق به دور افتاده است. در مورد رابطه ی دیالکتیکی هنر و تحولات مادّی و اجتماعی می نویسد :
” هنـر نیز مانند عـلم، فلسفه، حقوق وغیره یکی از نتایج مادی زندگانی بشر است . . . مقصود از این مقاله این است که ثابت کنیم حتی هنر از نظر این که یکی از تظاهرات “روحی” بشر است، نیز مادّی بوده و یکی از مظاهر زندگانی اجتماعی انسانی به شمار می رود . . . هنر مانند سایر فنومن های اجتماعی، محکوم و تابع وضعیت تولید و اوضاع مادّی آن عصر است. مثال زیر این مطلب را برای ما کاملاً روشن می کند : در سال ۱۹۳۲ در میان طبقه ی اشراف لندن یک نفر انگلیسی موسوم به سامرست موگام [ سامورست موآم ۴۸ ] کتاب خود را این طور شروع می کند: یک سیگار خوب هاوان [ هاوانایی ] یکی از بهترین چیزهایی است که من می شناسم. “ در صدها سال پیش ـ که اوضاع مادّی به طور کلًی با امروز متفاوت بود ـ خیام تقریباّ همین مقصود را ـ که عبارت از خاموش کردن یک هوس مادّی است ـ به این زبان بیان می کند:
یک کوزه ی می بیار تا نوش کنیم زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما
آیا هیچ ممکن است که آن اولی از خیام و این دومی از موآم باشد؟ نه، برای آن که در آن زمان نه خیام و نه معاصرینش اطلاعی از وضعیت مملکت کوبا و پایتخت آن، هاوان [هاوانا] نداشتند و در آن ایام، هاوانی [ها] در زیر آفتاب گرم تابستان عرق نمی ریختند و توتون زراعت نمیکردند که یک چنین هوسی بکنند. از طرفی موگام [موآم] هم ابداً مایل نیست ” مِی بنوشد ” آن هم در [ از ] کوزه. او کوکتل خود را در گیلاس های کوچک لب پهن به وسیله ی نی باریکی می مکد. “ (علوی، ۱۳۵۸، ۲۱-۲۰).
“علوی” سپس می کوشد نشان دهد که در پس ِ هرگونه رفتار هنری، آدمی باید به جستجوی علل مادّی، معیشتی و نیاز اجتماعی باشد :
” رقص اهالی زلاند جدید، همواره مخلوطی از صداهای موحش و اطوار مهیب برای ترساندن دشمن است … وضعیت زندگانی مادّی فردوسی قبل از سرودن شاه نامه بسیار خوب بوده و اگر با آن دارایی وقت خود را صرف اداره ی املاکش می کرد، شاید می توانست یک زندگانی راحتی داشته باشد اما جاذبه پول، او را وادارکرد که شاه نامه بنویسد به امید این که سلطان محمود به او انعام گرانی خواهد داد؛ از همین لحاظ هرجا که توانست سلطان محمود را مدح کرد و به او تملق گفت ” (همان، ۲۵ـ۲۴) .
این داوری هم شتابزده و هم غیر مارکسیستی است.
در بررسی مارکسیستی، اصل بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص اجتماعی است. “فردوسی” در روزگار سامانیان ـ که سلطان محمود کودکی بیش نبوده ـ به نظم شاه نامه آغاز کرده و نه در زمان قدرت سلطان محمود. پس چه جای این ادعا است که “جاذبه ی پول، او را وادار کرد که شاه نامه بنویسد؟ ” در این گونه تحلیل مارکسیستی ـ که ما از آن به “مارکسسیم عامیانه” و “مکانیستی” تعبیر می کنیم ـ کوچک ترین جای و جایگاهی برای آن همه انگیزه های ناسیونالیستی، گرایش های زیبایی شناختی، نیاز تاریخی و فرهنگی عصر، اراده و آزادگی فردی “فردوسی” باقی نمی ماند. دیگر خرده ای که بر دیدگاه “علوی” می توان گرفت، برداشت مکانیکی او از پیوند متقابل میان زیربنای مادّی و اقتصادی و روبنای فکری، فرهنگی و هنری است؛ مثلاً می نویسد:
” عموماً آوازهای شبانان و بدویان، برای منظم کردن حرکات حیوانات است. ”
به راستی آواز شبانان تنها به کارِ گردآوری گاو و گوسفند به دور خودشان می آید و از ذهنیت و احساس چوپانان نشانی ندارد؟ این همه ذوق و شوق و سوز و اندوهی که در آواز آنان هست، با تنهایی و عوالم روحی و ذهنی شان بی ارتباط است؟ گذشته از این، درست است که نمی توان پیوند میان رفتار هنری را با نیازهای مادّی و اجتماعی انکارکرد ، اما در رفتار هنری هنرمند تنها تظاهرات اجتماعی نمود پیدا می کند و از فردیت وی نشانی نیست؟ این چگونه نقد ماتریالیستی و مارکسیستی است که اثر هنری را می بیند و هنرمند را یکسره از یاد می برد؟
“علوی” در بخش پایانی همین مقاله اصرار دارد توضیح دهد که آثار هنری، تاریخ مصرف معینی دارند و به کار دیگر روزگاران نمی آید حتی اگر این آثار آفریده ی “سعدی” و “حافظ” و “مولوی” باشند:
” همان شعرهای سعدی و حافظ و مولوی ـ که به موقع خود به مردم فکر قناعت و استقامت یاد می داد ـ امروز مردم قرن بیستم را تشویق به افیون، الکل و فساد اخلاق می نماید . . . اگر تعریف هنر را تعبیر عواطف به صورت های محسوس و رول [ نقش] اجتماعی آن را عمومی کردن احساسات افراد بدانیم، در این صورت از خواندن حافظ و سعدی و همقطارانشان دیگر آن احساسات در ما تولید نمی شود ” (همان، ۲۵) .
مارکسیست های کلاسیک مانند “مارکس” ۴۹ و “انگلس” ۵۰ هرگز این چنین یک جانبه و غیر دیالکتیکی، ارزیابی نمی کردند و به دقایق آنچه می گفتند، نیک آگاه بودند. “انگلس” آشکارا به طرح این مسأله می پرداخت که چگونه امکان دارد یونان باستان با آن اندازه عقب افتادگی اقتصادی خود، می توانست بزرگ ترین آثار حماسی جهان را خلق کند؟ یا آثار هنری چرا تاریخ مصرف ندارند.
” دشوار، این مسأله است که چرا این هنرها هنوز به ما لذت هنری می بخشند، و گاه همچون الگو و نمونه ای غیر قابل انکار، باقی می مانند؟ چرا هنر یونانی، هنوز به ما لذت زیبایی شناسانه می بخشد؟ ” (ایگلتون، ۱۳۵۸، ۱۸)
اشتباه دیگر “علوی” در برخورد با پیچیده ترین دستاورد اندیشه و عاطفه ی بشری یعنی هنر است که تصور می کند هرچه جامعه از نظر مادّی و اجتماعی پیشرفته تر باشد، ضرورتاً از نظر هنری پیشرفته تر است و امکان ندارد جوامعی که از نظر نیروهای مولده و مناسبات تولیدی در سطحی پایین ترند، بتوانند آثار هنری ماندگاری خلق کنند:
” هنر به هر شکل و شمایلی که فرض شود، به طور مستقیم و غیر مستقیم به توسط یک سلسله روابط، نتیجه ی اوضاع اقتصادی و درجه ی ترقی وسایل فنی اجتماع است. این پرواضح است که موسیقی در مملکتی که وسیله و آلت موسیقی عمومی، پیانو و اُرگ است، به درجات، کامل تر و قوی تر و بهتر از موسیقی در مملکتی است که آلات موسیقی عمومی آن دنبک و دایره است ” (علوی، ۱۳۵۸، ۲۲) .
برخورد “مارکس” با این مقوله، کاملاً متفاوت است و به صراحت می گوید همان ابتدائی بودن جوامع، گاه تنها دلیل خلق عظیم ترین آثار هنری است. به باور “مارکس” هنر یونانی نشان دهنده ی این است که ” آن ها توانستند در جامعه ای از نظر اقتصادی توسعه نیافته، هنری بزرگ خلق کنند ” (ایگلتون، ۱۷) .
درست است که پیانو امکانات بیشتری برای ایجاد نوا و نتهای موسیقی دارد، اما این ناگزیر به این معنی نیست که ارزش هنری قطعه ای که با پیانو اجرا می شود، ضرورتاً از احساس ناشی از نواختن دف و چغانه و رباب افزون تر است. ارزش هنری یک قطعه موسیقی، در انتقال اصیل ترین و هنری ترین عواطف فردی و انتقال احساس زیبایی شناسی به دیگران است و ابزار انتقال در این میانه نقشی کاملا ً فرعی دارد. درست است که این همه خطا اندیشی، به دلیل پیشگامی “علوی” در طرح پیچیده ترین تجلیات ذهنی و عاطفی در نشریه ی “دنیا” است با این همه، نشان خواهیم داد که او در پهنه ی نظر و تئوری ماتریالیستی و مارکسیستی، به اقتضای روح حاکم بر مجله می نویسد اما در پهنه ی پراتیک هنری، رفتاری فردی، مستقل و غیر مارکسیستی دارد.
* * *
دومین مقاله ی “علوی” به اعتبار تاریخ انتشار در “دنیا” خواب و خواب دیدن نام دارد که در شماره ی سوم سال اول و به تاریخ فروردین ماه ۱۳۱۲ در هشت صفحه منتشر شده است. متأسفانه این مقاله، حاوی نکته یا نکات مهمی نیست. پدیده ی خواب یا به تعبیر اریش فروم ۵۱ زبان از یاد رفته ۵۲ چنان پیچیده و تخصصی است که بررسی آن حتی در یک جنبه ی خاص هم، فراتر از توانایی علمی او است اما به هر جهت، کوششی است برای تنظیم و تدوین قانونمندی هایی که به طور کلی ناظر بر روند خواب و رؤیا است. نویسنده گاه می کوشد به نوشته ی خود ارزش علمی بدهد و با اشاره به برخی مقولات زیست شناختی، مکانیسم خواب را توضیح دهد؛ مثلا ً :
” می دانیم که نقصان جریان خون در مغز، انسان را به خواب می برد. این نکته مسلم است که در موقع بیداری در بدن سموم مخصوصی ترشح گردیده و داخل خون می شود و این ترشح، خواب می آورد به طوری که اگر خون شخص بی خواب را به حیوان دیگری تزریق کنیم، به خواب می رود. ” [ یا ] “سمّیات نیز در خوابیدن مؤثر است؛ کافئین، خواب را کم می کند و سمّیات دیگر از قبیل الکل و افیون در اشخاص مختلف، پرکردن شکم . . . عمق خواب را کم می کند. ”
اما این توجیهات علمی تنها به مکانیسم خواب مربوط می شود و آنچه در زمینه ی رؤیا می آید سخت پراکنده، بی نظام، مبهم و غیر علمی است و با وجود آن که نویسنده با برخی از اندیشه های “فروید” در این زمینه آشنا است، از دقایق و ظرایف نظری آن کمتر آگاه است، زیرا اصولاً هرگونه اظهار نظری در این پهنه به تخصص روان کـــاوی یا مطالعات تجربی و بالینی نیاز دارد اما ذهنیت و دید ِ فرویدی ـ که پیوسته بر ذهنیت ماتریالیستی او چیره است ـ از همین مقاله، نیک پیدا است :
” برخلاف آنچه قرن ها پیش تصور شده که خواب از آینده خبر نمی دهد، هیچ سِرّی را برای ما کشف نمی کند و اصولاً تعبیر ندارد، اگر ما کاملاً معتقد به فروید باشیم، باید اعتراف کنیم که خواب، مطالبی را از گذشته برای ما شرح می دهد؛ یعنی آنچه را که روزی برای ما اتفاق افتاده و اکنون در ماورای فهم و ادراک ما مبهم و مستور است، مجدداً برای ما آشکار می سازد. “
اما برداشت فرویدی از خواب و توجیه روان کاوانه ی “فروید” از نمودهای حیات روانی، ناخودآگاهانه با اندیشه های ماتریالیستی و مارکسیستی در تضاد اساسی است و “علوی” که خود متوجه این اختلاف در دیدگاه است، می کوشد در پایان مقاله، بدون این که به نقد ماتریالیستی رؤیا از دید “فروید” بپردازد یا برای تظاهرات روان ـ که ماتریالیست ها به آن باور ندارند ـ محملی ماتریالیستی بیاورد، ماتریالیستی بودن مقاله ی خود را به خواننده گوشزد می کند :
” بالاخره مطالعات دقیق راجع به خواب واضح می کند که خواب نیز مانند قضایای روحی، یک قضیه ی کاملاً مادّی است و قوه ی ماوراء الطبیعه در آن مؤثر نیست. ”
“علوی” توضیح نمی دهد که چرا هیچ دقیقه ی “ماوراء طبیعی” در خواب نیست اما آشنایان به روانکاوی “فروید” خوب می دانند که باور به عناصر ماوراء طبیعی در نظریات “فروید” با مراجعه به محتویات ناخودآگاهی قطعی است. “فروید” گاه خواب و رؤیا را دعوتی به بازگشت به زهدان مادر می داند:
” روابط ما با جهان از ابتدا چنان است که نمی توانیم بدون وقفه و درنگ، تاب جهان را آوریم؛ بنا بر این گاهگاهی پس می کشیم و به وضع ابتدائی خود ـ به وضعی که مخصوص وجود جنینی ما است ـ بازمی گردیم و یا لااقل محیطی سخت مشابه آن برای خود می آفرینیم : گرم ، تاریک و بی تحریک . . . چنین به نظر می رسد که جهان تمام وجود بالغ ما را مالک نیست؛ بلکه تنها بر دو ثلث وجود ما سلطه دارد؛ گویی یک ثلث وجود ما ساعات خواب، هنوز داده نشده است. هر بار که صبح طالع می شود، چون زایش نوی است “ (آریان پور، ۱۳۵۷، ۲۲۱-۲۲۰) .
