علف از صحرا پیرتر است (دقتهایی پیرامون شعر سعید صدیق) محسن توحیدیان تذکر: متن زیر پیش از این در «کتابچه ی بی گاه» چاپ شده است و توسط تحریریه ی حضور،انتخاب و به خوانندگان عزیز تقدیم می گرد... ادامه متن
شرح یک تلاشی نگاهی به رمان دیروز تا بینهایت صفر…! نوشتهی کیوان باژن محسن توحیدیان تذکر: متن زیر پیش از این در مجله ی «تجربه» به چاپ رسیده است و بنا به انتخاب تحریریه ی حضور، به خوانن... ادامه متن
پادشاه سرزمین کوران بودن چه فضیلتی در بر دارد؟ یادداشتی بر رمان «کوری» ژوزه ساراماگو محسن توحیدیان « زرتشت گفت: از چه بیمناکی؟ نه مگر آدمی و درخت یکسان مخاطب این گفته اند؟ انسان هرچه بخواهد... ادامه متن
اشکِ سگ محسن توحیدیان خوب یادم نیست کجای کار بود که فهمیدم خودش است. دست گندهاش را بالا آورد و همانطور که با ریش پرفسوریاش لبخند خجالتزدهای میزد، به من گفت که باید آن عدد به دست آمده ا... ادامه متن
تـوارد محسن توحیدیان صبح کلهی سحر، خواب و بیدار شنید که همسرش تلفن توی پذیرایی را برداشت و شمارهای دو سه رقمی را گرفت و بعد به کسی که آنطرف خط بود گفت که یک نفر به زور وارد خانهاش... ادامه متن
دو شعر از محسن توحیدیان «در پاییز» با بازوی شکسته سنگی را به خانه آوردی دانستم که از پلههای پاییز پایین آمدهای میخواستی صدایم کنی اما من نامی نداشتم در خانه مرده بودم بیشراب در پا... ادامه متن