بررسی داستان موسی و شبان مثنوی مولوی براساس مدل پراپ
عبدالرضا قنبری
در بررسی ریخت شناسانه در هر داستان،اوّلین چیزی که باید به سراغ آن برویم این است که حرکت یا حرکت ها را در قصه مشخص نماییم و بعد از آنکه حرکت یا حرکت ها مشخص شدند آنگاه به سراغ کشف و شناخت اجزای تشکیل دهنده قصه در فرم یا صورت برویم و کارکردهای هر حرکت را به طور جداگانه مشخص کرده و در انتها با توجه به اینکه این حرکت ها و کارکردهای آنها چگونه حرکت اصلی قصه را پوشش داده اند،نمودار کارکردهای قصه را مشخص کنیم و نشان دهیم.
داستان موسی و شبان در مثنوی مولانا با توجه به مدل پراپ دارای دو حرکت می باشد که حرکت اوّل آن دیدن موسی شبان را و عتاب وی برشبان و مشکلات به وجود آمده و گریختن شبان و در همین جا حرکت اوّل متوقف شده و حرکت دوم که این بار با بروز مشکلی جدید یعنی گم شدن شبان و جست و جو و تلاش موسی(ع) برای یافتن وی آغاز می شود در ادامه موسی که در این قصه هم نقش شریر را بازی می کند و هم نقش یاریگر و بخشنده را به طور غیرمستقیم،با یافتن شبان مشکلش در حرکت دوم حل می شود و حرکت دوم در اینجا موقتاً پایان می پذیرد امّا ادامه حرکت اوّل در انتهای حرکت دوم دوباره آغاز می شود و تعادل در انتهای حرکت اوّل و به عنوان پایانی مشترک برای هر دو حرکت این قصه،به قصه برمی گردد و باعث رفع مشکل حادث در قصه می شود.
در ادامه کارکردها و حرکت ها را به طور خلاصه و مجزّا خواهیم آورد و نشان خواهیم داد که براساس مدل پراپ چه کارکردهایی در قصه موسی و شبان به کار رفته است؛امّا در ابتدا خلاصه ای از قصه را خواهیم آورد تا مخاطب آشنایی اوّلیه و مختصری با قصه پیدا کند.
خلاصه داستان به نثر
«روزی حضرت موسی(ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بیپیرایه خدا را یاد می کرد.مثلاً می گفت:ای خدا،تو کجا هستی که من نوکری تو کنم،موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم،شپش های جامه ات را بکشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم،دستان و پاهایت را نوازش کنم و «خواب جایِ» تو را پاک و پاکیزه کنم.و از این جملات و تعابیر بسیار گفت،تا آنکه حضرت موسی(ع) برآشفت و او را نکوهش کرد.چوپان نیز دلشکسته و غمین راه بیابان در پیش گرفت و رفت.از آن سو حق تعالی به موسی وحی فرستاد و ضمن آن،سخت او را مورد عتاب قرار داد که چرا آن بنده مخلص را از ما جدا کردی؟! موسی بی درنگ به دنبال چوپان دوید و دشت ها و بیابان ها را درنوردید.(زمانی،۱۳۹۱:۴۳۶)تا آنکه چوپان را دید و به وی مژده داد که خداوند فرموده که هر طوری که می خواهی با خداوند سخن بگوی و به دنبال هیچ آدابی نباش و شبان به حضرت موسی(ع)می گوید که حال من از این حرفها فراتر است و وصف ناشدنی است.
کارکردهای پراپ
وضعیت آغازین:a۱-
:غیبتβ۲-
:نهیγ۳-
:نقض نهیδ۴-
:خبرگیری شریرε۵-
کسب خبر: ζ۶-
: فریبکاری λ۷-
شرارت:A8-
میانجیگری:B9-
مقابله اولیه:C10-
۱۱-↑:عزیمت
اولین کارکرد بخشنده:D-12
واکنش قهرمان:E13-
دریافت عامل جادویی:F14-
انتقال مکانی:G15-
مبارزه:H
داغ گذاشتن:J
پیروزی:I
رفع مشکل:K
↓:بازگشت
پیگیری ، تعقیب:Pr
نجات:Rs
ورود به طور ناشناس:O
ادعاهای بی پایه:L
کار دشوار:M
انجام کار دشوار:N
شناخته شدن:Q
رسوایی شریر:EX
تغییر شکل:T
مجازات شریر:U
عروسی:W
به علت آنکه نشانه ها و تعاریف و کارکردها و حرکات در داستان از پیش آمده است دراین قسمت ما فقط به مشخص نمودن حرکات و کارکردها و علامات آنها و ابیاتی که این کارکردها و حرکت ها در آنها گنجانده شده،خواهیم پرداخت.