با توجه به این دقایق ماوراء طبیعی در باور “فروید” به دقت دانسته نیست که به قول باقر مؤمنی “علوی” چگونه می تواند میان دیدگاه ماتریالیستی و مارکسیستی خود با باورهای شبه عرفانی “فروید” تلفیق ایجادکند :
” شاید علوی و بسیاری دیگر از معتقدان به فرویدیسم، بخواهند این دوگانگی و حتی تناقض را توجیه کنند و میان این دو بینش در اساس تعارضی نبینند؛ کما این که علوی خود در مقدمه ی اولین قسمت ترجمه ی گلهای سفید کوشیده تا علت فاحشه شدن قهرمان داستان را لااقل در قسمتی، به تأثیر محیط نسبت دهد؛ حال آن که خواننده کوچکترین رد پایی از تأثیر محیط مادّی در شکل گیری سرنوشت زن داستان نمی بیند ” ( مؤمنی، ۱۳۷۳، ۱۰۹) .
* * *
سومین مقاله، زن و ماتریالیسم است که در شماره ی ششم “دنیا” و به تاریخ تیر ماه ۱۳۱۳ منتشر شده است. این نوشته در مقایسه با دیگر مقالات، انسجام و عمق بیشتری دارد و به دیدگاه ماتریالیستی نویسنده در آن روزگار نزدیک تر است. وی انتقادات خود را از موقعیت زن معاصر خود در سه محور مطرح کرده است:
۱) ضرورت رعایت حقوق اجتماعی زنان و مردان : “علوی” با طرح این تمثیل که امکان ندارد در حالی که آب حوض خانه تان یخ بسته، بوته های خیاری که چند ماه پیش کاشته اید میوه بدهد دهد، هرگونه ترقی و تکامل معنوی و اجتماعی زن را در گرو تغییر اوضاع و تحول موزون اجتماعی وی در همه ی عرصه های فعالیت اجتماعی می داند :
” اگر بخواهیم که زنها بیش از این ترقی کنند، باید وسائلی ایجاد کنیم که در کلیه ی رشته های اجتماعی، این تکامل حاصل شود. در جامعه ی امروز ما، زن در حکم مال و شیئ بوده و تا موقعی که این وضعیت دوام دارد، تکامل بیشتری برای آن ها نمی شود قایل شد. ”
۲) ضرورت استقلال اقتصادی زن : “علوی” تأمین استقلال اقتصادی را پیش شرط و زیر بنایی برای تأمین حقوق اجتماعی زن و ایجاد زمینه برای رسیدن به دیگر حقوق اجتماعی وی می داند :
” تا موقعی که قوانینی که در بعضی ممالک هست که مطابق آن، نفقه ی زن به عهده ی شوهر بوده و یا زن حق مالکیت بر اموال خود را ندارد، دیگر چه توقعی داریم که زن ها بیش از این رو به تکامل بروند؟ مطابق عقیده ی ماتریالیسم، جامعه موظف است که از تمام افراد خود نگهداری کند؛ برای آنها تمام وسایل زندگانی مادی را تهیه نماید . [ در این حال ] دیگر فرقی مابین زن و مرد در کار نیست؛ منتهی جامعه این وسایل را از آسمان نمی آورد؛ در قبال کاری که هر عضو جامعه می کند، به او نان داده می شود. باید زن ها در مقابل کاری که می کنند، نان بگیرند؛ یعنی آنها را از قید مادی مردان آزاد ساخته و کارهای اجتماعی دیگر به آنها رجوع کرد. هستی زندگانی زن، نباید وجه المصالحه ی نان خوردن او باشد. “
۳) ضرورت واگذاری تربیت فرزندان به نهادهای اجتماعی : “علوی” تحت تأثیر موقعیت و نقش زن در جامعه ی سوسیالیستی و برنامه هایی که برای محو ستم مضاعف تا پیش از انقلاب اکتبر بر زنان می رفت، بر این باور است که امر خطیر تعلیم و تربیت را باید از نهاد خانواده به نهادهای آموزشی و تربیتی جامعه منتقل کرد، زیرا این نهادها با توجه به وظایف و قوانینی که برای تربیت فرزندان وضع شده بهتر از خانواده های ناآگاه و متحجر میتوانند امر تعلیم و تربیت را پیش ببرند :
” مطابق اصول ماتریالیسم، منافع اجتماع بر منافع اشخاص و خانواده ارجح بوده و از همین جهت خود جامعه باید وظیفه ی تربیت بچه ها را به عهده گیرند نه خانواده و زن ها . . . نتیجه این که بنا بر اصول ماتریالیسم، فرقی ما بین زن و مرد نیست. “
در جمع بندی نهایی می توان با قاطعیت گفت که دیدگاه “علوی” در این مقاله پیشروتر، اصولی تر و جامع تر است. باید دقت داشت که آنچه در مطبوعــات زنان آغاز دهه ی قرن حاضــر بر آن تأکید می شد، متخلق کردن دختران و زنان به سلاح تقوی و زیور دانش می بوده؛ مثلا ً روزنامه ی شکوفه در نخستین شماره ی انتشار خود در ذی حجه ۱۳۳۰ قمری نوشت :
” روزنامه ای است اخلاقی، حفظ الصحه اطفال، خانه داری، بچه داری و مسلک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان و . . . است ” (محیط طباطبائی، ۱۳۶۶، ۱۷۳) .
یا نخستین شماره ی سال سوم همین روزنامه مقاله ای از “ادیب الممالک فراهانی” در زمینه ی “تدبیر منزل” دارد. بانو “فخر آفاق پارسا” از دارندگان روزنامه ی جهان زنان و “زند دخت شیرازی” در روزنامه ی خود دختران ایران در شیراز بر ضرورت کشف حجاب تأکید دارند و “پروین اعتصامی” در روزگار انتشار مقالات اصولی “علوی” بر ضرورت آراستگی ” دست و گردن زن نکو ” به ” زیور دانش ” و پرورش کودکان در دامن مادر دانا اصرار دارد؛ یعنی تأیید و تأکید بر آنچه در سرلوحه ی برنامه های دولت قرار داشت، اما هیچ یک از اندیشمندان آن روزگار این چنین اصولی، به طرح مبرم ترین نیازهای اجتماعی زنان به ویژه امر خطیر “اشتغال زنان” نمی پرداخته اند.
* * *
چهارمین مقاله به اعتبار تاریخ انتشار، هنر نو در ایران است که در شماره ی هفتم سال اول “دنیا” در شهریور ماه ۱۳۱۳ منتشر شده است. این یادداشت گونه، حاوی داوری هایی گذرا در مورد شیوه ی اجرای سه تابلو “عبدالحسین نوشین” به نام های رودابه و زال، رستم و قباد، رستم و تهمینه از “شاه نامه” ی “فردوسی” است که در سیزدهم مهرماه همان سال اجرا شده و آن را “اولین تئاتر” می می داند که ” در ایران واقعاً می شد تئاتر نامید. ” وی کارِ “مین باشیان” را در پهنه ی موسیقی متن این نمایش نامه ها، می ستاید و آن را نخستین گام در” بالا بردن سطح ذوقی مردم ” معرفی می کند. باید دانست که “عبدالحسین نوشین” نخستین کارگردانی است که در زمینه ی کارگردانی و بازی در صحنه ی تئاتر، از روی اصول علمی فعالیت می کرده و کتاب ارزشمند وی با عنوان هنر تئاتر، نخستین کوشش برای تدوین اصول و فنون تئاتر در ایران است. از آنجا که کارهای وی در نوشته ی دیگر “علوی” مورد ارزیابی قرار می گیرد، به آخرین مقاله ی وی با عنوان هنر در ایران جدید می پردازیم که در آخرین شماره ی “دنیا” (۱۰،۱۱،۱۲) و به تاریخ خرداد ۱۳۱۴ منتشر شده است.
“علوی” در این نوشته ی بلند، ابتدا به طرح چند پرسش پرداخته، سپس خود یک یک به آن ها پاسخ می گوید؛ مثلاً در پاسخ به این پرسس که آیا هنر در تحت تأثیر زمان و مکان هست یا خیر؟ می گوید:
” هنرمند در وهله ی اخیر [ آخر ] یک محصول اجتماعی بوده، روحیه ی او و روحیه ی آثار او محکوم قوای اقتصادی دوره ی او هستند. تمام هنرمندان بزرگ هر دوره، آن اشخاصی بوده اند که از یک جریان قوی موجود اجتماعی ( اغلب طبقه ی حاکمه ) طرفداری کرده و افکار و منافع آنها را تبلیغ کرده اند. “
“علوی” در توجیه و تأکید بر واژگان رمزی ( مـــی، جـــام، پیرمغان ) در شعر “حافظ” می نویسد چرا در شعر وی این همه از شراب سخن می رود؟ و خود پاسخ می گوید :
” برای آن که در حال مستی، انسان دردش را فراموش می کند. پس تقاضای زیاد شراب، دلیل وجود مصیبت و درد است . . . شاعر می کوشد به هر وسیله ای که ممکن است، از درد و زجر مردم بکاهد. اکنون اگر هنرمند، از توده ی زحمتکش و مشخصاً دردکشیده باشد، سعی می کند که مردم را به مقاومت و گرفتن حق خودشان تشویق کند و در آن ها حس عدم رضایت تولید کند . . . حافظ صلاح خود و زمامداران را در آن می بیند که با شراب و شاهد و ساغر و لو “معنوی” هم که باشد، درد و مصیبت آنها را کمتر کند ” (علوی، ۱۳۵۸، ۳۶۷) .
علوی سپس پرسشی مشابه طرح می کند که برای ارزیابی باورهای وی باید ابتدا به آن اشاره کرد: آیا منظور اساسی هنر این است که تسلیت و دلداری و تفریحی برای مردم باشد یا این که هنر می تواند دنیای واقع را تغییر دهد؟ وی در پاسخ به این پرسش می نویسد :
” هنر بخشی از فرهنگ و تمدن است و همان گونه که ” معنای حقیقی تمدن، برطرف کردن مشکلات و تولید لذت و رفع درد است . . . هنر نیز برای این درست شده که از درد بکاهد و لذت برای ما تهیه بکند. “
“علوی” سپس با توجه به دیدگاه ماتریالیستی خاص خویش می افزاید :
” یک عده ی هنرمندان ـ که طرفدار و مبلّغ افکار و احساسات طبقه حاکمه هستند ـ می گویند هنر برای تسلیت و دلداری و مشغولیت مردم
به وجود می آید؛ یعنی ما هم باید این احساس را در مردم تلقین کنیم که درد را تحمل کنند و در مقابل ناملایمات، سر تسلیم و رضا فرود آورند. دسته ی دیگر آن هایی [ هستند ] که علاوه بر دردهای شخصی، دردهای اجتماعی را نیز برعهده می گیرند؛ این ها می گویند ما باید آنچه را که موجب تولید این مصیبت شده، از پرده بیرون آوریم نه این که دردکشندگان آن ها را نشان دهیم. آن وقت آن ها را تشویق کنیم به این که عوامل تولید درد را از بین برده و برای خود لذت تهیه کنند. از ما بین طرفداران عقیده اول، حافظ و سعدی و گوته و از میان دسته ی دوم خیام و ولتر به وجود می آید ” (همان، ۳۶۹) .
آنچه در جمع بندی نهایی از دیدگاه “علوی” برمی آید، تقسیم سرایندگان ما بر دو پایه ی استوار اما ناهمگون است: نخست آنان که از هنر خویش، مسکّنی برای تخفیف دردهای اجتماعی مردم روزگار خویش ساخته، در جهت جریان حاکم بر حیات اجتماعی شنا کرده اند و دو دیگر، شخصیت هایی که با موضعگیری آشکار در برابر نیروهای تباهکار اجتماعی عصر خود ایستاده اند. ساده نگری “علوی” در این بخش بندی آشکار است. شعر پرخاشگرانه ی “حافظ” را مسکّن پنداشتن، از سر بی معرفتی است. در روزگار تباه “حافظ” هیچ کس به اندازه ی او نتوانسته در برابر امرای جهل و جور و جریان های تباه اندیش مدرسه و صومعه و خانقاه بایستد. زنده یاد دکتر “عبدالحسین زرکوب” بسیاری از ابیات و تعبیرات سراسر رمز و راز “حافظ” را ” گونه ای اعلان جنگ به حکومت سالوسانه ی “امیر مبارزالدین محمد” تلقی می کند که ظرفای شهر “شاهِ محتسب” ش لقب داده اند :
” وقتی یک حافظ قرآن، در شهری که از در و دیوار آن بانگ قرآن و نماز برمی آید، از خرابات حرف می زند و از خراباتیان . . . دست کم یک اعلان جنگ است به محتسب و اعلان جنگ به یک زاهد ریایی که قرآن را دام تزویر می کند و خم شکنی را بهانه ای می سازد برای آزار و تجاوز . . . از همین پناهگاه امن [ کوچه ی رندان ] و پناهگاه رمز و کنایه بود که حافظ می توانست دستگاه مهیب محتسب را به شلیک طنز و طعنه ببندد و او را به سختی فروکوبد. این مبارزه با سالوس و ریا از این پس، شعار حافظ می شود و از تمام کلام او این بانگ اعتراض به گوش می رسد . . . که می گوید که حافظ هم مثل گوته، شاعر آلمانی است و به آنچه دور و برش می گذرد، کار ندارد و جز به خود نمی اندیشد و به احدی؟ بر عکس، طنزهای کنایه آمیز حافظ دستگاه محتسب را می لرزاند و به سختی تکان می دهد؛ نه فقط شراب را بر رغم او، موضوع عمده ی غزل خویش می سازد، بلکه فکر و اندیشه را هم ـ در آن سوی حدودی که سانسور محتسب برایش مقرر داشته ـ می کشاند؛ به قلمرو فلسفه، به قلمرو چون و چرا “ (زرین کوب، ۱۳۶۶، ۵۳-۵۲) .
“علوی” در پاسخ به این پرسش طولانی که آیا هنرمند باید آثار استادان سابق را نیز سرمشق خود قرار دهد و یا این که شخصاً هم می تواند اختراع و ابداعی بکند یا به کلی با نمونه های استادان سابق قطع رابطه کند ؟ می نویسد:
” اگر بنا باشد که همه از قدیمیان تقلید کنند، در هنر پیشرفتی به وجود نمی آید. هنرمندان بزرگ، آن هایی هستند که از خود اختراع و ابداع کرده و چیزی تازه به وجود آورده اند. “
“علوی” معتقد است گاهی جامعه در حالت تغییر ناگهانی و انقلابی قرار می گیرد. در این حال، آیین هنر یکسره عوض می شود :
” اگر در قوای اقتصادی و سیاسی جامعه ای یک تغییر ناگهانی به عمل آمد؛ یعنی جامعه ی جدید به کلی در مرحله ی اول به تمام اصول و عقاید و تشکیلات جامعه ی پیش، پشت پا زد . . . البته این تغییر ناگهانی در هنر، تأثیر کلی خواهد داشت؛ هنرمندان این دوره هم به کلی با اصول سابق، قطع رابطه می کنند. اکنون پس از مدتی این تشکیلات در اجتماع و عقاید و اشکال در هنر کهنه شده، جامعه ی دیگر و هنرمندان دیگر باز این را از بین برده، چیز تازه ای به وجود می آورند. “
برخورد “علوی” با دو مقوله ی زیر بنای مادّی ـ اقتصادی و نیز روبنای سیاسی ـ فرهنگی ، برخوردی عامیانه و غیر مارکسیستی است. بنیانگذاران مارکسیسم به این مقولات پیچیده، این گونه ساده اندیشانه نگاه نمی کردند. “انگلس” در ۱۸۹۰ هشدار داده است :
” برای من مفهوم ماتریالیستی تاریخ، عنصر تعیین کننده تاریخی در تحلیل نهایی، تولید و بازتولید زندگی واقعی است. نه من و نه مارکس چیزی بیش از این نگفته ایم. اگر کسی این جمله را به این صورت تحریف کند که عامل اقتصادی، تنها عامل تعیین کننده است، آن را به صورتی پوچ، مهمل و انتزاعی درخواهد آورد. وضعیت اقتصادی یک اساس است اما عناصر مختلف روبنا . . . نیز به نوبه ی خود بر جریان مبارزات تاریخی اثر گذاشته و در بسیاری از موارد در تعیین شکل آن ها نقشی اساسی ایفا می کند ” (ایگلتون، ۱۶) .
نکته نادرست دیگر در دیدگاه “علوی” این است که گویا با تحقق انقلاب اجتماعی برخی از شیوه های و مکاتب هنری به “حکم تاریخ” به “زباله دان تاریخ” می روند. تا پیش از تعمیق سیاست های جدید هنری ـ فرهنگی شوروی، فورمالیسم در آستانه ی جنگ جهانی اول، یکی از نیرومندترین روندهای ادبی روسیه به شمار می رفت. در سال ۱۹۲۸ دولت شوروی رسماً فورمالیسم را باطل و انحرافی اعلام کرد؛ ناگزیر فورمالیست هایی چون “رومن یاکوبسون” همراه همفکر اتریشی اش “رنه ولک” ۵۳ابتدا به پراگ و سپس به ایالات متحده کوچید و همین مکتب ادبی در جایی دیگر به حیات خود ادامه داد و امروز یکی از رایج ترین مکاتب در نقد ادبی و زبان شناسی در تمامی جهان و حتی روسیه است.
“علوی” در آخرین بخش مقاله در پاسخ به این پرسش که چرا کشور ما ـ که روزگاری گهواره ی تمدن شرق بوده ـ دیگر از نظر معنوی و علمی پیشرفت نکرده است، به رابطه و تأثیر متقابل زیربنای تولید مادّی و اقتصادی جامعه بر روبنای متناسب با آن اشاره کرده می گوید :
” ما که هرگونه تغییری را مستلزم تغییر طرز تولید می دانیم، می گوییم به همان علت که دهقان ایرانی هنوز هم با گاو آهن زمین را شخم می کند و اجناس ایرانی هنوز هم کمابیش با شتر حمل و نقل می شوند، چطور می توانیم متوقع باشیم که نویسندگان ایرانی به طرز دیگری جز به طرز حافظ و سعدی چیز بنویسند؟ طرز نویسندگی و اصولاً کلیه ی هنرهای دیگر در این شش صد ساله ی اخیر به همان دلیل فرق نکرده که در اصول و اساس تولید هم تغییری رخ نداده ” (علوی، ۱۳۵۸، ۳۷۰).
در جمعبندی نهایی می توان گفت: برداشت “علوی” از دیدگاه ماتریالیستی و مارکسیستی، سطحی ومکانیکی است. با این همه از نخستین نویسندگان و نواندیشانی است که می کوشد جهان را با دیدی تازه و با تکیه بر بیش مادّی مورد بررسی قرار دهد اما چون آنچه خوانده، درونی او نشده و با آن نزیسته، دیدگاهش بر آثار هنری اش چندان تأثیری نگذاشته است، یا تأثیرش صوری است. با این همه، آنچه را نمی توان انکار کرد، شیفتگی او بر ذهنیت “عدالت خواهی” ، دیدگاه انتقادی نسبت به نظام سرمایه داری و نگاه خوش بینانه نسبت به نظام سوسیالیستی و تجسم آن “اتحاد شوروی” در حدی متعادل است. “علوی” همیشه استقلال فردی خود را در قبال نظریات مارکسیستی و جوهر هنر حفظ می کند و در اوج فعالیت خود در “حزب توده” استقلال فردی و هنری اش را پاس می دارد.
* * *
دیگر اثر “علوی” ترجمه ی داستان کوتاه گل های سفید نوشته ی “استفان تسوایک” است که بعدها با نام نامه ی یک زن ناشناس بارها و مستقلا ً منتشر شده و مورد اقتباس برخی نویسندگان بعدی مانند “محمد حجازی” در رمان زیبا (۱۳۰۹) و “علی دشتی” در فتنه (۱۳۲۲) قرار گرفته است. این ترجمه در چند شماره ی پیوسته در “دنیا” منتشر شده است. در مقدمه ی کوتاهی که بر نخستین بخش این داستان کوتاه ( شماره ی اول، سال اول، بهمن ماه ۱۳۱۲ ) اما به نام “دفتر دنیا” آمده، پس از خرده گیری بر برخی از رمان هایی که بر محور سقوط اخلاقی و اجتماعی زن می گردد، مترجم می کوشد نشان دهد که آنچه مایه ی سقوط و فحشای زنان می شود، شرایط سخت اجتماعی و طبقاتی است و به عنوان بهترین نمونه، مطالعه ی این داستان را به خوانندگان توصیه و بشارت می دهد:
” تا معلوم شود که این نویسنده با چه قدرت، تأثیر محیط و عوامل دیگــر را نشان داده؛ حتمی بودن وقوع معلول را در نتیجه ی علل، واضح می کند ” (همان، ۲۵) .
با این همه، آنچه خواننده از مطالعه ی نخستین بخش همین داستان لطیفه وار درمی یابد، تأکید بر احساسات فردی و غریزی دختر سیزده ساله ای است که بر نویسنده ی میان سال اتریشی مهر افکنده و آنچه “علوی” نمی بیند، بررسی جامعه شناختی، طبقاتی و دیدگاه ماتریالیستی نویسنده و مترجم است. این دریافت روان شناختی و فرویدی هنگامی مایه ی شگفتی خواننده می شود که برخلاف تذکر پیشین مترجم در شماره ی قبلی داستان چنین می خواند :
” در قسمت اول این حکایت، مؤلف روحیات یک دختر سیزده ساله را کاملاً ً تشریح کرده به تدریج با قدرت و زبردستی مخصوصی ـ که یک نویسنده ی پسیکولوگ (عالم روح) دارد ـ احساسات یک زن بالغ و بعد اوضاع روحی متلاشی یک فاحشه را برای ما مجسم و تجزیه میکند ” (همان، ۵۹) .
خواننده پس از فراغت از مطالعه ی تمامی داستان، نیک درمی یابد که پوشش ماتریالیستی، تنها بهانه ای برای ترجمه و انتشار داستانی با گرایش آشکار فرویدی بوده و آنچه در آن نیست، همان اشاره به علل و موجبات اجتماعی و طبقاتی فحشا است. ما سپس به هنگام بررسی دیدگاه “علوی” نسبت به زن و ادبیات زنگرایانه، به این مهم خواهیم پرداخت اما یادآوری این نکته را لازم می دانیم که متأسفانه ترجمه و انتشار این داستان لطیفه وار بر ذهنیت علوی تأثیری سخت تعیین کننده و منفی داشته و او را در آثارش، به جای تلقی اجتماعی از هنر به سوی ذهنیت فردی و روان شناختی کشانده است.
