حیران علیشاه بهمن نمازی به دیوار چسبیده بود . در قاب مستطیل داشت خفه می شد . با دو خط مورب سیاه بالای آن . از آنجا به خیابان و بچه های محل نگاه می کرد . با شتاب از کنارش می گذشتند . بعضی ها... ادامه متن
حیران علیشاه بهمن نمازی به دیوار چسبیده بود . در قاب مستطیل داشت خفه می شد . با دو خط مورب سیاه بالای آن . از آنجا به خیابان و بچه های محل نگاه می کرد . با شتاب از کنارش می گذشتند . بعضی ها... ادامه متن
تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک