بوطیقای نو در ادبیات داستانی آمریکای لاتین (۶)
( در آثاری از : آستوریاس ، فوئنتس ، بارگاس یوسا ، رولفو ، ایزابل آلنده ، کوئلیو)
بخش ششم: تقابل های دوگانه در رمان “مرگ در آند”
جواد اسحاقیان
رمان خواننده گرا و ژرف نگر مرگ در آند نوشته ی ” ماریو ، بارگاس یوسا “۱ ، نویسنده ی پرویی و برنده ی جایزه ی ” نوبل ” ادبی (۱۹۱۰) ـ که با عنوان اسپانیایی لیتوما در آند ۲(۱۹۹۳) و عنوان انگلیسی (۱۹۹۶) مرگ در آند ۳ (۱۳۸۱) انتشار یافته است ـ با طرحی ساده آغاز می شود : سه مرد در روستای دورافتاده ای در کنار کوهستان جادویی ” آند ” ناپدید شده اند . گروهبان ” لیتوما ” ۴، از اعضای گارد شهری ، به همراهی همکار خود ” توماسیتو ” ۵ باید راز گم شدن اینان را کشف و گزارش کند . در آغاز ، انگشت اتهام به سوی چریک های سازمان تروریستی ” راه درخشان ” ۶ نشانه می رود و گروهبان ، آنان را مسئول قتل اینان می داند اما بعد به ” دیونیسیو ” ۷ ، میخانه دار ، و همسرش ، ” آدریانو ” ۸ ، مظنون می شود . رمان که به شیوه ی روایی ساده ، خطی و بی ابهام آغاز گشته ، اندک اندک پیچیده ، اسرارآمیز ، جادویی و ناباورانه می شود و خواننده ـ که در شروع رمان ، خود را از کسان و رخدادها دور می دانست ـ به تدریج خود را دستخوش طوفان باورهای سرخپوستی ، خرافی ، باستانی و دور از ذهنی می یابد که ریشه در اساطیر قوم ” اینکا ” ۹ پیش از فتوحات اسپانیایی ها دارد . نویسنده اندک اندک خواننده را با خود به نه توی فرهنگ باستانی ، نهادهای سیاسی ـ اجتماعی و تاریخی امروز کشور ” پرو ” می برد و از او می خواهد تا از نیروهای متضادی که مقدرات فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی کشور را در دست دارند ، پرده بردارد . هرچه رمان به پایان خود نزدیک تر می شود ، سویه های پلیسی و معمایی اثر کم تر رنگ تر و ابعاد جادویی فرهنگی بیش تر و به موازات آن ، وظیفه ی خواننده در حل معمای رمان و توجیه کشاکش این همه ی نیروهای واپسگرا و بالنده افزون می شود .
آنچه ما در این رمان ، برجسته تر یافته ایم تضادها و تقابل هایی است که میان کسان داستان ، رخدادها ، عناصر و نمودهای فرهنگی ، تاریخی ، جغرافیایی و اجتماعی هست . چند و چون این تقابل ها آن اندازه هست که به یک تعبیر رمان را بازتاب انبوه تقابل هایی بدانیم که بیش تر نویسندگان آمریکای اسپانیایی زبان در آثار خود به آن نظر دارند . نویسنده در جمع بندی نهایی ، از میان میراث فرهنگی باستان و آنچه را از مدنیت و فرهنگ غرب در چهارصد سال اخیر یافته است ، جانب زمان حال نگه می دارد و به نقد میراث باستانی پیش کلمبی می پردازد ، چنان که خواهیم گفت .
اما آنچه از آن به ” تقابل های دوگانه ” ۱۰ تعبیر می کنیم ، در زبان شناسی ساختگرای ” فردینان دو سوسور ” ۱۱ ریشه دارد . در زبان نیز ، گونه ای ” تقابل ” در ساختارهای واجی ، هجایی و صرفی وجود دارد ؛ مثلا ً ” واج ” ها به ” صامت ” و ” مصوت ” بخش می شوند . در ” واج صامت ” ، تارهای آوایی به لرزه درنمی آیند ، در حالی که در ” مصوت ” ها ، تارهای صوتی به ارتعاش در می آیند . ” هجای بلند ” در تقابل با ” هجای کوتاه ” قرار می گیرد ، همان گونه که مصوت ” کوتاه ” در تقابل با مصوت ” بلند ” قرار دارد . جمله ها برخی ” خیزان ” هستند و در تقابل با جمله هایی قرار دارند که ” افتان ” هستند و هنگام ادای آن ها ” آهنگ ” بیان تفاوت می کند . زبان گاه در گستره ی ” درزمانی ” ۱۲ و پویایش مورد بررسی قرار میگیرد ، مانند زبان معیاری که امروزه به کار می بریم ، و گاه در پهنه ی ” همزمانی ” ۱۳ مورد بررسی قرار می گیرد که به ” زبان تاریخی ” و کاربردهای زبان در زمان گذشته مربوط می شود .
اما آنچه به عنوان ” تقابل های دوگانه ” در نقد و نظریه ی ادبی امروز به کار می رود ، چندان شباهتی به کاربرد همین اصطلاح در زبان شناسی ندارد . در زبان شناسی ، ” تقابل های دوگانه ” تنها به کار بررسی ساخت های زبانی می آید و جنبه ی ارزشی ندارد ؛ مثلا ً مصوت بلند یا هجای بلند ، البته دو برابر مصوت یا هجای کوتاه امتداد دارد ، اما بر آن ، مزیتی ندارد ، جز این که تغییر واج ها ، باعث تفاوت معنایی می شود . ” تقابل های دوگانه ” در دانش ادبی ، انسان شناسی و فلسفه ، جنبه ی ارزشی دارد ؛ مثلا ً در ” خیر ” و ” شر ” البته تقابلی هست ، اما این تقابل ، جنبه ی ارزشی دارد و ما در ارزش گذاری خود ، نخستین را بر دومین ، ترجیح می دهیم . ” گرماس ” ۱۴ باور دارد که :
” آدمی از رهگذر دو گونه از جفت های متقابل ، به جهان خود معنی می دهد : A ضد B است ؛ A ـ ( که منفی A است ) ضد B ـ است ؛ به عبارت دیگر ، ما هر چیزی را با دو جنبه ی آن درک می کنیم : یکی نقطه ی مقابل آن ( نقطه ی مقابل ” عشق ” ، ” نفرت ” است ) و یکی هم منفی آن ( منفی ” عشق ” ، ” بی مهری ” است ) . ” گرماس ” اعتقاد دارد که ساختار اساسی تقابل های دوگانه ، مرکب از چهار جزء است که در قالب دو جفت ، طبقه بندی می شود و به زبان ، تجربیات و روایات ما شکل می دهد ، و از طریق این هاست که ما به تجربیات خود سازمان می دهیم ” ( تیسن ۲۲۵-۲۲۴ ) .
آنچه از تقابل در این نوشته مطرح می شود ، حامل نوعی ارزش گذ اری در وجه غالب آن است . به یاری این تقابل ها ، خواننده می تواند با گونه ای ” تقابل دوگانه ” در ساختار رمان آشنا شود و خوانشی متفاوت را تجربه کند .
۱- تقابل در سطح جغرافیای ملی : نخستین نمود فیزیکــی ـ که خواننده با آن آشنا مــی شود ـ تقابل جغرافیایی است “
” لیتوما ” اهل ساحل و منطقه ی گرمسیری است اما او را به ” ناکسوس ” ۱۵فرستاده اند که هوایی سرد و کوهستانی دارد :
” تا آن جا که می دانست از اهل ساحل ، کسی میان آن ها نبود ” ( ب . یوسا / مرگ در آند ۱۳) .
دختر و پسر جوان فرانسوی ـ که به شوق دیدار آثار باستانی و تمدن غنی قوم تاریخی ” اینکا ” ها در کوهستان آند با اتوبوس به این ناحیه آمده اند ـ از هوای بسیار سرد و تغییرات اقلیمی این ناحیه به شگفت در می آیند و آن را نمی توانند تحمل کنند :
” ارتفاع ، با حال ” میشل ” ۱۶کوچولو سازگار نبود و یکسره از فشار شقیقه هاش ناله کرده بود ؛ همان فشاری که وقت تماشای فیلم های ترسناک محبوبش ، احساس می کرد ، به علاوه ی کسالت و رخوتی که تمام تنش را می گرفت ” (ص۱۷) .
او سپس به ” آلبر ” ۱۷می گوید :
” حالا می فهمم این ها چرا این قدر لباس روی هم می پوشند . آدم از هوای آند سر در نمی آورد ؛ صبح از گرما خفه می شود و شب از سرما یخ می زند ” (ص۱۹) .
” لیتوما ” نیز از این اندازه اختلاف دما در نیمه ی نخست و بعدی روز ، شکایت دارد :
” کلاهش را برداشت و عرق پیشانی اش را پاک کرد . خورشید ِ گِرد درخشان ، وسط آسمان بود . هوا گرمایی شمالی داشت اما چهار ـ پنج ساعت بعد درجه ی حرارت کم کم پایین می آمد و ساعت ده ، سرما استخوان آدم را می ترکاند . هیچ کس از این هوا ـ که مثل خود کوه نشینان عجیب و غریب بود ـ سر در نمی آورد ” (ص۴۵) .
