ای برادر تو همه اندیشه ای!
بررسی ریشه ها و ویژگی های فمنیسم
کیوان خلیل نژاد
از چشم اندازِ نگاه فمنیستی به عالم، می توان یکسانی تجربه ها ی بشری با تجربه ی مردانه ی جنس مذکر را مورد بازبینی و تردید قرار داد. چنین شکی سلطه ی غالب بر اندیشه های فلسفی و نقد را مورد پرسش و بازنگری قرار می دهد.نقادی فمنیستی را بیش از هر چیز محصول جنبش فمنیستی مدرن در دهه ی شصت و هفتادِ قرن بیستم می دانند. فمنیسم به عنوان مفهومی نو در سال های پایانی قرن نوزدهم در فرانسه ابداع گردید. جریان فمنیسم در متن مکاتب فکری موجود به ویژه مکاتب تازه ای همچون لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم به وجود آمده است. از این رو همواره این جنبش به داد و ستد فکری با سنت های حاکم و نگاه ها و رویکردهای زمینه ای پرداخته است. در حقیقت تاریخ این جنش نشان می دهد که هرگز جنبشی خود مختار نبوده است.
در دهه ی هفتاد سویه ی رادیکال و سیاسی جنبش فمنیسم بر رابطه ی تنگاتنگ میان هنر و سیاست تاکید داشت. در آن دوره، هنر همچون سلاحی در جهت پیشبرد عقاید ترقی خواهانه این جنبش شناخته می شد. آنان برآن بودند که ؛ هنر ابزاری در دست هنرمندان و منتقدان زن است تا از آن طریق بر سکوتِ تبعیض آمیزِ زنان چیره شوند. آنان هنر را وسیله ی دست یابی به شرایط تازه و انعکاس صدای کمتر شنیده شده ی زنان می دانستند.فارغ از هیجانات ناشی از سویه های ایدئولوژیک، ضد تبعیض و ترقی خواهِ نگاه فمنیستی، ریشه های مبانی اولیه ی نقد فمنیستی را به طور عمده می توان در دو کتاب «اتاقی از آن خود» «ویرجینیا وولف» و «جنس دوم» «سیمون دوبوآر» جستجو کرد.
زن، اتاق، ادبیات داستانی
اتاقی از آن خود، کتابی از نویسنده ی انگلیسی ویرجینیا وولف است که برای اولین بار در سال هزار و نهصد و بیست و نه انتشار یافته است. این کتاب، پس از پیروزی جنبش حق رای زنان در بریتانیا نگاشته شده است. ترقی خواهی و دستیابی زنان انگلیسی به حق رای پس از سال ها مبارزه در سال هزار و نهصدو هجده را می توان چرخشی در جهت «غیر شخصی» شدن زنان و حیطه های مربوط به آنان دانست. این تحول، زنان را از موجوداتی منفعل و بی اثر در جامعه تبدیل به سوژه هایی برای شناخت و تفحص کرده بود. در آن دوران فرصتی فراهم شده بود تا زنان از طریق بازنگری نسبت به خویشتن و روابط پیرامون خود تعریف تازه ای از زنانگی ارائه دهند.
کتاب اتاقی از آن خود را می توان نمونه ای از یک مقاله ی مدرنیستی و آغازگر نقد ادبی فمنیستی دانست. وولف این اثر را پس از ایراد سخنرانی هایی به تاریخ بیستم و بیست و ششم اکتبر سال هزار و نهصد و بیست و هشت در دو کالج ویژه ی زنان در کمبریج، نگاشته است. این سخنرانی ها مبنای مقاله ای قرار گرفت که در ماه مارس هزار و نهصد و بیست و نه در نشریه ی آمریکایی فوروم (Forum) منتشر شد. در ماه اکتبر همان سال وولف با بسط همین مقاله کتاب اتاقی از آن خود را تدوین نمود. سخنرانی ها و مقاله « زن و ادبیات داستانی» نام دارد. متاسفانه متن این سخنرانی موجود نیست یک دانشجو پیرامون این سخنرانی چنین می گوید: «خانم ویرجینیا وولف روز شنبه بیست اکتبر به دیدن ما آمدند و در تالار کالج درباره ی زن و داستان سخنرانی کردند. دلیل اینکه تعداد زنانِ رمان نویس تاکنون کم بوده به طور کلی ساختار خانه و خانواده است؛ نوشتن در اتاق نشیمن آسان نبوده و نیست.» (اتاقی از آن خود، ص ۹)
وولف در آغاز مقاله ی زن و ادبیات داستانی پیرامون عنوان این مقاله می نویسد: «عنوان این مقاله می تواند دو معنا داشته باشد یکی زن و داستان هایی که زنان می نویسند و دیگری زن و داستان هایی که درباره آن نوشته می شود.» (زن و ادبیات، ص۱۹)
مفهوم اول، پیرامون جایگاه زن به عنوان نویسنده، در طول تاریخ همچنین تحولات سبک و شیوه نگارش زنان تحت تاثیر تغییرات اجتماعی سخن می گوید. دومین مفهوم اما در رابطه با جایگاه زنانگی و بازتولید الگو های آن در آثار ادبی بحث می نماید. این دو موضوع را می توان از مهم ترین محور های نقد فمنیستی دانست.
