ایل دریا
بهمن نمازی
هشتاد مرد در دوازده متر، فریادهایِ سفیدشان را دانه
دانه در ظلمتِ ضیافتِ کلبتین کشان کشان کشیدند.
و انگشت هایشان را رو به ماه گرفتند
نیمکت خالی بود
خفاش شب روی شاخهِ بلندِ بید بود
بید مثل خودش لرزید
درخت سایه هایِ لرزانش را بر نیمکت تکاند
و اسماعیل بر سایه ها نشست.
در گهواره گریه کردی
باد گهواره را غلتاند و اشک های تو ریخت
تا هشتاد مرد، در دوازده متر که فریادهایِ سفیدشان را دانه
دانه در ظلمتِ ضیافتِ کلبتین کشان کشان کشیدند.
تا تو لِی، لِی، لِی کنان رسیدی
آن جا که خاک، تکه تکه، گام هایِ کوتاهت را تا میوه های کاج غلتاند با
هشتاد مرد، در دوازده متر که فریادهایِ سفیدشان را دانه
دانه در ظلمتِ ضیافتِ کلبتین کشان کشان کشیدند.
و انگشت هایِ پوسیده شان را رو به ماه گرفتند
به گچ نگریستی
بر ظلمتِ سیاهِ تخته گریستی
در حجمِ پوسیده و سیاه و تفتهِ لوله زیستی
زیر سایهِ میله گریستی
و اشک هایت جاری شد
تا هشتاد مرد که در دوازده متر فریادهایِ سفیدشان را دانه
دانه در ظلمتِ ضیافتِ کلبتین کشان کشان کشیدند.
بر نیمکت نشستی
ردای شب از گیسوانت افتاد
ستاره صبح، عطرِ سرخش را بر موهایِ تو پاشید
بر شانه های
هشتاد مرد در دوازده مترکه فریادهایِ سفیدشان را دانه
دانه در ظلمتِ ضیافتِ کلبتین کشان کشان کشیدند
و انگشت هایِ نداشته شان را رو به ماه گرفتند
ماه خندید.
اسماعیل پیش پایِ تو غلتید
«مرا بِکُش، مرا بِکُش دوباره ای پدر»
«مرا بِکُش، مرا بِکُش دوباره ای پدر
مبر دوباره خانه، ای پدر»
و اسماعیل پیش پایِ تو بند، بند، بند شد
بند دومش بندِ ما بود
بندِ هشتاد در هشتاد در هشتاد در هشتاد
مرد که فریادهایِ سفیدشان را بر ظلمتِ ضیافتِ کلبتین می کشند
عیلِ سومش، ایلِ دریا شد
دریا به مَد نشست.
۲۷ لایک شده