* * *
اینک دیگر گاه ِ آن است که در زیر این گنبد دوّار به صدای سخن عشق گوش فرا داریم که یادگاری از آن بهتر نتوان یافت. همزمان با شیفتگی “علوی” بر دکتر “ارانی” و “هدایت” نویسنده ی بزرگ ما بر دختری مهر می ورزد که خود آیت حُسن و کمال است و “علوی” را به راهی می برد که نقشی تعیین کننده بر ذهنیت و داستان های وی دارد. روزی “علوی” نامه ای از “جمال زاده” دریافت می کند که در آن نوشته آورنده ی نامه، از دوستان قدیم پدرت در اروپا بوده و به کمک تو نیازمند است. آن که “علوی” باید به او کمک کند، دندان پزشکی به نام دکتر “اشتوم” است که از آلمان، دندان سازی را نیز با خود همراه آورده و در خیابان فردوسی تهران مطب دارد. آن که “علوی” دل به نزدش برده، دختر همین دندان پزشک و نامش “گیتا” است. بهتر است از زبان دلدادگان بشنویم :
” این دختر از یک زن فرانسوی دکتر و از اعیان زاده ها بود؛ دختری بود بسیار زیبا، خوش هیکل، موبور و دانا؛ زبان آلمانی و فرانسه می دانست و قدری هم روسی یاد گرفته بود . . . . هر دوی ما اهل موسیقی بودیم. او که به خانه مان می آمد، صفحات چایکوفسکی، برامس، شوپن و بتهوون می گذاشتیم و هر دو به راستی لذت می بردیم؛ به خصوص که می دیدم او با موسیقی فرنگی آشنا است و می توانست برای من از آن آهنگ ها تفسیر کند. روزی در خانه ی عبدالحسین نوشین بودیم و صفحه ی “پاته تیک” بتهوون را گوش می کردیم و چند دقیقه ای با او تنها بودم. من دست روی دستش گذاشتم و او دستش را پس نکشید. وقتی با هم سوار درشکه شدیم که او را به خانه برسانم، در درشکه چشم به هم دوختیم و ناگهان متوجه شدم که من به او دل باخته ام. من تا آن زمان از عشق بویی نبرده بودم و هرگز تصور نمی کردم که ممکن است کسی من را این جور مسحور و تسخیر کند. هر لحظه ای که از کار و زندگی و مشغله ی روزمره و همنشینی با محفل صادق هدایت و یا بحث با دکتر ارانی بر سر “کاپیتال” مارکس فارغ می شدم، در فکر او بودم و آرزو داشتم که او را ببینم . . . ما با هم به رشت و بندر پهلوی مسافرت کردیم و هر دو در بحر خزر آب تنی کردیم. او را به محفل هدایت می بردم. دوستان از فراست و شادی او لذت می بردند و وقتی می دیدند که معادل یک اصطلاح فارسی را سریعاً پیدا می کند، خوشحال می شدند. چیزی نمانده بود که او هم جزء محفل ادبی ما دربیاید. . . همان شب [ در ] مراسم میهمانی، گیتا یک پیراهن چیت گلدار پوشیده بود. من آن وقت در شور انقلابی بودم؛ به این چیزها توجه نمی کردم که حالا تاج سرش بگذاره یا نه.
بله این جشن نامزدی یا شیرینی خوران خیلی حرف توش درآمد؛ مثلاً گفتند که خوب چرا پیراهن چیت گلدار تنش کرده بود؟ اما ما هر دو گوشمان به این حرف ها بدهکار نبود . . . این دوره ی خوش زندگی ـ که فرنگی ها آن را “ماه عسل” می گویند ـ با بازداشت و زندانی شدنم به پایان رسید. شاید ما حدود یک سال بیشتر با هم زندگی نکردیم. خانه ای گرفته بودیم؛ خانه ی محقری در یکی از عمارات پدر مسعود فرزاد و در آنجا زندگی می کردیم که آمدند و من را گرفتند و به زندان قصر انداختند . . . بعدها وقتی از زندان آزاد شدم و چند بار او [ گیتا ] را دیدم، گفت : روزی پس از بازگشت او از زندان، افسری او را ـ که پیاده از زندان قصر تا ایستگاه اتوبوس می رفت ـ فریب داده و سوار اتومبیلش کرده و پیش یکی از برادران شاه برده. [ شاهپور علی رضا پهلوی ] این برادر شاه می خواسته به او تعرض کند. آن طور که او به من گفت با هزار حیله و وعده، خودش را آن روز نجات داده و به خانه رفته و برای پدرش آنچه را اتفاق افتاده، نقل کرده . . . این گرفتاری به اندازه ای او را از ایران بیزار می کند که همان وقت تصمیم می گیرد که از این مملکت برود. من را به هفت سال محکوم کرده بودند و ما هر دو پذیرفتیم که از هم جدا شویم و عموی من، پرتو علوی واسطه شد و این امر طلاق را انجام داد ” (احمدی، ۲۰۳ـ ۱۹۵) .
* * *
اکنون دیگر به یکی از خطرناکترین پیچ های زندگی بزرگ علوی رسیده ایم. او در ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۱۶ پیش از بیرون رفتن از دفتر مدرسه ( دانشکده ) صنعتی تهران دستگیر و به زندان قصر برده می شود. در طی چهار سال و نیم مرارت حبس و شکنجه های جسمی و روحی، نه تنها همسر زیبا و محبوبش را از دست می دهد، بلکه ذهنیتش سمت و سویی دیگر می یابد؛ به خط سیاست و تعهد اجتماعی می افتد؛ راهی که خود بارها دست کم از جنبه ی سیاسی اش، از آن اظهار دلتنگی و تأسف می کند. با این همه، از رهگذر همین ذهنیت اجتماعی است که وی از یک سو بنیانگذار ادبیات روشنفکری ـ سیاسی معاصر ما می شود و از دیگر سو بدعت گذار ادبیات زندان و ما هریک از این موارد را در جای خود به شرح تر خواهیم گفت. آنچه در زمینه ی دوره ی حبس و ِاعمال فشار بر وی در اختیار ما است، متنوع و متکثر است. او نه تنها خود در خاطرات بزرگ علوی به این مقوله پرداخته، بلکه متن بازجویی های وی اکنون در اختیار ما است. گذشته از این، وی خود در خاطره نگاری روایی خود با نام پنجاه و سه نفر به گونه ای مشروح، به این بخش از حیات سیاسی خود پرداخته و تجربیات سرشار هنری اش در این مقطع، در برخی داستان های کوتاه او با عنوان ورق پاره های زندان نیز بازتاب یافته؛ داستان هایی که در زندان با زیرکی و هشیاری انقلابی نوشته و پس از آزادی منتشر کرده است.
با مطالعه و جمع بندی متن بازجویی های “علوی” ـ که از همان نخستین روز بازداشتش آغاز شده و در طی چهار بار بازجویی مجموعاً ۲۶ صفحه نوشته است ـ چند نکته ی باریک تر از مو هست که به یاری آنها می توان به بازتاب ها ، وفاداری به آرمان سیاسی و سلوک با دیگر یاران در بندش پی برد. نخستین دقیقه، طفره رفتن از پاسخ گویی صریح به پرسش های خسته کننده و تکراری بازجویان است. انتخاب این شگرد به سؤالات شفاف و روشن بازجویان کند ذهن و گول، سخت آگاهانه و هشیارانه است و نشان می دهد که “علوی” نپرداخته و نا سخته پاسخ نمی گوید. در این پاسخ گویی ظریف هم خود را از آسیب احتمالی می رهاند و هم می کوشد با خودداری از دادن اطلاعات، از جرم دیگران به ویژه دکتر “ارانی” بکاهد.
* * *
نخستین اثر منتشر شده ی “علوی” پس از شهریور ۱۳۲۰ مجموعه داستان ورق پاره های زندان است که شامل پنج داستان کوتاه می شود و خوشبختانه نویسنده با نظم و دقتی که خاص او است، آن ها را تاریخ گذاری کرده است. این داستان ها ـ که همگی جز یک مورد، رقص مرگ، در زندان قصر نوشته شده است ـ عبارتند از :
۱ـ پادنگ ( ششم آذر ۱۳۱۷) ۲ـ ستاره ی دنباله دار ( آذر ۱۳۱۷) ۳ـ انتظار ( ۱۴ دی ۱۳۱۷) ۴ ـ عفو عمومی ( ۷
آذر ۱۳۲۰) ۵ ـ رقص مرگ ( ۸ اردیبهشت ۱۳۲۰، شهر ری، بیمارستان فیروزآبادی ). از آنجا که محل نگارش این داستان کوتاه را “علوی” خود مشخص کرده، در همین جا خطای “محمد بهارلو” را در کتاب گزیده ی آثار بزرگ علوی تصحیح می کنم (بهارلو، ۵۱۴). نویسنده، این کتاب را به خواهر فداکار خود بدری علوی تقدیم داشته؛ شاید به این دلیل که این خواهر، بسیاری از نوشته های برادر را از گزند غارت مأموران نگه داشته است. در مقدمه ی این کتاب از دشواری های نگارش این داستان ها در زندان قصر، سخن گفته است :
” ورق پاره های زندان اسم بی مسمایی برای این یادداشت ها ـ که اغلب آن در زندان تهیه شده ـ نیست. در واقع اغلب آن ها روی ورق پاره، روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو و یا پاکت هایی که در آن برای ما میوه و شیرینی می آوردند، نوشته شده است و این کار، بدون مخاطره نبوده است. در زندان اگر مداد و پاره کاغذی، مأمورین زندان دردست ما می دیدند، جنایت بزرگی به شمار می رفت. امان از آن وقت که اولیای زندان پی می بردند که کسی یادداشت هایی برای تشریح اوضاع ایران در آن دوره تهیه می کند . . . من با علم به این مخاطرات، یادداشت می کردم ؛ چون ایمان قطعی داشتم به این که ملت ایران از این جریانات، اطلاع کافی ندارد و برای نسل های آینده لازم است بدانند که در این دوره ی سیاه، با جوانان باغیرت و آزادی خواهان ایران چه معاملاتی می کردند. اگر یادداشت های من یعنی همین ورق پاره ها به دست اولیای زندان می افتاد، من هم دیگر امروز زنده نبودم، اما بزرگترین دل خوشی من این بود که بالاخره وقایع یادداشت شده و ورق پاره های زندان خواهی نخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد ” (علوی،۱۳۵۷، ۷ مقدمه ) .
در سال ۱۳۶۳ “دونه رفعت” ۵۴ این کتاب را به زبان انگلیسـی ترجمــــه و با عنوان The Prison Papers of Bozorg Alavi در دانشگاه سیراکیوس ۵۵ آمریکا چاپ و منتشر کرده و در سال ۱۳۵۷ سازمان انتشارات جاویدان ورق پاره های زندان را تجدید چاپ کرده است.
“علوی” در همان سال انتشار این کتاب (۱۳۲۰) اثر دیگر خود، پنجاه و سه نفر را نیز منتشر کرده، اما “حمید احمدی” در خاطرات بزرگ علوی تاریخ نگارش کتاب را سالهای ۱۳۲۳ـ۱۳۲۲ و سال انتشار آن را ۱۳۲۳ قید کرده که بی گمان خطا است (احمدی، ۴۳۹). “علوی” در مقدمه ای که بر این اثر نوشته، تفاوت شیوه و دیدگاه خود را نسبت به دوره ی حبس و بازتاب آن را هم در آثار داستانی و خاطره نگاری و هم خوانندگان آن روزگار تشریح می کند:
” وقتی که ورق پاره های زندان منتشر شد، عده ای از خوانندگان من ناراضی بودند. شاید هم حق داشتند. خوانندگان، بیشتر مطالبی راجع به زندان می خواستند. به طور کلی آن ها می خواستند بدانند چگونه با محبوسین رفتار می شد؛ چگونه آن ها را زجر می دادند؛ چگونه آنها را می گرفتند؛ می کشتند و نابود می کردند. خوانندگان، زندان می خواستند و من “ورق پاره” تقدیمشان کرده بودم. ورق پاره برای من معنای خاصی داشت. باید احتیاجی موجود باشد که انسان با وجود فشارهای طاقت فرسای میرغضب های دوره ی سیاه ـ که اگر کاغذ پاره ای نزد زندانی می یافتند، گزارش ها به مقامات عالیه می دادند ـ ورق پاره پیدا می کرد و احساسات خود را روی آن سعی می کرد بیان کند. احتیاج به بیان احساسات و این عوالم زندان را ـ که مخصوص و یادگار ننگین دوره ی سیاه است ـ من ورق پاره نام نهادم .