زن و ادبیات داستانی همچون نگاه غالب در جریان نقد فمنیستی پرسش هایی از تاریخ در معنای عام و تاریخ ادبیات در معنای خاص را مطرح می نماید. در اینجا نیز، تاریخ اساسا انعکاس «تاریخ تبار مذکر» عنوان می شود. در برابر این جریان مسلط تاریخی سرگذشت زنان «سویه ی وارونه ی تاریخ» و موضوعی مبهم و کمتر شناخته شده معرفی می گردد. راهکار متن، در پاسخ به ابهامات تاریخی پیرامون زنان هنرمند و آثار فرهنگی تولید شده توسط آنان، نگاه به زندگی فراموش شده زنان است. وولف زندگی روزمره زنان وشرایط اجتماعی هر دوره را ابزاری برای کشف شرایط زنان هنرمند و ویژگی آثار آنان قرار می دهد. بعد ها از بسط و گسترش بررسی متون زنان به منظور برساختن مفهوم تاریخ ادبی زنانه در اندیشه های «الین شوالتر»، «نقادی زن نگر» به وجود می آید.
زن و ادبیات داستانی سویه ای اجتماعی دارد. متن، شناخت زنان هنرمند را وابسته به شناخت زنان معمولی و شرایط حاکم بر زندگی روزمره آنان می داند. اینکه زن «چند فرزند داشته، آیا پولی از خود داشته، آیا اتاقی برای خود داشته، آیا در پرورش خانواده اش به او کمک می شده، آیا خدمتکار داشته، آیا بخشی از کار های خانه وظیفه او بوده است» (همان کتاب، ص ۲۰) این ها پرسش هایی هستند که به منظور شناخت محدودیت های حاکم بر زندگی زنان در این متن مطرح می شود.
اتاقی از آن خود که بعد ها عنوان کتاب وولف قرار می گیرد، به شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان و نظام خانواده اشاره دارد. جامعه در شکل دهی به باور ها و ایجاد مفاهیم جنسیتی از دو ابزار مهم؛ قانون و سنت یاری می گیرد. قانون و سنت های جامعه پدر سالار وظایف دست و پا گیری را به زنان تحمیل کرده، فرصتی برای خلاقیت آنان باقی نمی گذارد. از دیگر سو وابستگی اقتصادی زنان به مردان، امکان فراهم آوردن محیط انجام کار نوشتن و یا خلق هر اثر هنری دیگر را ناممکن ساخته است.
نقش دنیای زیسته هنرمند در شکل دهی و تعمیق اثر هنری او غیر قابل انکار است. امکان رسیدن به تجربه های دست اول برای زنان در جامعه پدر سالار بسیار محدود و دشوار می باشد. زنان در چنین چارچوبی تجربیات گوناگون و متنوعی نخواهند داشت در نتیجه نمی توان اثر هنری شاخصی از آنان انتظار داشت. در حقیقت جامعه با محدود ساختن زندگی زنان در غالب فرم های کلیشه ای نه تنها امکان دستیابی به تجربیات دست اول را از آنان دریغ می کنند بلکه امکان بروز و ظهور اثر هنری شاخص را از آنان سلب نموده است. از دیگر سو جامعه ، دیدگاهی خاص وکلی در ارتباط با زن را ترویج و او را نسبت به خلق هر گونه اثر هنری ناامید می گرداند. همچنین امکان نبود تحصیل و شرکت در آکادمی های هنری آنان را از فضای جدی هنر و جریان مسلط حاکم بر نهاد های هنری دور نگاه می دارد.
