بوطیقای نو در ادبیات داستانی آمریکای لاتین (۷)
( در آثاری از : آستوریاس ، فوئنتس ، بارگاس یوسا ، رولفو ، ایزابل آلنده ، کوئلیو)
بخش هفتم: خوانش فمینیستی مرگ در آند
جواد اسحاقیان
محوری ترین نکاتی که در یک نقد فمینیستی باید مورد بررسی قرار گیرد ، جایگاه و نقش زن در ایفای همان نقش هایی است که مردان در پهنه ی حیات اجتماعی ( اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی ) ایفا می کنند . در این تحلیل ، دو مسئله را باید از هم متمایز ساخت : نخست ، نقشی که زن به عوان یک هستی ” جنسی ” ۱ به عهده دارد . این نقش ، به حیات زیست شناختی زن مربوط می شود و به کار تحلیل زیست شناسان می آید . گستره ی دوم مطالعه در مورد ” زن ” ، حیات روانی اوست که چون به انگیزه ها و رفتار فردی زن می پردازد ، به کار بررسی روان شناسان می آید و جنبه ی ” اجتماعی ” ندارد . در مطالعات فمینیستی ، تنها آن بخش از رفتارهای زن به کار تحلیل پژوهندگان جنبش فمینیستی، هنرمندان و منتقدان ادبی می آید که ناظر به فعالیت های اجتماعی و نقش هایی است که زن در پهنه ی اقتصادی، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی انجام می دهد، پدیده ای که به اصطلاح به آن ” جنسیت ” ۲ می گویند.
چنانچه زنی به نقش جنسیتی اجتماعی خود نپردازد، بی گمان به ” نقش جنسیتی سنتی ” خود باور دارد. چنین زنی به خاطر قبول ” مرد سالاری ” ، ” زنی مرد سالار ” ۳ شناخته می شود:
” منظورم از ” زن ِ مرد سالار ” ۳ زنی است که هنجارها و ارزش های ” مرد سالاری ” را درونی خود کرده و چنین تعبیری قابل تعریف است و به اجمال، ناظر به فرهنگی است که امتیازات مردان را از رهگذر نقش های جنسیت آنان توجیه می کند. ” نقش های جنسیت سنتی ” ۴ ، مـردان را به عنوان کسانی خردمند، نیرومند، محافظ و تصمیم گیرنده و برعکس، زنان را به عنوان موجوداتی عاطفی ( غیر منطقی )، ناتوان، شکننده و تابع، معرفی می کند. نقش های جنسیتی سنتی، به گونه ای موفقیت آمیز نابرابری هایی را که حتی اکنون هم دیده می شود، توجیه می کند؛ مثلا ً زنان را از فرصت مساوی برای مدیریت و تصمیم گیری ( چه در خانواده و چه در جامعه در مورد مسائل سیاسی، علمی و امور مشترک جهانی ) باز می دارد، یا برای مردان حتی با کار و شغل یکسان با زنان، دستمزد بالاتری در نظر گرفته می شود ( تازه اگر زنان بتوانند کاری پیدا کنند)، و متقاعد کردن زنان به این که از پس ِ کارها و مشاغلی در زمینه ی ریاضیات و مهندسی بر نمی آیند. بسیاری از مردمی که امروزه به این نابرابری ها عقیده دارند، تفکرشان در گذشته ریشه دارد. مردسالاری مطابق این تعریف ” جنس گرا ” ۵ است و به این اعتقاد دامن می زند که زنان ذاتا ً حقیرتر از مردان هستند ( تیسن ۸۵) .
