اپرایی درباره فقرا
نگاهی به «سه پولی» اثر« برتولت برشت»
عبدالرضا قنبری
«برشت» این اثر خود را «اپرایی درباره فقرا» می نامد و می گوید: «چون آن قدر با شکوه است که فقط فقرا می توانند آن را درک کنند، و چون آن قدر ارزان است که حتی گدایان هم می توانند آن را ببینند، اپرای سه پولی خوانده شده است.» گفته شده است که برشت با الهام از «اپرای گدایان» اثر«جان گی» ، نویسنده ی انگلیسی که پیش تر ( دویست سال قبل ) نمایش نامه ی خود را نوشته، «اپرای سه پولی» را در سال ۱۹۲۸به نمایش گذاشته و مردم را به سالن تئاتر کشانده است. اپرای چهار پنی، طی دو قرن تحت عنوان ” اپرای گدایان” در تمام تئاتر های انگلستان به نمایش درمی آمد. ماجرا در حومه ها و محله های جنایتکاران «لندن» به وقوع می پیوندد، «سوهو» و «وایتچاپل »، در دویست سال پیش از این و حتی امروز پناهگاه اقشار فقیر ساکنین لندن بوده که همه ی آن ها چندان هم صاف و ساده نبوده اند. «اپرایی برای گدایان» به تشویق «جوناتان سویفت» (۱۶۶۷ -۱۷۴۵ نویسنده، هجو نامه نویس، منتقد و شاعر. «سفر های گالیور» از آثار مشهور او می باشد) نوشته شد، تقلیدی بود از «هندل» و به شکلی که روایت کرده اند، نتیجه ی شکوهمند آن موجب از اعتبار افتادن تئاتر هندل شد. برشت، مانند نمایش نامه ی«مادر » که متاثر از «مادر» اثر «گورکی» بود، با این اپرا، جامعه ی سرمایه داری را زیر سوال می برد و ستم های ناشی از زر سالاری را برجسته می کند و آنرا به محاکمه می کشد. برشت در این اثر، چون آثار دیگر خود، پایبندی خود را به رئالیسم سوسیالیستی، نشان می دهد.
ضد قهرمان این اپرا، شخص لمپنی است به نام «مک چاقوکش»، که یک باند بزرگ دزدی را اداره می کند و با «براون»، رئیس پلیس دوست جان جانی است و دختر او را به زنی گرفته است. از سوی دیگر، با فاحشه ها نیز رابطه دارد، و «پالی» تنها دختر آقای «پیچوم» ، شاه گدایان را نیز زن قانونی خود کرده است. آقای پیچوم شرکتی به نام «شرکت دوست فقرا» ترتیب داده و شهر را به مناطق مشخصی برای گدایی تقسیم کرده است. هیچ کدام از گدایان حق ندارند بدون اجازه ی او و خودسرانه، جز در قسمتی که برایشان تعیین شده، گدایی کنند! آقای پیچوم به این طریق گداهای شهر را استثمار می کند. آقای پیچوم و خانمش که از وصلت پالی و مک چاقو کش خشمگینند، ترتیبی می دهند که مک گیر بیفتد و علیرغم این که رئیس پلیس پدر زن اوست، چون این بار منافع خودش در خطر است، نمی تواند کاری برای نجات دادن مک از زندان بکند. در نتیجه، مک به اعدام با طناب دار محکوم می شود.
پالی که زن قانونی مک است، و در غیاب او کارهای باند را می چرخاند، با دیگر دزدان تصمیم می گیرد که – به قول برشت- شکل دزدی را تغییر دهد؛ یعنی بانک تاسیس کنند. برای آزادی و یا فرار دادن مک ، مقداری پول نقد لازم است. پالی به دیدار مک می آید، و مک برای تهیه ی پول از او تقاضای کمک می کند. اما پالی جواب می دهد که فعلا پول نقد ندارند، چون کار بانک ، سرمایه گذاری به طور طویل المدت است! گویی حرف های پیشین خود را فراموش کردند:
« پالی: هرجا که بروی من نیز با تو خواهم بود.
مکی: و آن جایی که تو باشی من نیز با تو خواهم بود.»
سرانجام ساعت اعدام مک هیث فرا می رسد، و مک در سخنان آخر خود ، از همه ی دلال ها، فاحشه، جاکش ها ، گدایان و… تقاضای بخشش می کند، ولی از پلیس نه؛
«اما از پلیس تقاضای بخشش ندارم
زیرا آنان حرامزاده اند ، پس سرشان را با گرز هایتان درهم کوبید.»