با این همه ، نباید از این تغییر دمای نا به هنگام ، چنین برداشت باید کرد که نویسنده می خواهد گزارشی از وضع آب و هوای روستای ” ناکسوس ” در مجاورت کوه های ” آند ” به خواننده بدهد . او تلویحاً می خواهد به تضادها و تقابل هایی اشاره کند که بازتاب جامعه ای در برزخ میان گذشته و اکنون ، سنت و مدرنیته ، پس افتادگی و پیشرفت اجتماعی ، خشونت و محبت، و به تعبیر خودش ” عجیب و غریب بودن کوه نشینان ” در زمان کنونی در ” پرو” است .
به عقیده ی منتقدی در یک مقاله ی اینترنتی بررسی کتاب : ” جغرافیای مادّی یا عنصر اساسی ساختار های مادّی ، نقش مسلطی در رمان دارد و در سراسر پس زمینه ی آن ظاهر می شود . . . عنصر ماّدی نیز شامل بهمن هایی می شود که در رمان به عنوان نیروی منهدم کننده ای توصیف می شوند که کوه های ” آند ” آن ها را سرازیر می کنند ” ( بررسی کتاب) .
به باور این تحلیل گر ، بهمنی که از کوه ” آند ” فرومی غلتد و ماشین آلات ، جاده ی تازه ساز و نیروی انسانی را تباه می کند ، نمودی از نیروهای واپسگرا ، شیطانی و ویرانگر گذشته های تاریخی و قومی این کشورند و در تقابل خود با دستاوردهای تمدن جدید ، از خویش سرسختی نشان می دهد . به عهده ی خواننده ی رمان است که به این پدیده ها به عنوان عناصر مادی عادی ننگرد ؛ بلکه به آن ها به عنوان استعاره هایی نگاه کند که مایه ی پس افتادگی تاریخی کشور ” پرو ” شده اند.
۲- تقابل میان کسان رمان : چنین نیست که میان شخصیت های داستان ، قدر مشترکی نباشد اما آنچه نویسنده ناخودآگاه و در نظامی از خلق تقابل ها آفریده ، کسان داستان سخت متضاد می نمایند : ” لیتوما ” وجدان شغلی بیداری دارد . او خود را موظف می داند معمای ناپدید شدن سه نفـــر را در روستا حل کند . اصلا ً تصور نمی رود که این اندازه کنجکاوی ، پیگیری ، پرس و جو و تحقیقات ، به اشاره ی مافوق های وی در گارد شهری باشد . او از این همه بی اعتمادی ، احتیاط ، پاسخ های کوتاه و طفره رفتن مردم محلی در دادن سرِنخی برای گشودن کلاف قتل های زنجیره ای کلافه است :
” تکان دادن سر به نشانه ی نه ، کلمات تک هجایی ، نگاه های گریزان ، اخم و تخم ، لب های به هم فشرده ، هراس از دردِسر ” (ص۱۲) . یا ” من از آن آدم های کنجکاو هستم . این ماجرا مثل خوره به جانم افتاده . می خواهم بدانم چه بر سر آن ها آمده ” (ص۱۵۰) .
او برای رسیدن به یک سرِنخ ، فرضیه هایی برای خود طرح می کند اما هر بار درمی یابد که پیش فرض ها ، خطا بوده اند . پس ، فرضیه ای دیگر به ذهنش راه می یابد . گاه به تروریست های ” راه درخشان ” بدگمان می شود (ص۳۹) و زمانی به میخانه دار و زنش (ص۱۴۱) اما سرانجام درمی یابد که دست نیروها و اشخاصی در کار است که از روی یک باور خرافی ( ضرورت قربانی کردن اشخاص برای خشنودی ارواح و نیروهای مافوق طبیعی در کوهستان ) ، این سه تن کشته شده اند (ص۳۱۹) .
در برابر ، معاونش ” توماسیتو ” ، عوالم دیگری دارد . او شب هنگام به جای پرداختن به معمای مرموز قتل ها ، برای گروهبان از عشق خود به ” مرسِدِس ” ۱۸و از این که کی و چگونه با وی آشنا و عاشقش شده ، چگونه پس از قتل ” خوک ” (ص۳۰) به اتفاق معشوق گریخته و همه ی پس انداز خود را به وی بخشیده (ص۲۳۲) و چگونه معشوق او را تنها گذاشته ، سخن می گوید . ” لیتوما ” با عقل به سراغ ” عین ” می رود و ” توماسیتو ” با ” عشق ” به سر وقت ” ذهن ” می شتابد . انگیزه های رفتاری ” توماسیتو ” در برخورد با ” مرسدس ” ، قتل ” خوک ” ـ که سرِ آزار و کامجویی با ” مرسدس ” دارد ـ فرار پیوسته و قبول خطر به نیروی ” عشق ” پاک و غیر حسابگرانه ، به مقصود خود می رسد . ” لیتوما ” برعکس ، در رابطه ی آن دو با هم بیش تر بر کامجویی و سکس تأکید می ورزد و از معاون خود می خواهد در تعریف داستان های عشقی خود ، به کارهای ” آن چنانی ” خویش اشاره کند :
” لیتوما دو باره سرِ حال آمد : می دانم آن احساس که می گویی از کجات بیرون زده بود . خب ، دوباره روی تخت افتادی یا نه ؟ ” (ص۱۲۹)
” لیتوما ” با رمانتیک بازی ، ایثار ، بلندنظری و خلوص معاونش موافق نیست و از رابطه با زن ، ارضای غریزه را در نظر دارد :
” می میرم برای یک تکه ی خوب ؛ یک خرده لاس زدن و بعدش هم که معلوم است . . . اما تو هم که یکسر رومانتیک بازی درمی آری . هیچ کاریت نمی شود کرد توماسیتو ” (ص۱۶۵) .
خصلت های لمپِنی در زبان ” لیتوما ” کاملا ً قابل تشخیص است و بر ذهنیت مبتذل وی دلالت می کند . اگر تقابل میان ” توماسیتو ” با ” لیتوما ” به دلیل همکاری در تشکیلات پلیس و همکاری برای انجام مأموریت وجهی داشته باشد ، تقابل ” توماسیتو ” با آن که از او به ” خوک ” یاد می شود ، بیش تر است . ” خوک ” ، از رهبران پرویی باند قاچاق در کشور است و نشمه ای زیبا به نام ” ِمرسدِس ” دارد اما برای این که تحریک شود ، عادت دارد با زن ، رفتاری سادیستی داشته باشد و دشنام بدهد . ” توماسیتو ” نگهبان اوست . وی از روی حرف های ” رئیس ” خود ، صدای شلاق و تضرع زن ، تصور می کند که به راستی ضرب و جرحی در کار است و چون خود بر زن شیفته شده ، از روی احساس و غیرت کسی را می کشد که باید مراقبتش کند . باری ، ” توماسیتو ” پیش از شلیک به طرف ” خوک ” به وی هشدار می دهد :
” بس کن پاپا . دیگر نزنش . با خودم می گفتم : تمامش کن مردکه ی مادر . . . تمامش کن . بروبگیر بخواب اما او همان طور می زد . زن کهگاه التماس می کرد : بس است پاپا . نزن دیگر ” (ص۲۹) .
” مرسدس ” برای ” خوک ” ، وسیله ی فرونشانی غریزه و برای ” توماسیتو ” شریکی برای زندگی است . ” مرسدس ” با آن پول هنگفتی که ” توماسیتو ” به وی بخشیده ، می تواند به آمریکا برود و به زندگی جاه طلبانه و تن آسانه ی خود برسد با این همه ، در آخرین صفحات رمان به ” ناکسوس ” برگشته می خواهد با آن که بر او مهر افکنده زندگی کند .
۳- تقابل میان آرمانگرایان : آرمان گرایان در این رمان دو گروهند : نخست چریک های ” راه درخشان ” که انقلابیونی مائوئیست با ایده ئولوژی کمونیسم دهقانی هستند و رؤیای استقرار جامعه ی کمونیستی در سر دارند و دیگر ، شخصیت هایی که می کوشند در چهارچوب همین نظام سرمایه داری ، به امر اصلاحات و پیشرفت اجتماعی بپردازند و با ارتقای سطح درآمد و آگاهی اجتماعی مدرن ، به مردم کشور خود خدمت کنند .