رمان برجسته ی مرگ در آند ۶ ، به اعتبار طرح نگرش فمینیستی به زندگی و جهان، اهمیت زیادی دارد، زیرا ضمن پرداختن به زنانی که ” نقش جنسیت سنتی ” خود را برجسته می کنند، به زنانی می پردازد که اصرار دارند به هویت و نقش اجتماعی و سازنده ی خود افتخار کنند. در کنار ایفای چنین نقشی، ” بارگاس یوسا ” ۷ به معرفی منش زنی مانند ” مرسدس ” ۸ می پردازد که نقش یک ” معشوقه ” ، ” نشمه ” و زن کاباره ای را ایفا می کند اما قابلیت هایی در او هست که آن ها را شناخته و افزون بر این، شایستگی هایی دارد که هنوز بر خودش هم کشف نشده است. نویسنده با دقت تمام، تحول ذهنی و عاطفی او را در رمان دنبال می کند و نشان می دهد که زن به عنوان یک شخصیت در رمان، چگونه می تواند خود را تا بلندای یک ” همسر ” واقعی فرا ببرد و با قبول احساس مسئولیت، به وظایف خانوادگی خود اهمیت بدهد. به این اعتبار ، رمان مرگ در آند، مطالعه ای در باب دوستی عاشقانه و پاسداری ارزش های اخلاقی و دینی و در همان حال، بزرگداشت نقش های اجتماعی است. اما همان گونه که خانم ” تیسن ” اشاره کرد، ایفای برخی از نقش های زنانه، در گذشته های دورتر کشور ” پرو ” ریشه دارد. چیرگی بر ذهنیت تاریخی زن ـ که در طی سده های گذشته و قوام یافته است ـ ساده نیست و به کار فرهنگی پیگیرانه، ایثار ، مبارزه و شکیبایی نیاز دارد. نویسنده با موشکافی تمام می کوشد نشان دهد که چرا یک زن اروپایی تبار از حوزه ی دریای ” بالتیک ” ، به نام ” دارکور ” ۹ ، خیلی زودتر به ” نقش جنسیتی اجتماعی ” خود پی می برد و زنی مانند ” مرسدس ” ضمن برخورد با ” توماسیتو ” ۱۰ و بازتاب های انسانی او به هستی زنانه ی واقعی خود پی می برد، و چرا زنانی مانند ” آدریانو ” ۱۱ همچنان زیر تأثیر ذهنیت تاریخی و و نقش جنسیت سنتی خود باقی مانده اند.
در آغاز کشور گشایی اسپانیا ، چند تن زن ، [ صد و هشتاد ] جنگجوی مرد را نیز همراهی می کردند. بیش تر این جنگجویان فکر می کردند که حضور زنان، برای کاهش خشونت نسبت به بومیان پرویی و تسلط بر آنان، ضروری است، اما این مردان، دختران دم بختی در میان زنان بومی یافتند که این ضرورت را برطرف می کرد ( ِمریل ۱۰۹) . وقتی فاتحان بر این سرزمین چیره شدند، اسپانیا به حضور همیشگی امپراتوری خود در آن جا پی برد و دریافت که به زنان اسپانیایی برای مستعمرات تازه ی خود نیاز دارد. همان گونه که ” مریل ” می نویسد، دولت برای تأمین روحیه ی نیروی مستقر در آن جا ، به تعامل با این ماجراجویان و تعدیل روح نا آرام مردان نیاز داشت. در نتیجه، شهرها، جاده ها و پل هایی که در آمریکای لاتین ساخته می شد، در وضعیت استعماری مسالمت آمیزی احداث می شد.
استعمارگران اسپانیایی انتظار داشتند که استقرارشان از رهگذر حضور زنان به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از کلیشه های جنسی تحقق پیدا کند که هنوز هم در آمریکای لاتین وجود داشت. ” مریل ” می گوید همانند رمان صد سال تنهایی۱۲ ” گارسیا مارکز ” ۱۳ ، زنان موظف به ماندن در خانه و مراقبت از آن، در برابر آن همه بی اعتنایی و تن آسانی شوهر و تحقق رؤیاها و جاه طلبی های آنان بودند ( ص ۱۱۱) . در این حال، نیازهای جامعه ی اسپانیایی، منجر به تعمیق رمز ” مریم مقدس ” ۱۴ شد؛ یعنی پدیده ای که تلویحا ً نوعی الگو برداری از ” مریم باکره ” ۱۵ در حیات زنان بود. مردان به زنان، به چشم موجوداتی نگاه می کردند که از نظر روانی و اخلاقی از خودشان برتر ، اما به اعتبار جسمی و هوشی، پایین تر بودند . به این ترتیب، این کهتربینی زنان، در پهنه ی اجتماعی ـ سیاسی، در روابط خانوادگی هم نمود پیدا کرد. در پی این فکر ، یک رشته معیارهای ایده آل برای زنان مطرح شد. مردان از زنان، پاکدامنی، وفاداری به همسر و هنجار زناشویی، فداکاری، تیمارداری و پیروی از مرد، می خواستند ” ( اسکیدمور ؛ اسمیت ۶۳-۶۲) . یک زن لاتینی کمال مطلوب، زنی بود که خود را در خدمت خانواده بداند و بد رفتاری شوهر را تحمل کند. ( مریل ۱۱۵) .
مردان آمریکای لاتین هم از همان الگوی کلیشه ای ” مرد سالاری ” ۱۶ برای جنس خود و ” مریم مقدس ” ۱۷ برای جنس زن، پیروی می کردند. آنان با تأکید بر جنسیت نرینه و از رهگذر خشونت، غرور ، سلطه گری بر زنان ، و کامجویی جنسی، خود را از زنان متمایز می ساختند. ” اسکیدمور ” و ” اسمیت ” ، اوصافی مانند ” شجاع ” ، ” بی باک ” و ” جنسیت مردانه ” را به ” شوالیه ” های سده ی های میانه نسبت می دادند. بی گمان، موفقیت فاتحان اسپانیا، باعث تقویت و مقبولیت باورها و ادعاهای آنان می گردید.
حضور و دوام فرهنگ اسلامی در ” پرو ” ی استعمار زده، شکاف جنسیتی را بیش تر کرد. بسیاری از مسلمانانی که به دلیل ِاعمال فشار دینی و نژادی در شبه جزیره ی ” ایبری ” [ اسپانیا و پرتغال ] با جنگجویان اسپانیایی به آمریکای لاتین مهاجرت کردند، بر وخامت فرهنگی آن جا افزودند. مسلمان در مواردی مانند خوراک، پوشاک، باورهای سیاسی و فنون معماری، بر مستعمرات اسپانیایی تأثیر زیادی نهادند، به گونه ای که ” لیما ” [ پایتخت ” پرو ” ] را گاه با ” آندلس ” اسپانیا مقایسه می کردند. ( LAMU ) .باورهای مسلمانان در مورد ضرورت پیروی زن از مرد، به مراتب بیش از آموزه های مسیحیت کاتولیک در ” لیما ” نقش ایفا کرد. زنان ، ” حجاب ” داشتند و دامن های بلندشان، آنان را از آسیب زیبایی فریبنده ی خود نسبت به مردان و از چشم مردان محافظت می کرد. باری، ” مور ” ها [ مسلمانان اسپانیا ] ـ که در خانه و وطن خود ، همچنان مورد آزار کاتولیک ها بودند، ناگزیر شدند زیاد خود را نشان ندهند اما به هر حال، باز هم تأثیر خود را بر فرهنگ ” پرو ” گذاشتند.
البته نقش انقیاد آمیز زنان در آمریکای لاتین در قرن نوزدهم، تحولی اساسی پیدا کرد اما این تحول به اندازه ای نبود که در ایالات متحد آمریکا به وقوع پیوست، زیرا در سال ۱۹۲۰ زنان این کشور از حق رأی برخوردار شدند اما زنان پرویی می بایست پنجاه سال دیگر هم در انتظار باقی بمانند. با وجود این، قیودی که از رهگذر الگو برداری زن از ” مریم مقدس ” در ” پرو ” وجود داشت، در واپسین سال های عمر استعمار اسپانیا به تدریج سست شد اما پرداختن زنان به مشاغل اجتماعی و اندیشه ی سیاسی در آمریکای لاتین، تازگی دارد. حضور زن ” مدرن ” ، سیمای سنتی ” زن مقدس ” را از اعتبار انداخت. (مریل ۱۱۵).
* * *
” توماسیتو ” ، همکار و معاون ” لیتوما ” ۱۸ ، از نیروی ” گارد شهری ” برای نخستین بار در حیات جنسی و عاطفی خود با ” مرسدس ” آشنا می شود. او به عنوان محافظ یکی از اعضای باند قاچاق ـ که در رمان به ” خوک ” معروف است ـ شاهد آزار جنسی و جسمی نسبت به ” مرسدس ” می گردد. او شلاق زدن رئیس خود را بر نمی تابد و با آن که تنها ناله های نمایشی ـ نیمه واقعی ” مرسدس ” را شنیده ، زیر تأثیر عواطف انسانی و تنفر از آزار جسمی و جنسی زن ، کسی را می کشد که ” محافظ شخصی ” اوست . ” توماسیتو ” پلیس است اما به دستور رئیس پلیس ـ که پدر خوانده ی او هم هست ـ مأمور محافظت از جان یک قاچاقچی شده است. او در توجیه رفتار غیر طبیعی خود می گوید:
” آخر آدم چطور می توانست بدتر از حیوان رفتار کند ؟ آن وقت بود که فهمیدم چرا بهش می گویند : خوک ” ( بارگاس یوسا ۲۷) .
رفتار جنسی ” خوک ” با زن، رفتاری کامخواهانه، وحشیانه و آزار طلبانه است اما بازتاب ” توماسیتو ” در برابر آزار جنسی زن ، از عاطفه ای انسانی و عاشقانه خبر می دهد. او پیش از این ، یک بار دیگر هم شاهد همین صحنه ی زشت و ددمنشانه بوده، اما تاب آورده است. با این همه، به نظر می رسد که ” توماسیتو ” در نخستین برخوردش با ” مرسدس ” ، دل به نزد او برده است. بنابراین، انگیزه ی رفتار او ، تنها بازتاب رفتار سادیستی ” خوک ” نسبت به ” معشوقه ” ی خودش نیست ، از سر ِ حسادت ، غیرت و عشق است . ” مرسدس ” پس از پی بردن به بازتاب سخت ” توماسیتو ” می گوید:
” پس چیزی که دیوانه ت کرد ، نه نفرت از آن کار بود و نه مذهب . از همان اول چشمت را گرفته بودم . کارت به این خاطر بود که از من خوشت می آمد . حسودیت می شد . . . به همین خاطر مردکه را کشتی ؟ ” (۹۷-۹۶ )
با این همه ، ” مرسدس ” نیز یک زن کاباره ای ، نشمه ، معشوقه و فرصت طلب بیش نیست . او رفتار خشونت آمیز ” توماسیتو ” را محکوم می کند ، زیرا رابطه ی میان ” خوک ” و خودش ” ، رابطه ی خریدار و مشتری است . درست است که زن، به کار و حرفه ی خود مباهات نمی کند، اما آن را وسیله ی گذران زندگی خود می داند. قاچاقچیان پولدار بهتر می توانند خواسته های زنانی چون ” مرسدس ” را بر آورند تا پلیس های بی پولی مانند ” توماسیتو ” و ” لیتوما ” . بازتاب زن در قبال رفتار ” توماسیتو ” دست کم یک ویژگی در شخصیت ” مرسدس ” را نشان می دهد : او نمی خواهد کسی در کارهای او دخالت کند ، حتی اگر انگیزه ی آن ، عاطفی و انسانی باشد :
” پس به این خاطر زدیش ؟ به این خاطر که من را کتک می زد ؟ از کی تا حالا فضول مردم شدی ؟ فکر می کنی کی هستی ؟ کی ازت خواست مواظب من باشی ؟ ” (۳۲) .
چنین زنانی، زندگی ” آزاد ” ی دارند . به دنبال ” شکار ” هستند و فرصت طلبند . او از پایتخت به نزد ” خوک آمده ” تا به پولی حسابی دست یابد ، زیرا وضع مالی خوبی ندارد (۳۶) . با کشته شدن ” خوک ” ، همه ی معادلات ” مرسدس ” به هم می خورد . با این همه ، حاضر هم نیست ، با هر کسی ” رابطه ” داشته باشد . او پیشنهاد ” پدرخوانده ” و رئیس پلیس را هم برای همخوابگی رد می کند :
” من اگر هم بخواهم ، با کسی غیر از کارنیتو [ توماسیتو ] بروم ، حتما ً با تو یکی نمی روم ” (۲۶۴) .
او آن قدر صراحت لهجه دارد که حتی ” پدرخوانده ” را هم از خود می رنجاند . ” پدرخوانده ” از این زن ـ که ناکامش گذاشته است ـ می نالد:
” یک پیشنهاد حسابی بهش کردم ، اما قبول نکرد ” (۲۶۴) .
” مرسدس ” با وجود آلایش، به شدت ” آزاده ” است. به خاطر فقر یا جاذبه ی پول و رسیدن به نواله، گردن کج نمی کند و ” عزت ” و کرامت نفس خود را پاس می دارد. ” توماسیتو ” نیز سخت غیرتمند افتاده است و حتی به پدرخوانده و رئیس خود هم اجازه نمی دهد سخنی به ” مرسدس ” بگوید که کرامت انسانی او را آلوده کند:
” خواهش می کنم به مرسدس بی احترامی نکنید . . . پدر خوانده ، نمی گذارم این جور بکنید ، حتی شما ” (۲۶۳) .
با این همه ، ” مرسدس ” این برجسنگی در شخصیت را هم دارد که در قبال ” توماسیتو ” که ذهنیت و رفتاری عاشقانه دارد ، قدرشناس و سپاسدار است . تا کنون کسی او را عاشقانه و بی هیچ توقعی نخواسته است . او نخستین بار است که در حیات آلوده ی خود ، شخصیتی را می بیند که با وجود این که گردآلود فقر است ، اهل کرنش، تملق و خفّت نیست . با وجود این ، ” مرسدس ” می خواهد ” آزاد ” باشد . او حاضر نیست سیمای جدّی زندگی راببیند . احساس می کند توانش برای برخورد با واقعیت زندگی متعالی، احساس مسئولیت ، ازدواج و زندگی خانوادگی ، ناچیز است . او ” توماسیتو ” را دوست دارد ، در کنارش آرام می گیرد اما نمی خواهد خود را گرفتار او یا دیگری کند. ویژگی برجسته ی او ، صراحت لهجه و شهامت بیان است . وقتی ” توماسیتو ” از او می پرسد : ” دوستم داری ؟ حتی شده یک ذرّه ؟ ” ، آشکارا می گوید :
” نه ، ندارم . می بخشی که ناامیدت می کنم ، اما بلد نیستم دروغ بگویم ” (۱۳۲) .
ووقتی اصرار ” توماسیتو ” را برای ازدواج می بیند ، قاطعانه می گوید:
” من قصد ندارم با تو زندگی کنم . قصد ندارم زنت بشوم . این را توی کله ات فروکن ” (۱۹۹) .
” توماسیتو ” با وجود گران جانی ” مرسدس ” ، مکدّر نمی شود. او چهار هزار دلار پولی را که در اختیار دارد ، مخلصانه به ” مرسدس ” می بخشد تا هر گونه که می خواهد خرج و زندگی کند :
” مال تو ، عزیزم . چه پیش من بمانی ، چه نمانی . مال تو . . . هر وقت بخواهی بروی ، می توانی . دیگر گریه نکن . خواهش می کنم ” (۲۳۲) .
خواننده نیز برای ” توماسیتو ” ارزش گذاری می کند . در هریک ، خصلت هایی هست که قابل ستایش است . ” توماسیتو ” این مزیت اخلاقی را دارد که ” مرسدس ” را همان گونه که هست ، دوست دارد . چه با او باشد ، چه با دیگری. در قبال دادن آن همه پول، هیچ توقعی ندارد جز این که محبوب نگرید. اخلاق تند و لجاج زن را با نهایت بزرگ منشی می پذیرد و از آن نمی نالد. برای عاشق صادق ، هر آن چه معشوقه می کند، عین صواب است:
” همین جور که هست ، دوستش دارم : مغرور ، پررو ، و با کلی تجربه . خلق و خوی تندی دارد . با وجود این ، از خلق و خویش ، خوشم می آید . هرچه هست و هر کاری می کند ، خوب است ” (۲۹۰-۲۸۹) .
” مرسدس ” قصد دارد با چنین پول هنگفتی به ” میامی ” آمریکا برود . دوستی از او دعوت کرده که مدتی پیشش باشد . با این همه ، پس از آشنایی ” مرسدس ” با ” توماسیتو ” و تجربه ی کامجویی با ده ها تن مانند ” خوک ” ، دیگر به نظر نمی رسد که وی با مردی چون ” توماسیتو ” برخورد کند . ” توماسیتو ” آن چه را که باید یک مرد کامل ، عاشق ، فداکار و دریا دل داشته باشد ، به کمال دارد . به نظر نمی رسد ” مرسدس ” به مردی کم تر از او خشنود شود . خواننده از آنچه بر ” مرسدس ” گذشته ، آگاهی ندارد ، اما از شور و شوقی که ” توماسیتو ” در بیان خاطرات خود از ” مرسدس ” بروز می دهد ، از مراتب شیدایی او آگاه می شود .
آنچه در خوانش فمینیستی اهمیت دارد ، دقت در تحول ذهنی ، عاطفی و آگاهی اجتماعی زنان در یک اثر ادبی است . زنی با توانایی ها و ارزش های انسانی ” مرسدس ” نیازی ندارد تا برای یافتن واقعیت و گوهر زندگی ، وقت خود را زیاد هدر بدهد . تحول ذهنی ، عاطفی و اجتماعی او ، شتابان و سنجیده است . در پایان رمان ، هنگامی که مأموریت ” گارد شهری ” به پایان رسیده است ، ” مرسدس ” را می بینم که رنج طی طریق را در منطقه ای کوهستانی، سنگلاخ و دور افتاده بر خود هموار کرده تا به نزد ” توماسیتو ” بازگردد . او دیگر همان زن گریزان از مسئولیت اجتماعی نیست . او از خیر درآمدهای هنگفت اما آلوده می گذرد تا با حقوق اندک یک پلیس ـ که به خاطر کشتن ” خوک ” مشکلات زیادی را هم تحمل کرده است ـ بسازد ، اما آنچه به زندگی تازه ی او معنی می دهد ، عشقی است که به ” توماسیتو ” دارد و این بار ، آن را به صراحت به ” لیتوما ” می گوید :
” راست راستی دوستش دارم . اما [ خودش ] هنوز نمی داند . آمدم تا همین را بهش بگویم . . . توی مردهایی که دیده ام ، فقط او آدم درست و حسابی است ” (۲۹۹) .
* * *
با این همه ، شخصیت زنی که مصداق کامل ” جنسیت ” به معنی دقیق اصطلاحی در ادبیات فمینیستی است ، ” دارکور ” نام دارد . او مهندس جنگلداری است و وظایف زناشویی و خانه داری را با وظیفه ای مهم تر ـ که همان ایفای نقش اجتماعی او ست ـ به هم آمیخته است . زندگی و عشق برای او ، حرفه ی اوست که از آن به عنوان یک ” کار هنری ” تعبیر می کند. آن چه برای او اهمیت ندارد، همان هزینه ی سفر و مزایایی است که به او تعلق نمی گیرد:
” من که یک پول سیاه هم نمی گیرم . این کارها را فقط به خاطر هنر می کنم . . . این کار ، زندگی ام را ُپر می کند . شاید به این خاطر که گیاه ها و حیوانات ، هیچ گاه بهم نارو نزده اند ، اما آدم ها چرا . شما هم این کار را دوست دارید سینیور کانیاس ۱۹ . اگر به خاطر چیزی با ارزش تر از حقوقتان نبود ، توی وزارت خانه نمی ماندید ” ۱۱۲) .
خانم مهندس ” دارکور ” زنی باانضباط و منظم است : پیش از زنگ ساعت از خواب بیدار می شود و وسایل سفر کاری را شبانه آماده می کند (۱۱۰) . ظر افت و دقتی که در گذاشتن ظروف در گنجه از خود نشان می دهد ، هم منش والای او را نشان می دهد و هم از نگاه شوهرش ، ارزش گذاری می شود :
” می دید با چه نظم و ترتیبی فنجان و نعلبکی و قاشق ها را در گنجه می چیند ! ” (۱۱۱)
آن چه بیش از هر چیز بر شوهرش گران می آید ، همین مسافرت های پیاپی او به خارج از شهر ، خارج از کشور و مناطق خطرناک است :
” از دست این سفرهای تو دارم زخم معده می گیرم . البته اگر زودتر سکته ی قلبی نکنم ” (همان) .
آن چه او در پی انجام آن است، پروژه ی درختکاری و جنگل کاری در مناطق کوهستانی است:
” حدود چهار سال جلسه گذاشتن ، ارسال پیام ، کنفرانس ، مقالات ، نامه ها و توصیه های جورواجور و بالاخره ، موفقیت . طرح پیش می رفت . اجتماعات بومی به جای گله داری و کشاورزی در حد معیشت ، به کاشت و پرورش درخت هم مشغول می شدند . تا چند سال دیگر ـ اگر می توانستند بودجه ی طرح را تأمین کنند ، جنگلی پر از شاخ و برگ ، سایه بر غارهایی می انداخت که پر از نوشته ها و نقاشی های اسرارآمیز بود ؛ پیام هایی از نیاکانی دور ، و همین که دوباره آرامش برقرار می شد ، باستان شناسان برای خواندن این نشانه ها از گوشه و کنار عالم به این جا سرازیر می شدند ” (۱۱۳) .
پهنه ی دیگر فعالیت فرهنگی و اجتماعی خانم مهندس ، مقالات ، کتاب ها و سخنرانی های اوست. مهندس ” کانیاس ” ـ که به شدت زیر تأثیر وجدان شغلی و حرفه ای او قرار گرفته است ـ اعتراف می کند:
” مقاله تان را توی ال کومرسیو خواندم . شما مرا به شوق آوردید تا به سرتاسر پرو سفر کنم و عجایبی را که توصیف کرده بودید ، ببینم . تقصیر شماست که من ِ کشاورزی خوانده ، کارم به سازمان جنگلداری کشید . . . شما به ما نشان دادید که در چه سرزمین پربرکتی زندگی می کنیم و چه قدر بد باهاش تا می کنیم ! فکر نمی کنم هیچ پرویی بهتر از شما پرو را بشناسد ” (۱۱۳-۱۱۲) .
منطقه ای که این خانم مهندس جنگلداری می خواهد به آن سفر کند ، همان منطقه ی کوهستانی ” آند ” و خطرناکی است که ” کانیاس ” از آن به ” لانه ی شیر ” تعبیر می کند (۱۱۲) . فرمانده پادگان منطقه و رئیس ” گارد شهری ” می کوشند او را از سفر به منطقه ی ای که چریک های ” راه درخشان ” به آن ” منطقه ی آزاد شده ” نام نهاده اند (۱۱۵) ، بازدارند . اما ” سینیور دارکور ” به خطر نمی اندیشد . او می اندیشد حتی اگر با چریک های بی سر و پای ” راه درخشان ” برخورد کنند ، به آنان خواهد گفت : ما کار سیاسی نمی کنیم . کار ما ربطی به دولت و نظام سرمایه داری و امپریالیسم جهانی ندارد . ما برای آباد کردن منطقه ، جنگل کاری ، درخت کاری ، بهبود سطح محصولات کشاورزی و لبنی ، برای اشتغال زایی و کمک به ارتقای سطح معیشت مردم و شما آمده ایم . وقتی فرمانده پادگان ارتش و رئیس پلیس ، زن را مصمم می بینند ، پیشنهاد می کنند دست کم اجازه دهد چند نفر از اعضای ” گارد شهری ” او را اسکورت و همراهی کنند. اما ” دارکور ” می گوید:
” اگر سربازها را دور و برمان ببینند ، در مورد کارمان به اشتباه می افتند . من از حسن نیت شما تشکر می کنم ، اما مطمئن باشید لازم نیست کسی مواظب ما باشد . بهترین حافظ ما این است که خودمان تنهایی برویم و ثابت کنیم چیزی نداریم که پنهان کنیم ” (۱۱۶) .
با وجود این ، همه ی تلاش ” سینیور دارکور ” و ” مهندس کانیاس ” به منظور توضیح اهداف اجتماعی پروژه ی جنگلداری برای چریک های زبان نفهم ” راه درخشان ” بی فایده است :
” ما دشمن شما نیستیم . برای دولت کار نمی کنیم . برای همه ی پرویی ها کار می کنیم . کارمان ، دفاع از محیط زیست و منابع طبیعی است . می خواهیم از نابودی طبیعت جلوگیری کنیم تا در آینده ، همه ی بچه های کوهستان ، خوراک و کار داشته باشند . . .
” گفت که با همان نگاه اول ، عاشق پرویی ها شده و از آن مهم تر ، از بهت و حیرتش در برابر بیابان ها ، جنگل ها و کوه ها ، درخت ها ، حیوانات و برف این کشور برای آن ها حرف زد . . . گفت که قصد دارد تا آخر عمرش به این کار ادامه دهد ، چون به زندگی اش معنایی می داد ” (۱۲۴-۱۲۲) .
مع ذالک ، دم گرم ” دارکور ” در آهن سرد مدافعان خلق، اثر نمی کند. در برابر ، پیش از اعدام این دو نفر مهندس و دو تن تکنسین اداره ی جنگلداری، سیلی از اتهام و جرایم به سوی او روان می شود:
” ما در حال جنگیم و تو ، مزدور دشمنان طبقاتی ما هستی . . . تو خودت هم نمی دانی که آلت دست امپریالیسم و دولت های بورژوایی شده ای . از این بدتر ، وجدانت کاملا ً آسوده است . خودت را منجی پرویی ها می دانی . . . روشنفکری که به دولت بورژوا و طبقه ی حاکمه خدمت می کند . کاری که این جا می کنی، هیچ ربطی به محیط زیست ندارد . به دولت و طبقه ات مربوط می شود .. . این جا ملت جدیدی دارد متولد می شود . البته با خون و رنج فراوان . ما حق نداریم به این جور دشمنان قدرتمند ، رحم کنیم ” (۱۲۶) .
۱.Sexal
۲. Gender
۳.Patriarchal woman
۴. Tradiional gender roles
۵. Sexist
۶. Death in the Andes
۷. Vargas Llosa
۸.Mercedes
۹. D’Harcourt
۱۰.Tomacito
۱۱. Adriano
۱۲.One Hundred Years of Solitude
۱۳. Garcia Marquez
۱۴. marianismo
۱۵. Virgin Mary
۱۶. marianismo
۱۷. machismo
۱۸.Lituma
۱۹. Caniaz
منابع :
بارگاس یوسا ، ماریو . مرگ در آند . ترجمه ی عبدالله کوثری . تهران : انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، ۱۳۸۲ .
Latin America Muslim Unity ( LAMU ) . History of Islam in Peru. August , 2005 . October 20 , 2005 . http: // www.uqa.edu/islam/peru.html . From : Derrik Van Leer.
Merril , Floyd . Sobre las Culturas y Civilizaciones Latinoameircanas . Lanham : University Press of America , 2000. Cited in : Gender Relations in Latin America : Mario Vargas Llosa ‘s Death in the Andes . By : Derrck Van Leer.
Skidmore , T.E. and P.H. Smith . Modern Latin America. ۴th ed. New York : Oxford University Press , 1997. From : Derrik Van Leer.
Tyson , Lois. Critical Theory Today : A User-Friendly Guide. Second Edition , Routledge 2006 .
۳ لایک شده