شعری از زینب زاهدی باور نبودنت چونان زمهریری به سوگ نشسته بر اندیشههایم. و تو _ای والای ناشناخته_ عدم را چه زیبا به تصویر میکشی؟ من آنت را از رویاها از پسین روزها از درخشش پر نور ستارهها... ادامه متن
شعری از زینب زاهدی . آرزوهایم آهویی را میمانَد گریزپای. خود را در او نمییابم از من میگریزد، چونان شکاری زرد روی از هراسِ صیادی. رخشی بودم ای کاش نه، بل عقابی، پر میگشودم ،دور از دیدرس ص... ادامه متن
شعری از زینب زاهدی تاج زرین نگاهت پادشاهی است بر بیکران قلبم. تو را قسم به نان و نمک چشمهایت را هر بامداد هر شامگاه میهمان ویران قلبم ساز، چراکه قلبم در نبود نگاهت آشوب میشود آشوب میشود.... ادامه متن