ویرجینیا وولف در نوشته هایش ضمن ترسیم فضای ادبیات داستانی زنان، اشاره به این موضوع دارد که جامعه با وجود ایجاد تغییراتی به منظور پذیرش زنان نویسنده، باز هم تنها از آنان انتظار دارد که رمان بنویسند. جامعه کمتر امکان حضور زنان در عرصه های گونه های دیگر ادبیات همچون شعر و نقد را فراهم می آورد. او استدلال می کند که رمان در میان گونه های ادبی به کمترین تمرکز برای نوشتن نیاز دارد. پس زنان می توانند این کار را در وقفه های موجود در زندگی روزمره شان به منصه ی ظهور برسانند. بدین ترتیب وولف زنان را با بیم و امید های حاصل از تغییرات نگرش و عملکرد ها روبرو می سازد.
وی بر این باور است که زنان پیش از نوشتن به فراغت، پول و اتاقی از آن خود نیاز دارند. زن از طریق نوشتن و یا با خلق هر اثر هنری دیگری ناخواسته در مسیر دگرگون ساختن ارزش های تثبیت شده در جامعه گام بر می دارد. بازنگری در شرایط، به منظور ایجاد تحول و دگرگونی در سنت ها، موضوع مشترک دیگری میان اندیشه های وولف و جریان فمنیستی به عنوان تفکری دگر اندیش و ترقی خواه است.
جنس دوم
دومین متن الهام بخش و تاثیر گذار بر رویکرد نقادی فمنیستی متنی فلسفی-جامعه شناختی به نام جنس دوم است. این اثر به قلم سیمون دوبوآر در سال هزار و نهصد و چهل و نه انتشار یافته است. « کمک عمده ی او [سیمون دوبوار] به نظریه ی فمنیستی حاصل از این بحث اوست که در فرهنگ مرد سالار، مرد مثبت یا معیار و زن منفی یا به قول سیمون دوبوآر دیگری تلقی می شود»(فرهنگ نظریه های فمنیستی، ص۵۲) فمنیست ها نیز عقیده دارند که؛ پدر سالاری در جامعه، زنان را به دیگری یعنی موجودی فاقد اهمیت مبدل ساخته است. زن جهان را به عنوان مجموعه ای مردانه پذیرفته است. این مردان هستند که در مقام عامل و فاعل جهان را تعریف کرده اند. همچنین ساختارها و نهادهای سلطه بر آن را برساخته اند. زن در چنین جامعه ای پذیرای وضعیت خود در جایگاه دیگری می باشد. زن از این جهت که در تعریف و ادراک جهان نقشی نداشته دیگری است. او این جایگاه تاریخی را پذیرفته و تقدیر خود می پندارد.
جنس دوم متنی برابری جویانه است.در این کتاب رسیدن به حقوقی مساوی با مردان برای زنان هدف اصلی در مسیر رهایی از ستم پنداشته شده است. ابزار رهایی زنان از نابرابری و تبعیض رسیدن به استقلال مالی عنوان می شود. «زن تولید کننده و فعال تعالی خود را به چنگ می آورد» (جنس دوم، ص۴۹۸) در جامعه ی برابر، زنان و مردان به عنوان افرادی مشابه از نظر یکدیگر به رسمیت شناخته می شوند.
مشهور ترین جمله کتاب جنس دوم «کسی زن به دنیا نمی آید، زن می شود» زنانگی را به مثابه یک ساخت اجتماعی معرفی می نماید. کتاب در آغاز به جایگاه زن در نهاد خانواده می پردازد. دو فصل آغازین این اثر زن را در جایگاه همسر و مادر، تحت انقیادِ قراردادِ ازدواج مورد بررسی قرار می دهد. واکاوی شرایط اجتماعی زن به منظور آشکارسازی تصویر زنان در جامعه بخش بعدی این متن را تشکیل می دهد. از دریچه نگاه جنس دوم، زن بیرون از محیط خانواده همچون تولید کننده و شهروند به جامعه نمی پیوندد بلکه اولین وظیفه او بیرون از خانه «نمایش خود» است. «در خانه چون به مشغله های خود می پردازد فقط چیزی به تن دارد: برای بیرون رفتن از خانه، برای پذیرایی او لباس می پوشد. آرایش خصوصیتی دو گانه دارد: آرایش اختصاص بدان یافته که شایستگی اجتماعی زن (نمونه ی زندگی، ثروت و محیطی را که وی به آن تعلق دارد) آشکار گرداند اما در حین حال به نارسیسیسم زن جنبه غیر انتزاعی هم می بخشد. آرایش هم لباس است، هم زیور: زنی که از این که هیچ کاری انجام نمی دهد رنج می برد با آرایش گمان می کند که هستی خود را بیان می دارد. مراقب زیبایی خود ماندن، لباس پوشیدن نوعی کار است که به وی اجازه می دهد شخص خود را به خویشتن اختصاص دهد، همان گونه که با کارهای خانگی، خانواده را به خود اختصاص می دهد؛ آن وقت به نظر او چنین می رسد که منِ وی توسط خودِ او برگزیده و مجددا خلق شده است.» (جنس دوم، ص ۲۳۶)
متن فوق نشان می دهد که جامعه چطور الگو های زنانگی را از طریق پوشش، اخلاق و منش به زنان تحمیل کرده و در این مسیر ضرورت رفتار تصنعی را به آنان آموخته است. جامعه از طریق تلقین رفتار های غالب مند و تصنعی زنان را به یک شی اروتیک مبدل می سازد. زنان نیز با تلقینِ نیاز به زیبا بودن، خود را در ساحت شیئی کاذب در جامعه نمایش می دهد. استانداردهای تحمیلی به زنان در جهت نمایش آنان در قالب گونه ای خاص از زیبایی در نقد فمینیستی «اسطوره ی زیبایی» نام دارد. این اسطوره را می توان ذیل قرارداد های اجتماعی که زن و باورهای او، پیرامونِ جنسیتش را شکل داده اند، ادراک نمود. در طول تاریخ این اسطوره زیباشناختی- شهوانیِ زنان را مردان کارگردانی کرده اند.
زن در نگاه پدرسالارانه زیوری برای آراستن سطح زندگی است. پیکره او همچون هر شیِ دیگرِ زینتی ارزش مبادلاتی یافته است. تصویری که هنر و ادبیات از زن ارائه می کند نیز تحت تاثیر همین نگاه مردسالارانه قرار دارد. در جهت تاکید و تحکیم این نگاه متون هنری و ادبی تصویری ویژه و کلیشه ای از زن را بسط و تکثیر می کند.
نفی نقد بی طرفانه
یکی از مهمترین مبانی نقد فمنیستی نفی نقد بی طرفانه است. سوبژکتیویته ی مدرن به عنوان یکی از محصولات اومانیسم غربی اندیشه را مقدم بر وجود می پندارد. گسست اندیشه از وجود، در انسان، منجر به نادیده گرفتن وجوه غیر آگاهانه انتزاع می شود. فاعل شناسا در این مسیر اندک اندک به شی متفکر تبدیل می شود. شیئی که خود را سراسر اندیشه و آگاهی می پندارد و محدودیت های آگاهی را نادیده می گیرد. این شیِ متفکر، این انسان جدا افتاده از هستی، وارسته از هر پیش زمینه ای در تلاش است تا کاملا بی طرفانه جهان را موضوع نقد و کنکاش قرار دهد.
پرسش اساسی از این قرار است؛ آیا می توان نقدی کاملا بی طرفانه ارائه داد؟ ملزمات بی طرفی چیست؟ آیا انسان بی طرف در واقعیت امکان بروز دارد؟ انسان بی طرف می بایست مستقل از امیال و علائق شخصی، جدا از غرض ورزی به عنوان انسانی مثالی، کامل و در جایگاه یک عقل کل موضوع را بررسی نماید. نگاه ریاضی وار به جهان و بسط یافته های علوم طبیعی در ساحت علوم انسانی- نگاهی که اوج آن را از دکارت تا کانت می توان پی گرفت- عقل انسان را از موضوعی ذهنی به عینیتی تشخص یافته مبدل کرده است. در اینجا عقل به عنوان ودیعه ای همگانی و مشترک در تمامی انواع آدمی بروز و ظهور می یابد. انسانِ روشنی یافته با چنین عقلی می تواند بی طرفانه به پدیده های طبیعی و فرهنگی بپردازد. با این همه به نظر می رسد آدمی همواره از چندین جهت محدود و مقید بوده و امکان چنین رهایی نمی یابد. این محدودیت ها را می توان شرایط حاکم بر اندیشه و هستی انسان دانست. مهمترین آنها شامل: شرایط اقتصادی، زبان، شرایط فرهنگی، بستر تاریخی و جنسیت می باشند. آن چنان که مارکسیسم بر اهمیت شرایط اقتصادی و تاثیر تحولات ابزار تولید بر روبنای فرهنگی تاکید می کند فمنیسم نیز جنسیت را در ساخت و ادراک اثر هنری دخیل می داند. فمنیست ها پرسش هایی از این دست را طرح می نمایند: آیا جنسیت با موضوع و محتوای اثر هنری، با تفسیر بیننده و روش هنرمند در ارتباط است؟ دانستن جنسیت هنرمند در ادراک و تفسیر اثر او تا چه اندازه تاثیر گذار است؟
جنس و جنسیت
«فمنیست ها مدافع زنانگی و مردانگی به عنوان ساختار هایی فرهنگی اند.» (فرهنگ اندیشه های انتقادی، ص ۲۵۳)
در این تلقی تفاوت زن و مرد صرفا از طریق تفکیک طبیعی میان تفاوت های زیست شناسانه دو جنس صورت نمی پذیرد. به منظور تمیز دادن مقوله فرهنگی از سویه ی جسمانی از دو واژه جنس و جنسیت استفاده می شود. جنس (sex) مجموعه صفات فیزیکی است که از منظر زیست شناسانه بر مرد یا زن بودن دلالت می کند. جنسیت (gender) اما صفات فرهنگیِ منتسب به زنان و مردان است. در اینجا فرهنگ به هر چیز انسان ساز اطلاق می شود. موضوعی است که از طریق دخل و تصرف و یا فرایند نقادانه انتخاب از طبیعت جدا شده است. با این تعریف گذر هر موضوعی از فرایند ادراک آن موضوع را به مقوله ای فرهنگی مبدل می سازد. مفهوم جنس نیز به عنوان موضوعی زیست شناسانه – در مقام یکی از مظاهر ادراک ما از جهان- پدیده ای فرهنگی به شمار می رود. زیرا هر گونه ادراک ما از بدن و ویژگی های آن نیز از مجرای آگاهی های فرهنگی ما عبور می کند. جنسیت از ابتدا مفهومی برساخته و مضمونی تربیتی- اجتماعی است. به گونه ای که در بستر های مختلف فرهنگی مفهوم جنسیت و به تبع آن زنانگی و مردانگی متفاوت خواهد بود. فرهنگ ها و جوامع مختلف انتظارات، باور ها و تابو های خاص خود را به زنان و مردان تحمیل می کند. در این سیطره ی توامانِ سرکوب و والایش، مردانگی مرجعیت یافته است. مفهوم ایدئولوژیک جنسیت زن را به عنوان یک موجود خارجی همواره موضوع اعمال قدرت مردان قرار داده است.
در جامعه پدرسالار مرد ها همواره رابطه خود با زنان و حتی مفهوم زن بودن را نیز تعرف کرده اند. برتری یک جنس در فعالیت های سیاسی، اقتصادی و هنری اساسا گونه ای آشکارا تبعیض آمیز از توزیع قدرت میان دو جنس است. در این نظام ارزش گذاری، تصمیم گیری و تصمیم سازی کار مردان است. مرجعیت یافتن مردان به عنوان جنسیت فاعل در عرصه ی اجتماعی زنان را به یک دیگریِ فاقد اهمیت تبدیل کرده است. دیگری همواره از مرکز قدرت و مرجعیتِ مفهوم ساز جامعه دور نگاه داشته شده و به صورت متضاد مرد عمل می کند. جبر باوری زیست شناسانه نیز برتری مردان نسبت به زنان و در نتیجه رجحان مفهوم مردانگی در برابر زنانگی را طبیعی و اجتناب ناپذیر نمایانده است. رفته رفته زن در جایگاه شیئی ازخود بیگانه قرار گرفته و زنانگی قراردادی از پیش مفروض پنداشته می شود. زنانگی در مقام عادتی اجتناب ناپذیر و مورد پذیرش هر دو جنس کارایی زن را در جامعه نشان می دهد.
اریکا کارتر زنانگی را دارای مفهمومی دوگانه می داند. اولین سویه ی معنایی این تعبیر؛ به مجموعه ای از قرارداد های فرهنگی اشاره دارد که به واسطه آنها جامعه زنان را تعریف و قاب بندی می کند. در وهله ی دوم ادراکی است که زنان از طریق آن به عنوان سوژه های اجتماعی از خود سخن می گویند. مفهوم زنانگی در کتاب من وسایه ام اثر جین تامپکینز به خوبی بیان شده است. «آنچه مرا به خشم می آورد، نحوه سوء استفاده از زنان است به عنوان جزء اضافه ی مردان، آینه ی مردان، ابزاری برای بهتر جلوه دادن مردان و وسیله ای برای کمک برای مردان در نیل به خواسته هایشان. زنان یا هیچ گاه وجودی قائم به ذات ندارند و یا به ندرت واجد چنین وجودی محسوب می شوند. در دنیای غرب زن وجود ندارد. گاهی با خودم می گویم در تمام دنیا زن وجود ندارد.» (درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی ص ۱۹۹)در مواجهه با چنین شرایطی فمنیسم پس از آشکار سازی مفهوم زنانگی لزوم تعریف دوباره زن را یادآوری می کند.
زنانگی و هنر
«مکتب زیباشناسی فمنیستی با این مقوله آغاز می شود که هنر در کل جنسیتی شده است. پژوهش فمنیستی جنس هنرمند را با ارزش های جنسیتیِ نهاد های هنری و مخاطب هنر در ارتباط می داند.» (فرهنگ نظریه های فمنیستی، ص ۲۶)
زنان در ارتباط دو سویه با هنر در چند نقش اصلی ظاهر می شوند؛ زن در جایگاه تولید کننده ی اثر هنری، زن در جایگاه موضوع اثر هنر، زن در جایگاه مخاطب اثر هنری، زن در جایگاه حامی هنر و زن در جایگاه موزه دار و گالری دار. با حذف موضوع اقتصاد و بازار هنر که در بدنه اصلی این متن قرار نگرفته است زن را می توان در رابطه با دنیای هنر در سه جایگاه مورد بررسی قرار داد.
۱.زن در جایگاه تولید کننده اثر هنری
بازتاب تصویر زن هنرمند را می بایست از دل متون تاریخی بدست آورد. فمنیست ها اساسا نگاهی شکاکانه به تاریخ دارند. پرسش های اصلی که آنان در مواجهه با متون تاریخی – به ویژه تاریخ هنر و تاریخ ادبیات – طرح می کنند از این قرار است که: زنان هنرمند کجا هستند؟ چرا تعداد آنها انگشت شمار است؟ دلیل نادیده انگاشته شدن آنها و آثارشان نسبت به مردان و آثارشان چیست؟ بر مبنای چه معیاری آثار زنان پایین تر از مردان ارزش گذاری می شود؟
آن چه متون تاریخی بیشتر نمایش می دهند جریان عمده ادبی و پارادایم فرهنگی حاکم بر فضای اجتماعیِ دوره ای خاص از زیست آدمی است. منتقدان فمنیست بر این باورند که جریان عمده ی ادبی حاکم آشکارا زن گریز و در کار سرکوب و انکار زن و نهاد های زنانه عمل می کند. جامعه پدرسالار به واسطه ی القای باور ها و تابو های ویژه ی خود نه تنها استقلال روانی زن را نادیده می گیرد بلکه هویت جمعی جامعه هنری زنان را نیز همواره به صورت یک خرده فرهنگ، در حاشیه نگاه داشته است. فمنیست زنان را قربانیان اصلی فرهنگ مسلط بر جامعه می پندارد. از خودبیگانگی زنان و نبود نهاد متشکل هنری زنانه سبب شده، تا زنان نتوانند سنتی مستقل و مجزا را تشکیل و سازماندهی کنند. زنان همواره از حیطه های جدی فرهنگی همچون ادبیات و هنر دور نگاه داشته شده اند.
فمنیسم وظیفه زنان را در مواجهه با این از خود بیگانگی، نفی و جدا سازی آن از شکل فراگیر و عادت واره وهمچنین افشای جوانب مخفی این پدیده می داند. همچنین آشکار سازی چهره نفی و فراموش شده ی زنان هنرمند را وظیفه ای بر دوش خود می داند. امروزه باز ارزش بخشی به متون زنانه و مطالعه ی نوشته های آنان به منظور بنا کردن تاریخ ادبیات زنانه با مفهوم نقادی زن نگر گره خورده است. نقادی زن نگر را اول بار منتقد آمریکایی الین شوالتر بیان نمود. کتاب فرهنگ نظریه های فمنیستی نقادی زن نگر را این گونه بیان می کند: «بررسی نویسندگان زن و مطالعه ی تاریخ، سبک ها، مضامین، ژانر ها و ساختار های نوشته های زنان. نقد زنانه [نقادی زن نگر] شامل پویش های ذهنی خلاقیت زنانه، خط سیر حرفه ای جمعی یا فردی زنانه، و تحول و قواعد یک سنت ادبی زنانه است.» (فرهنگ نظریه های فمنیستی، ص ۱۹۵) الین شوالتر در خصوص ماهیت نوشتار زنان چهار الگو را در اختیار منتقدان قرار می دهد. ماهیت این الگو ها به گونه ای تنظیم یافته که هر کدام شامل الکوی پیشین بوده و آنرا بسط می دهد. «یک. الگوی زیست شناسانه، با تاکید بر اینکه چگونه بدن زن از طریق فراهم آوردن انبوهی از تصاویر ادبی و لحنی شخصی و صمیمانه، به وجه شاخص متن بدل می شود؛ دو. الگوی زبانی، که بر تفاوت های موجود میان نحوه ی استفاده ی زنان و مردان از زبان و