«رکسانا که سقوط کرد معطل نکردم. دیوانه وار از آپارتمانم زدم بیرون… وقتی رسیدم، تنِ نحیف و زیبایش روی موزاییک های سرد افتاده بود و هنوز گرم بود. صورتِ ظریف اش، توی پیاده رو فرو رفته بود… از سرِ زیبایش فقط یک دسته موی صاف خرمایی بلند از همان موهایی که همیشه دوست داشتم پیدا بود…
رکسانا ماه شکسته و ستاره ی سفید چشمک زن به یک دیگر نخواهند رسید. الا به مرگ.
داشتم همین را می گفتم که … نوزده، بیست، بیست و یک، بیست و دو، بیست و سه، بیست و چهار، بیست و پنج، بیست و هفت، بیست و هشت … سی و چهارمی نسترن است. می دانم که تنها صدو پنجاه سانت قد دارد…
داشتم همین را به او می گفتم که سقوط کرد.
هر دو دمِ پنجره بودیم. رکسانا تاپِ قرمز ماتیکی یا عنابی، تن اش بود… نمی توانستم حدس بزنم بخواهد به خاطر یک پیراهن، از ارتفاع سقوط بکند… آیا من سقوط نکرده ام؟ … جوری بوی تند که به بوی حیض می ماند ، آزارم می دهد… یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، به هشتمی که می رسم احساسِ سبکی می کنم. بالا می روم. از تنم فاصله می گیرم… زنِ پنجم، اسم اش هنگامه است. بلوند است… زن ششم، اسم اش افسانه است. می دانم دیوانه وار دوستم دارد… زنِ هفتم، اسم اش زهرا است… هرگز رغبتی برای نوازش اش نداشتم… تا به زنِ هشتم برسم که اسش راحله است و چشمانِ سیاه بادامی و درشت دارد… عاشقِ انحنای بی وصفِ اندامش هستم و به خاطر جنونش درهماغوشی دیوانه وار، عاشق اش هستم… زن نهمی که تازه به جمعِ دیگر زنان پیوسته، افسانه است… کمر راست می کنم و برمی گردم طرف رکسانا تا خستگی در کنم که می بینم راحله نشسته روبه رویم و دارد موهای بلندِ چهار ساله اش را شانه می کند…»
«سوارش شو، مهارش کن، افسارش کن و بتاز». خلاصه و موجز می توان فرم و ریتم رمان «این سگ می خواهد رکسانا را بخورد!» نوشته ی «قاسم کشکولی» را این چنین توصیف کرد.
باقی داستان را خواننده باید بخواند. رمان «این سگ می خواهد رکسانا را بخورد!» بعد از چند سال سکوت پس از آخرین رمانِ «کشکولی»، نشان می دهد که وی این سال ها را بیهوده نگذرانده است.
از شروعِ رمان می فهمیم که این داستان، زمین گذاشتنی نیست. در عین حال، نمی توان آن را چون داستان های حادثه ای مطلق، بدون تعمق خواند. بعضی جاهای «این سگی که می خواهد رکسانا را بخورد!» نیاز به تعمق دارد.
هر چه شاید باشد، شاید که نباشد. از پرتو نامه ی «شیخ اشراق» بر سر درِ این رمان، همچون کلیدی برای رمز گشایی این روایت های تو درتو خود نمایی می کند.
رمان « این سگ می خواهد رکسانا را بخورد !» نوشته ی «قاسم کشکولی» در سالِ جاری توسط «انتشارات بوتیمار» روانه ی بازار کتاب شده است.
۹ لایک شده