آغازی بر
«روشنفکری و جامعه»
(نگاهی کوتاه به جریان روشنفکری در ایران)
محمدعلی علومی
تقدیم به:«محسن توحیدیان» و «کیوان باژن»
بخش آخر
غرش شیرها در تابستان
* روشنفکری ایرانی در لحظه ی اکنون، در یکی از دشوارترین شرایط فکری و فرهنگی خود به سر میبرد. بی هیچ تردیدی روشنفکری ما نظریهپردازان بزرگی داشته است، «دکتر شفیعی کدکنی» و«دکتر عبدالحسین زرینکوب» و «دکتر احسان یارشاطر» و از زاویه یی دیگر «دکتر محمد رضا فشاهی» و«طبری» و «استاد بهرام بیضایی» و استاد «محمدعلی اسلامی ندوشن» و دهها مورد دیگر آیا حتی جانفشانی بر سر ادراک تازه از هستی و انسان نداشتهاند؟ «سارتر»، کار روشنفکر در«فرانسه» را شوالیهگری بیهوده میداند و این داوری را درباره ی ملتی دارد که با «انقلاب کبیر فرانسه»، بانی جهان جدید بودهاند و آنگاه درباره ی کار این بزرگواران چه داوری باید داشت که با دوری از هیاهوی بسیار بر سر هیچ و با خون دل خوردن به رسالت و تعهد خویش پرداختهاند که بخشی از آن شناخت فکر و فرهنگ نیاکان ما و بخشی دیگر، نقد و تحلیل افکار اعماق و در ضمن، بیان افکار با ادراکات تازه بوده است و ما هنوز چقدر محتاج آموختن هستیم!
*مثلاً عده یی از روشنفکری، گنجینههای فکر و فرهنگ و هنر خودمان را نمیشناسند. از میان گنجهای متعدد اندیشههای ژرف و فرهنگ انسانی جذاب، تنها به «مولانا» اشاره میشود. او داستانسرایی کمنظیر است که زودهنگام و به طرزی روشمند، به مباحثی در ساخت و پرداخت داستانهای منظوم رسیده بود که بعدها مورد توجه و دقت نویسندههای جهان مدرن واقع شد. (منظور این نیست که مثلاً «چخوف»، «مثنوی» را خوانده بود! منظور، درک مواردی است که «مولانا» در «قونیه» و در چهارراه ارتباطات فرهنگی شرق و غرب و البته زودهنگام دریافته بود و در داستانها به اجرا میآورد.) از این موارد است توجه به روانکاوی کاراکترها و تغییر انسان در موقعیتهای متفاوت و تفاوت میان مدعا و ارزشها با خود فروتر و غریزی و برآمد انسان از این دو کشش میان غرائز و معانی و تداعیها… در بینش نیز، «مولانا» قائل به قبول در کثرت معانی است (نمونه ی «فیل در تاریکی» و داستانهای دیگر) و چنین بینش و طرز بیان، بسیار مدرن است. «هزار و یک شب» نیز در ساخت و پرداخت اثری است جاوید و در ضمن دائرهالمعارفی از باورها و اندیشههای کهن مهری و زروانی و زرتشتی و ادیان دیگر است.
*بحران و برزخ روشنفکری ایرانی اینک آشکارتر از مواقع دیگر است. بخشی از این بحرانها حتی تاریخی است. «حکیم ابوالقاسم فردوسی» مغضوب بود و «حکیم ناصر خسرو» (که هر دو متناسب با دانش و دریافت دوران خود ، خردگرا بودند) تبعیدی و آواره بود و «حکیم عمر خیام»، اندیشهها و رباعیاتش را پنهان میکرد و … همان وقت، شاعرانی بودند که در ستایش از «سلطان محمود غازی» صله میگرفتند و دیگدان از زر میزدند و بنابراین، تعیین سمت و سوی افکار، تا حد زیاد به وجدان و عواطف حکیم و بعد منورالفکر مرتبط میشد (یعنی موضوعی که در «اگزیسناسیالیسم» به آن توجه شد که جایگاه فرد در دستگاههای بزرگ فلسفی و فکری کجاست؟ حکیمان کهن به تعبیر «عشق» و ادراکات برخاسته از آن بسیار توجه داشتند و بنابراین رابطه ی میان عقل و عشق، ژرفتر از عقل مصلحتاندیش و حسابگر و خودخواه و به نفع عشق برکناری گذاشته میشد و هنوز هم کمابیش وضع روشنفکر همان است که در عدم احزاب نو و مطبوعات مستقل، ناگزیر به عواطف و درک خود رجوع دارد.)
همچنین کارکرد روشنفکری جدید با «فردیت» و کارکرد عقل نقاد و خرد جمعی مرتبط است و جهان به اصطلاح توسعه یافته با عبور از فاشیسم و با گذر از باورهای صلب و غیر منعطف استالینی در درک عدالت، کمابیش به آن کارکردها نزدیک شده است.
آن طور که اندیشههای «کییرکهگار» و یا آثار «نیکوس کازانتزاکیس»، دیگر به طور معمول مورد غضب کلیسا نمیتواند باشد و باز، جامعه تفکرات و آثار متنوع و متفاوت از آثار «سارتر» تا «هرمان هسه» و«بورخس» و از «برتولت برشت» تا «لوئیجی» و «بوتزاتی» و چندصدایی را پذیرفته است.
این امر در مورد عده یی از روشنفکری ایرانی هنوز دور از دسترس است که صداهای مختلف و متفاوت را بپذیرد، درحالی که در «مصر» و«لبنان» و«ترکیه» و«هندوستان» و …(هر جا به دلائلی) این پذیرش در انواع رویکردهای روشنفکری امر پذیرفته شده یی است.
مطلب از این قرار است که زمینههای عینی در بروز «فردیت» و تضارب آراء و ایجاد «عقلانیت نقاد» از همان آغاز، سرکوب شد و یا نهادهای جدید مدنی، قوام نایافته نابود میشد. بنابراین خودخواهی و عدم تحمل دیگری، خاصه بر اساس فرهنگ دیرپای پدرسالاری و ایلی، عشایری باعث شده است که تعدادی از وابستگان به روشنفکری ایرانی بر خلاف گفتهها و چه بسا حتی خواستههاشان به شکل جبارانی کوچک درآیند که جز اندیشه و آثار خود و مریدان، اندیشه و رویکردهای مخالف خود در داستان و شعر را حکم به نابودی دهند!
*روشنفکری جدید «ایران»، یکدست نبوده و به بخشهای متفاوت و حتی متناقض تقسیم میشود. او از سویی حامل و حاصل ناخودآگاه بینش و بیان جباریت مبتنی بر فرهنگ ایلی، عشایری و پدرسالاری هزاران سال? رو به زوال است و از سویی وابسته به طبقه ی متوسط جدید، یعنی طبقه یی است معمولاً بیپایه و فاقد هویت اصیل. از این روی او نیز همچون گروهی از همتایانش در دیگر ملتهای توسعه نیافته، به تقلید از مُد و پسند و ادا و اصول گرایش دارد و فاقد خلاقیت است. (همانطور که نفت فروخته میشود و جنس مصرفی وارد میگردد، نظریه و فکر هم وارد و مصرف میشود.) و باز، همان بخش از روشنفکری مانند دیگر گروههای وابسته به طبقه ی متوسط پر از تناقضات حیرتآور و حتی مضحک است: لیبرال جبار و جبار آزادیخواه و کمونیست خرافاتی و خرافاتی منکر و کافر و امثالهم در میهن ما چنان رایج است که این همه تناقض، باعث حیرت هیچ کس نیست!
و بخش دیگری از روشنفکری البته صاحب آرمان و ایده و اندیشههای پیشرو است… در جاهایی بر اساس فرهنگ مردم، رمانهای عظیم و آثار بزرگ، مانند «تورتومبو» از«آستوریاس» نوشته شده است و این بخش یعنی فرهنگ مردم باز در «ایران» مورد غفلت مانده است.
با تغییر شیوههای تولید و کار و روابط انسانها و با تغییر باورها، اساطیر به فرهنگ مردم واپس مینشینند، اما دنیای پشت سر در تجربههای مادی و معنوی و عمیق انسان ایرانی در چهار راه حوادث، باعث ایجاد مهرپرستی و زروانیگری و نظایر آنها شده که اینک پس از هزاران سال در فرهنگ مردم کرد و لر و بلوچ و عشایر و روستانشینها به بیان درمیآید. «آستوریاس» و«مارکز» و«نرودا» و«اکتاویو پاز» و در همسایگیهامان، «یاشارکمال» و «آدونیس» و … از فرهنگ و باورهای مردم بسیار بهرهمند شدهاند و باز، افسوس که بخشی از روشنفکری و جریانات متصل به آن، خود را تافته ی جدابافته یی میدانند که با مردم عادی و ساده کمترین اتباط را دارند، بر اساس توهم فردیت و توهم نبوغ، طلبکار همهاند و …!
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
اما انسان و آرمانهایش را از یاد نبریم، هرچند دشوار، یا دیریاب!
پایان
۴ لایک شده