این رعد و برق بی امان
قباد آذرآیین
–مرتضا!
-ها،
-بیداری؟
–ها، چته؟
-می گُم…مو می ترسُم.
-می ترسی؟! از چی؟ از چی می ترسی زن؟
–از همی تش و برق…
-تش و برق ؟! تش و برق خُ ترس نداره زن، بگیر بخواب .
–خوابم نمیاد.
–تو که داخل بمبارونا و موشک بارونا بودی، از تش و برق می ترسی زن؟
–دست خودُم که نیست. می ترسم خُ
-نترس. مو اینجام…شب بخیر.
–شب بخیر
–مرتضا!
–ها، هم چته؟
–می گُم کاشکی نمی زاییدمش..کاشکی مرده به دنیا می اومد!
–زبونتِ گاز بگیر زن! چته ای نصف شبی؟ یا از تش و برق می ترسی یا فکرای دیگه می زنه به کله ت.
–خُ دروغ می گُم؟ پَ یعنی زندگی می کنه زبون بسته؟…یعنی جوونه؟
–خواست خدا بوده زن. حکمن خودش ای جور مصلحت دونسته . چه می دونُم.
–تخصیر تو بود نه خدا مرتضا
–تخصیر مو بود؟! حالا همه چیو بنداز گردن مو!
-ها، پَ تخصرکی بود؟. تو پسر می خواستی.
–اینا همه ش حرفه زن، هزارون هزاز زن ، زیر همو بمب و موشکا حامله شدن و زاییدن. یعنی می خی بگی همه شون بچه ناقص دنیا آوردن؟
–امروز دلم کباب شد براش مرتضا
–حالا یواش تر حرف بزن ..یه وخ می شنوه ها.
–گمون نمی کردم ای دختره هم جوواب رد بده. ده سال از هاشم بزرگتر بود ها.
–قسمتش نبود زن…چی که فراوونه دختر. تخمشونو خُ سگ نخورده.
-دختر فراوونه. اما هرکی چشمش بیفته به ای جوون همی جوابِ می ده. می دونم.
–هیس، گفتنم یواشترزن. می شنوه ها. یه تیغه باریک خُ بیشتر بینمون نیست..دلش می شکنه.
–دلش شکسته بچه م. علی الخصوص امروز…جوونیش حروم شده..کاشکی نمی زاییدمش. کاشکی مرده دنیا میومد!
–هم باز همینِ گفت..لاالا..!
–ما ههای آخرانگاری حس می کردم یه جور دیگه م. سر سارا و آذر ای جور نبودم. همو وخت باید یه فکری می کردیم
–حالا به مو می گی؟ بعد ای همه سال؟
–چه می دونستم چه بلایی می خواد سرم بیاد؟ می گفتم چون که پسره حالتام فرق می کنه . مو که پسر نزاییده بودم.
–خدا بزرگه زن. بگیر بخواب هرکی یه پیشونی نوشتی داره. هیشکی سر از کار خدا درنمیاره….بگیر بخواب. مو باید ساعت شیش سر کارم باشم ها، با اون سر کارگرقزمیت بد دهن.
–باشه. بخواب مرتضا.تو بخواب . مو خوابُم نمی بره.
–تو هم چشماتو بذار روهم و به روزای خوب فکر کن تا خوابت ببره.
–روزهای خوب؟
–ها، مثلن به روزایی که بچه های هاشمِ بغل می کنی.
–یعنی می گی مو او روزای به چشمم می بینم مرتضا؟
–ها، می بینی زن، می بینی. پِ چرا نبینی؟ نامید نباش . نامیدی دلِ سیاه می کنه.
–خدا به زبونت نگاه بکنه مرتضا . کاشکی موهم قد تو دل گنده بودُم!
–امیدوارباش زن ..شب بخیر.
–شب بخیر مرتضا.
مرتضا
–چته زن ؟امان از دست تو!
می گم ای تش و برق کی می خوا تموم بشه؟
–مو چه می دونم زن؟ می مو بلاتشبیه خدام؟!
–آخه سابقه نداشته ای جور یه بند . از تنگ غروب تا حالا که از نصب شب هم گذشته.
–چکارش داری خُ…بذار تا دلش می خواد تش و برق بزنه..اصلن بزنه تا دنیایه خراب کنه…شب بخیر
–شب بخیر مرتضا
–مرتضا!
-ها، تو تا نون منِ نبری دس وردار نیستی زن.خودم می دونم .خواب می مونُم دیر می رسم و با اون نکبت بددهن دس به یقه می شم.
–می گم چرا هیچ صدایی از اتاق هاشم نمیاد؟
–خب گرفته خوابیده دیگه …چه صدایی بیاد؟
–هر شب تا ای موقع چن دفه بلن می شد می رف سر یخچال آب می خورد یا می رف مستراب..اصلن چرا ایقد زود خوابید امشب؟
–خب، نگرانی برو یه سری بش بزن. راه دوره ؟
-باشه می رم. تو بگیر بخواب.
–مرتضااااااااااااااااااااا!
۶ لایک شده