سیمایی که نویسنده از چریک های مائوئیست ( ِسندرو ) ها ترسیم می کند ، سبعانه ، هراس انگیز ، دیکتاتورمآب و پس افتاده است . او برای این که به خرده گیری احتمالی از چپگرایی منسوب نشود ، در توصیف جزئیات و دقایق پندار ، گفتار و کردار آنان دقت می کند . آنان اتوبوس حامل مسافران را در گذر از نزدیکی کوه ” آند ” متوقف و مسافران را پیاده و بازجویی می کنند . دو تن از مسافران ، توریست و فرانسوی هستند و امیدوارند که با معرفی خود به چریک ها و توضیح این نکته که از شیفتگان تمدن باستانی ” اینکا ” هستند و به شوق دیدار این سرزمین جادویی رنج راه را از فرانسه تا کوهستان ” آند ” بر خود هموار کرده اند ، جان خویش را نجات دهند . با این همه ، آنان ـ که در رمان گاه ” تروریست ” نامیده می شوند ـ گوشی برای شنیدن ندارند . از نظر آنان همه ی خارجیانی که به هر نیتی به سرزمین سرخپوستان قدم گذارند ، نوکران امپریالیسم هستند و برای تجسّس آمده اند و باید اعدام انقلابی شوند . به سیما ، ترکیب سنی ، اسلحه ها ، پایگاه طبقاتی و رفتار آنان دقت کنیم . جز این زوج فرانسوی ، یک پرویی هم در توقیف آنان است :
” جوان بودند ؛ نوجوان بودند ؛ فقیر بودند و بعضی شان بچه بودند . علاوه بر تفنگ و تپانچه و قمه و چماق ، خیلی هاشان سنگ های بزرگی در دست داشتند . مرد کوتاه قد به زانو درآمد . . . تا آن که دایره دورش بسته شد و از دیده پنهانش کرد . شنیدند که فریاد می کشد ؛ التماس می کند . تنه زنان ، تهییج کنان ، تقلیدکنان ، دست ها و سنگ ها بالا می رفت و پایین می آمد . میشل کوچولو گفت : ‘ ما فرانسوی هستیم ‘ . آلبر فریاد زد : ‘ نکن سینیور ، نکن . ما توریست هستیم سینیور” (ص۲۶) .
با توجه به کارنامه ی سیاه و شبه انقلابی چریک ها ، می توان ویژگی های ایده ئولوژی آنان را برشمرد :
*. توحش انقلابیگری : شیوه های اعدام ” انقلابی ” چریک هایی که می خواهند ” راه درخشان ” آزادی زحمتکشان خلق را بشارت دهند ، درنده خویانه و غیر انسانی است . سنگسار کردن به هر دلیل با شیوه های اعدام در قرنی که حتی خود آن مورد تردید قرار گرفته یا ممنوع اعلام شده ، تناسب ندارد . آنان هم مرد توقیف شده و هم دو توریست فرانسوی را با سنگ می کشند . دو نفر فرانسوی چنان از این شیوه ی اعدام هراسانند که وقتی دل بر هلاک می نهند ، تقاضا می کنند دست کم آن دو را تیرباران کنند :
” ما را تیرباران کنید . آلبر ، دست بر کمر میشل کوچولو حلقه کرده هیکل خود را میان پیکر دخترک و آن دست های درنده خو حایل کرده بود ” (ص۲۷) .
بار دیگر ، وقتی چریک ها از کوه سرازیر شده به روستای ” آندا مارکا ” ۱۹می روند ، دادگاه خلقی تشکیل داده ، دشمنان خیالی طبقاتی خود را با دست خلق از میان برمی دارند :
” مجازات به این ترتیب اجرا شد که متهمان را وادار کردند زانو بزنند و سرشان را بر دیواره ی کوتاه دور چاه بگذارند . همین جور می ماندند و در همان حال صفی از همسایگان از کنارشان رد می شد و مردم با سنگ هایی که از کنار ساختمان نیمه تمام ِ چسبیده به تالار شهر برمی داشتند ، سر و صورتشان را له و لورده می کردند . هیچ یک از افراد گروه در اجرای مجازات شرکت نکردند . نه تفنگی شلیک شد ، نه کاردی زخمی زد و نه قمه ای از غلاف درآمد . آنچه در کار بود ، دست بود و سنگ بود و چوبدستی . آخر مگر می شد سلاح و مهمات خلق را برای مشتی جک و جانور تلف کنند ؟ ” (ص۸۳) .
*. بستن عقل و برگشادن دست : سازمان های چریکی ، به احساسات کور و غریزی هواداران خود میدان می دهند اما عقل را از اندیشیدن ، سنجش و داوری بازمی دارند . اینان در همین روستا مردم را برمی انگیزند تا دوستان ، اعضای خانواده ، خویشان نزدیک و همکاران خود را سنگسار کنند . برای رسیدن به این اهداف شوم ، ابتدا آنان را با سخنرانی های تهییج کننده ی خود برمی انگیزند ، با این توجیه که گویا با اعدام انقلابی دشمنان خلق ، هم عملا ً هواداری خود را از سازمان انقلابی نشان می دهند و هم به عالی ترین شکل آگاهی طبقاتی و انقلابی دست یافته اند . نتیجه ی این عمل کورانه ، پشیمانی ، عذاب وجدان ، انزواجویی و سرگردانی همیشگی پس از تهییج آنی است :
” حالا سرگشتگی و دلمردگی شان بیش تر بود ، چرا که روبروشان اجساد دفن نشده ای با انبوهی پشه مانده بود که کم کم داشت زیر دماغ آن ها می گندید . . . . حتی بستگان قربانی ها می ترسیدند اگر دست به جسدها بزنند یا خاکشان بکنند ، چریک ها دوباره به سراغشان بیایند . این ها همسایه هاشان بودند که همین چند روز پیش سر و صورت و استخوان هاشان را جوری خرد کرده بودند که انگار دشمن خونی شان هستند . . . بستگان کشته ها بعد از پانزده دقیقه یا نیم ساعت بیرون می آمدند ، گریان و سر خم کرده ، ناراحت و گیج . جوری که انگار چیزی را که می بایست ، گفته بودند و حالا ، پشیمان بودند ” (۸۷ـ۸۵) .
*. بی باوری به عدالت : اعضای این سازمان ـ که پیوسته از ضرورت بر پایی عدالت اجتماعی دم می زند ـ در عمل، نشان می دهند که قلباً به شعارهایی که پیوسته بر در و دیوار می نویسند، بی باورند . در یکی از رخدادهای افشاگرانه ی رمان، چریک ها از ” آند ” یا لانه ی فساد خود ، سرازیر شده به جان ” ویکونیا “۲۰ ها یا حیواناتی می افتند که مردم از ِقبَل پرورش آنان، روزگار می گذرانند :
” نه تنها به گلوله می بستندشان ، بلکه بعضی هاشان می دویدند تا آن هایی را که قصد فرار داشتند بگیرند . دوره شان می کردند ، در گوشه ای گیرشان می انداختند و بعد با قنداق تفنگ یا کارد ، کارشان را می ساختند ” (۵۹) .
وقتی یکی از چوپانان لال ـ که بعدا ً یکی از سه نفر گمشده ی روستای ” ناکوس ” از آب درمی آید ـ مانع از کشتن آنان می شود ، به او می گویند :
” برای برادرها و خواهرهات گریه کن ، برای آن ها که عذاب می کشند . برای آن ها که کشته شده اند و شکنجه دیده اند ” (همان) .
یکی از چریک ها در توجیه عمل ” انقلابی ” کشتار حیوانات و احشام می فرماید :
” این گله ها ، مال دشمن است . این ها را امپریالیست ها درست کرده اند . توی استراتژی جهانی شان ، این نقش را به ما داده اند : پرویی ها ویکونیا پرورش بدهند تا دانشمندهاشان این ها را آزمایش کنند و توریست ها بیایند و عکس بگیرند ” (۶۰) .
اینان در دادگاه های خلقی و صحرایی خود ـ که هیچ هیئت منصفه ، قاضی و دادستانی ندارد و غالباً از چند دقیقه هم نمی گذرد ـ حرف های مجرم بی گناه را البته می شنوند ، اما توضیحات آنان ، کوچک ترین مانعی برای اعدام انقلابی شان ایجاد نمی کند . دونفر مهندس کشاورزی و جنگلداری پایتخت را ـ که هدفی جز درختکاری ، ایجاد منابع درآمد ، حفظ محیط زیست و آثار تاریخی کشور ندارند ـ دستگیر و محاکمه کرده اند :
” گذاشتند تا بی وقفه حرف بزنند اما هیچ توجهی به حرف هاشان نداشتند ” (ص۱۳۳) .
*. گزینش دیدگاه اخلاقی بر بینش اجتماعی : قراینی در رمان نشان می دهد که چریک های ” اس . ال ” ( راه درخشان ) به دوستان و دشمنان خود ، نگاهی اخلاقی دارند و به خود به عنوان پیامبرانی می نگرند که رسالت مکافات افراد فاسد ، خطاکار و منفور ، به آنان واگذاشته شده است . در دومین دادگاه خلقی ، چه بسیار زنانی که از شوهران ناراضی خود به اعضای ” راه درخشــان ” شکایت برده اند و یا گواهی داده اند که ناقوس زن کلیسا همجنس بازی می کرده است ( ص ۸۵) و بی درنگ ، همگی سنگسار شده اند :
” بعد نوبت محاکمه ی همشهری های بد بود : شوهرهای بد ، زنان بد ، انگل های اجتماع ، آدم های فاسد ، فاحشه ها ، مفعول ها و کسانی که مایه ی خجالت [ روستا ] هستند . این زباله های گندیده ـ که رژیم سرمایه داران فئودال و مورد حمایت امپریالیسم آمریکای شمالی و تجدیدنظرطلبان شوروی است ـ تشویقشان می کنند تا روحیه ی مبارزه ی توده ها را به خمودگی بکشانند . آتش تطهیرکننده ی انقلاب ، فردگرایی خود پرستانه ی بورژوازی را می سوزاند . از این پس ، روحیه ی همبستگی طبقاتی شکوفا خواهد شد ” (ص۸۳) .
