دو شعر از محمد زندی پرند ه ها . پرنده ها سی و دو حرف ندارند چند کلمه دارند تنها عشق و عشق بازی و بازی کوچ و دانه هر دانه ای که باشد پرواز و لانه بازی های بامدادی شان هر فروغی را سرگرم می کند... ادامه متن
۱ سرو! بر بلندی نگاهت چه منظری است که خیس، سبز می شوی سرو! چشم انداز تو را بر طلوع و باران برای یاران باز می گویم ۲ پستت را ترک نکن سرباز! هر کسی را که دوست داری از بالای برج داشته باش هر چی... ادامه متن
دو شعر از محمد زندی . هرگز هرگز رویایم نرسیدن به تو نبود میلی مترها که به هم نزدیک امابی تصادفی به هم دور می شویم هرصبح می آییم پالتو می آویزیم وشب با پالتویی شکل گرفته می رویم . هرگز رویای... ادامه متن