نامه ی ناخوانده طلا نژادحسن حالا دیگر جزو آدمهای خودی به جا می آمد مسافرخانه مثل خانه ی خودش بود امّا حالا با دفعه های قبل فرق می کرد . دو سه بار پولهایش را شمرده بود . فقط کفاف ۳ روز ماندن... ادامه متن
قندعسل سمیه کاظمی حسنوند سیگار را از بالای گوش اش بیرون کشید و چپاند لای لب هایش. […] ادامه متن
اتفاق توی ذهنم پرسه می زند فاطمه حسن پور اسمش روی کاغذ می لغزد. بلند بالا و نمکی است. موهای لختش را باد می برد. دنبال مرد می دود. شخصیت ها مطابق طرحی که توی ذهنم بود، باید پیش بروند. زن چنان... ادامه متن
اگر قرار باشد نامه عنوان داشته باشد، عنوانش این است: ترس از رنگ خاکستری مرتضی خبازیان زاده از من می پرسی چرا کشورم را گذاشته و برای مثلا زندگیِ بهتر آواره ی سرزمین های دور شده ام؟ فکر م... ادامه متن
از حالا به بعد خودت نیستی ترانه جوانبخت آن اسم را در بچگی دوست داشت. بعدها آن اسم او را به یاد بازی دوران مدرسه می انداخت. بعد از بیست و دو سال صدای بچه ها را به یاد داشت که با هم می خوان... ادامه متن
ابرهای قرمز را دوست ندارم فاطمه حسن پور پاییز سال هزار و سیصد و پنجاه و سه بود. صبح که بلندگو زهرا را صدا کرد، پاهایش را دراز کرده بود. تند و تند ماساژشان می داد. چشمم که به پاهایش افتاد ز... ادامه متن