” توماسیتو ” به فرمانده خود می گوید که آنان :
” فقط دشمن آجان ها نیستند ، از هرکسی که مشروب می خورد و با کسی حال می کند یا مردم را به مشروب خوردن و حال کردن با هم تشویق می کند ، بدشان می آید . ما را هم آن قدر با سنگ می زنند تا بمیریم . باید از اینجا دربرویم ” (ص۱۰۶) .
با این همه ، خواننده ی رمان نباید از نویسنده سیمایی محافظه کار ، مرتجع و راستگرا در ذهن خود ترسیم کند . او خود روزگاری دراز همانند بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین کمونیست بوده و از نظام های سوسیالیست و کمونیست در آمریکای لاتین و هر جای دیگر جهان پشتیبانی می کرده است . او در مصاحبه های خود بارها گفته است که کمونیسم تا پنجاه سال پیش تنها گزینه ی سیاسی برای پیشرفت اجتماعی به شمار می رفته است . اما اینک ” بارگاس یوسا ” ، تنها به دموکراسی لیبرالی می اندیشد و دیکتاتوری را از هر گونه ، محکوم می کند :
” به اعتقاد من هر نوعی از دیکتاتوری مضر است و موجب تخریب ریشههای تمدن و ریشههای همزیستی و صلح در یک جامعه میشود. به اعتقاد من هر نوعی از دیکتاتوری ، چه دیکتاتوری سیاسی و چه دیکتاتوری دینی ، همهی اینها موجب وارونه شدن روند تاریخ و بازگشت مردم به دوران وحشیگری میشود ؛ به دورانی که هنوز ابتداییترین مشکلات بشر حل نشدهاند . به همین خاطر است که من در تمام طول زندگیام تلاش کردهام که با هر نوعی از دیکتاتوری مبارزه و از اهداف دموکراتیک دفاع کنم . با وجود تمام خطاها و مشکلات و نارساییها ، معتقدم که دموکراسی ، بهترین گزینه و انتخاب در برابر هر گونه دیکتاتوری است ” (کمالی دهقان ) .
” بارگاس یوسا ” بعدها وقتی در ۲۸ مارس ۲۰۰۸ ، اتوبوس حامل وی در شهر ” روسارو ” ۲۱ واقع در آرژانتین، مورد حمله ی تظاهرکنندگان خیابانی ۲۲ خشمگین و مسلح به سنگ و چوب و در آستانه ی مرگ قرار گرفت ، با خود گفت :
” آیا من هفتاد و دومین سالگرد تولد خود را جشن خواهم گرفت ، یا در زیر هجوم و پرتاب سنگ این جمعیت له خواهم شد ؟ ” ( ب . یوسا / بورخس و تظاهرکنندگان ) .
نویسنده به شدت زیر تأثیر نئو لیبرالیسم است . او ضمن ارزش گذاری برای برخی چپگرایان انقلابی مانند ” چه گوارا ” ۲۳، از چپ های افراطی کشورش انتقاد می کند و ضمن این که یکی از مدافعان سرسخت حقوق بشر در کشور خویش است ، از جریان های انقلابی توده گرا و عامیانه ، مانند سازمان ” راه درخشان ” به شدت انتقاد می کند . او در اندیشه های نو لیبرالی خود زیر تأثیر اقتتصاددان نو لیبرال ، ” هرناندو دو سوتو ” ۲۴، است ، و در انتخابات ریاست جمهوری کشورش و به عنوان نامزد انتخاباتی ، از حمایت نو لیبرال های کشورش برخوردار بود .
در رمان مرگ در آند ، قراینی هست که بر باور به دیکتاتوری ” راه درخشان ” دلالت می کند . ترکیب اعضای این شاخه ی نظامی حزب کمونیست پرو ، دهقانان بی سواد و بی چیز ، روستاییان نواحی فقیرنشین ، جوانان دختر و پسر شیفته سار و خشمگین طبقات پایین و متوسط به پایین شهری است . به سیما ، هیئت ظاهری ، رفتار آنان و کسانی را که بازداشت کرده اعدام می کنند ، دقت کنیم :
” کفش ورزشی یا صندل سرخپوستی به پا داشتند . چند نفرشان هم پابرهنه بودند . . . در گروه های سه ـ چهار نفری مستقیماً به خانه ی کسانی که نامشان در فهرست بود ، رفتند و آن ها را از بستر بیرون کشیدند و شهردار ، قاضی دادگـــاه ، رئیس اداره ی پست ، صاحبان سه فروشگاه شهر و همسرانشان ، دو مردی را که از ارتش اخراج شده بودند ، صاحب داروخانه ، نزولخور شهر را دستگیر کردند . دو تکنسین هم که بانک کشاورزی برای آموزش آبیاری و کود دادن به ناحیه فرستاده بود ، دستگیر شدند . این جماعت را تیپا زنان به میدان جلو کلیسا بردند . . . بیشتر ، پسران جوان و مردان بودند اما زن و بچه هم توی آن ها پیدا می شد . . . پیش از شروع محاکمه ، سرودهایی به افتخار انقلاب پرولتاریا به زبان اسپانیایی و [ زبان محلی ] کچوآ ۲۵ خواندند . . . اما چون مردم ” آندامارکا ” از این سرودها سر در نیاوردند ، به میان مردم رفتند و وادارشان کردند شعرها را تکرار کنند . خودشان هم با سوت ، آهنگ سرودها را برای آن ها می زدند ” (ص۸۱ـ۸۰) .
خلأ عنصر دموکراسی، آگاهی اجتماعی و سیاسی لیبرال و وجود اعضا و رهبری فرهیخته ای که نگاهی امروزین و جهانی به پدیده ی دمکراتیسم اجتماعی داشته باشد ، ترکیب سنی جوان و نوجوان و روستایی فقیر در جنبش دهقانی ، راه را برای ماجراجویی ، انتقام جویی فردی ، خشونت حتی نسبت به اعضای خانواده ، تخریب تأسیاست و خدمات کشاورزی ، صنعتی ، رفاهی و اعدام کارمندان بی جرم و جنایت دولت و خادمان مردم هموار می کند . آنچه از کارنامه ی سیاه اعضای ” راه درخشان ” در رمان هست ، زاده ی تخیلات نویسنده نیست . منابع و مراجع معتبر فرهنگستانی نیز درستی تصویرهای هنری رمان را تأیید می کنند . مطابق نوشته ی دانشنامه ی ویکی پدیا ، در تمام دهه ی ۱۹۸۰ این سازمان چریکی با استقرار نیروهای خود در ارتفاعات ” آند ” و استفاده از خلأ سیاسی دولت ، توانست ” عدالت خلقی ” خاص خود را با توسل به شیوه های ابتدائی ، خونین و خودخواسته در میان بخشی از روستاییان مجاور آن برقرار کند ؛ برای مثال ، آنان افراد منفور در نظر توده ها را در سراسر کشور پس از محاکمه های خلقی خود می کشتند . آنان همچنین برخی از مدیران مزارع ُمشاع تحت کنترل دولت و بازرگانان مرفهی را کشته اند که در نظر ساکنان فقیر روستا بدنام بودند ( ایزبل ۷۹) . این گونه انتقامجویی های احساساتی در بسیاری از روستاها در آغاز ، باعث جذب و هواداری روستاییان از چریک ها می شده است ، با این همه ، این هواداری تنها می توانسته بخش اندکی از روستاییان ر ا ب خود جاب کند ( ِدگ ِرگوری ۱۴۲) .
نکته ی جالب در رمان این است که هیچ یک از کارگرانی که در تأسیسات جاده سازی روستای ” ناکسوس ” یا در معادن استخراج معدن نقره در ” لا اسپرانسا ” ۲۶ کار می کنند ، از سازمان تروریستی ـ انقلابی نمای ” راه درخشان ” هواداری نمی کنند . با این همه ، حمله های چریک ها به معادن برای غارت مواد منفجره و کشتن برخی از کارگران مایه ی نارضایی همین کارگران می شود . نبودِ امنیت شغلی و کاری در تأسیسات راهسازی و صنعتی ، باعث تعطیلی طرح های صنعتی ، بیکاری کارگران ، بی رونقی مشاغل و کاهش درآمد بومیان مــی شود . این سازمان به اصطلاح انقلابی حتی از بردن حقوق کارگران معدن هم نمی گذرد :
” آن ها مواد منفجره را با پول حقوق کارگرها و خیلی چیزهای دیگر دزدیدند ” (ص۱۵۱) .
هواداری نکردن کارگران معدن از این سازمان دهقانی و مائوئیستی (ص۱۷۹) به هنگام هجوم ددمنشانه ی چریک ها به ” لا اسپرانسا ” ، طبیعی است . آنان نمودهای زندگی و فرهنگ شهری را بر جلوه های فرهنگ فقیر روستایی برگزیده اند و دریافته اند که برای پیشرفت اجتماعی ، نیاز به جهان بینی مدرن و پیشرو امروز دارند و ” راه درخشان ” نمی تواند آنان به دموکراتیسم اجتماعی نزدیک کند .
اما آرمانگرایان نوع دوم ، روشنفکران و فن سالارانی هستند که تخصص خود را در خدمت ارتقای سطح مادی و اجتماعی کشور می نهند و با احساس مسئولیت ، اعتقاد و شهامت ، خود را وقف این آرمان می کنند . برجسته ترین آن ها در رمان ” سینیورا دارکور ” ۲۷ نام دارد . او سی سال است در کشورش سفر می کند تا بتواند طرحی را پیاده کند که مطابق آن ” اجتماعات بومی به جای گلّه داری و کشاورزی در حد معیشت ، به کاشت و پرورش درخت هم مشغول شوند (ص۱۱۳) . کتاب ها و مقالات متعددی در باره ی طرح عظیم خود نوشته و با سفیران هلند و اسپانیا برای گرفتن کمک مالی ، تماس دارد . مهندس ” کانیاس ” ۲۸برای تحقق پروژه های وی در همه جا همراه و یار غار اوست . او می گوید :
” عمری جان کنده ایم تا این طرح را جا بیندازیم و بتوانیم از ” FAO ” و هلند پول بگیریم . حالا که راه افتاده ، به هیچ وجه حاضر نیستم عقب نشینی کنم ” (ص۱۲۰) .
اینان می خواهند به روستاهای حاشیه ی ” آند ” بروند و با ایراد سخنرانی برای روستاییان ، دستاوردهای آینده ی طرح خود را توضیح دهند . منطقه بر اثر حمله های چریک ها ناامن است . این دو ، پیشنهاد رؤسای پلیس را برای اسکورت با نیروهای نظامی رد می کنند ، زیرا اعتقاد دارند همراهی نیروهای نظامی ، شبه نظامیان ” راه درخشان ” را برمی انگیزد . بر خلاف خوش بینی خانم ” دارکور ” و ” کانیاس ” ، هر دو گرفتار انقلابی نمایان می شوند . گفتمان میان انقلابی های عقب مانده ی فرهنگی و این دو اصلاح طلب اجتماعی ، رخدادی دلالتگر است و از فاصله ی وحشتناکی حکایت می کند که میان روشنفکران پیشرو و لیبرال و جزمیت گرایان مسلح انقلابی نما در ” پرو ” وجود دارد . وقتی آنان می خواهند دستان ” دارکور ” را از پشت ببندند ، می گوید :
” ما دشمن نیستیم . برای دولت کار نمی کنیم . برای همه ی پرویی ها کار می کنیم . کارمان دفاع از محیط زیست و منابع طبیعی است . می خواهیم از نابودی طبیعت جلوگیری کنیم تا در آینده ، همه ی بچه های کوهستان خوراک و کار داشته باشند . مهندس گفت : ‘ سینیورا دارکور چند کتاب در باره ی گیاه ها و حیوانات نوشته اند . ایشان آدمی آرمانگرا هستند مثل خود شما . ایشان می خواهند روستایی ها زندگی بهتری داشته باشند . از برکت زحمات ایشان ، این منطقه پر از درخت می شود . این برای مردم محل . . . نعمتی است . برای شما و بچه هاتان هم . برای همه مان خوب است . ربطی به سیاست ندارد ‘. سینیورا دارکور گفت : مبارزه ی ما مثل مبارزه ی شماست . با ما مثل دشمن رفتار نکنید . ما دشمن شما نیستیم ” (ص۱۲۳) .
با این همه ، چریک ها در این گفت و گوی یک طرفه ، اهداف دیگری را دنبال می کنند . آنان می خواهند دستگیر شدگان به جرایم بی شمار و اما به واقع ، نکرده ی خود اعتراف کنند :
” از او پرسیدند چند وقت است که برای پلیس ، ارتش و سازمان اطلاعات خبرچینی می کند . . . می خواستند از روابط او با دولت های خارجی با خبر شوند ؛ همان دولت هایی که ازشان دستور می گرفت . . . حالت و نگاه بازجویانش ، او را به این یقین و دریافت تردید ناپذیر می رساند که اگر او چینی حرف می زد و آن ها اسپانیایی ، باز هم برقراری ارتباط میانشان به این دشواری نبود ” (ص۱۲۵) .
چریک بازجو پیش از اعدام ، اتهامات ” دارکور ” و همکارش را بر می شمارد و به ” دادگاه ” خلقی پایان می دهد :
” ما در حال جنگیم ، و تو مزدور دشمنان طبقاتی ما هستی . تو خودت هم نمی دانی که آلت دست امپریالیسم و دولت های بورژوایی شده ای . از این بدتر ، وجدانت کاملا ً آسوده است . خودت را منجی پرویی ها می دانی . . . کاری که اینجا می کنی ، هیچ ربطی به محیط زیست ندارد . به طبقه ات و به دولت مربوط می شود . با چند تا آدم بوروکرات می آیی اینجا . مطبوعات برایت تبلیغ می کنند و دولت در یک نبرد پیروز می شود . . . اما اینجا ملت جدیدی دارد متولد می شود ، البته با خون و رنج فراوان . ما حق نداریم به این جور دشمنان قدرتمند رحم کنیم ” (ص۱۲۶) .
۴. تقابل میان سنت و مدرنیته : به یک اعتبار می توان گفت که چنین تقابلی در میان آثار بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین مشترک است . تضاد میان ” لیتوما ” ـ که از منطقه ی ساحلی گرمسیر و شهری آمده با روستاییان سردسیری ” ناکوس ” ، تنها تقابلی جغرافیایی و اقلیمی نیست ؛ تقابل میان پس افتادگی فرهنگی روستانشینان ” آند ” با مدرنیته ی شهری نیز هست . وقتی ” توماسیتو ” به ” لیتوما ” می گوید که مردم این روستا به درگاه ارواح مدفون در ” آند ” دعا می کنند و ” کلی چیزها نذرشان می کنند ” ، باورش نمی شود :
” وقتی این حرف ها را . . . می شنید ، نمی دانست جدّی می گویند یا دارند دستش می اندازند . آخر او از مردم ساحل نشین بود . . . این کوه نشین ها واقعا ً فکر می کنند صاعقه ، مارمولک آسمان است ؟ ” (ص۱۳)
او که در آغاز می پنداشت گم شدن آن سه نفر ، به تروریست ها مربوط می شود ، در نیمه های کار پلیسی درمی یابد که آنان ” قربانی ارواح مردگان ” شده اند . میخانه دار ” ناکوس ” به ” لیتوما ” می گوید که گمشدگان ، قربانی ارواح شده اند و قاتلان ، اجسادشان را به درون چاهی انداخته اند :
” اگر ” موکی ” ۲۹نخورده باشدشان . می دانی موکی یعنی چه ؟ موکی ، شیطان معدن است ؛ انتقام کوه هایی را می گیرد که حرص و آز آدم ها خرابشان کرده . فقط معدنچی ها را می کشد ” (ص۱۰۶) .
” لیتوما ” به این خرافه ها باور ندارد و می گوید :
” تو عجب آدم خنگ و ساده لوحی هستی . . . توی شهرهای متمدن ، دیگر هیچ کس این چیزها را باور نمی کند . . . آخر انداختن این اتفاق ها به گردن شیطان که کاری ندارد ؛ یعنی همانکاری که زن تو می کند ” (ص۱۰۸) .
” لیتوما ” در پایان رمان ، به هویت گمشدگان و قربان شدن آنان پی می برد و به کارگر مستی که به این قتل ها اعتراف کرده است ، می گوید :
” ارواح کوهستان ، آل ، خداها . . . همان هایی که توی شکم کوه ها هستند و این بلاها را به سر مردم نازل می کنند . آن سه نفر را قربانی کردید تا بهمن نیاید ؟ تا تروریست ها سراغتان نیایند و کسی را نکشند یا با خودشان نبرند ؟ . . . به همین خاطر ، آن سرکارگر را قربانی کردید تا از شر تروریست ها خلاص بشوید ؟ مرد . . . به اعتراض گفت : ‘آن مادر . . . ها گفتند او خیلی وقت است که محکوم شده . می گفتند دیر یا زود به سراغش می آیند و اعدامش می کنند . ما هم یک نفر را لازم داشتیم . پس چه بهتر که آن یک نفر کسی باشد که آن ها اسمش را داشتند و بالاخره کلکش را می کندند ” (۳۱۹ـ ۳۱۸) .
کشتن و قربان کردن کارگران بیگناه ، ریختن خون و خوردن آن ، رفتاری جادویی است که ریشه در ذهنیت تاریخی سرخپوستان پیش از تصرف کشورهای آمریکای لاتین به دست اسپانیایی ها در سال ۱۵۳۲ دارد . این باورها ، اعتقادات اقوام باستانی قوم ” اینکا ” در حوالی ” آند ” است که پس از گذشت چهار صد و هفتاد سال هنوز هم گرانجانی کرده ، باقی مانده است .
۵- تقابل میان گذشته و اکنون : همه ی تأکید ” بارگاس یوسا ” در نگاه خود به گذشته ی تاریخی و باستانی ” پرو ” بر این نکته استوار است که خط عزیمت به سوی پیشرفت اجتماعی ، دموکراسی و آینده ی امیدبخش ، در نقد میراث فرهنگی ـ تاریخی گذشته و پی ریزی اکنون بر پایه ی مدرنیته است . ” بارگاس یوسا ” زندگی آرام ، همدلانه و همراه با گونه ای عدالت اجتماعی نسبی بومیان سرخپوست قوم ” اینکا ” را در آستانه ی هجوم نظامی اسپانیایی ها می ستاید اما آنچه را می نکوهد ، نبودِ هویت فردی مردمی بود که سر بر آستان رهبرانی می سودند که چون خدایان آسمانی مورد پرستش قرار می گرفتند . او عبودیت مردم را در قبال رهبر خداگونه ی قوم ، نقطه ی ضعف تمدن عظیم امپراتوری ” اینکا ” می داند و باور دارد که همین نقطه ضعف ، از هجوم صد و هشتاد نفر مهاجم اسپانیایی خطرناک تر بوده است : وقتی همه ی پیروان امپراتور ” آتاهوآلپا ” ۳۰ دریافتند که رهبرشان دستگیر شده است ، توهّماتشان زدوده شد و دریافتند که وی خداگونه نبوده است و بیهوده از بشری عادی ، انسانی عالی و خداگونه ساخته اند :
” در جامعه ی هرمی و مبتنی بر دین ـ که دستاوردهایش پیوسته جمعی و بی نام و نشان است ـ فرد نه تنها مهم نیست ، بلکه عملاً وجود ندارد . . . آن سرخپوستانی که . . . به مرگ تن در دادند . . . فاقد توانایی تصمیم گیری بودند . . . آن صد و هشتاد تن اسپانیایی ـ که به بومیان شبیخون زده بودند ـ این توانایی را داشتند ” (ب. یوسا / واقعیت نویسنده ۵۱-۵۰) .
این نویسنده ، اندیشه ی بازگشت به فرهنگ باستانی و اساطیری سرخپوستی کهن را نابخردانه می داند و اعتراف می کند که :
” اگر ناگزیر باشم بین حفظ فرهنگ های سرخپوستی و جذب کاملشان یکی را انتخاب کنم ، در کمال اندوه ، راه امروزی کردن جمعیت سرخ پوستان را برمی گزینم ” (۷) .
” مرگ در آند ” ، استعاره ای از مرگ تمدن باستانی قوم ” اینکا ” در ” پرو ” است . این فرهنگ به خاطر باورش به خدایان موهوم و این پندار اسطوره ای که گویا فرمانروایان قوم ” اینکا ” ، نمود و رمزی از همان خدایانند و باید برایشان قربانی کرد و در حفظ این معتقدات کوشید ، می بایست قرن ها پس از شکست آنان به فراموشی سپرده می شد اما آنچه در میان جمعیت سرخپوست کشور ” پرو ” گران جانی می کند ، همین میراث فرهنگی است . امروزه برای ” بارگاس یوسا ” ، کوهستان تاریخی و اسطوره ای ” آند ” رمز افتخار نیست . بهمنی که از این کوه سرازیر شده ، جاده ها و تأسیسات صنعتی را ویران و نیروی انسانی را از میان می برد ، دیگر نمی تواند رمزی از نفرین خدایان و نیروهای طبیعت باشد . طبیعت مادّی باید در جهت مقاصد انسان معاصر به کلی دگرگون شود . قوم ” اینکا ” می پنداشتند :
” مراقبت و نگهداری از اجساد مومیایی شده و تأمین خوراک و نوشاک آن ها ، ازجمله پیش نیازهای حفظ نظم کیهانی و استمرار باروری غلات و حیوانات است ” (گری ۱۳) .
در رمان نیز ، هنوز هم کوه نشینان برای تغذیه ی اجساد مومیایی شده ی خدایان ، مواد غذایی در دهانه ی غارها می نهند :
” به درگاهشان دعا می کنند و کلی چیز نذرشان می کنند . آن بشقاب های کوچک پر از غذا را ندیده ای که کنار غارها و کال های ” کوردی را ” ۳۱می گذارند ؟ ” (ص۱۳) .
این مردم هنوز هم برای همان خدایان باستانی قربانی می کنند . دو نفری که از میان کارگران شرکت جاده سازی و کارگر لالی که برای دو گارد شهری کار می کرده اند و مفقود شده اند ، قربانیان همین خدایان خیالی شده اند . کارگــــر مستی که اینان را کشته و اجسادشان را در چاه انداخته و حتی خون قربانیان را هم خورده است ، اعتراف می کند که :
” مزه ای که توی دهنمان مانده . . . هر قدر که دهنت را بشوری ، نمی رود . . . حتی وقتی می خوابم ، باز توی دهنم است ” (ص۳۰) .
از نظر نویسنده ، ذهنیت سازمان تروریستی ـ انقلابی ” راه درخشان ” ، شکل تحول یافته ی همان نهادهای سیاسی ـ عقیدتی قوم باستانی ” اینکا ” هستند . تصور خام و ابتدائی هواداران این حزب و سازمان سیاسی از ” عدالت اجتماعی ” ، کوششی برای تجدید حیات همان مرده ریگ تمدن باستانی است که با آن همه ” قدرت الهی ” ، نتوانست در برابر صد و هشتاد ماجراجوی اسپانیایی پایداری کند . چنین سازمان و حزب و چنین هوادارانی هم نمی توانند در برابر واقعیات عینی معاصر مانند دموکراسی ، لیبرالیسم ، مدرنیسم ، سکولاریسم و پیشرفت اجتماعی بی اعتنا باشند . ” استیرنسون “۳۲ انسان شناس و استاد دانشگاهی که ” لیتوما ” در معادن نقره ی ” لا اسپرانسا ” با وی دیدار و گفت و گو می کند ـ گوشه های دیگری از توحش قوم ” اینکا ” را برای او و دیگر مهندسان فاش می کند . او سیمای پنهان نویسنده است که در هر فرصت می خواهد به نقد گذشته های باستانی و اسطوره ای کشور خود بپردازد و خشونت چریک های جوان و بی تجربه ی ” راه درخشان ” را دنباله ی همان بربریت ابتدائی ” اینکا ” معرفی کند :
” این ها مشتی بچه ی تازه کارند که فقط بلدند مردم را با کارد و گلوله بکشند یا کله شان را با سنگ خرد و خمیر بکنند . این کارها در مقایسه با روش های پرویی های باستان ـ که استاد این کار بودند ـ بازی های بچگانه است . . . همه خبر دارند که کاهن های آزتک ۳۳، بالای هرم می ایستادند و قلب اسیران جنگی را از سینه شان درمی آوردند . . . و یا توی جشن ها می خوردند و با چند گیلاس عرق ذرت فرو می دادنش ” (ص۱۷۶) .
” ایکناسیو لوپز کالوو ” ۳۴نیز نوشته است رفتارهای وحشیانه ی اعضای ” راه درخشان ” ، دنباله و قرائت تازه تر همان سنت قربان کردن افراد در روزگار پیشا – کلمبی است ” (لوپز کالوو ) . مردمی که در نزدیکی پایگاه های چریک ها زندگی می گذرانند ، احساس ایمنی نمی کنند . چریک ها هر چه را که ساخته ی ” دولت بورژوایی ” و ” دست نشانده ی امپریالیسم ” باشد ، از میان می برند و سازندگان آن ها را ، ” اعدام انقلابی ” می کنند :
” کاسیمیرو ۳۵رفته رفته دکل های برق را می دید که با دینامیت منفجر شده بود ؛ پل هایی که خراب شده بود ؛ جاده هایی که با سنگ و تنه ی درختان مسدود شده بود و نوشته های تهدیدآمیز و پرچم های سرخ بر دامنه ی تپه ها . همچنین گروه های مسلح که همیشه ناچار بود قسمتی از کالایش را به آن ها بدهد ” (ص۱۵۹) .
برخی از منابع آکادمیک هم به همانندی های میان ساخت عقیدتی قوم ” اینکا ” و اهداف سیاسی ” راه درخشان ” اشاره کرده اند . دانش نامه ی ویکی پدیا به نقل از ” ماریاته گوئی ” ۳۶می نویسد اینان امیدوارند که در آینده بتوانند مارکسیسم انقلابی را با [ ساخت اجتماعی و ساده ی ] ” اینکا ” ها در هم بیامیزند و جامعه را در خدمت مردم قرار دهند . . . این سازمان با خط مشی مائوئیستی خود زیر تأثیر آموزه های ” حزب کمونیست و مائوئیست نپال ” قرار دارد . “
۶- تقابل در رشد ناموزون اجتماعی : معضل دیگری که کشورهای پس افتاده با آن روبه رو هستند ، ناموزونی رشد در گستره های گوناگون اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی است . ” توسعه ی اجتماعی ” روندی دارای نظام و همبسته است و نمی توان به اصلاحی در زمینه ای پرداخت بی آن که پیش از آن ، تنگنایی را در پهنه ای دیگر باقی نهاد . در رمان ، همه چیز از این رشد ناموزون حکایت دارد . ” لیتوما ” وجدان شغلی و حرفه ای شگفت انگیزی دارد و در پایان هم ، با گرفتن یک درجه ی نظامی و انتقال به جایی بهتر ، عملا ً تشویق می شود . با این همه ، همین درجه دار سختکوش از حقــوق ماهیانه اش خجالت می کشد . او حتی برای گرفتن اطلاعات در باره ی سرنوشت گمشدگان از میخانه دار آزمندی که در باره ی آنان زیاد می داند ، آن قدر پول ندارد که وی را راضی کند :
” همه می دانند من و معاونم چه جور زندگی می کنیم . وضعمان از کارگرها هم بدتر است تا چه رسد به سرکارگرها ” (ص۱۰۳) .
معاون او ، ” توماسیتو ” ،با وجود دریافت حقوق خود ، چنان تنگدست است که برای جبران کمبودهای زندگی ، محافظ رهبر یک باند قاچاقچی شده است (ص۲۸) و این ، یعنی شغلی با اهداف متضاد . ” نوماسیتو ” با کشتن یکی از رهبران قاچاقچی ” پرو ” متواری می شود و مورد سوء قصد تبهکاران قرار می گیرد اما رئیس پلیس از قِبل کشته شدن همان مقتول ، مدال افتخار می گیرد :
” به خاطر کندن کلک آن مردکه ی دلّال ، کلی اسم و رسم به هم زد ” (ص۲۶۰) .
با آن که به ظاهر ، پلیس پایتخت باید با دشمنان مردم و نیروهای ” راه درخشان ” بجنگند ، در ستمگری و خشونت به مردم ، از آنان کم نمی آورد . یکی از گمشدگان ، مرد لالی به نام ” پدریتو ” ۳۷است که وجناتش بر عقب افتادگی ذهنی ، بی گناهی و سادگی او دلالت می کند . با این همه ، وقتی او به چنگ ستوان ” پانکوروو ” ۳۸می افتد ، چنان برای گرفتن اطلاعات در باره ی چریک ها او را زیر شکنجه قرار می دهد که آنان را روسفید می کند . ” توماسیتو ” ـ که زیر نظر این ستوان جوان کار می کرده ـ می گوید :
” با کبریت و فندک سوزاندیمش . از پاهاش شروع کردیم و کم کم آمدیم بالا . . . گوشتش داشت کباب می شد ؛ بوی گوشت کباب شده می داد . . . آن کارها دلم را آشوب کرد و از حال رفتم ” (ص۷۳) .
چگونه می توان تصور کرد که حافظ جان مردم با چنین برخوردی با یک نفر آدم لال ـ که قادر به اعتراف هم نیست ـ درست مانند چریک هایی رفتار کنند که به جای شلیک به قربانیان خود ، آنان را با سنگ می کشند ؟
قراینی نشان می دهد که نیروهای نظامی ـ که مأموریت دارند هواداران ” راه درخشان ” را از بین ببرند ، خود با مردم ، رفتاری همانند آنان دارند . ” کاسیمیرو ” ، فروشنده ی دوره گرد ، را این هر دو گروه غارت می کنند :
” همچنین گروه مسلح ، همیشه ناچار بود قسمتی از کالاهایش را به آن ها بدهد : لباس ، مواد غذایی ، چاقو ، قمه . سربازهای گشتی و نیروهای ضد شورش هم سر و کله شان در جاده ها پیدا شده بود . آن ها مدارکش را بررسی می کردند و درست مثل همان شورشی ها ، وانتش را غارت می کردند ” (ص۱۵۹) .
وقتی سازمان ” راه درخشان ” به دادگاه های خلقی و اعدام های خود پایان می دهند و از آن جا می روند ، تازه سر و کله ی نیروهای گشتی پیدا می شود :
” افراد گارد ملی و گارد شهری ، خانه ها را گشتند و طلا و جواهر ، زر و زیور و هر چیزی را که ارزشی داشت ، همچنین پاکت ها و کیسه های پول را ـ که زیر تشک ها و کف کاذب چمدان ها و گنجینه ها پنهان شده بود ـ مصادره کردند ” (ص۹۰) .
اینان نه نفر از مردم را ـ که متهم به همکاری با چریک ها هستند ـ با خود می برند اما خانواده های دستگیرشدگان هیچ نشانه ای از سرنوشت این نه نفر نمی یابند :
” در هیچ یک از پاسگاه های پلیس یا در مقر فرماندهی سیاسی ـ نظامی ، هیچ پرونده ای به نام زندانیان . . . وجود نداشت ” (ص۹۱) .
داده های آکادمیک به ما می گویند در دهه ی ۱۹۸۰در مناطقی که چریک ها توانسته اند برای خود در میان توده های فقیر پایگاهی بیابند ، همان مناطقی هستند که دولت هیچ گونه کار تبلیغی ، فرهنگی و سیاسی نمی کرده است . کوتاهی دولت در محرومیت زدایی از مناطق فقیر نشین ” آیاکوچو ” ۳۹، ” آپوریماک “۴۰و ” هوآنکاولیکا ” ۴۱ زمینه را برای همدلی نسبت به چریک هایی هموار می کند که با به راه انداختن ” دادگاه خلقی ” ، مفسدین اقتصادی و مأمورین خائن و تبهکار را به سزای اعمال ننگینشان می رسانند و محبوبیت توده ای به دست می آورند . ” بارگاس یوسا ” در تشخیص خود خطا نکرده است :
” یا پرو از این بحرانی که فرسوده اش کرده ، خارج می شود ، یا این که در توحش غرق می گردد ” ( کورتانز ) .
۷- تقابل میان فرهیختگی و موهوم پرستی : خواننده ی هشیار و فعال ، نیک درمی یابد که همه ی کسانی که به هر دلیل بر تمدن ” اینکا ” ها و آثار باستانی و تاریخی این قوم شیفته اند ، اروپایی اند و خواستگاه اروپایی دارند و یا مهندسان پرویی روشنفکری هستند که تحت تأثیر آموزه های دکتر ” ِرد ” ۴۲ ، گذشته را با دیدی انتقادی می بینند . با این همه ، میان این دوستداران تمدن های باستانی ” پرو ” ، تفاوتی هست . ” بارگاس یوسا ” می کوشد به دقت میان آنان ، مرزبندی و از داوری یک سویه پرهیز کند . نخستین کسان ، دو جوان فرانسوی به نام های ” میشل ” و ” آلبر ” هستند . ” آلبر ” ـ که گویا آموزگار یا دبیر است ـ بر آنچه در کتاب ها خوانده ، دل نهاده و می کوشد دیده ها و شنیده ها را در مورد آثار و بقایای قوم ” اینکا ” در دفتر خود یادداشت کند :
” با پروژکتوری که از پدر میشل قرض می کرد ، اسلایدها را برای شاگردهاش نشان می داد . . . اعقاب واقعی اینکاها این مردم هستند نه اهالی ” لیما ” . اجداد این ها بودند که آن سنگ های عظیم را تا بلندی های ” ماچوپیچو “۴۳بردند ؛ همان معبد ـ قلعه ای که قرار بود او و دوستش سه روز دیگر خوب بگردندش ” (۲۱ـ۲۰) .
شخصیت دیگر ، دانمار کی و ظاهرا ً ” گرینگو ” ، استاد دانشگاه و انسان شناسی است که زبان اسپانیایی را بدون لهجه صحبت می کند . دانشجویانش او را ” رِد ” صدا می زنند و به تعبیر ” لیتوما ” ، مثل خدا همه چیز را می دانست (ص۱۸۱) . او از گوشه های پنهان تاریخ باستان و فرهنگ قوم ” اینکا ” سخت آگاه است و اوست که چریک های ” راه درخشان ” را در خشونت و موهوم پرستی ، اخلاف ِ خلف ” اینکا ” ها معرفی می کند و می افزاید این قوم در قلع و قمع دیگر اقوام به خشونت متوسل شده اند و زبان ” کچوآ ” ـ که زبان قوم ” اینکا ” تصور می شود ـ در واقع زبان قوم مغلوب ِ آن هاست (ص۱۸۲) . او اعتقاد دارد با آن که اسپانیایی ها به ظاهر ، آیین های کفرآمیز ” اینکا ” ها را از میان برده اند :
” واقعیت این است که بت پرستی هنوز وجود دارد ، فقط با بعضی آداب و رسوم مسیحی مخلوط شده . توی این منطقه ، مرگ و زندگی به اختیار ” آپوها ” ۴۴[ نیروهای ماورائی ] است ” (ص۱۸۰) .
زن آرمانگرا ، پژوهشگر و مبارز متهوری که برای ارتقای سطح مادّی و اجتماعی مردم ” پرو ” آن همه می کوشیده و سی سال از وقت پربار خود را در زمینه ی گیاه شناسی ، درخت کاری و پوشش جنگلی این کشور گذرانده است ، در یک کشور حوزه ی بالتیک ( اروپای شمالی ) متولد شده و سراسر اروپا و آمریکا را گشته و در آستانه ی بیست سالگی با شوهر دیپلمات خود به ” پرو ” آمده و بر زیبایی های طبیعی و شکوه باستانی اش دل باخته است . او به چریک های زبان نفهم می گوید :
” در مقاله ها و کتاب هایش از این زیبایی ها حرف زده بود و قصد داشت تا آخر عمرش به این کار ادامه بدهد ؛ چون به زندگی اش معنایی می داد ” (ص۱۲۴) .
آنچه او با هشیاری و تهور انجام می دهد ، عملا ً به پیشرفت اجتماعی و افزایش منابع درآمد روستاییان می انجامد .
در برابر این شخصیت ها ، فرزندان پس افتاده و موهوم پرست قوم ” اینکا ” هستند که از هیچ گونه کار ناشایستی خودداری نمی ورزند . ” لیتوما ” پس از شنیدن حرف های ” ِرد ” ـ که سی سال پایانی عمر خود را وقت خود را صرف مطالعه ی سرزمین ” آند ” ، زبان ، تاریخ و فرهنگ آن کرده است ـ به یاد میخانه دار و همسر او می افتد که تجسم فرهنگ ” اینکا ” ها هستند :
” دکه ی دونیا آدریانا و دیونیسیو ” هم لابد غلغله ی مشتری است و مردک میخانه دار با آواز و ناز و عشوه های خودش ، سرِ جماعت را گرم کرده ، وامی داردشان که با هم برقصند و دست به تن و بدنشان می کشد ؛ جوری که انگار تصادفی بوده . از آن همجنس بازهای وقیح است مردکه ! ” (ص۱۸۳)
او به ” لیتوما ” پیشنهاد می کند در نبود ِ زن ، از معاونش بهره ببرد :
” پسرک ، بد بر و رویی ندارد ” (ص۱۰۸) .
نام وی ” دیونیسیو ” ، خدای یونان باستان ” دیونیزوس ” ۴۵، خدای تاکستان ، شراب و جذبه ی عارفانه ، را به یاد می آورد و با توجه به این که این واژه ی یونانی ” دوباره تولد یافته ” معنی می دهد ، بر این باورم که ” بارگاس یوسا ” او را استعاره ای از همان ” آپو ” هایی می داند که قوم ” اینکا ” می پرستیده اند و آنچه این قرینه را تقویت می کند ، این است هم ” دیونیسیو ” و هم ” دیونیزوس ” ، پیوسته از این شهر به آن شهر سفر می کنند که یکی از آن ها ” ناکوس ” است و گزینش این نام در رمان ” بارگاس یوسا ” ، بی وجه نیست . آنچه میان دو شخصیت مشترک است ، مست کردن مردم ، از خود بی خود ساختن آنان و انجام کارهای ناپسندی است که عواقبی وخیم دارد . ” دیونیزوس ” ، نیز پادشاه ” آرگوس ” ۴۶و زنان آن ناحیه را به جنون مبتلا ساخت . زنان در حال سیر و گشت مزارع و حالت جذبه ، نعره هایی می کشیدند که گویی مبدّل به ماده گاوی شده بودند و در همان حال ، کودکان شیری خود را خوردند ” (گریمال ۲۶۰) .
” دیونیسیو ” هم بر این باور است که آدمی تنها پس از خوردن شراب قوی ، از نوع ” پیسکو ” ۴۷ی اعلا ، می تواند به جلد حیوانی خاص خود برود و خود را کشف کند . او دقیقا ً همان کارهایی را می کند که ” دیونیزوس ” و فرمانروایان قوم ” اینکا ” انجام می داده اند :
” می گفتند وقتی برای پیسکو به شهرهای ساحلی می روند ، شب های مهتاب دخترها روی ساحل کنار اقیانوس ، لخت مادرزاد می رقصند و دیونیسیو لباس زنانه می پوشد و چه کارها که نمی کند ! ” (ص۲۵۱)
در پایان رمان ، ” دیونیسیو ” ، پیسکویی به کارگر معدن می دهد که او را از خود بی خود می سازد و پیش چشم ” دیونیسیو ” همسر او ، آدریانا ، را در آغوش می گیرد (ص۳۰۸) . او ـ که قاتل دو تن از گمشدگان است ـ پس از خوردن همین نوع شراب و به اشاره ی ” دیونیسیو ” می تواند به جلد حیوانی خود برود و آنان را برای ” آپو ” ها قربانی کند و از خونشان بخورد تا به این تدبیر ، نیروی آنان را به خود منتقل کند . او در کابوس هایش ، آنچه را بر سر قربانیان ” آپو ” ها آمده ، بازمی گوید :
” دارند خایه هاشان را می بُرند ؛ تیکه تیکه می کنند ؛ مثل یک غذای خوش مزه می خورنشان ” (ص۳۲۱) .
۱.Mario Vargas Llosa
۲.Lituma en los Andes
۳.Death in the Andes
۴.Lituma
۵.Tomacito
۶.Sen dero Luminoso ( Shining Path )
۷.Dionisio
۸.Adriano
۹.Inca
۱۰.Binary oppositions
۱۱.Ferdinand de Saussure
۱۲.Diachrony
۱۳.Synchrony
۱۴.Greimas
۱۵.Naccos
۱۶.Michel
۱۷.Albert
۱۸.Mercedes
۱۹.Andamaca
۲۰.Vicuna
۲۱.Rosario
۲۲.piqueteros
۲۳.Che Guevara
۲۴.Hernando de Soto
۲۵.Quechua
۲۶.La Espranza
۲۷.D’Harcourt
۲۸.Caniaz
۲۹.muki
۳۰.Atahualpa
۳۱.Cordillera
۳۲.Stirnsson
۳۳.Aztec
۳۴.Ignacio Lopez-Calvo
۳۵.Casimiro
۳۶.Maria Tegui
۳۷.Pedrito
۳۸.Pancorvo
۳۹.Ayacucho
۴۰.Apurimac
۴۱.Huancavelica
۴۲.Red
۴۳.Machupicho
۴۴.Apu
۴۵.Argos
۴۶.Dionysus
۴۷.Pisco
منابع :
بارگاس یوسا ، ماریو . مرگ در آند . ترجمه ی عبدالله کوثری . تهران : انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، ۱۳۸۲ .
————- . واقعیت نویسنده . ترجمه ی مهدی غبرائی . تهران : نشر مرکز ، ۱۳۷۷.
دو کورتانز ، ژرار . آند : بین افسانه و حقیقت . ترجمه ی اصغر نوری . شرق : پنج شنبه ۶ مرداد ۸۴ .
کمالی دهقان ، سعید ( مترجم ) . گفتگوی اختصاصی با ماریو بارگاس یوسا : وقتی ادبیات قربانی سیاست می شود شهروند امروز ( هفته نامه ) ، شمارۀ ۲۹ ، ۲۵ آذر ۱۳۸۶ .
گری ، اورتون . اسطوره های اینکا. ترجمه ی عباس مخبر . تهران : نشر مرکز ، ۱۳۸۴ .
گریمال ، پی یر . اساطیر یونان و رم . ترجمه ی دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات امیر کبیر ، چاپ دوم ، ۱۳۵۶.
Book Review Example Using National Standards , Death in the Andes : A Rewiew by Using National Geography Standards .
Degregori, Carlos Iván. “Harvesting Storms : Peasant Rondas and the Defeat of Sendero Luminoso in Ayachucho,” p. 142 , in Shining and Other Paths: War and Society in Peru, 1980–۱۹۹۵, ed. Steve Stern, Duke University Press : Durham and London, 1998 (ISBN 0-8223-2217-X) . Cited in Wikipedia , the free encyclopedia , Shining Path .
Isbell, Billie Jean. “Shining Path and Peasant Responses in Rural Ayacucho” p. 79 in Shining Path of Peru, ed. David Scott Palmer. 2nd Edition . St. Martin’s Press: New York : 1994. (ISBN 0-312-10619-X)
Lopez – Calvo , Ignacio . Going Native : Anti-indigenism in Vargas Llosa’s The Storyteller and Death in the Andes . Accessed December 12 , 2008 , at http : // ignaciolopezcalv o.b logspot.com
Tyson , Lois . Critical Theory Today : A User-Friendly Guide . Second Edition , Routledge , 2006 .
Vargas Llosa , Mario . “ Borges y los piqueteros,” El Comercio, April 6 , 2008 , A4. Cited in Mario Vargas Liosa Versus Barbarism . by Juan E. de Castro , Eugene Lang College . From : Latin American Research Review , Vol. 45 , No. 2. © ۲۰۱۰ by the Latin American Studies Association . p.5.
۳ لایک شده