«یکی» و «دیگری» داستانکی از آفاق شوهانی حکایتی که می خواهم برایتان تعریف کنم مربوط به چه زمانی است؟ نمی دانم! این حکایت احتمال دارد زاده ی یکی از خواب های من باشد اما گاه و بی گاه می ایستد و... ادامه متن
داستانکی از آفاق شوهانی سه روز از زلزله می گذرد، از دیروز تا حالا هیچی نخورده ام. سرم گیج می رود، مردی می دود و داد می زند: صبر داشته باشید به زودی بسته های خوراکی توزیع می شود. دیگر نای ندا... ادامه متن
پل عابر آفاق شوهانی پلِ عابر دیگر عادت کرده بود به رفت وآمد و دیدن آن دو دختر، گاهی که نرمه ی شال یا مانتوی آن ها به تنه اش می خورد سرمست می شد. تشنه ی نسیمی بود که از عبورشان برمی خ... ادامه متن