فصلی از رمان «فوران» قباد آذرآیین سمسار، خپله و طاس، شکم هندوانه ای، افتاده روی کمربند پهنِ چغر و چرکمرده، تاب را هل داد عقب،لوچه کرد، سرش را خاراند و گفت: –عمرشو کرده بی بی!… ما... ادامه متن
فصلی از رمان «فوران» قباد آذرآیین سمسار، خپله و طاس، شکم هندوانه ای، افتاده روی کمربند پهنِ چغر و چرکمرده، تاب را هل داد عقب،لوچه کرد، سرش را خاراند و گفت: –عمرشو کرده بی بی!… ما... ادامه متن
تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک