سه شعر از نسترن بشر دوست ۱ در بهار اگر با تو آشنا می شدم بین آن همه شکوفه شکوفه های لب هایم را نمی دیدی ما اما پاییز به یک دیگر برخوردیم تو پاهایت روی برگ های زرد بود من گل سرخ روی زخم ات را... ادامه متن
«چنگ می اندازم/ به دیوانگی/ فریاد می زند: روانی/ روانی/ روانی/ کمی از پوستش زیر تختم جا می ماند.» شعری که خواندید شعر «جنون» از مجموعه ی« لطفن به احترام این شعر بلند شوید» سروده ی«نسترن بشرد... ادامه متن
مردن پیش تر ، کودکان در گهواره هاشان می مردند کمی بعد ، اجسادشان در روزنامه ها ورق ورق شد به تلوزیون راه یافتند. حالا ، در فرقی نمی کند کجا لپ تاپ ، موبایل زوم و زوم بک می شوند این امکاناتی... ادامه متن
دو شعر از نسترن بشر دوست ادراک پاساژهای کیف و کفش پاساژهای طلا، پاساژهای پیراهن های رنگ رنگ، خانه ی سفید، شش اتاق خواب، برای فراموش کردن اَت کافی نیست، برای زندگی با تو نیز، با... ادامه متن
تابستانی که گذشت نسترن بشر دوست مامان کف پایم را روی ران اش گذاشت و گفت:« ببین با پاهاش چی کار کرده ذلیل مرده»بعد پر را توی شیشه ی دوا گلی فرو کرد و روی شکاف های کف پاهام کشید. جیغ کش... ادامه متن
دو شعر از نسترن بشر دوست ناباوری باور نمی کنم، بادی که از موهای تو گذشته جایی را ویران کرده باشد، در جایی دور، رنگ لب های تو، از تمشک ها بگذرد ... ادامه متن