نکته ای که در این جا قابل ذکر است ، این است که وضعیت آغازین(آ)برای هر دو حرکت داستان یکسان است و ابتدا وضعیت آغازین را مشخص نموده ، بعد به سراغ تفکیک حرکات و کارکرد های آنها می رود.
وضعیت آغازین α
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله….
ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هی های من
حرکت اوّل:
شرارت A
این نمط بیهوده می گفت آن شبان گفت موسی با کی استت ای فلان ؟!
گفت با آن کی که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسا های خیره سر شدی ! خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار
میانجیگری B
گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پا تابه لایق مر تو راست آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!…..
زآنکه از کون و فساد است و مهین حادث است و محدثی خواهد یقین
مقابله آغازین C
گفت : ای موسی دهانم دوختی ! وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت
در این قسمت از قصه همانطور که قبلاً گفته شد حرکت اوّل متوقف شده و حرکت دوم آغاز می گردد که در ادامه کارکردهای حرکت دوم و ابیات مربوطه را نشان خواهیم داد.
حرکت دوم:
شرارت A
در اینجا نیاز موسی(ع) است که همان پیداکردن شبان و اطاعت از امر خداوند است.
وحی آمد سوی موسی از خدا ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی….
لعل را گر مهر نبود باک نیست عشق در دریای غم غمناک نیست
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که می توان عتاب خداوند بر موسی را ورود بخشنده در قصه فرض کرد امّا چون در صورت قصه کارکرد بخشنده در آنجا بروز می کند که موسی به شبان می گوید مژده بده که دستوری رسید،ما هم آن کارکرد را در آنجا نشان می دهیم.
میانجیگری B
بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی کان نمی آید به گفت
بر دل موسی سخن ها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند….
ور بگویم عقل ها را برکند ور نویسم بس قلم ها بشکند
مقابله آغازین C
چون که موسی این عتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید…
گاه بر خاکی نوشته حال خود همچو رمالی که رملی برزند
رفع مشکل K
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید
در این قسمت حرکت دوم با رفع مشکل تمام می شود . ولی قصه هنوز به پایان نرسیده است و بعد از پایان حرکت دوم ، ادامه ی حرکت اول آغاز می شود که ادامه کارکردهای حرکت اول را در ادامه نشان خواهیم داد.
ادامه حرکت اوّل:
اوّلین کارکرد بخشنده D
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو
عامل جادویی F
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو
کفر تو دین است و دینت نور جان ایمنی وز تو جهانی در امان….
واکنش قهرمان E
گفت ای موسی از آن بگذشته ام صد هزاران ساله زان سو رفته ام
تازیانه برزدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون برگشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد
رفع مشکل K
البته رفع مشکل که ابیات پایانی قصه را دربرمی گیرد هم پایان حرکت اوّل است و هم می تواند پایانی مشترک برای حرکت اوّل و حرکت دوم باشد و بازگشت حالت تعادل در قصه است.
حال من اکنون برون از گفتن است آن چه می گویم نه احوال من است….
ور نگونساری سرت سوی زمین آفِلی حَق لا یُحِبُّ اَلآفِلین
داستان کوتاه
بعد از آنکه دوره نوشتن و خواندن داستان های بلند-البته نه کاملاً- در بین مخاطبان سیر نزولی پیدا کرد، نویسندگان به سمت ارائه تقاضایی که از آنها می شود،پیش رفتند و این تقاضای چیزی نبود جز اینکه محصولی باید عرضه می شد که با حوصله مخاطب امروز و مخاطب دنیای مدرن که وقت و حوصله کمتری دارد منطبق باشد و آن ارائه داستان های کوتاه و مینیمال از سوی نویسندگان بود.چندی پیش رمان و داستان های بلند از مقبولیت بیشتری در بین خوانندگان برخوردار بود ولی با اینکه«داستان کوتاه امّا از رمان هم جوان تر است و هم عمر آن کوتاه تر»(مستور،۱۳۷۹:۱)،مقبولیت بیشتری در بین خوانندگان امروزه دارد.
