پرتقال نزار قبانی برگردان: عبدالرضا قنبری عشق همچون پرتقالی مرا پوست میکند.. وسینه ام را در شب می گشاید، ودر درون آن: شراب وگندم و چراغی که با روغن زیتون روشن است به جا می گذارد وهرگز... ادامه متن
دعوت برای جشن کشتن نزار قبانی برگردان: عبدالرضا قنبری روی زمین جایگزینی برای چشمانت نیست هر عشقی بجز عشق من برای تو غیر ممکن است پس چرا تو ای بانوی من پر جنب و جوش نیستی؟ در حالی که چ... ادامه متن
شعری از این دست اگر برآنی که بگویی عبدالرضا قنبری ” شعری از این دست اگر برآنی که بگویی نخست باید جانی از این دست را در خور باشی؛ نقشی بدین گونه را اگر برآنی که بنگاری نخست باید نقشی از... ادامه متن
شعری از عبدالرضا قنبری با این لنج های چوبی با باری از خاطرات با ناخدایش در بَندِ” بُنداروز”* چگونه دل به دریا بزنم؟! حالا جنوب هیچ، دریا را چگونه به خانه بیاورم با این لِن... ادامه متن
دفتر مشق ژاک پرور برگردان:عبدالرضا قنبری دو و دو چهار چهار و چهار هشت هشت وهشت می شود شانزده تکرار کنید!، معلم می گوید؛ دو و دو چهار چهار و چهار هشت هشت وهشت می شود شانزده، اما این هم... ادامه متن
دوشعر از عبدالرضا قنبری ۱ کلاودیا* پا بر ساحل بگذاری موج ها را اوج می دهد دریا تا به تماشای اشک ها از صف راهبه ها به قایقی بنشاندت. «کلاودیا»ی پریشان گیسو! دستان پاک سه بار بر بی گناهیت شهاد... ادامه متن