وصیتنامه ، شعری از مهرداد شهابی وصیتنامه نگاه میکنمت با دو چشم تنگ شده و قلب منقبضی که شبیه سنگ شده صدای تلویزیون که:” دوباره جنگ شده!” چقدر حوصله داری که پای اخباری... ادامه متن
کندو ، شعری از علیرضا ذیحق کندو در چشمان تو بیگا نه ای خفته بود وقتی که چشم در چشمان ات دوخته بودم. چه صبورانه تحمل کردی نگاه ام را وقتی چون اشک از چشمان تو افتادم. دور شدم که از بی... ادامه متن
شعری از نیلوفر شاطری درخت درخت، سایه ی زنی خیال پرداز بود که وقتی کلاه گیس اش را عوض می کرد فصل ها جا به جا می شدند زمستان می آمد وسط فال قهوه آینده را سرد می کرد! تن ات اما نی... ادامه متن
دو شعر از نسترن بشردوست جدایی از سقف سنگین تر که بر سینه ام افتاده، اندوه است. من از شهرم با چراغ های خاموش جدا شدم. و به چراغ روشن چشم تو پناه آوردم. حالا، جدایی در دو تختی نیست که ه... ادامه متن
شعر تازه ای از سید علی صالحی دو پرسشِ پیشِ پا افتاده پیش از هو هویِ زَمهَریرِ تاریکی آیا کسی خار پُشته های پاییزی را آتش خواهد زد…؟! آیا ما… همه چشم به راهِ تَک تیرانداز... ادامه متن
دریایت را دوست دارم دوستت دارم نوری که از درون تو می درخشد و راهم را روشن می کند. تاریکی ابرهایت را دوست دارم که در ستایش روشنی می باری رودخانه هایت را که به سنگ ریزه و خارها... ادامه متن