با آنکه داستان کوتاه عمر چندان درازی ندارد ولی«در واقع نخستین داستان های کوتاه اوایل قرن نوزدهم خلق شدند.با این حال ردپای داستان کوتاه را دیرتر هم می توان یافت:قرن چهاردهم میلادی و در دکامرون اثر بوکاچیو و نیز قصه های کانتربری نوشته چاسر.در ایران و در قرن هفتم هجری گرچه حکایات گلستان سعدی از جهت کوتاهی و وحدت موضوع به آن چه که امروزه به آن داستان کوتاه می گویند کم شباهت نیست.»(مستور،۱۳۷۹:۱)
اگر بخواهیم تعریفی جامع و مانع از آنچه که تا به حال به عنوان داستان کوتاه منتشر شده است ارائه دهیم،کاری بس محال را اندیشیده ایم و این بار را به سرمنزل مقصود نخواهیم رساند امّا تعاریف مختلف و گوناگونی از داستان کوتاه شده است؛به عنوان مثال ادگار آلن پو مهم ترین عنصر داستان کوتاه را اثری واحد و زمان خواندن می داند ولی تعریفی که در فرهنگ وبستر از داستان کوتاه آمده است با کمی تفاوت می گوید:«داستان کوتاه،روایت به نسبت کوتاه خلاقهای است که نوعاً سروکارش با گروهی محدود از شخصیتهاست که در عمل منفردی شرکت دارند و غالباً با مددگرفتن از وحدت تأثیر بیشتر بر آفرینش حال و هوا تمرکز می یابد تا به داستان گویی.»(میرصادقی۲۶:۱۳۸۸)
با توجه به تعاریفی که در کتب مختلف،درباره داستان کوتاه آمده است می توان دید یکی از عناصر اصلی و مشترک در تمامی این تعاریف واقعهای واحد است،«داستان کوتاه،داستانی است کوتاه که در آن به قصد بیان پیامی واحد شخصیت یا شخصیتهای اصلی در واقعهای واحد نشان داده می شوند.»(مستور،۱۳۷۹:۱)
کوتاهی واقعهای واحد،تأثیری واحد و دیگر عناصر مشترک در تعاریف ارائه شده،داستان کوتاه را با دیگر گونههای داستان متفاوت می سازد،«پیام واحد،داستان کوتاه را از رمان متمایز می کند و واقعه واحد داستان کوتاه را از داستان بلند.»و همین امر هم باعث می شود که بتوان ویژگی های داستان کوتاه را در برخی از کتب روایی ادب پارسی- نظم ونثر- و داستانهای آمده در آنها دید.یکی از این آثار مثنوی معنوی مولوی است که برخی از داستانهای آن مؤلفههای داستان کوتاه را در خود دارد و داستان موسی و شبان،یکی از این داستانهاست که در ادامه آن را براساس ویژگی های داستان کوتاه بررسی خواهیم کرد.
«مثنوی مولانا مجموعهای از قصه های درپیوسته است.»(توکلی،۱۳۹۰:۳۹۷)اما با این حال که قصه های مثنوی در یک کلیت واحد به هم پیوستهاند،می توان برخی از قصههای آن را برشی از یک کل دانست که این کل در کلیت به هم پیوستهی مثنوی نیست ولی خواننده می فهمد که این برش،برشی از همان کلی است که در خارج مثنوی وجود دارد ولی در مثنوی بخاطر سیاق کلام و داستان گویی فقط برشی از آن کل در کلیت به هم پیوسته مثنوی شرکت کرده است،«مثنوی از یک سو شعر است و از سویی دیگر روایتی داستانی.»(توکلی،۳۹۳:۱۳۹۰)
داستان موسی و شبان را با توجه به ویژگی هایی که در آن هست و سبک و سیاق آن،می توان از منظر داستان کوتاه بررسی کرد،زیرا با توجه به شروع این داستان و میانه و انجام آن،تعاریفی که از داستان کوتاه شده است،می توان این داستان را در حوزه داستان کوتاه قرار داد که ما در این مقاله آن را براساس خصیصه های داستان کوتاه سنجیده و این بررسی را ارائه خواهیم کرد.
خلاصه داستان به نثر
«روزی حضرت موسی(ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بیپیرایه خدا را یاد می کرد.مثلاً می گفت:ای خدا،تو کجا هستی که من نوکری تو کنم،موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم،شپش های جامه ات را بکشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم،دستان و پاهایت را نوازش کنم و «خواب جایِ» تو را پاک و پاکیزه کنم.و از این جملات و تعابیر بسیار گفت،تا آنکه حضرت موسی(ع) برآشفت و او را نکوهش کرد.چوپان نیز دلشکسته و غمین راه بیابان در پیش گرفت و رفت.از آن سو حق تعالی به موسی وحی فرستاد و ضمن آن،سخت او را مورد عتاب قرار داد که چرا آن بنده مخلص را از ما جدا کردی؟! موسی بی درنگ به دنبال چوپان دوید و دشت ها و بیابان ها را درنوردید.(زمانی،۴۳۶:۱۳۹۱)تا آنکه چوپان را دید و به وی مژده داد که خداوند فرموده که هر طوری که می خواهی با خداوند سخن بگوی و به دنبال هیچ آدابی نباش و شبان به حضرت موسی(ع)می گوید که حال من از این حرفها فراتر است و وصف ناشدنی است.
بررسی داستان
داستان موسی و شبان با جمله ای خبری که خبر می دهد حضرت موسی(ع) شبانی را دیده است،آغاز می شود که همین جمله خبری،در همان ابتدای داستان،باعث می شود که مخاطب با یک شروع جذب کننده و شروعی که وی را ضربه ای می زند،روبرو شود،«دید موسی یک شبانی را به راه»،یعنی حکایتی در راه است و مخاطب از خود می پرسد که خب…حالا که حضرت موسی(ع)شبان را دید چه می شود؟،و یا اینکه چرا مولانا خبر می دهد که موسی،شبانی را دیده است؛مگر دیدن یک شبان توسط حضرت موسی(ع) چه واقعه ای مهم است یا چه واقعه ای مهم را در پیش دارد که مولانا داستان را با این جمله شروع کرده است و همین ظهور را چرا با این جمله گفته است؟در ادامه چه خواهد گفت؟در ادامه چه خواهد شد؟خود باعث می شود که مخاطب میل به ادامه پیدا کند و بخواهد که بفهمد چه خواهد شد.
مولانا با شروع قصهی خود توسط یک جملهی خبری در واقع در ذهن مخاطب خود طرح سؤال می کند و همین طرح سؤال ها در ذهن نویسنده و مخاطب است که باعث نوشتن و خواندن داستان توسط نویسنده و مخاطب می شود و طرح سؤال است که باعث صمیمیت بین خواننده و فضای داستان می شود زیرا همین عنصر صمیمیت است که«اگر هدف نهایی هر اثر هنری-و در اینجا داستان-تأثیرگذاری بر مخاطب باشد،این هدف از طریق برانگیختن حس صمیمیت با سهولت بیشتری قابل حصول است تا روش های دیگر.»(مستور،۱۰:۱۳۷۹)
مولانا شروع قصهی خود را با خبری و دیداری آغاز می کند و در خواننده انتظاری را ایجاد می کند و آن را با توجه به ویژگی داستان کوتاه که کوتاهی است،بلافاصله به سراغ پاسخ دادن به سؤال خواننده و ادامه خبر که در این دیدار چه رخ داده است می رود و همین امر هم باعث می شود که خواننده از همان ابتدای داستان،نوعی رابطه را ایجاد کند و از داستان نگریزد و بداند که نویسنده وی را آنچنان که معمول رمان و داستانهای بلند است در انتظار و تعلیق نگه نخواهد داشت و پاسخ سؤال به وجود آمده در ذهنش را در یک نشست کوتاه خواهد گرفت و خواننده –علی الخصوص خواننده امروزی-با چنین ویژگی که داستان پاسخ سؤالاتش را زود می دهد،ارتباط بیشتری برقرار میکند،همین شروع،و سریع به سراغ پاسخ دادن به سؤال ذهن مخاطب رفتن،به طور ضمنی می فهماند که می شود این داستان را از منظر داستان کوتاه دید و در آن گشت و گذاری کرد.
به نظر می رسد که همین طرح سؤال در ذهن خواننده-با توجه به شروع داستان توسط جمله خبری-داستان را برای وی جالب می کند و بدان خاطر که«شروع داستان بهتر است جذاب باشد،چون اگر نباشد،اغلب توجه خواننده را برنمی انگیزد و خواننده را به دنبال خود نمی کشد.»(میرصادقی،۱۰:۱۳۸۸)خواننده با این داستان مرتبط می شود و به دنبال وی در خط سیر و جادهی داستان به حرکت خود ادامه می دهد.
بعد از آنکه مولانا داستان خود را با«دید موسی یک شبانی را به راه»-جمله خبری و طرح سؤال-آغاز می کند به سراغ گفت و گوی شبان با خداوند می رود و به طور غیرمستقیم به پاسخ سؤال مخاطب می پردازد و داستان را با شیوه گفت گو ادامه می دهد و شیوه گفت و گو در متن نوعی حس شراکت به مخاطب می دهد،حسی که هم او را ناظر مستقیم ماجرا می کند و هم باعث تقویت حس هم ذات پنداری وی می شود و مخاطب را با همین شیوه تا انتهای داستان با خود همراه می کند.
ما ابتدا به بررسی سه عنصر از عناصر مختلف به کار رفته در داستان کوتاه می پردازیم.عناصر شخصیت،زاویه دید و واقعه واحد را می توان از اصلی ترین عناصر داستان کوتاه دانست.ما ابتدا این سه عنصر را در موسی و شبان بررسی کرده و بعد از آن به سراغ دیگر عناصر موسی و شبان خواهیم پرداخت و با بررسی این عناصر و توضیحات و چگونگی وقوع آنها در داستان موسی و شبان،خواهیم گفت که چرا داستان موسی و شبان را داستان کوتاه می دانیم.
شخصیت پردازی
«این گفته هنری جیمز بسیار مشهور است:شخصیت چیست؟مگر شرح وقایع.واقعه چیست؟مگر نمایش شخصیت.اشاره جیمز از این گفته تأکید بر قرابت شدید میان شخصیت داستانی و رویدادهای داستان است.»(مستور،۳۲:۱۳۷۹)
با توجه به مطالب قبل در داستان کوتاه و داستان رابطه تفکیک ناپذیری بین شخصیت،خلق آن،نشو و نمای آن در داستان با روایت و چگونگی پیشرفت آن و پیشبرد آن وجود دارد.در داستان موسی و شبان خواننده با چند شخصیت محدود سروکار دارد که از سه شخصیت متجاوز نیست و از این سه شخصیت موجود در داستان،دو شخصیت را می توان شخصیت های اصلی و کانونی داستان برشمرد و دیگر شخصیت را شخصیت مکمل دانست و هر شخصیتی در داستان در واقع نمونه ای از مصداق آن شخصیت در اجتماع است”به واقع،خلق هر شخصیتی در داستان تلاشی برای بازآفرینی نمونه های متعدد و مشابه آن در دنیای واقعی انسان هاست.”
شبان وموسی دو شخصیت اصلی و کانونی داستان هستند که شخصیت موسی(ع) در تقسیم بندی شخصیت ها به دو طیف عمده پویا و ایستا،شخصیتی ایستا دارد و شخصیت شبان،شخصیتی پویاست.«شخصیت های ایستا در طول داستان متحول نمیشوند؛گرچه ممکن است جامع هم باشند-امّا شخصیت های پویا دچار دگردیسی شخصیتی می شوند و در اثر رویدادهای داستان متحول می شوند.»(مستور،۳۵:۱۳۷۹)
در داستان موسی و شبان می بینیم که شخصیت شبان در ابتدای داستان یک شخصیت سادهای است که با زبان مخصوص و متعلق به خود با خداوند سخن می گوید،«جنس زبانی که شخصیت ها به کار می گیرند با توجه به منش و بینش و جهان ذهنی و شرایط زیستی آنان و نیز موقعیت و فضای ماجراها و لحظه ها،دیگرگون می شود…برای نمونه در قصهی موسی و شبان(۱۷۲۰/۲به بعد)به زبان شبان و زبان موسی و تمایزشان و نیز تناسبشان با شخصیت آن دو دقت کرد؛امّا مسأله چندگونگی زبان در سطوحی پیچیده تر و ژرف تر با گفت و گوهای داستانی مثنوی گره می خورد؛آنجا که سیطره و تصرف خلاق راوی،چارچوب های داستان و شیوه آشنای گفت و گوی شخصیت ها را به بازی می گیرد.»(توکلی،۳۸۵:۱۳۹۰)و می بینیم که در اواخر داستان زبانی را که شبان در سخن گفتن با موسی و بیان حال خود انتخاب می کند،پخته تر و کاملاً متفاوت با اوایل داستان است و نشان از تغییر و تحول این شخصیت در طول داستان دارد.
شبان در ابتدا فردی به دور از هرگونه آداب و ترتیب است که ویژگی های فردی وی را راوی با گفت و گوی وی با خداوند نشان می دهد یعنی شخصیت شبان با آوردن گفت و گوی وی با خداوند توصیف می شود و با آنکه راوی دانای کل است در این توصیف در ذهن شبان نفوذ نمی کند و فقط در یک مصرع- «این نمط بیهوده می گفت آن شبان»-دخالت کرده و قضاوت می کند و در ادامه چیزی از تحولات ذهنی و شخصیتی وی نمی گوید تا آنجا که خود شبان حال خویش را برای موسی(ع)بیان می دارد.به گفته اسکولز در کتاب عناصر داستان:«بهتر آن است که شخصیت را برآیند دوتکانه بدانیم؛تکانه فردیتبخشی و تکانه نمونه نوعی[تیپ]سازی.شخصیتهایبزرگ بهیادماندنیبرآیند پرقدرت این دو تکانه اند.»(اسکولز،۲۱:۱۳۷۹)با توجه به این شخصیت شبان را می توان برآیند این دو تکانه دانست که هم فردی است و هم نمونه مصداق های بیرونی خود که مولانا در این داستان با توجه به رویدادهای مختص به این روایت و با استفاده از الهامات فلسفس و دینی،تحول شخصیتی این چنین شخصیت ها را نشان می دهد و می توان آن را در درون جامعه و شخصیت هایی که این شخصیت نمونه تیپیک آن است،تعمیم داد.
شخصیت شبان به عنوان یک شخصیت خاص در همان داستان مثنوی خلق و در همان جا هم باقی می ماند ولی شخصیت نوعیِ-تکانه تیپ ساز-آن،با تکانه فردیتِ آن به صورت برآیند پرقدرت با یکدیگر ترکیب شده و از شبان شخصیت ماندگاری ساخته است.شخصیتی که نوع آن یعنی کسی که با توجه به زبان و شخصیتش هر آنگونه که می خواهد بدون هیچ آدابی و ترتیبی سخن می گوید که اینگونه شخصیت ها را چه در گذشته و امروزه می توان دید؛به عبارت دیگر برآیند این دو تکانه باعث گردیده است که شخصیت شبان در تکانه دوم دو خود-تکانه تیپ ساز-به صورت نمونه ای ماندگار باقی بماند و مصداق های خارجی و عینی خود را همیشه داشته باشد.
شخصیت موسی(ع)هم که برآیندی قوی از هر دو تکانه مذکور است،شخصیتی به یادماندنی است،البته نه عنوان پیامبرخدا،بلکه به عنوان یک نصیحت کننده و مکمل شخصیت شبان،که در چنین داستان هایی همیشه این دو نوع شخصیت وجود دارند،در نوع تیپیک خود بیشتر مشهورند و ماندگار و در نوع تکانه فردیت خود آنچنان که باید،بزرگ و ماندنی نیستند،و با توجه به تقسیم بندی ایستا و پویا،قبلاً هم گفته ایم که شخصیت موسی(ع)از نوع شخصیت های ایستا هست.البته باید توجه داشت که شخصیت موسی(ع) هم با توجه به ابیاتی که می گوید حال وی از گفتن فراتر است و قابل ذکر نیست،کمی دچار تحول می شود ولی چون شخصیت موسی در ابتدا هم چنین ویژگی ای را داشته است پس نمی توان آن را به خاطر این تحول کوتاه و کوچک،جزء شخصیت پویا حساب کرد.
سومین شخصیتی که در این داستان وجود دارد شخصیت خداوند است که در میانه داستان وارد داستان می شود.در این قسمت ما به توصیف این شخصیت و تقسیم بندی آن نخواهیم پرداخت ولی با توجه به اینکه در این داستان فقط سه شخصیت وجود دارد که شخصیت سوم چندان توصیفی درباره اش صورت نمی پذیرد و فقط دو شخصیت دیگر توصیف می شوند و واقعه واحد داستان بین آن دو صورت می پذیرد،داستان با توجه به چنین ویژگی ای در تقسیم بندی داستان کوتاه قرار می گیرد زیرا«در داستان کوتاه برخلاف رمان حتی داستان بلند امکان پرداخت شخصیت ها بسیار محدود است.از این رو اغلب در داستان های کوتاه یک و یا حداکثر دو شخصیت اصلی حضور دارد. منظور از شخصیت لزوماً شخصیتی انسانی نیست.»(مستور،۳۴:۱۳۷۹)
باید دانست که ممکن است رمان و دیگر گونه های داستان با اصطلاحات مشترک بررسی شوند «ولی بحث راجع به داستان کوتاه با توجه به ویژگی های و محدیودیت های داستان کوتاه و تفاوت های کیفی بین این دو ژانر ادبیات داستانی چنان است که شخصیت پردازی در داستان کوتاه به روش های خاص این ژانر صورت می گیرد،روش هایی که در رمان-با امکانات متفاوتش-فرق دارند.»(پاینده،۱۳۸۸)
زاویه دید
داستان موسی و شبان یا زاوی دید دانای کل نامحدود شروع می شود،یعنی نویسنده می خواهد داستانش با این زاویه دید آغاز و روایت گردد بدان علت که وی می خواهد آنچنان روایت شود که بتواند درباره شخصیت های داستان قضاوت کند و هرآنچه را که می خواهد بگوید،یعنی اینکه بتواند چیزهایی را که شخصیت ها در دیالوگ و مونولوگ های خود نمی گویند وی به خواننده بگوید.دراین شیوه«راوی همه چیزهایی راکه در مجموعه فضای داستان اتفاق می افتد،میداند.او از موقعیتی برتر به همه اطلاعات مرتبط با وقایع و شخصیت های داستان احاطه دارد.»(مستور،۳۷:۱۳۷۹)
در این داستان،روایت در چندجا با گفت و گو میان شخصیت ها پیش می رود،یعنی راوی درآن موقع که می خواهد با گفت و گو روایت را پیش ببرد،خود را در گوشه ای می نشاد و به تماشای وقایع می پردازد،وی با گفت و گو بین شخصیت های داستان می خواهد به چند نکته بپردازد،یکی از نکات آن است که شخصیت ها خود را در گفت و گو به مخاطب بشناسانند،زیرا اینگونه شناساندن هم مخاطب را در داستان شریک می سازد و هم اینکه باعث صمیمیت بیشتری بین مخاطب و اثر می شود،نکته دیگر اینکه گفت و گو در داستان«یکی از عناصر مهم است،پیرنگ را گسترش می دهد و درون مایه را به نمایش می گذارد و شخصیت ها را معرفی می کند و عمل داستانی را به پیش می برد.»(میرصادقی،۴۶۳:۱۳۸۸)
واقعه واحد
از دیگر مشخصه های بارز داستان کوتاه،وجود واقعه ای واحد است که روایت داستان ،بستری برای نشان دادن همان تک واقعه موجود است.چون در داستان کوتاه فضا و فرصت آن قدر نیست که بتوان به پرداخت شخصیت ها و دیگر عناصر داستان بپردازیم،به همین علت و دیگر علت ها،تک واقعه ای بودن داستان حاصل می شود زیرا«در داستان کوتاه برخلاف رمان و حتی داستان بلند امکان پرداخت شخصیت ها بسیار محدود است.»(مستور۳۴:۱۳۷۹)
داستان موسی و شبان،داستانی با یک واقعه واحد است،واقعه تحول و تغییر شخصیت شبان و ارائه چگونگی این تحول و بروز نکته ای تعلیمی که در آن نهفته است.
شبانی با زبان ساده و چوپانی خود با خداوند سخن می کند بی آنکه این سخن گفتن براساس قالبی یا آدابی صورت بگیرد بلکه هرآنچه را که به ذهن ساده وی می رسد با زبانی تشبیه وار می گوید که در همین اثنای سخن گفتن موسی(ع) سرمی رسد و وی را مخاطب می سازد که هان!با که اینگونه سخن می گویی و شبان پاسخ می دهد که با خداوند و الی آخر…
می بینیم که می توان این قصه را چه به صورت نظم و چه به صورت نثر در یک نشست کوتاه خواند و این بدان علت است که داستان از یک واقعه واحد تشکیل شده است و همین واقعه واحد باعث گردیده که فرصت و نظم زمانی و منطقی داستان آن قدر نباشد که نویسنده بتواند به پرداخت پیچیده و گاهی مبهم عناصر تشکیل دهنده داستان بپردازد،همین مسئله که نویسنده بدانها نمی پردازد و داستان را در واقعه ای واحد به خورد مخاطب می دهد،نشان می دهد که می توان داستان موسی و شبان را در تقسیم بندی داستان ها در حوزه داستان کوتاه گنجاند زیرا به گفته ادگار آلن پو در داستان کوتاه«نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد،قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در یک نشست که از دوساعت تجاوز نکند،تمام آن را بخواند.»(میرصادقی،۲۵:۱۳۸۸)
بررسی همین دو عنصر ار عناصر تشکیل دهنده موسی و شبان می تواند به خوانندهی تیزفهم بفهماند که می توان این اثر را در حوزه داستان کوتاه قرار داد و تقریباً بررسی دیگر عناصر هم همین را به ما خواهد فهماند.
منابع و مآخذ:
اسکولز،رابرت.(۱۳۷۹).درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات،ترجمه فرزانه طاهری،تهران:آگاه،چاپ اوّل
پراپ، ولادیمیر.(۱۳۶۸). ریختشناسی قصههای پریان، ترجمهی فریدون بدرهای،تهران: طوس، چاپ اوّل
پراپ، ولادیمیر(۱۳۷۱)، ریشه های تاریخی قصههای پریان، ترجمه ی فریدون بدرهای، توس، اوّل
خدیش،پگاه.(۱۳۸۷).ریخت شناسی افسانه های جادویی،تهران: علمی و فرهنگی،چاپ اوّل
زمانی،کریم.(۱۳۹۱).شرح جامع مثنوی معنوی.جلد۲.تهران:اطلاعات،چاپ بیست و هشتم
مستور، مصطفی.(۱۳۷۹). مبانی داستان کوتاه، تهران، مرکز،چاپ اوّل
میرصادقی،جمال.(۱۳۸۸).عناصر داستان،تهران:سخن،چاپ ششم
میرصادقی،جمال.(۱۳۸۷).راهنمای داستان نویسی،تهران:سخن،چاپ نخست
۱۰ لایک شده
One Comment
seyed mostafamostafavi
ایزدا! بگذار دیالوگ موسا و شبانی امان بماند
خدایا! چطور با تو حرف نزنم، که گوشی بهتر از گوش های هوشیار و بیخواب و غفلت تو سراغ ندارم، تواناتر از تو نمی یابم، مهربان تر از تو نیست، با آنکه می دانم که ما و همه ی دیگر موجودات را آفریدی و به سنن و قانون طبیعت خود سپرده ایی تا طبق آن قوانین کار دنیای ما پیش رود، و خود به کناری نشسته و نظاره گر بر کارکرد این جهان و بازیگران آن هستی، اما دلم نمی آید باب گفتگو با تو را ببندم، و خود را به کشف رموز طبیعت و قوانین تو بسپارم، که اگرچه این کار بسیار فاخر و شغل دانشمندان بزرگی است که کشفیات آنان انسان را در پهنه این جهان راحت تر، سلامت تر و… کرده و می کند، و این برای گوشه عزلت گزیده هایی چون من راحت تر است، که به جای تلاش، به گوشه ایی خزیده و با تو سخن گویند.
البته تو مرا به سخن با خود فرا می خوانی، و خود را از رگ گردن به ما نزدیکتر می دانی [۱] ، اما ادب حکم می کند که در این دریای عشق، سخن به قاعده با تو گفت، ولی گویا سخنِ به گزاف را نیز می پذیری، و سخن گویان این چنینی را هم از خانه خود نمی رانی، و انگار لازم نیست، حتمن حرف به روال و قاعده زد، که سخن به روال و قاعده را اندیشه به کار گرفتن و غور در قواعد دنیا لازم است، و “یک و دو کردن” با دنیاست که به کشف گوشه ها و قوانین قراردادی اش منجر می شود، و این کاریست مشکل، که بسیاری از متفکرین بشر کرده اند و در عالم اشراق به زوایایی از سنن تو اطلاع یافته، که تا پیش از این بر دیگران پوشیده بود، و بدین شیوه به تو نزدیک تر شدند، حال که پرهای اندیشه ام چنان کوتاه است و جسم و جانم توان پروازهای این چنین بلند نظرانه را ندارد، و یا حس و حالش نیست که وقت گذاشته و در آرا و اندیشه آنان غرق شد، و بر بال اندیشه شان پروازی بلند داشت،
ایزدا! بگذار دیالوگ موسا و شبانی امان بماند
پس بیا به همان گفتگوهای موسا و شبانی عامیانه مان اکتفا کنیم و رشته های ارتباط نیمبند کلامی مان را حفظ نماییم، که سخت محتاج چون تویی ام، از این جهت که قابل اتکاترین موجود جهانی، این روزها سخت در حال ذوب شدنم، و برف های تفکر و اندیشه ام در میان آفتاب داغ شک و سوال در حال آب شدن است، برج های یخی ذهنم که سال ها بر آن بنیاد خود را نهاده بودم، در حال ذوب شدنند و در این آب شدن و یخ زدن های مکرر، اندیشه و شاکله ذهنی ام به یک یخ بی قواره و بدفُرم تبدیل شده که نه ارزش حفظ کردن دارد و نه اصلن زیبا و دوست داشتنی است، و در عین حال ترک همین قله بدفُرم و بیقواره هم پوچی را برایم به ارمغان خواهد آورد.
مدت هاست که نتوانسته ام قالبی زیبا بدان دهم تا چشم نواز و شایسته حفظ شود، دارم برباد می روم، ستون های قلعه ام فرو ریخته و باد و توفان ها دایم از آن میکند و با خود میبرد، و من تسلیم این شرایط ویرانی شده ام و انگار خود نیز به حبس خود در این دژ ساخته شده از خاشاک، سنگ و خاک راضی نبوده، و با رضایتی ضمنی به نظاره ویرانی ام نشسته ام، در حالیکه می دانم با ویرانی همین باقی مانده ها، بی پناه تر خواهم شد، زیرا هنوز خانه ایی محکم برای اقامتی جدید در آن نیافته و در این وانفسای بیکسی، این تویی که محکم ترین دژ هستیم هستی، و می توانم بدان پناه برم، و تو را به سان فانوس دریایی برای هدایت کشتی خود در این تلاطم مواج موج های سخت و بلند در نظر گرفته و پیش روم تا یا غرق شده و یا در ساحل امن تو پهلو گیرم.
در حالی در این توفان سخت گرفتار آمدم که حتی به کشف تو نیز مفتخر نیستم، و سعی می کنم تو را در بین هزاران سنگ، چوب، خاک، خاشاک و یا قُبه های بلند و طلاکوب، و یا در پس هزاران نام پر آوازه تر از نام خودت، بیرون کشیده و به عنوان پایه ایی محکم در نظر گرفته و بدان تکیه کنم، می دانم که بی تکیه به چون تویی به پر کاهی تبدیل خواهم شد، که در هوا معلق مانده و با هر نسیمی به هر سو برده، و این بی اساسی و بی پایگی باعث نابودیم خواهد شد. پس بگذار بی توجه به این که ما را در بین چرخ دنده های قوانین طبیعت خشن خود رها کرده ایی، و بیخیال چرایی و هزاران اما و اگرهای بی پایان، و باید و نبایدهای فراوان، به سخنان موسا و شبانی خود با تو ادامه دهم، تا دلم کمی آرام بگیرد.