نیز به این پرسش می پردازد که آیا زنان قادر به ایجاد زبانی ویژه ی جنسیت خود و بهره گیری از چنین زبانی در نوشته هایشان هستند یا نه؛ سه. الگوی روانکاوانه، که مبتنی است بر تحلیلی از روانِ زن و اینکه چنین تحلیلی چگونه در فرایند نگارش تاثیر می گذارد؛ و چهار. الگوی فرهنگی، به بررسی این موضوع می پردازد که جامعه ای که نویسندگان زن در آن فعالیت می کنند به چه طریق اهداف و واکنش ها و دیدگاه های زنان را شکل می دهد.» (درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی، ص ۲۰۴)
۲.زن به عنوان موضوع اثر هنری
«فمنیست ها اظهار می دارند که در دنیای مردانه، انسان بودن را مرد تعریف می کند، نه زن. در واقع زن، از آنجا که مرد نیست، به «دیگری» (یعنی جزء مرد) تبدیل شده است. مرد سوژه است و هم او معنا را تعریف می کند؛ حال آنکه زن ابژه است و وجودش توسط تعریف و تبیین می شود. بنابراین در رابطه بین مردان و زنان، مرد اصل است و زن فرع.» (همان کتاب ص ۲۰۶)
تعریفی که مردان از زنان ارائه کرده اند، پس از قبول همه جانبه آن توسط زنان، آنها را به دیگریِ فاقد اهمیت مبدل ساخته است. بر مبنای این عادت واره زن و زنانگی در سیطره قابی ثابت باقی نگاه داشته می شود. یکی از مهمترین جلوه های این صورت بندی را می توان در تصویری که از زن، در آثار ادبی و هنری وجود دارد، جستجو نمود. زنان معمولا شخصیت اصلی روایت و قهرمان داستان نیستند. در این حالت آنها در جایگاه کنش گری، عامل پیشبرنده و فعال در متن نمی باشند. به طور معمول نقش شخصیت های فرعی با خصوصیات کلیشه ای بر عهده آنان قرار می گیرد. جریان ادبی حاکم زنان را موجوداتی بوالهوس، سطحی نگر، پر حرف، دارای ذهنی بی ثبات و کند ترسیم می کند. زنان در متون ادبی در بیشتر موارد به واسطه ی مضامین ادبی تکراری حاضر می شوند. عمده این کلیشه های ادبی شامل: زن مرگبار، فاحشه (لکاته)، فرشته (زن اثیری)، زن در نقش فرشته خانه دار، زن به عنوان محافظ ارزش های اخلاقی مرد، زن به عنوان نماد ثروت و دارایی و زن به عنوان موجودی شیفته ی مسائل جنسی می باشد. تمامی این الگو ها یا زن را از طریق تصویری برتر و فراواقعی جزئی از جهان لاهوت و یا با تصویری پست و تحقیر آمیز از آنها نمایش می دهند. بدین ترتیب تمامی این الگو ها را می توان ذیل یک دو قطبی اصلی، لکاته- زن اثیری قرار داد. مرز باریک میان این دو قطبی را در داستان بوف کور صادق هدایت و در خوان چهارم از هفت خوان رستم می توان مشاهده نمود آنجا که آواز رستم در دشتی فرح بخش به گوش پیرزن جادوگری می رسد. پیرزن جادوگر به قصد فریب و کشتن رستم در یک لحظه به شکل زنی دلفریب در آمده در برابر رستم مجسم می شود. تنها لحظاتی بعد از آن است که ذکر نام خدا زن دلفریب را دوباره به جادوگر تبدیل میکند رستم این نماد شر را نابود می سازد.
زنان به عنوان موجوداتی که در تولید سرمایه مادی و ارزش های فرهنگی نقش آفرین نیستند استقلال و تعریفی مجزا از مردان نمی یابند. مطابق با سِفر آفرینشِ عهد عتیق زن یک انسان کامل قلمداد نمی شود زیرا او در ذهن خداوند موجودی حقیقی نیست بلکه تنها تکه ای جدا افتاده از مرد است. در ذیل الهیات مسیحی پولس قدیس در متون خود چنین تصویری از زن ارائه می دهد. «مرد تصویر شکوه خداوند است، ولی زن شکوه مرد به شمار می رود، این مرد نیست که برای زن است بلکه زن است که برای مرد آفریده شده است.» همواره میان زن و دنیا واسطه ای به نام مرد وجود دارد.
