بوطیقای نو در ادبیات داستانی آمریکای لاتین (۵)
( در آثاری از : آستوریاس ، فوئنتس ، بارگاس یوسا ، رولفو ، ایزابل آلنده ، کوئلیو)
بخش پنجم: تاریخ به عنوان میراث فرخنده یا شوم ؟
درآمدی بر رمان ” خویشاوندان دور ” کارلوس فوئنتس
مارتِن وان دِلِدن
جواد اسحاقیان
خویشاوندان دور ،از جمله ی رمان های پیچیده ، پر رمز و راز و خوش ساخت ” کارلوس فوئنتس ” ۱ نویسنده ی مکزیکی است که آن را در سال ۱۹۸۰ به زبان اسپانیایی در ” مکزیکو سیتی ” و با عنوان اصلی Una Familia Lejana نوشته و مترجم انگلیسی آن ، ” مارگرت سیرز پدن ” ۲، این رمان را در سال ۱۹۸۲با عنوان Distant Relationsدر نیویورک ترجمه ، و انتشارات Farrar , Straus & Giroux منتشر ساخته است . آنچه می خوانید ، بخشی از نوشته ی ” مارتِن وان دِلدِن ” ۳ ، استاد یار ادبیات آمریکای لاتین در دانشگاه ” Rice ” آمریکا ، است . او در کتاب پربار خود با عنوان کارلوس فوئنتس ، مکزیک و مدرنیته ۴ ـ که انتشارات دانشگاه واندربیت ” ۵ در ۱۹۹۸ منتشر ساخته ـ به سویه های گوناگون ذهنیت تاریخی ، ملی ، اسطوره ای و فرهنگی ” فوئنتس ” پرداخته ، و سیر تحول ذهنیت وی را از دهه ی ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ و از رهگذر آثارش مورد بررسی قرار داده است . آنچه می آید ، ترجمه ی بخش مربوط به رمان خویشاوندان دور ( صص ۱۶۴-۱۶۱ ) ” فوئنتس ” است . آقای ” مصطفی مفیدی ” این رمان را به فارسی برگردانده و انتشارات ” نیلوفر ” آن را در ۱۳۸۱ منتشر ساخته است . بر خود فرض می دانم که از مترجم برجسته ، آقای عبدالله کوثری ، ـ که متن انگلیسی این کتاب را با بزرگواری تمام در اختیارم نهادند ـ سپاسگزاری کنم . صفحات مشخص شده ، همان صفحات متن انگلیسی رمان و واژگان داخل قلاب ، افزوده ی مترجم برای رسایی بیشتر معنی است .
* * *
خویشاوندان دور ، تاریخ دو خانواده ی دنیای نو است که هر دو ، ” هره دیا ” ۶ نام دارند . بازسازی تاریخی این دو خانواده از رهگذر یک رشته روایت در روایت ممکن می شد . راوی اصلی ، مردی به نام ” کارلوس فوئنتس ” است که نباید با نویسنده ی این رمان اشتباه شود ( یادداشت ۱ ) . این راوی ، داستانی را برایمان تعریف می کند که در بعد از ظهری در پاریس از یک اشراف زاده ی فرانسوی به نام ” برانلی ” ۷ شنیده و روایتش متشکل از بخش اعظم داستان هایی می شود که خود از ” هوگو هره دیا ” ۸ ، باستان شناس مکزیکی ، و نیز ” ویکتور هره دیا ” شنیده که یک فرانسوی آمریکایی ـ اسپانیایی تبار است و در ویلایی نزدیک پاریس زندگی می کند . ساخت پیچیده ی رمان ، در مرکز توجه کنش روایت به ویژه شیوه ای از روایت قرار می گیرد که از یک شخص به دیگری می پردازد ؛ مثل میراثی که از کسی به دیگری برسد .
فکر ناظر بر این میراث با همه ی پیچیدگی هایش ، به درک ساختار رمان خویشاوندان دور و نیز انتقال روایت کمک می کند و در فهم روایت های واقعی و تاریخی رمان ، نقشی تعیین کننده دارد . ” هوگو هره دیا ” در قبال گذشته به عنوان میراث باستانی ، حساسیت و وسواس دارد . او در مقام باستان شناس باور دارد که وظیفه اش بازسازی گذشته است . از نظر او ، بازگشت به روزگار پیشا ـ کلمبیایی مکزیک نه تنها باعث احیای روزگار عظمت مکزیک بلکه سبب بازآفرینی جامعه ای در زمان حال می شود که حتی در گذشته هم نمی توان سراغش را گرفت . او دریافته است که عصر مدرن ، عصر شیفتگی به هر چیز نو از یک سو و کوچک انگاری گذشته ها از دیگر سو است . با دنباله روی از نوگرایی ، زمان حال ، به خودی خود تباه می شود و پیروی از فردیت مدرن، یعنی زیستن در ” زمان موهوم ” ۹ ، یعنی زمانی که در آینده ای نزدیک به فراموشیِ ِکاملِ ِ گذشته ، خواهد انجامید .
برعکس ، جوامع ” پیشا ـ مدرن ” از طرد سنت های کهن خود به سود آیین های نو ، خودداری می کنند . برخی از واقعیت ها به جای آن که به سود پدیده های تازه تر منسوخ شود ، به صورت توده ای متراکم [ از میراث ملّی ] در می آید ” (ص۱۱) . به باور ” هوگو هره دیا ” ، بزرگ ترین درس پیشینیان مکزیک ، این است که هر چیز ، پیوندی پویا با دیگر امور دارد و این ، همان آموزه ای است که وی آرزو می کند آن را احیا کند .
طنز کاوش ” هره دیا ” در این است که او خود پرورده ی همان فرهنگی است که احتمال ِ هرگونه همپیوندی معنوی را ـ که خود دوست می دارد ـ از میان برده است . گذشتگان ِ ” هوگو ” در نیمه ی نخست سده ی شانزدهم به ” دنیای نو ” [ آمریکای مرکزی و جنوبی ، اسپانیای نو ] پا نهادند و به شیوه ی مرسوم ، یعنی از رهگذر غصب املاک و بهره کشی از نیروی کار بومیان ، سرمایه ای به چنگ آوردند . ” هوگو ” عمدتاً در تاریخ خانواده اش ، تاریخ تمام عیار اسپانیایی ـ آمریکایی ، و درازدستی و بهره کشی می بیند اما تاریخی که ” هره دیا “ها از آن اراده می کنند ، نه تنها به معنی پایان نگرش یگانه ی تمدن های بومی ، بلکه معرّف مرگ جهان گرایی اروپایی است . در یک جای روایت ، ” برانلی ” برای ” فوئنتس ” تعریف می کند که ” جهان نو ” گور جهان گرایی اروپایی بوده است :
” در پی قرن اکتشافات و کشورگشایی ها ، جهان گرایی دیگر ممکن نبود . دنیای نو ثابت کرد که در سطحی متفاوت [ با گذشته ] بسیار بزرگ است ” (ص۱۲۴) .
سرنوشت اروپا در جهت حیات خانوادگی ” هره دیا ” حرکت می کرد :
” ماهمگی ” هره دیا ” می شدیم ؛ یعنی ” کِره ئول ” ها ( ص۱۲۴) [ اَخلاف مستعمره نشینان اروپایی در آمریکای مرکزی و جنوبی ] .
رویارویی میان ” جهان کهن ” و ” جهان نو ” ، هرگونه امیدی را به برقراری نظم و رسیدن به تمامیت [ فرهنگی ] در هر دو سوی اقیانوس ، از میان می برد . ” هوگو ” برای بازیابی میراث از دست رفته ی تمدن مکزیکی و باستانی ، به یک معنی باید هرگونه میراث خانوادگی خود را انکار کند . برای این منظور ـ همان گونه که دریافته ایم ـ ” هره دیا ” ها مسبّب تباهی جهانی شده اند که ” هوگو ” اکنون دوست دارد آن را نوسازی کند . با این همه ، کند و کاوِ ” هوگو ” برای احیای آنچه به گذشته ی اسپانیا بازمی گردد ، در حکم رفتاری جبرانی برای میراث شوم خانواده ی اوست . علت ، همه این است که با استقلال مکزیک ، تمامی ثروت خانواده ی ” هره دیا ” از دست رفت . مبارزه ی ” هره دیا ” ها بر ضد موقعیت اجتماعی و اقتصادی ” رژیم های خودکامه ” ی سده ی نوزدهم بود (ص۱۶۸) . ” هره دیا ” ها در طی ” انقلاب مکزیک ” ضربه ی سختی ” ۱۰ خوردند ( همان ) . در همان زمان و در ۱۹۳۱ بود که ” هوگو ” به دنیا آمد . در چنان وضعی وی [ برای گذران معاش ] دو راه بیشتر نداشت : ” یا یافتن شغل یا امرار معاش با زرنگی ” (همان) . “هوگو ” با از کف دادن امتیازات اسلاف خود ، می بایست به دستاویزی چنگ می زد که خود از آن به ” ستم مردم سالارانه ” تعبیر می کرد ( یادداشت ۲) . با چنین رویّه ای در جهان ، هرکس حق دارد هر کاری بکند ؛ اما کاری که او می کند ، پناه جستن در ویرانه های آثار تمدن بومی است ، هرچند او از سرشت متناقض کند و کاو و رفتار خود ، آگاهی دارد :
” من به عنوان یک کره ئول در کند و کاو برای یافتن عظمت دیرین ، تنها می توانستم آن را در میان خاطرات گذشته ی قربانیان بجویم ” (ص۱۶۹) .
ناکامی در این کند و کاو ، در رابطه ی میان ” هوگو ” و پسرش ، ” ویکتور ” ، نمود می یابد . پدر در آموزش پسر خود مبنی بر احترامی که پسر باید نسبت به گذشته داشته باشد ، ناکام می شود . این شکست به ویژه در آن صحنه ای توصیف می شود که ” ویکتور ” در میان ویرانه های ” سوچیکالکو ” ۱۱ یک شیئ کامل و ناب پیدا می کند که به وصف در نمی آید ، اما سپس وی با بیزاری و خشم تمام ، نسبت به این یادگار فرهنگ باستانی ـ که پدر آن را بزرگ می شمارد ـ با سنگ ، آن را دو نیم می کند . با این همه ، رفتار زشت ” ویکتور ” نباید نشانه ی بی اعتنایی او به گذشته و مخالفت با آن تلقّی شود ، زیرا او از گذشته ، درسی متفاوت آموخته است . این درس [ درس احترام به آثار ] تمدن گذشته در دنیای نو نیست ، بلکه درسی است که غاصبان ِ همان آثار باستانی به او داده اند :
” باور به این که ما ، به طبقه ای برتر و برخوردار از امتیازات ذاتی تعلق داریم ، و همین ها به ما این حق را می دهد که حاکمیتی را که نوکیسگان جهان به زور از ما گرفته اند ، بازپس بگیریم ” (ص۱۷۱) .
” ویکتور ” نمی تواند شوق پدر را به آثار تمدن باستان جذب و ذهنی خود کند و دلیل آن نیز ، سرشت متناقض و موروثی گذشته ، هم عامل پیروزی و هم ، مایه ی دلسردی ” هوگو ” در کندو کاو ویرانه هاست . ” هوگو ” می کوشد وحدت تمام عیار تمدن مکزیک باستان را بازگرداند ، اما برای نیل به این مهم ، او باید آنچه را که خود ” آرمان شهر سیاه ” ۱۲ تاریخ ” جهان نو ” می خواند ، فراموش کند (ص۱۹۶) . آرمان شهر سیاه ، نتیجه ی پیروزی یا زخم ناسور و میـــراثی است که مکزیکی ها را در یک وضعیت پایدار میراث شوم نگه می دارد .
فکرِ میراث فرخنده یا شوم ، در داستان ” هره دیا ” ی دیگر و معروف به ” ویکتور هره دیا ” نیز نقشی برجسته دارد که او را با پسر ” هوگو هره دیا ” نباید یکی گرفت . تاریخ خانواده ی ” ویکتور هره دیا ” به چیزی محدود می شود که ” هوگو ” آن را ” ناپایداری های درخشان ” می نامد و چنان که از داستان زندگی اش برمی آید ، مقاطعی بریده بریده در زندگی اوست که هیچ گونه نظم منطقی ندارد . در ضمن ، چنین به نظر می رسد که ” ویکتور ” نه یک نفر ، بلکه گویی چند نفر است . او در خانه ای نزدیک پاریس زندگی می کند اما از فحوای گفتارش چنین برمی آید که در ” کاراکاس ” [ ونزوئلا ] و ” مون تری ” [ در شمال مکزیک ] می زیسته است . با این همه ، از گفتار و کردارش ، یک حقیقت ثابت آشکار می شود و آن ، نداشتن ادب و برعکس ، نگاه سرشار از خشم و نفرت اوست . علت این غیظ و انزجار ، از یک سو موقعیت اشرافی ” برانلی ” است و از سوی دیگر ، به برداشتش از سلب مالکیت خودش مربوط می شود . در حالی که ” برانلی ” وارث سنت تشخص اجتماعی چند صد ساله است ، تاریخ خانواده ی ” هره دیا ” را یک رشته اعمال فریب کارانه ، خیانت و انتقام جویی می سازد . رخداد تعیین کننده در این تاریخ ، طی جنگ های استقلال طلبانه ی اسپانیا ـ آمریکا رخ داده است ؛ یعنی هنگامی که یک بازرگان فرانسوی با تلاش بسیار در هاییتی ثروتی می اندوزد و سپس همراه دختر زیبایش به ” لا گیره ” ۱۳ مهاجرت می کند تا از وی به عنوان طعمه ای برای ازدیاد ثروت خود بهره جویی کند . وقتی وی دختر را به عقد ازدواج جوانی به نام ” فرانسیسکو لویی دو هره دیا ” درمی آورد ، جز ناکامی نتیجه ای نمی گیرد . او درمی یابد که پدر و مادر ” [ فرانسیسکو ] هره دیا ” به خاطر یاغیگری پسرشان ، از وی جدا شده اند (ص۱۰۷) . ” فرانسیسکو ” به این امید با دوشیزه ” لانژ ” ازدواج کرده بود که لابد وارث پدر است و ” لانژ ” نیز به بوی میراث ” فرانسیسکو ” به این ازدواج تن در داد (ص۱۰۸) . آنچه سپس رخ می دهد ، داستان پلید آز و کینه جویی است . از این گذشته ، ” ویکتور هره دیا ” ، گونه ای بداندیشی را به ارث برده که ناشی از رفتار ریاکارانه ی خود وی از یک سو ، و تاریخ خانواده از دیگر سو ست .
طرح پیچیده ی میراث فرخنده و شومی که در رمان ” خویشاوندان دور ” مطرح می شود ، احتمال تحقق هویت خانوادگی را ناممکن می سازد . این مضمون ، باعث پدید شدن سویه ی متفاوتی در ُصوَر خیال رمان می شود و به صورت کلافی سر در گم از تاریخ دو جهان کهنه و نو درمی آید ؛ به این معنی که ” ویکتور هره دیا ” تا اندازه ای فرانسوی و تا حدی هم آمریکایی ـ اسپانیایی تبار است . از سوی دیگر ” هوگو ” هم ـ که با زنی فرانسوی ازدواج کرده ـ و نیز پسرش ، ” ویکتور ” ، همانند آن ” هره دیا ” ی دیگر ، تا حدی فرانسوی و کمی هم آمریکایی ـ اسپانیایی تبار است . هویت کسان داستان تا آنجا که به تاریخ خانواده های ” هره دیا ” ها مربوط می شود ، باعث بسط این مضمون می شود : نخست این که ” برانلی ” فرانسوی است . شخصیت دوم ، ” کارلوس فوئنتس ” است که مهاجری فرانسوی از آب درمی آید که تبار آمریکایی ـ اسپانیایی دارد . ” برانلی ” می گوید :
” فوئنتس ، شما در سال ۱۹۴۵ تصمیم گرفتید در بوئنوس آیرس و مونته ویدئو زندگی کنید . شما اصلاً به زادِ بوم خود مکزیک بازنگشتید و شهروند ناحیه ی ” ریو پلاتا ” شدید و بعد در ۱۹۵۵ برای زندگی به فرانسه آمدید . شما کمتر اهل ریوپلاتا و بیشتر اهل فرانسه هستید ” (ص۲۱۵) .
سپس ” برانلی ” در عالم خیال چنین می اندیشد که ” فوئنتس ” در ۱۹۴۵ به مکزیک بازگشته است :
” برای لحظه ای تصور کنید چنانچه شما پس از جنگ [ جهانی دوم ] به مکزیک برگشته بودید و در سرزمین آبا و اجدادی خود ریشه می دوانیدید ، چه اتفاقی می افتاد . تصور کنید که نخستین اثرتان را ـ که مجموعه داستان های کوتاهتان بود ـ در بیست و پنج سالگی منتشر می کردید . نخستین رمان خود را چهار سال بعد انتشار می دادید . شما هم اکنون هم در باره ی مکزیک و مکزیکی ها می نویسید . . . و بر هویت پایدار و همپیوند با کشور و مردمش باقی می ماندید ” ( ص۲۱۵) .
خواننده ی رمان بی درنگ به یاد سناریوی ناگزیر و داستان زندگی ” کارلوس فوئنتس ” واقعی می افتد . ” فوئنتس ” در خویشاوندان دور ، تاریخ دیگری برای خویش به ذهن می آورد که در آن ، ردِ پاهایی را از اخلاف ممتاز نویسندگان فرانسوی و آمریکایی ـ اسپانیایی تبار خویش دنبال می کند . با این همه ، ” فوئنتس ” از رهگذر این رمان و تقدیر نهایی بسیاری از روایات آن ، دیگر بار به همان گذشته به عنوان میراثی اجتناب ناپذیر از یک سو و نیز گریز از گذشته ـ ای که از چشم انداز بیرونی ، اسیر هویت شخصی ، خانوادگی و تاریخی شده ـ در نوسان است ( یادداشت ۳) .
یادداشت اول مترجم :
چنان که پیش از این هم نوشته ایم ، یکی از شگردهای داستان پسامدرن ، حضور نویسنده به عنوان راوی یا شخصیت داستانی است ، چنان که نویسنده نیز به نقل از متن ، از زبان ” برانلی ” نویسنده را مخاطب قرار می دهد . گذشته از این ، شگرد دیگر داستان پسا مدرن نیز این است که گاه نویسنده اجازه می دهد شخصیت های مخالف، ” برانلی ” ، نیز نویسنده را در داستان مورد انتقاد قرار دهند و تا هنجار ” چند صدایی ” در رمان پسامدرن نیز منظور شود ؛ چنان که ” برانلی ” آشکارا ” کارلوس ” را به خاطر فراموش کردن هویت ملی خود مورد عتاب و خطاب قرار می دهد :
” شما گذشته ای داشته اید ، ولی آن را به یاد نمی آورید . سعی کنید در فرصت کوتاهی که دارید ، آن را به حافظه بازآورید و گرنه ، آینده تان را از دست می دهید ” (ص ۲۳۶) .
یادداشت دوم مترجم :
با توجه به بافت جمله ، مقصود نویسنده از ” ستمکاری مردم سالار ” ، همان ” حکومت های توده ای و عامیانه گرا ” یی از نوع ” انقلاب ” زاپاتا ” است که با مصادره ی اراضی اشرافیت خرده پا و ناتوان مکزیک به نام ” خلق ” ، مانع از ایجاد اشرافیت بزرگ و پایدار می شود . فرصت طلبی اجتماعی یا ” گذران زندگی با زرنگی ” اختصاصی به ” حکومت های توده ای ” ندارد و می تواند در هر نظامی اجتماعی پدیدار شود .
یادداشت نویسنده :
” جیمز و . رومانو ( James V. Romano) در قرائت خود از خویشاوندان دور ، از دیدگاه نظریه ی وابستگی ، تلقی فوئنتس را در زمینه ی تعیین هویت فرانسوی برای خودش ، نمودی از ” بیگانگی ” وی از تجربه ی ملی و تاریخی ، و همسویی اش با ” پایتخت فراملی ” ارزیابی می کند . برای آگاهی بیشتر به Ideeogies and Literature ، شمارۀ چهارم ( بهار ۱۹۸۹ ) و صفحات ۱۶۷- ۱۹۸ مراجعه کنید . قرائت من به قرائت Margo Giantzنزدیک تر است که اعتقاد دارد در خویشاوندان دور ، گونه ای نوسان میان فرانسه و آمریکا ـ اسپانیا و نمودی از ” قبول فرافرهنگ ، و آمد و شدِ پیوسته ی کشتی های [ فرهنگ ] است : سکنه ی بومی دورگه اند و هرگز خودشان را با خویش هم هویت نکرده اند ” . برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به :
Fantasmas y Jaradines Una Familia Lejana , Revista Iberoamericana ,۱۱۸-۱۱۹ ( January – June 1982 ) : 397- 402 .
۱.Carlos Fuentes
۲. Margaret Sayers
۳. Maarten Van Delden
۴. Carlos Fuentes , Mexico , and Modernity
۵. Vanderbit University Press
۶. Heredia
۷.Branly
۸. Hugo Heredia
۹. Illusory time
۱۰.Coup de grace
۱۱. Xochicalco
۱۲. Black utopia
۱۳. La Guaira