این رعد و برق بی امان قباد آذرآیین –مرتضا! -ها، -بیداری؟ –ها، چته؟ -می گُم…مو می ترسُم. -می ترسی؟! از چی؟ از چی می ترسی زن؟ –از همی تش و برق… -تش و برق ؟... ادامه متن
داستان من نوشته شد مجموعه داستان قباد آذرآیین حالا همه ی کاسه کوزه ها را سر من بشکنید. من که کف دستم را بو نکرده بودم که کار به این جا می کشد. گفتم احضارش می کنند اداره، چشم ترسی بهش می دهند... ادامه متن
12