بوطیقای نو در ادبیات داستانی آمریکای لاتین (۱۴)
( در آثاری از : آستوریاس ، فوئنتس ، بارگاس یوسا ، رولفو ، ایزابل آلنده ، کوئلیو)
بخش پایانی : آتش درون کاستاندا در خاطرات یک مغ کوئلیو
جواد اسحاقیان
” کارلوس فوئنتِس ” ۱ یک جا در رمان خویشاوندان دور ۲ به سه روند اندیشه در کشورش ، مکزیک ، و همه ی آمریکای لاتین اشاره می کند . او می نویسد پس از پایان جنگ جهانی اول روشنفکرانی که در این قاره می زیستند ، یا زیر نفوذ اندیشه های انقلابی نظریه پردازان و رهبران فکری انقلاب کبیر فرانسه مانند ” روسو ” ۳ و ” ولتر ” ۴ بودند ، یا شخصیت هایی که به نوعی تفکری ضد انقلابی مانند ” اوگوست کنت ” ۵ داشتند و سرانجام اندیشمندانی که نه به سنت های انقلابی آنان و نه به ” دین انسانیت ” اینان ، بلکه به ذهنیت عقل ستیز و اشراق گرای ” بِرگسون ” ۶ باور داشتند ( فوئنتس ۲۰۴ ) . این طبقه بندی نیز امروز با اندکی تفاوت ، در میان روندهای ذهنی چیره بر ادبیات آمریکای لاتین محسوس است : نویسندگانی مانند ” آستوریاس ” ۷ و ” گارسیا مارکز ” ۸ به سنت های انقلابی این قاره نزدیکند ؛ شخصیت هایی چون ” بارگاس یوسا ” ۹ و ” بورخس ” ۱۰به ترتیب ، ذهنیتی اصلاح طلبانه و محافظه کارانه دارند و نویسندگانی چون ” کارلوس کاستاندا ” ۱۱ ، ” ویکتور سانچس ” ۱۲ و ” پائولو کوئلیو ” ۱۳ به ذهنیت اشراقی گرایش دارند . و در این نوشته ، ما را با گروه اخیر ، کار افتاده است .
برجسته ترین ویژگی در آثار ” کوئلیو ” ، ذهنیت فردی ، درونی و ِاشراقی اوست . مطابق آنچه در دانش نامه ی ویکی پدیا ۱آمده است ، او پس از تجربه ی یک دوره ی ذهنیت اجتماعی و آنارشیستی کوتاه مدت خود ـ که به حبس او انجامید ـ زیر تأثیر اندیشه های عـــارف انگلیســی ، ” الیســتر کراولی ” ۱۵ ، قرار گرفت و به فکـر استقرار تنها ” جـامعه ی آرمانی ممکن ” ۱۶ افتاد و از ذهنیت اجتماعی روگردان شد و با انتشار و الکیری ها ۱۷در ۱۹۹۲ ، یعنی در سال های میانی عمر ، یکسره به عرفان درغلتید و به این باور رسید که رهایی اجتماعی در رستگاری فردی و شناخت نیروهای توانمند درونی اوست ، نه در ستیز بی فرجام با نیروهای اجتماعی . از ” جهاد اصغر ” ـ که مبارزه ی اجتماعی ـ سیاسی بود ـ روی برتافت و به ” جهاد اکبر ” آهنگ کرد که ستیزی درونی و فردی است و سالک ، با بداندیشان درون خود می ستیزد .
پس ، به تزکیه و تعلیم روی آورد تا با بهره جویی بهینه از آموزه های عرفان و رازآموزی بومی و سرخپوستی باستان ، آلایش از روان بزداید و با گذر از عشق زودگذر ۱۸ ، به محبت پایدار ۱۹ و سرانجام به عشق الهی و جاوید ۲۰ فرارود . آنچه آثار این نویسنده ی عارف پیشه ی برزیلی را به خواننده ی ایرانی نزدیک می کند ، همانندی غریب همین آموزه ها با تعالیم صوفیه در آثار بزرگ عرفانی ما به ویژه در منطق الطیر و مثنوی معنوی است. ناگــزیری از طـی مراحل طریقت و سرسپردگی به پیر و مرشد ( ناوال ) ۲۱ و باور به این دقیقه که ” سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها ” رمان های وی را با ذهنیت عرفانی ما مأنوس تر می سازد .