در پنجاه و سه نفر از این حیث شاید خوانندگان راضی تر باشند، اما به طور یقین باز دسته ای ناراضی خواهند بود. عده ای می گفتند که چرا من میرغضب ها و دوستاقبان ها را با نام و نشان، اسم نبرده ام. مردم می خواهند بدانند این شمرهای دوره ی جدید ـ که به لباس شهربانی و قاضی و وزیر درآمده بودند ـ چه کسانی هستند. اسم این اشخاص از لحاظ سیاست روز مهم است ولی من به کتاب خود بیش تر جنبه ی تاریخی می خواهم بدهم. به عقیده ی من این اشخاص، تقصیری ندارند و اگر گناهی متوجه آن ها می شد، ناچیز است؛ این ها محصول اوضاع و احوالی هستند که مجموعاً ” دوره ی سیاه ” نامیده می شود. مقصود من از نوشتن پنجاه و سه نفر تشریح این اوضاع و احوال است. اما من در پنجاه و سه نفر گفته ی دکتر ارانی را در محکمه ی ۵۳ نفر شعار خود قرار داده ام .
دکتر معتقد بود که سه سند مهم عبارت از پرونده های پنجاه و سه نفر و مدافعات آن ها و رأی محکمه در دست است. اگر محکمه رأی به محکومیت این پنجاه و سه نفر داد، آن وقت در آینده مردمی که در اوضاع اجتماعی این دوره ی سیاه مطالعه می کنند و از تاریخ درس می گیرند، از خود می پرسند: چه [ تعداد ] طبیب و قاضی، پسران بازرگانان متمول و مالکین درجه ی اول از منافع طبقاتی خود دست برداشته و کمونیست شده بودند! اگر محکمه، رأی به برائت پنجاه و سه نفر داد، باز هم از خود می پرسند: چه اوضاع و احوالی در دوره ی سیاه در این مملکت حکم فرما بود که عده ای بیگناه را شهربانی با علم و اطلاع دولت و دستگاه قضایی، یک سال و نیم زندانی کرده بود: قضات! هرکاری بکنید، پیچ و مهره ی این اجتماع از روی سه سند مهم، کشف می شود . ” مقصود من از پنجاه و سه نفر همین است ؛ من می خواهم پیچ و مهره ی اجتماع دوره ی سیاه را به طور بارز به خوانندگان خود نشان دهم . محاکمه ی پنجاه و سه نفر با این وضع افتضاح آور . . . محصول اوضاع و احوالی است که دوره ی سیاه را پا بر جا کرده بودند. در محاکمه پنجاه و سه نفر، در گرفتاری و آزادی آن ها، تمام طبقات اجتماع ایران شریک بودند. بنا بر این اگر من موفق شوم که حادثه ی پنجاه و سه نفر را به طوری که در حقیقت بوده و وقایعی را که اطراف آن ها رخ داده شرح دهم، گمان می کنم توانسته ام اوضاع اجتماع ایران را در این بیست ساله ی اخیر تشریح کنم ” (علوی،۱۳۵۷، ۴-۳) .
علوی سال های ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ را پربارترین روزگار خود می داند :
” تا سال ۱۳۳۲ ـ که به اروپا گریختم ـ هرچه توانستم کردم . سال های پربرکتی بودند . کار و زحمت و تلاش و جست و جو و تشویق و خوانندگان فراوان، مشوق بود. می شد گفت که می شود نفس کشید و از نوشتن خرج زندگی خود را درآورد. دو سه کتاب از روسی و انگلیسی به فارسی ترجمه کردم و برای این و آن مقاله می نوشتم. پنجاه و سه نفر را انتشار دادم و بالاخره در سال ۱۳۳۱ چشمهایش را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها دربیاورم و خود را نویسنده بدانم که :
” چنان زد بر بساطش پشت پایی که هر خاشاک او افتاد جایی ” (بهارلو، ۱۰۲) .
یکی از رخدادهای مهم حیات هنری “علوی” شرکت فعال در نخستین کنگره ی نویسندگان ایران در تیرماه ۱۳۲۵ در تهران است. “علوی” در مقاله ای به نام گزارش نخستین کنگره ی نویسندگان ایران ـ که متن کامل سی صفحه ای آن در مجله ی پیام نو ( دوره ی دوم ، شماره ی نهم ، تیر ماه ۱۳۲۵ ) نیز آمده ـ نوشته است :
” کنگره ی نویسندگان ایران بر حسب ابتکار هیئت مدیره ی انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و به همت کمیسیون ادبی انجمن و به کمک آقای کالیشیان، نماینده ی “خانه ی فرهنگ” ( وکس ) ـ که برای دعوت و فراخواندن نویسندگان شوروی به ایران جداً و با کمال صمیمیت اقدام کرد ـ تشکیل و دایر گردید. به نظر هیئت مدیره ی انجمن، تشکیل یک کنگره ی نویسندگان ایران برای هدایت و پرورش ادبیات کنونی ایران ـ که سایه ی دموکراسی از نو بال گشوده ـ مفید بود، اما بحث هایی که در ضمن آن به عمل آمد، ثابت کرد که تشکیل این کنگره برای ترقی و جنبش نوینی که در ادبیات ایران واجب و ضروری بوده و به طور کلی در آینده ی ادبی ایران تأثیر فراوانی خواهد داشت . . .
کنگره روز سه شنبه چهارم تیرماه ساعت شش عصر در باغ دلگشای “خانه ی فرهنگ” ـ در حالی که جایگاه هیئت رئیسه با بیرق های ایران و شوروی و مجسمه های فردوسی و پوشکین تزیین شده بود ـ توسط پیری وطن خواه ، جناب آقای مستشارالدوله صادق در حضور جناب آقای قوام نخست وزیر ایران و هیئت وزیران و جناب آقای سادچیکف، سفیر کبیر شوروی، و قریب ۷۰ نفر از نویسندگان و گویندگان شهرستان ها و تهران و بیش از ۳۰۰ نفر از رجال و دانشمندان و علاقمندان به ادبیات افتتاح گردید “ (۳-۲) .
“علوی” خود یکی از سخنرانان این کنگره بود و پس از خانم دکتر “فاطمه سیاح” پشت تریبون رفته، به یادآوری چند نکته بسنده کرد. نخستین نکته، ضرورت داشتن برنامه ای برای پیشرفت ادبیات و نویسندگان و شعرای کنونی ایران بود و از جمله گفت :
” ما امروز در دنیایی زندگی می کنیم که در هر امری باید نقشه داشت. نقشه در اقتصاد تا چند سال پیش، غریب به نظر می آمد ولی امروزه می بینیم لازم است. به عقیده من باید در ادبیات هم نقشه داشت؛ چون نویسندگان، رهبران قومند و باید بدانند چطور و چگونه جامعه را رهبری نمایند. ”
او سپس در بخشی دیگر از سخنرانی کوتاه خود به پیوند نزدیک ادبیات و توده های مردم و خوانندگان نسل نو
پرداخت و گفت :
” شعرا و نویسندگان باید خوانندگان جدید یعنی توده را بیابند. آیا نویسندگان از عهده ی این عمل برآمده و برمی آیند؟ خیر. شعر، قدیم تر از نثر است؛ مردم اولیه برای ابراز احساسات، شعر می گفتند و بعداً نثر برای خواندن و نوشتن به کار آمد. امروز مقام نثر بالاتر از مقام شعر است. بزرگترین نویسندگان این دوره، آثار نثر به جامعه تحویل داده اند ” ( نخستین کنگره، ۱۳۲۶، ۱۸۴) .
از جمله آثاری که “علوی” در سال ۱۳۲۷ منتشر ساخته، ترجمه ی مستنطق ۵۶ نوشته ی “جی. بی. پریستلی” ۵۷ ، نویسنده ی مردمگرای انگلیسی، از زبان انگلیسی است. این نمایش نامه را “عبدالحسیـن نوشین” پس از گشایش تئاتر فردوسی به روی صحنه آورد. کتاب دیگر حماسه ی ملی ایران نوشته ی “تئودور نولدکه” آلمانی است. استاد “سعید نفیسی” در مقدمه ای که بر این کتاب در تیرماه ۱۳۲۷ نوشته، تاریخچه ای از ترجمه و انتشار این کتاب ارزشمند آورده است. “علوی” می گوید مقدمه ای که “نولدکه” به زبان آلمانی بر ترجمه ی فارسی وی نوشته، در پیشرفت دانشگاهی وی نقشی مهم داشته است :
” این مقدمه از این جهت برای من مهم است که در ۱۹۵۳ ـ که من به آلمان آمدم ـ مقدمه ی این فرد بر کتابش، توصیه ای شد که مرا به مدرسی در دانشگاه “هومبولت” بپذیرند و چون به زبان آلمانی بود، آن ها همه خواندند. پروفسور “ریپکا” هم اشاره ای کرده بود و این جزء اعتبارات من شد ” (علوی، ۱۳۷۶، ۴۱) .
“علوی” در سال ۱۳۲۹ باغ آلبالو ۵۸ ی “چخوف” ۵۹ را از روسی به فارسی ترجمه می کند. در همین سال کسب و کار خانم وارن ۶۰ را از “شاو” ۶۱ ، از زبان انگلیسی و دوازده ماه ۶۲ نوشته ی “ساموئل مارشاک”۶۳ را از متن روسی ترجمه و منتشر می سازد. از کتاب های او که بگذریم، بخشی دیگر از فعالیت های قلمی وی به نقد و پژوهش اختصاص دارد که از آن همه می توان به مقالاتی چون صادق هدایت ( پیام نو، شماره ۱۲، آبان ۱۳۲۴ )، نقد ولگردان ۶۴گورکی ۶۵ ترجمه ی “علی کسمائی” ( پیام نو، شماره ۶ ، فروردین ۱۳۲۶)، نقد شوهر آهو خانم نوشته ی علی محمد افغانی ( مجله ی کاوه ) و نیز نقد اجرای نمایش نامه ی وِلپن ۶۶ “بِن جانسون” ۶۷ در تئاتر فردوسی ( روزنامه ی مردم، شماره ۶ ، اسفند ۱۳۲۶)، نقد تالستوی اثر “تسوایک”، ترجمه ی “ذبیح الله منصوری” ( پیام نو، دوره ۴ ، شماره های ۶ـ۷ ، مهر و آبان ۱۳۲۷)، در باره ی خیام ( مردم، سال ۱۳۲۷)، هفت داستان چخوف، ترجمه ی “کاظم انصاری” ( پیام نو، دوره ۴ ، شماره ۹ ، فروردین ۱۳۳۰) یاد کرد ( دست غیب، ۲۳) . “علوی” در ۱۳۳۰ مجموعه داستان های کوتاه نامه ها را منتشر می کند که مرکب از ۹ داستان است :
- نامه ها ۲. گیله مرد ۳. اجاره نامه ۴ . دزاشوب ۵ . یه ره نچکا ۶. یک زن خوشبخت ۷. رسوایی ۸. خائن ۹. پنج دقیقه پس از دوازده. این کتاب را در ۱۳۵۷ نشر “سپهر” و در ۱۳۷۷ مؤسسه ی انتشارات “نگاه” با عنوان گیله مرد تجدید چاپ کرده اند.
در ۱۳۳۱ بزرگترین، زیباترین و ماندگارترین اثر عشق و سیاست خود را با نام چشمهایش منتشر ساخت. “علوی” در علت نگارش این رمان از نظر تاریخی می گوید :
” آن زمانی بود که یکی از این روس ها [ ژدانف ]۶۸ این تئوری غیر انقلابی و غیر منطقی را مطرح کرد که ” ادبیات باید جنبه های مثبت زندگی را بیان کند؛ دیگر دوران عشق و عاشقی از بین رفته است و . . . ” من این را قبول ندارم و باید بگویم که عشق، یک نیاز انسانی است و همیشه بوده و خواهد بود و به همین جهت و قبل از شروع ، این شعر سعدی را گذاشته بودم :
گویند : مگو سعدی چندین سخن از عشقش می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
بنا براین، این تئوری را که روس ها درآورده بودند، من قبول نداشتم و از همین جهت هم خـواستم نشان بدهم که تا چه اندازه عشق میان انسان ها مؤید پیشرفت و ترقی و تعالی است؛ دیگر این که می خواستم اشاره کنم به این که اگر در ایران همه چیز آرام و دست نخورده است، اینجا در اروپا جوانانی، دانشجویانی هستند که برای پیشرفت، عدالت و ترقی مملکت کار می کنند و در ایران هم هستند. من این را می خواستم نشان دهم ” (علوی، ۱۳۷۶، ۴۲ ) .
* * *
اینک دیگر وقت آن است که به ۴۳ سال زندگی علوی در مهاجرت پرداخت که هم به سود و هم به زیان او بود. به سود او، زیرا با استفاده از موقعیتی که در آلمان یافت، توانست در عالی ترین سمت های دانشگاهی به تدریس و پژوهش بپردازد با این همه، از ایران غافل نماند. مایه ی زیان بود، زیرا دوری از ایران و ایرانیان، او را تا اندازه ای از مدار زبان، فرهنگ و واقعیت اجتماعی ایران به دور کرد و به آثار داستانی اش، سمت و سویی دیگر بخشید. اگر وی در ایران به حق بنیانگذار ادبیات زندان و ادبیات سیاسی ـ روشنفکری است، در مدت نیم قرن ماندگاری و مهاجرت اجباری و ناخواسته ی خویش، به حق بنیانگذار ادبیات مهاجرت و ادبیات داستانی معما ـ پلیسی گردید. “علوی” در خاطرات خود می گوید:
” در تاریخ ۶- ۵ ماه مه ۱۹۵۳ [فروردین ۱۳۳۲] شورای جهانی صلح، ابلاغ رسمی صادر کرد مبنی بر این که از من خواهش کرده بودند که در آن شرکت کنم. در ابلاغ رسمی نوشته شده بود که ” به بزرگ علوی، نویسنده ی کتاب “نامه ها” به پاس خدماتی که در راه صلح و تفاهم بین المللی انجام داده، مدال صلح اهدا می شود و این را فردریک ژولیه کری امضا کرده بود. در تاریخ ۱۹ ژوئن ـ که به بوداپست رفتم ـ این بیانیه را وزیر ایتالیایی به نام پیتر ورنی امضا کرده بود و در حضور سران شورای جهانی صلح، به من تسلیم کردند . . . در مسکو از دکتر رادمنش تقاضا کردم جستجو بکند که آیا در برلین در دانشگاه هومبولت در کشور دموکراسی توده ای آلمان، جایی برای من هست یا نه. البته آنها با شور و شعف مرا پذیرفتند؛ برای این که دریافت جایزه ی صلح و مقاله ای که پروفسور “ریپکا” ۶۹ ی چکی در باره ی من نوشته بود، این ها کمک کرد تا برای من شغلی در دانشگاه هومبولت معین شود.
من در آنجا به عنوان “پروفسور میهمان” ـ که هنوز پروفسور حساب نمیشه ـ به من رجوع کردند . . . بنابراین من در ژانویه ی ۱۹۵۴ در دانشگاه هومبولت به عنوان پروفسور میهمان شروع کردم به درس دادن . . . از همان زمان کوشیدم تا آن جایی که ممکن است از فعالیت در حزب توده خودداری کنم . . . واقعه ای که مرا هر روز متزلزل می کرد، این بود که کشورداری آن ها [ آلمان شرقی] بر مبنای سیستم کشورداری شوروی بود؛ یعنی مبتنی بر دیکتاتوری پرولتاریا . . . یعنی استبداد حزبی، اما آنچه که من درمی یافتم از وضع دانشگاه بود که نمی توانستند واقعاً مشوق دانشمندان و استادان باشند. کسانی می توانستند از نردبان ترقی بالا روند که سر تسلیم در مقابل حزب SED (حزب سوسیالیست متحده ی آلمان) فرود بیاورند. چه بسا نامردان که بی هیچ گونه پایه ی علمی و عملی در تدریس و تحقیق، به جاه و مقام رسیدند که اصلاً ابداً شایستگی نداشتند. کسانی در همان زمان و در ابتدای تأسیس SED ـ که هنوز راه باز بود و متوجه این افتضاح شدند ـ از آلمان شرقی گریختند ” (احمدی،۲۹۰- ۲۹۸ ) .
“علوی” در زمینه ی روند تردید خود در باقی ماندن در حزب توده پس از برگزاری پلنوم وسیع چهارم حزب توده ایران در ۱۳۳۶ در مسکو ـ که خود یکی از اعضای مشاور بود ـ می گوید :
” برای من این ها سطحی بود و همین طور که شورای جهانی صلح و دیدید که هیچ نتیجه ای نداشت و یک مرکز تبلیغاتی برای استالین و دولت شوروی بود. من فقط می خواهم تجربیات شخصی ام را برای شما بگویم. به اندازه ای متنفر شدم که می خواستم نمانم [در پلنوم چهارم] و به برلین برگردم و رادمنش نگذاشت . . . او خیر مرا می خواهد؛ اگر من به کشور دیگر بروم در بین ساواکی ها خواهم افتاد و اگر به ایران بروم یا کشته می شوم یا مقام و حیثیت خود را از دست می دهم و این دو دلی و علاقه ی مفرط به کار در دانشگاه و به نویسندگی و کارهای علمی و شاید ضعف اخلاقی، مرا وادار می کرد در حزب و در جمهوری دموکراتیک آلمان بمانم و ناهمواری ها را تحمل کنم ” (احمدی،۳۰۲) .
با این همه، بزرگ “علوی” می کوشد بیشترین توجه خود را به ترجمه و پژوهش های ادبی و فرهنگی معطوف کند تا خود را به عنوان شخصیتی ادبی و علمی به مقامات دانشگاه معرفی کرده، بر وزن واعتبار آکادمیک خود بیفزاید. از آنجا که فهرست دقیق و تاریخ نگارانه ی این آثار در منابع گوناگون، پراکنده، آشفته و دارای خطا است، آنها را برشمرده با توجه به توضیحات و اشاراتی که “علوی” و یا دیگران به آنها کرده اند، می آورم تا زمینه برای تحقیق دقیق تر فراهم
آید: نخستین اثر “عـلوی” در دوره ی مهاجرت، انتشار کتاب Kampf des Irans ( مبارزه ی ایرانیان ) در سال ۱۳۳۴ (۱۹۵۵) به زبان آلمانی در برلین شرقی است. “علوی” در مورد ضرورت نوشتن و چاپ این کتاب گفته است:
” در ژانویه ی ۱۹۵۴ ـ که کار در دانشگاه را شروع کردم، ابتدا دو دانشجو بیش تر نداشتند که به آن ها زبان فارسی یاد می دادم و آثار ادبیات معاصر ایران را می خواندم. به زودی دریافتم که در دانشگاه آلمان، تا زمانی که مدرس اثری منتشر نکرده و همکاران، میزان معلومات و توانایی او را درک نکنند، وزنی ندارد . از این جهت در صدد برآمدم تا کتابی در باره ی وضع سیاسی ایران از روی منابعی که درزبان های فارسی ، انگلیسی و روسی داشتم، تهیه کنم. هدف من برجسته کردن . . . مبارزه ی سیاسی مردم ایران علیه استبداد و قیام دکتر مصدق و ملی کردن شرکت نفت انگلیس ـ ایران بود . . . این کتاب به زودی از پرفروش ترین کتاب زمان درآمد و حتی به زبان روسی هم ترجمه گردید ؛ اما حسودان [ قاسمی ، کیانوری ] در شوروی از انتشار آن خودداری کردند “ (احمدی، ۳۱۸ـ ۳۱۹) .
کتاب دیگر، کشور گل و بلبل به زبان آلمانی در سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) است. گویا یکی از اعضای حزب کمونیست فرانسه به نام “لازار” ضمن معرفی این کتاب “علوی” را تشویق می کند که کتابی به نام کشور گل و بلبل بنویسد که :
” مانند نان قندی در عرض چند ماه به فروش رفت. این کتاب ۲۱۲ صفحه ای را برای مردم آلمانی زبان نشرکردم . از مردم ایران، فرهنگشان، از زرتشت، پیغمبر اسلام، از فردوسی و نظامی گنجوی، از فرنگی مآبی، از کاغذ بازی، از اجحاف مالکین و فقر دهقانان و از ظلم و بی چیزی آنان و آنچه در تجربه آموخته بودم، گفتگو کردم. این اثر، نتیجه ی عشق سرشار من به وطنم است که هم غم انگیز و هم شادی آور است. ببینید هنوز هم در آن هیجان و شور و شعف است. با اطمینان به این که روزی ظلم و نکبت ریشه کن خواهد شد و موانع برطرف خواهند گردید و ایران روزی می تواند باز هم کشور گل و بلبل شود. اگر نخستین کتاب به زبان آلمانی بیش تر جنبه ی سیاسی روز است و وضع ایران را پس از جنگ جهانی دوم بیان می کرد. این دومین کتاب، بیش تر وصف ایران یعنی وضع تکامل و تحول فرهنگی اش بود که اهل ادب خواستار آن بودند “ (احمدی، ۳۱۹) .
در سال ۱۳۳۸ چشمهایش “علوی” به زبان آلمانی ترجمه می شود. “عبدالعلی دست غیب” مترجم آن را “هربرت ملتزیک” دانسته اما ضبط لاتین آن H. Melzigآمده است (دست غیب، ۲۴) و “محمد بهارلو” نویسنده را مترجم آلمانی آن ذکر کرده است (بهارلو، ۵۱۶) .
در ۱۳۳۹ “علوی” افسانه ی آفرینش را همراه با داستان طنزآمیز قضیه ی زیر بته و نیز داستان مردمگرایانه ی آب زندگی “هدایت” را به آلمانی ترجمه و منتشر می کند و دوستی دیرین خود را با وی پاس می دارد. خود می گوید :
” وقتی نخستین بار در سال ۱۹۳۰ به منزل هدایت رفتم، اوراقی به دستم داد و گفت: بگیر. مال تو باشد. از او پرسیدم: چیست ؟ چنان که عادت او بود به شوخی و مزاح گفت: شاهکار است! داستان افسانه ی آفرینش بود که هدایت در ۲۷ سالگی در ۱۹۳۰ در پاریس به رسم اعتراض و پرخاش برضد نادانی و تعصبات جاهلانه و اوهام و خرافات مردم دنیا نوشته بوده است “ (دست غیب، ۲۴) .
“بهارلو” بر ترجمه ی افسانه ی آفرینش، ترجمه ی علویه خانم را به آلمانی نیز افزوده که در هیچ مأخذی نیافته ام (بهارلو، ۵۱۶). در همین سال کتابی دیگر با نام Die Weibe Mauer ( دیوار سفید ) به آلمانی و در برلین شرقی منتشر می شود که مجموعه ای از پانزده داستان کوتاه “علوی” است و عنوان کتاب، خود یکی از آن ها است. در این مجموعه، دو داستان کوتاه از کتاب چمدان نیز آمده است. از مترجمین آن کسی را نمی شناسیم. در مجله ی راهنمای کتاب ( دوره ی سوم ، ص ۲۵۸) می خوانیم :
” مترجمین، بسیار خوب از عهده ی ترجمه برآمده اند. در متمم کتاب آمده: چند سال پیش در ۱۹۵۹ روزنامه ی اطلاعات از خوانندگان خود پرسید که مشهورترین نویسندگان کنونی ایران کدام ها هستند؟ عده ی زیادی از خوانندگان، نام علوی را نیز در ردیف مشهورترین نویسندگان دوره ی اخیر ذکر نموده بودند ” (دست غیب، ۲۴).
متأسفانه “حمید احمدی” ـ که در گفتگو با “علوی” به جزئی ترین مسائل زندگی و ذهنیت او پرداخته ـ از تحقیق و ثبت فهرست مشروح تر و دقیق تر آثار او در بخش پیوست ۳ : فهرست آثار بزرگ علوی خودداری کرده و این کتاب
نامه، ناقص افتاده است.