زنان غیر مستقل نه می توانند به ادراک دست اولی از جهان دست یابند و نه تعریف مستقلی از خود و جنسیت خود ارائه دهند. از خود بیگانگی آنها سبب می شود تا با ایمان به قرار داد ها و قالب بندی های ذهنی از پیش مفروض برماهیت خود و ثمرات اجتماعی آن بنگرند. از خود بیگانگی مقدمه شی شدگی است. آنگاه که زن خصلتی شیئی نشانه ای به خود می گیرد و در قالب شمایلی از معانی آماده مصرف می گردد. خصایصی همچون زیبا و اغواگر را نیز تنها در چارچوب سلیقه و فرهنگ روزمره نمایش می دهد. فمنیست ها به منظور افشاگری و بازنگری در مفاهیم، ردپای از خودبیگانگی زنان را که منجر به شی شدگی آنان گردیده است را در تصویر ارائه شده از زن در متون ادبی و آثار هنری جستجو می کنند.
۳.زن به عنوان مخاطب اثر هنری
همان میزان که جنسیتِ مولف در ساخت و ساختار اثر هنری دخیل است جنسیت مخاطب نیز در ادراک و تفسیر اثر هنری تاثیر گذار می باشد. به منظور شناخت جایگاه زنانگی در تفسیر اثر هنری ابتدا می بایست از خصایص ابزار های شناخت آگاهی یافت. زبان در مقام ابزار سازماندهی آگاهی همچنین در جایگاه وسیله ادراک و تفسیر اثر هنری خصایصی جنسیتی از خود بروز می دهد. منطق تمایز آمیز زبان در تقسیم و نسبت دادن صفات مختلف صفاتی که دارای نشانه های قدرت، خلاقیت، برتری جویی، اندیشه ورزی و والایی هستند را به مردان منسوب می کند. در مواجهه با زنان همین نظام از صفاتی حامل خصایص ضعف، شکنندگی، پارسایی، پرستاری، وابستگی و تا حدودی تحقیر آمیز بهره می جوید. منتقدان فمنیست بر این باورند که جوامع پدرسالار زبان را نیز تحت سیطره ی مردان قرار داده است. «زبان از منظر تاریخ و واقعیت، یک نهاد مردانه بوده و از محکم ترین قلعه های مردان به شمار می رود. این به معنای جلوگیری از ورود زنان به این نهاد ویژه مردان است؛ مساله ای که زن را در جریان رابطه با ساختن و تولید زبانی، به یک جایگاه حاشیه ای می راند.» (زن و زبان، ص ۱۱۷) زبان مردانه لاجرم سبب تولید الگو های تفسیر مردانه از موضوع می شود.
مجموعه الگوهای تفسیری به شکل نظریه ها و رویکرد ها ساختار اصلی تفسیر و زاویه مواجهه با اثر هنری را به وجود می آورند. منتقدان فمنیست در برابر نظریه و لزوم وجود آن در ادراک و تفسیر اثر هنری دو نگاه متمایز را ارائه می دهند: دسته اول لزوم بهره گیری از نظریه را پذیرفته؛ قائل بر این موضوع هستند که یا می بایست در برابر نظریه ی مردانه لحن و روش زنانه ای در تاویل و تفسیر جهان برگزید و یا می بایست از طریق ابزار های موجود در نظریه های مردانه خصلت مرد سالار اندیشه را برملا ساخت. دسته دوم اما، نگاه اقتدار گرا در نظریه ها را با مرجعیت مذکر در جامعه ی پدرسالار قیاس می کنند. آنها عقیده دارند به منظور رسیدن به نگاهی متفاوت می بایست محوریت موجود در اندیشه ها را فرو ریخت. همچنین می کوشند تا با اتکا بر احساسات متمایز زنانه لحنی متفاوت نسبت به نوشتار مردان در تفسیر اثر هنری ارائه دهند.
منابع
برسلر، چارلز (۱۳۸۶). درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی. مترجم مصطفی عابدینی. تهران، انتشارات نیلوفر.
پین، مایکل (۱۳۸۲). فرهنگ اندیشه ی انتقادی از روشنگری تا پسامئرنیته. مترجم پیام یزدان جو. تهران، نشر مرکز.
دوبورار، سیمون (۱۳۶۰). جنس دوم. ترجمه قاسم صنعوی. تهران، انتشارات توس.
غذامی، عبدالله(۱۳۸۷). زن و زبان. ترجمه هدی عوده تبار. تهران، انتشارات گام نو.
وولف،ویرجینیا(۱۳۸۳). اتاقی از آن خود. ترجمه صفورا نوربخش. تهران، انتشارات نیلوفر.
هام مگی(۱۳۸۲). فرهنگ نظریه های فمنیسیتی. تهران، انتشارات توسعه.
۱۷ لایک شده