چمدان فاطمه حسن پور قارقارکرد ویکهو ویراژ داد، درست کنار سایه ی من که دراز شده بود. خواست ترمزکند، نتوانست تعادلش را حفظ کند. حواسم بود که دخترم را کنار بزنم، بپرم آن طرف جوی. چادرم رفت روی... ادامه متن
دو شعر از نسترن بشر دوست ناباوری باور نمی کنم، بادی که از موهای تو گذشته جایی را ویران کرده باشد، در جایی دور، رنگ لب های تو، از تمشک ها بگذرد ... ادامه متن