با این همه، در لحظه ی آغاز اجرای مراسم اعدام ،خبر می آورند که پادشاه به افتخار تاجگذاری خود، مک هیث را عفو کرده است. و آقای پیچام می خواند:
«اکنون ما صحنه ی دیگری که نباید از آن رو بگردانید به شما نشان می دهیم. صحنه ای که نشان می دهد چگونه عفو و بخشش بر عدالت چیره می شود!»
اپرای سه پولی برتولت برشت، سوگنامه ای است که در بسیاری از نقاط جهان در هزار توی مناسبات و روابط اقتصادی و اجتماعی کهنه گرفتار است. و به همین دلیل، همه ی خصلت ها و ویژگی های انسانی خود را از دست داده و «نا انسان» شده است.
«این حق هر انسانی است که روی زمین/درگذرگاه زندگی،خوشبخت باشد/ زیر آسمان از تمام شادی ها سهمی ببرد/ و نانی برای خوردن داشته باشد و نه سنگ/ این حق مسلم هر انسانی روی زمین است/…ولی شرایط چنین نمی خواهد….اگر همه نیکوکار بودند، بهشت آن ها تحقق می یافت./ چه کسی نمی خواهد روی پاهای خودش راه برود؟ چه کسی نمی خواهد نیکو کار باشد؟/ ولی روی سیاره ی غمگین،/ ثروت و امکانات محدود، و انسان پست و خشونت بار است./ چه کسی نمی خواهد شرافتمندانه زندگی کند؟/ ولی شرایط برای چنین منشی مناسب نیست.»
دردومین پایانه برای اپرا با اشاره به تماشاگران، آمده است؛
«انسان با چه چیزی زندگی می کند؟
مکیت: بزرگوار آقایان، شما ما را به زندگی شرافتمندانه و دوری از گناه هدایت می کنید، ولی پیش از همه می بایستی چیزی برای خوردن به ما بدهید….می توانید این را در تمام معانی در نطر بگیرید،
ابتدا خوراک، و بعد اخلاق.
ابتدا باید قطعه ای نان به مردم بینوا بدهید تا گرسنگی شان برطرف شود…
انسان با چه زندگی می کند؟ بی وقفه در حال شکنجه کردن،محروم ساختن ،تکه پاره کردن، بریدن سر و دریدن انسان است.
انسان تنها در فراموشی زندگی می کند، و بی وقفه فراموش می کند که انسان است.»
برشت در این اپرا، چهره ی کریه نظام سوداگری را عریان نشان می دهد و در این زمینه هیچ چیز را نادیده نمی گیرد. همان هایی که به گفته ی برشت؛« معمولا از شکم خالی حرف نمی زنند.» در نظامی که او توصیف می کند، کسی را می بینیم که برای خود شبه حکومتی تشکیل داده و گدایان، این تیره بخت ترین انسان ها را استثمار می کند.حتا قوانین در بهره کشی این تیره بختان، به یاری سوداگران می آید؛
«…قانون برای بهره گیری از آن هایی است که آن را نمی فهمند، یا برای آن هایی است که فقر بی حد وحصر مانع از این بوده که خودشان را با آن تطبیق دهند و هر کسی که بخواهد از این نظام عظیم بهره کشی دانه ای برای خودش جمع کند، باید دقیقا به قوانین احترام بگذارد.»
و اگر هر کدام از آن ها از مقررات حکومت او سرپیچی کنند، افراد او به قصد کشت کتک شان می زنند. برشت به مساله ی مهمی اشاره می کند و از زبان یکی از بازیگران ( پیچوم) می گوید؛
«اگر قدرتمندان جهان توانسته اند به فقر دامن بزنند، علتش این بوده که تحمل دیدن آن را نیز داشته اند.»
و باز می بینیم که زن (پالی)، از دادن چند هزار دلاری که برای آزادی شوهرش لازم است، سرباز می زند، زیرا چیز با ارزش تری مطرح است؛ سرمایه گذاری به شکل طویل المدت برای تاسیس بانک!
برشت در این کتاب، جنایات کوچک و جنایات بزرگ تر نظامی را می کوبد و تخطئه می کند و چهره ی آن را افشا می سازد.
۹ لایک شده