در سال ۱۳۴۰ “علوی” با آقای “تنورولایت” از همکاران مؤسسه ی نشریات Aufbau Verlag در آلمان دموکراتیک، آشنا می شود. او علاقه دارد چند جلد کتاب از ادبیات فارسی به زبان آلمانی منتشر کند. برای این منظور رباعیات خیام را برمی گزیند. “علوی” خود در مورد ضرورت این انتخاب می گوید :
” برخی از دانشمندان تصور می کردند که در خود ایران، خیام رواج نداشته و این اروپاییان بودند که او را در خود ایران شناساندند و سرشناس کردند. پروفسور ریپکا هم در مؤخره ای که بر کتابم نوشته این نظریه را بیان کرده است. من کوشیدم بر اساس ترانه های خیام صادق هدایت و مبتنی بر تئوری دانشمند روسی، ژوکوفسکی ـ که تنها صد و اندی رباعی را اصیل دانسته و بقیه را جعلی ـ رباعی های اصیل را ترجمه کنم. این اثر را شاعر آلمانی “رنه ” با زبان شاعرانه ترجمه کرد. من برخلاف نظریه ی ریپکا کوشیدم ثابت کنم که با وجود صدها نسخه ی خیام و خیام موجود در ایران و کشورهای دیگر، خیام همیشه در وطنش و نزد همه ی خویشان او رواج کامل داشته و چون کار او با عقاید روحانیون و با سنن متداول جور در نمی آمده، خوانندگان ابا داشته اند که این اشعار را اسم ببرند و گاهی به شدت به تبعیت از خیام، شعرهایی گفته اند و این می رساند که خیام همیشه در ایران نزد ایرانیان معتبر بوده ولی اسم نمی بردند برای این که تقیه می کردند؛ یعنی نمی خواستند بگویند که ما افکار خیامی را قبول داریم. مخصوصاً به این دلیل، این ها نمی خواستند که خودشان را نزد اهل سنت بدنام کنند. این ترجمه از خیام، در عرض چند ماه به فروش رفت و ناشر بعدها ناچار شد که در تجدید چاپ، آن را آراسته و مزین به تصویر نماید در سالهای بعد از ۱۹۸۳″ (احمدی، ۳۲۳ـ ۳۲۲) .
پس از موفقیت “علوی” در انتشار کشور گل و بلبل، دوستان آلمانی به وی رهنمود می دهند که برای ارتقای مقام علمی خود در دانشگاه هومبولت، کتابی جدی و تحقیقی در زمینه ی ادبیات معاصر ایران بنویسد. علوی شروع به نوشتن Geschischte und Entwicklung der Modernen Persischen Literatur ( تاریخ و تحول ادبیات معاصر ایران ) می کند. این کتاب ـ که گذری بر تحولات ادبیات معاصر ایران از قرن نوزدهم تا سال ۱۹۶۲ است ـ در سال ۱۳۴۳ به پایان رسیده و انتشارات Akadem Verlag آن را منتشر می سازد :
” از قائم مقام گرفته تا زین العابدین مراغه ای، عشقی، فرخی یزدی، لاهوتی و جمال زاده و می رسید به صادق هدایت و چوبک و نویسندگانی که پس از جنگ دوم جهانی وارد میدان شده اند و به تحول شعر هم توجه شده و از نادرپور و ژاله اصفهانی هم سخن رفته است “ (احمدی،۳۲۰) .
“علــوی” سپس به مشکلاتی اشاره می کند که برای به دست آوردن منابع مورد نیاز خود با آن روبه رو بوده و با توجه به این که نام وی برای ساواک، حساسیت های امنیتی همراه داشته، ارسال کتاب و منبع برای وی خالی از خطر و دشواری نبوده است. با این همه، وی از کسانی یاد می کنند که ضرورت کار را دریافته و این کتاب ها را از ایران برایش پست می کرده اند. انتشار این کتاب ارزشمند باعث شد :
” دانشگاه برلین شرقی که من تا آن زمان به عنوان پروفسور مهمان بودم، به من لقب پروفسوری اهدا کرد . “
“علوی” می افزاید که دانشجویی به نام “اسکندر ِ آبادی” این کتاب را به فارسی برگردانده و نویسنده آن را برای چاپ در اختیار “محسن باقرزاده” (مدیر انتشارات “توس”) نهاده اما کار چاپ آن به فرجام نرسیده است. در ۱۳۸۶ این کتاب را “امیر حسین شالچی” به فارسی ترجمه و انتشارات “نگاه” منتشر کرده است.
یکی دیگر از کارهای ارجمند ادبی “علوی” در سال ۱۳۴۳ معرفی بیش از صد نفر نویسنده و شاعر معاصر ایران به زبان آلمانـی در دایره المعارف آلمانی Kindler Literatur Lexikon و تجدید چاپ آن با اضافات در سال ۱۳۶۳ (۱۹۸۴) در مونیخ است. در این کتاب هجده هزار اثر ادبی دنیا به زبان آلمانی معرفی شده. ابتدا در هفت و سپس در سالهای ۱۹۸۷ـ۱۹۸۶ در بیست جلد منتشر شده است. در آخرین چاپ تجدید نظر شده، “علوی” از دیگر شخصیت های برجسته ی ادبیات معاصرمان مانند “محمود دولت آبادی”، “احمد محمود” و “هوشنگ گلشیری” نیز یادکرده است. آمدن نام “بزرگ علوی” در یکی از بزرگترین دائرهالمعارف های بزرگ ادبی جهان، بر آوازه ی این میهن پرست به غربت افتاده می افزاید و او را حتی برای دشمنانش ( ساواک و مقامات سفارت خانه ی ایران در برلین و بُن ) قابل احترام می سازد.
“علوی” نستوه ـ که قلبی بزرگ و سرشار از مهر به زبان و فرهنگ ایران دارد ـ یک سال بعد در ۱۳۴۴ دست به کار انتشار فرهنگ لغت فارسی به آلمانی به نامPersisches – Deutsches Worterbuch می شود. کار تحقیق و انتشار این اثر پنج سال ( ۱۳۴۳ـ ۱۳۳۸ ) به طول انجامیده و انتشارات Langenscheidt آن را منتشر کرده است. “علوی” در تدوین و ویراستاری این فرهنگ لغت از همکاری هفت تن از دانشجویان خود بهره مند می شود. کتاب با نام مشترک هاینریش یونکر ـ بزرگ علوی انتشار می یابد، زیرا رسم بر این بوده که می بایست نام رئیس انستیتو، یونکر، در کنار مؤلف کتاب ذکر می شد. علوی تأکید می کند:
” این کتاب چون مورد استفاده ی همه دانشجویان و استادان ایران شناس بوده ، مکرراً چاپ گردیده تا آنجا که من اطلاع دارم هفت بار در ایران قاچاقی چاپ شده است ” (احمدی،۳۲۵) .
دیگر اثر “علوی” به زبان آلمانی Lehrbuch der Persischen Sprache ( کتاب درسی فارسی برای آلمانی زبانان ) نام دارد و نوشته ی مشترک پروفسور علوی ـ دکتر مانفرد لورنس ۷۰ است و تا کنون چند بار منتشر شده و آخرین بار انتشارات Langenscheidt در مونیخ آلمان غربی آن را منتشر ساخته است:
” این کتاب برای دانشجویان خارجی است که بخواهند فارسی یاد بگیرند و شامل نمونه هایی از ادبیات قدیم و جدید فارسی است . . . شاهرخ مسکـوب ـ که برای برخی انگلیسی زبانان، زبان فارسی درس می داد، به من نوشت که این کتاب، بهترین کتابی است که من تا به حال برای تدریس زبان فارسی دارم. به همین جهت مکرر تجدید چاپ شد ” (احمدی،۳۲۶) .
در ۱۳۴۸ ( ژانویه ۱۹۶۹) “علوی” بازنشسته می شود، اما به عنوان استاد مشاور به کار دانشگاهی خود ادامه می دهد و فرصت بیشتری می یابد تا تمامی وقت پربار خویش را صرف دیگر تحقیقاتش کند. در ۱۳۵۳ تصمیم می گیرد خاطرات خود را ثبت و ضبط کند. آقای “حمید احمدی” درطی ۲۹ جلسه گفتگو و در طول ۱۱ ماه ( ۱۴ ماه پیش از درگذشت “علوی” در۹۱ سالگی ) موفق به نوشتن کتاب مستند و ارزشمند خاطرات بزرگ علوی می شود. این کتاب را انتشارات دنیای کتاب در سال ۱۳۷۷ در تهران منتشر می سازد که ما از آن بهره مند شده ایم.
در سال ۱۳۵۶ “علوی” دست به کار ترجمه ی هفت پیکر نظامی گنجه ای به زبان آلمانی می شـــود و آن را با عنوان Die Sieben Prinzessinen ( هفت شاهزاده خانم ) منتشر می سازد. “علوی” در خاطراتش از دشواری های ترجمه ی تشبیهات و استعارات و دیگر صور خیال از یک سو و درک و دریافت دقیق این اثر یاد می کند و از کمک های ارزنده ی “فریدون فرخ” برخوردار می شود که گویا در زمینه های عرفان، مکاتب روان شناسی “فروید” و “یونگ” ۷۱ دستی می داشته است با این حال، از توضیحات مفید “وحید دستگردی” نیز یاد می کند (احمدی،۳۲۳). سال ۱۳۵۷ سال بازگشت علوی به کهن بوم و برخویش، ایران روزگار انقلاب است. ما سپس از این هجران واین سوز جگر شرحی خواهیم گفت، اما اکنون به معرفی دیگر آثار وی بسنده خواهیم کرد. نخستین کتاب وی که در این سال در ایران انتشار می یابد میرزا است که شامل پنج داستان کوتاه به نامهای: آب، میرزا، تحت الحنکی، احسن القصص، در به در است که مؤسسه ی انتشارات “جاویدان” آن را منتشر ساخته است. دیگر رمان سالاری ها است که یک بار انتشارات “امیرکبیر” در همین سال و سال های بعدآن را مکرراً منتشر می کند و دیگر بار مؤسسه ی انتشارات “نگاه” در سال ۱۳۷۸ به چاپ می رساند. در سال ۱۳۶۸ رمان موریانه را انتشارات “توس” منتشرمی کند. آخرین رمان این نویسنده ی پرکار روایت نام دارد که مؤسسه ی انتشارات “نگاه” در سال ۱۳۷۷ آن را چاپ می کند. قراینی نشان می دهد که رمان بر محور زندگی و مبارزات سیاسی یکی از روشنفکران گذشته ی ما “باقر مؤمنی” می گردد اما “باقر مؤمنی” با نام مستعار “ب. پارسا” در یادداشتی که در بیستم خرداد ماه ۱۳۷۷ بر آغاز رمان نوشته می کوشد خواننده را قانع کند که روایت، نقد حال نویسنده است و آنچه بر شخصیت اصلی رمان “فرود” ، می گذرد جز “آقا بزرگ” کسی نیست.
* * *
اکنون که از ارائه ی کارنامه ی درخشان “علوی” فارغ آمدیم، وقت آن است که به واپسین رخدادهای روزگار اقامت وی در غرب و بازگشت به دامان مام وطن یادکنیم. در تب و تاب ستیز نیروهای انقلاب در سال ۱۳۵۷ “علوی” از چاپ و انتشار مجدد چشمهایش آگاه می شود:
” این خبر برای من مهم بود چون نزدیک به ۳۰ سال کسی حق نداشت اسم من را ببره؛ حالا یک مرتبه به من گفتند چشمهایش رفته زیر چاپ. این خود بهترین دلیل بود که اوضاع داره عوض میشه. ” در همین زمان آقای “دونه رفعت” یک نیمچه ایرانی و آمریکایی از کالیفرنیا به سراغ من آمد تا کتاب ورق پاره های زندان را به زبان انگلیسی منتشر کند و کتاب بعداً در سال ۱۹۸۵ در آمریکا منتشر شد. “
در این هنگام “پرویز صیاد” در نامه ای به “علوی” از او اجازه می خواهد فیلمی بر اساس رمان چشمهایش و داستان کوتاه گیله مرد بسازد:
” در این زمان در رادیو خبر دادند که کتاب نامه های من در ایران منتشر شده و نسخه ای از آن را برایم فرستادند . از عمویم پرتو علوی نامه ای داشتم که در تهران کتاب چمدان مرا چاپ کرده اند. شاد هستم که پس از ۳۰ سال کتاب های من دارد انتشار می یابد ” (احمدی،۳۲۷ـ۳۳۷ ) .
با این همه، شوق دیدار وطن جام وجود “علوی” را از خود لبریز می کند و مقدمات کار بازگشت را فراهم می آورد اما پیش از عزیمت در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکتی فعال دارد:
” روز ۳۰ مارس ۱۹۷۹ یعنی ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ خانم ابری و سرکنسول [ ایران در برلین ] و من در هیئت نظارت بودیم . “
“علوی” پانزده روز پس از رفتن دکتر “شاپور بختیار” از ایران در روز ۱۵ فروردین ۱۳۵۸ به ایران بازمی گردد و از همان لحظه دیدارهای فشرده اما گرم و گیرای خود را با افراد خانواده و دوستان دور یا نزدیک خود آغاز می کند. یکی از فراموش نشدنی ترین دیدارها در کانون نویسندگان ایران است. در گفتگویی با “محمود دولت آبادی” می گوید :
” یک دلیل بسیار عمده ای که باعث شد من به ایران بیایم ـ جدی می گویم ـ اولاً اوضاع و احوال بود و دیگری به خاطر آن بود که با شماها آشنا بشوم؛ چرا که هر دفعه که می خواستم چیزی راجع به ادبیات ایران بنویسم، هیچ چیز از زندگی شماها نمی دانستم. الآن مثلا ً در آلمان شرقی یک انسکلوپدی نویسندگان نوشته شده؛ مثلاً فرض کنید نام ده یا پانزده نویسنده ی ایرانی در آن وجود دارد اما من نمی دانم که کی به دنیا آمدید؛ کجا درس خواندید. من فقط می دانم که شما چه کارهایی را منتشر کردید و آن هم نه کامل ” (علوی، ۱۳۷۶، ۴۸) .
باری روز پنج شنبه ۲۳ فروردین “علوی” در کانون نویسندگان مورد استقبال گرم اعضا و دوستداران خود قرار می گیرد و از او می خواهند ریاست جلسه را به عهده گیرد:
” بغض گلویم را گرفت و اشکم سرازیر شد و نتوانستم حرف بزنم. معذرت خواستم. میان احمد شاملو و سیاوش کسرایی نشسته بودم. آن ها را بوسیدم. بعد از پایان کار، سیاوش کسرایی از من خواست چند کلمه ای صحبت کنم. چیزی نداشتم بگم: آرزو می کردم همواره جزو شماها باشم؛ سرنوشت نگذاشت. چه نعمتی نصیبم شده که اکنون در محفل شماها هستم. اغلب شماها را از روی آثارتان می شناسم. چقدر میل دارم از کارتان، از زندگیتان، از گرفتاری هایتان باخبر شوم. در این زمینه به من کمک کنید. من شما را دوست دارم. من نمی توانم پیش شما باشم. بنیه ی جسمی و مالی ندارم که زندگی تازه ای برای خودم بسازم. شما کتاب هایتان را برایم بفرستید. اینها توشه ی زندگی من هستند. شما را دوست دارم و یقین دارم که شما هم مرا دوست دارید و گر نه مرا به این محفل دعوت نمی کردید ” (احمدی،۳۵۰ـ۳۴۹) .
* * *
“بزرگ علوی” روز ۲۸ بهمن ۱۳۷۵ در ۹۲ سالگی در برلین درگذشت و ده ها هزار از دوستان راستین خود را در سوگی دردناک فرو برد. آنچه در طول دو ماه پس از درگذشت وی از درون مطبوعات گوناگون خارج از کشور در باره اش نوشته شده از ۱۵۰ صفحه درمی گذرد اما دریغ از بازتاب مرگ پرافتخار او در مطبوعات طاعون زده ی کشور ما ! اشاره ای به ابعاد این تنگ نظری را در ستونی از روزنامه ی اطلاعات ( به تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۷۵ ) با عنوان در سوگ درگذشت یک استاد نوشته ی “مسعود نیک پور” می آورم تا در تاریخ ادبیات داستانی معاصرمان ثبت شود. نویسنده پس از اشاره به تاریخچه ی کوتاه زندگی و آثار این بزرگ مرد ادبیات معاصر می نویسد:
” . . . آنچه مرا وادار به نگارش این مختصر کرد، عدم پخش خبر درگذشت استاد بزرگ ادبیات، از رادیو و تلویزیون بود. ماه گذشته وقتی هنرپیشه ی معروف ایتالیایی مارچلو ماسترویانی درگذشت، رئیس جمهور ایتالیا این ضایعه را به ملت تسلیت گفت و پیکر ماسترویانی ۲۴ ساعت در میدانی برای ادای احترام قرارگرفت. در همین ایتالیا حدود هفت سال پیش وقتی انریکو برلینگوئر، دبیر کل حزب کمونیست ایتالیا درگذشت، رئیس جمهور وقت ایتالیا ـ که با کمونیست ها سر آشتی نداشت ـ نه تنها واقعه ی مرگ برلینگوئر را ضایعه خواند و به مردم تسلیت گفت، بلکه آن را یک عزای ملی اعلام کرد. همین طور در سال ۱۹۹۱ در کشور شیلی وقتی که یکی از بزرگ ترین پیانیست های جهان اهل شیلی یعنی کلودیو آرو ـ که سال های سال خارج از شیلی زندگی می کرد ـ در گذشت، پینوشه ی دیکتاتور سه روز عزای ملی اعلام کرد. حال در کشور ما خبر درگذشت نویسنده ی بزرگ معاصر ایران را ـ که آثارش سال ها پیش به زبان های زنده ترجمه شده و برای کشور، سربلندی و افتخار آفریده است ـ به طور گسترده پخش نمی شود. در واقع همه ی اهل قلم و ادب انتظار داشتند درگذشت استاد علوی یک ضایعه اعلام شده، مجالس یادبود برای این انسان ادیب و شریف بر پا شود . . . چه شده که این قدر نسبت به فرزندان افتخارآفرین این سرزمین، بیگانه شده ایم و حتی خبر درگذشت و بزرگداشت یکی از بزرگ ترین آنها را لازم ندانسته ایم؟ آیا هنوز هم بیگانگان، بزرگان ما را کشف می کنند ؟ ” (احمدی، ۴۴۵)
- Michel Foucault
- What is an Author?
- Roland Barthes
- The Death of the Author
- Coleridge
- Osip Brik
- Pushkin
- Evgeny Onegin
- Columbos
- Jakobson
- Dialogues
- Krysryna Pomorska
- Metrics
- Fifth International Congress of Linguistists
- Mayakovsky
- David Diches
- René Wellek
- Maria Stuart
- Schiller
- Prestupleni I nakazanie
- Dostoyevsky
- Shakespeare
- Moliére
- Goethe
- Tostoy
- Chekhov
- Voskresenie
- W. Lytton
- F. Spiegel
- Geiger
- Weissbach
- Noldeke
- H. Ethé
- P. Horn
- Hess
- Woolf
- Anquetil-Duperron
- Die Raubers
- A. Conte
- Die Jungfrau von Orleans
- Schiller
- Die Thaumdeutung
- Freud
- Arthur Schnitzler
- Stefan Zweig
- Bukharin
- Communism Alphabet
- Somerset Maugham
- Marx
- Engels
- Erich Fromm
- The Fogotten Language
- René Wellek
- Donne Raffat
- New York : Syracuse University Press
- Inspector
- Priestley
- Vishneviy sad
- Chekhov
- Mrs Warren’s Profession
- G. B. Shaw
- Twelve Months
- Samuel Marshak
- Bosyaki
- Gorkiy
- Volpone
- Ben Johnson
- A. Zhdano
- Rypka
- Dr. Manfred Lorenz
- Jung
منابع:
آریان پور، ا. ح. فرویدیسم : با اشاراتی به ادبیات و عرفان. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷.
احمدی، حمید. خاطرات بزرگ علوی. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۷.
———— . تاریخچه ی فرقه ی جمهوری انقلابی ایران و گروه ارانی. تهران: نشر اختران، ۱۳۸۵.
ارانی، تقی. دوازده شماره ی دنیا. تهران: انتشارات حزب توده ی ایران، ۱۳۵۸.
ایگلتون، تری. مارکسیسم و نقد ادبی. ترجمه ی م. امین لاهیجی. تهران: انتشارات کار، ۱۳۵۸.
بودریار و دیگران. سرگشتگی نشانه ها ( گزینش و ویرایش ) : مانی حقیقی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۴.
بهارلو، محمد ( انتخاب و مقدمه ) . گزیده ی آثار بزرگ علوی. تهران: نشر علم، ۱۳۷۷.
سید ابوالحسن مدت شش سال در مهاجرت بوده و با برخی ملیون مهاجر مانند سید حسن تقی زاده با نشریه ی کاوه همکاری می داشته و در سال ۱۲۹۹ (۱۹۲۰) به ایران برگشته و اصلاّ نمایندهً مجلس هم نبوده است، زیرا در شماره های ۳۰ـ۲۹ همین نشریه ( ۶ شوال ۱۳۳۶ ) ـ که نام و مشخصات کامل نمایندگان در سه دوره ی اول قانونگذاری آمده ـ تنها از پدر بزرگ “بزرگ علوی” به عنوان “محمد (حاجی سید صراف) طهران، وکیل صرافها ” یاد شده است و نه از سید ابوالحسن علوی فرزند وی. نک. کاوه (دوره ی نشریه)، چاپ افست، تهران: نشر ویس، بی تا.
جمال زاده، سید محمدعلی. به پاس دوستی هفتاد ساله با دودمان علوی. کلک. آبان ـ بهمن ۱۳۷۵، شماره های ۸۳ ـ ۸۰.
جهانبگلو، رامین. بزرگ علوی: ستایش زندگی. دنیای سخن. سال دوازدهم، فروردین ۱۳۷۶، شماره ۷۳.
خانلری، پرویز ناتل. خاطراتی از بزرگ علوی. ِکلک. آبان ـ بهمن ۱۳۷۵، شماره های ۸۳-۸۰.
دست غیب، عبدالعلی. نقد آثار بزرگ علوی. تهران: انتشارات فرزانه، ۱۳۵۸.
دیچز، دیوید. شیوه های نقد ادبی. ترجمه ی محمد تقی صدقیانی؛ دکتر غلام حسین یوسفی. تهران: انتشارات علمی، چاپ پنجم، ۱۳۷۹.
زرین کوب، عبدالحسین. از کوچه ی رندان. تهران: امیر کبیر، ۱۳۶۶.
علوی، سید ابوالحسن. رجال عصر مشروطیت. تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳.
علوی، بزرگ. دیو ، دیو ! تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷.
———— . ورق پاره های زندان. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷.
————. پنجاه و سه نفر. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷.
———— . نامه هایی از بزرگ علوی. کلک. آبان ـ بهمن ۱۳۷۵، شماره های ۸۴ ـ ۸۰.
———- . فرزاد: انسان رنجیده و ستیزه گر. آینده. ۱۳۶۱، جلد هشتم.
———-. خاطراتی از بزرگ علوی. کلک. آبان ـ بهمن ۱۳۷۵، شماره هـای ۸۳ ـ ۸۰.
———– . سیاست مرا به بیراهه کشاند. دنیای سخن. سال ۱۲، فروردین ۱۳۷۶، شماره ۷۳.
————. گزارشی از نخستین کنگره نویسندگان ایران. پیام نو، دوره ی دوم، شماره ی نهم، تیرماه ۱۳۲۵.
———– . هنر و ماتریالیسم. دوازده شماره ی دنیا. تهران: انتشارات حزب توده ی ایران، ۱۳۵۸.
———– . متن سخنرانی بزرگ علوی. نخستین کنگره ی نویسندگان ایران. تیر ماه ۱۳۲۵، تهران: چاپخانه ی رنگین ، ۱۳۲۶.
طباطبائی، محیط. تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران. تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۶۶.
مؤمنی، باقر. دنیای ارانی. تهران: انتشارات خجسته، ۱۳۸۴.
مؤمنی، باقر. بزرگ علوی جوان. نگاه نو. آذر ـ بهمن ۱۳۷۳.
وِلِک، رنه ؛ آوستن، وارن. نظریۀ ادبیات. ترجمه ی ضیاء موحد ؛ پرویز مهاجر. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.
هارلند، ریچارد. درآمدی تاریخی بر نظریۀ ادبی: از افلاتون تا بارت. ترجمه ی علی معصومی و دیگران. تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۲.
Brick, Osip. “The so-called Formal Method”. Trans. Ann Shukmann, Russian Poetics in Translation, ۴ (۱۹۷۷). Edited by L. M. O’Tool and Ann Shukmann.
Jakobson, Roman and Krystyna Pomorska, Dialogues. Trans. Christian Hubert ( Boston, Mass.: MIT Press, 1983 ).
۴ لایک شده