شعری از مهرداد مهرجو چه آشوبی دور از ما هم که برآید آرمسترانگ درون در این اتاقهای تنها وا گویم بی پرده به این در گاه که دردمان به دل سنگمان را سینه زنیم مبادا بشکند دلی که ماه شود دل هر... ادامه متن
شعری از مهرداد مهرجو با چشمان مادری که به در مانده تا ماه بالا بیاید از صخره آن سوی میلهها صدای امواج است به گوش میرسد کوه هم تاب ندارد در دل زنی کودکی گریه میکند دلبندم در بند بند بند ادامه متن
شعری از مهرداد مهرجو به سگی سنگی بیاندازی یا پای سنگ کسی باشی یا برای شیرینی در زندگی برداری بهانه بتراشی عادت کردیم اینگونه باشی دست از هر چه که میشوری جوری آب میبندی به هر طرفی به دیگری... ادامه متن