ویژگی دیگر رازآموزی عرفانی ” کوئلیو “، تلفیق میان آموزه های عرفان بومی ـ سرخپوستی با تعلیمات مسیحی ـ کاتولیکی است . او پس از سفری به هلند با شخصیتی آشنا شد که در برخی آثارش مانند والکیری ها و زیارت ۲۲ از او با حرف ” J” یاد می کند که نشانه ی اختصاری Juan، مرشدِ ” کارلوس کاستاندا ” و نام کاملش ” دون خوان ماتیوس ” ۲۳ است و به اشاره ی وی به فرقه ی کاتولیکی ” رام ” ۲۴ پیوست که این نشانه های اختصاری در مجموع ، به فارسی ( ملکوت پادشاهی ، برّه ، جهان ) معنی می دهد . ” پائولو ” در سال ۱۹۸۶ به اتفاق مرشد خود از راه جاده ی ” سانتیاگو کامپوستلا ” ۲۵ ـ که زیارتگاهی باستانی در اسپانیاست ـ تشرف خود را به این آیین آغاز کرد . رمان خاطرات یک مغ۲۶ ثبت دقیق همین تجربه ی عرفان بومی ـ کاتولیکی است .
قبول عام آثار ” کوئلیو ” از جمله ویژگی های دیگر آثار اوست که ذهن منتقد را به خود جلب می کند و چند و چون آن را خواننده از وی می طلبد . برابرِ آنچه در دانش نامه ی ویکی پدیا آمده است ، آثار وی با شمارگانی معادل ۸۶ میلیون نسخه در ۱۵۰ کشور جهان و ترجمه ی آن ها به ۵۶ زبان و کسب جوایز ادبی و فرهنگی بسیار در مرکز توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفته است . در این نوشته ، به برخی از سویه های عرفان نظری و عملی رمان خاطرات یک مغ و بررسی آن به عنوان ” نوع ادبی ” نگاه می کنیم .
۱. رمان به عنوان نوع ادبی : این رمان ، بر پایه ی بخشی از حیات ذهنی نویسنده نوشته شده که قرار است به عنوان ” استاد ” و ” شهسوار ” فرقه ی ” رام ” ، صاحب دومین شمشیر جادویی خود شود . مراسم در شب دوم ژانویه ی ۱۹۸۶ در ” ایتاتیایا ” ۲۷ و بر فراز یکی از قلل ” کوه مار ” ۲۸ در برزیل با حضـــور راوی ، همســـــر ، راهنما و نماینده ی انجمـــن ” اخوت ” و یکی از شاگردان راوی برگزار می شود . راوی در آزمون دریافت شمشیرفولادی با قبضه ی سرخ و سیاه خود ، شکست می خورد و استاد ، وی را می نکوهد :
” به خاطر آزمندی ، اینک باید دو باره به جست و جوی شمشیرت برخیزی و به خاطر غرورت ، باید آن را در میان مردمان ساده بجویی ؛ و به خاطر شیفتگی به کرامات ، باید برای یافتن آنچه بنا بود سخاوتمندانه در اختیارت گذارده شود ، بسیار بجنگی ” (کوئلیو ۲۴) .
رمان ، سرگذشت سلوک روحی نویسنده در طی طریق هفتصد کیلومتر ” جاده ی سانتیاگو ” در اسپانیا و در حکم سیر آفاق و انفس است که راوی ـ سالک در آن ، همراه راهنمای خود ، ” پطرس ” ، همانند مرغان منطق الطیر وادی ها را پشت سر می نهد تا سرانجام در کلیسایی دور افتاده استادش را در حال انتظار وی و شمشیر بر دست ، بازیابد .
این رمان افزون بر این ، گونه ای سفرنامه است و از آن جا که سفری افاقی ـ انفسی است ، هم به کار آشنایی با جغرافیای جاده ی مقدس سانتیاگوی اسپانیا می آید که شرح دیده ها ، شنیده ها ، مطالعات و دریافت های مرید و مراد است و راوی دانسته های خود را از مسیرها (ص۳۲) صومعه ها ، کلیساها ، زیارتگاه ها ، رخدادها و شخصیت های تاریخی ( صص ۳۴ ، ۱۰۸ ، ۱۶۶، ۲۰۵ ) تشریفات و مراسم تشرف ( صص ۲۲ـ۲۴ ، ۲۰۷ـ۲۱۳ ) و مسافرخانه ها و شهرها برای خواننده باز می گوید ، و هم آنچه را مرید برای خودشناسی ، ریاضت ، لزوم پیوند با طبیعت ، افزایش توانایی های حسی ـ حرکتی و اشراق لازم دارد ، با وی در میان می نهد . اما آنچه در این اثر برجسته تر می نماید ، شگردهای روایی است . طبیعی است که خواننده از این اثر هرگز نباید همان انتظاراتی را داشته باشد که از یک ” رمان ” دارد . از یاد نبریم که آثار ” کوئلیو ” ، گنجینه ای از آموزه های عرفانی و درس نامه های روایی او برای خوانندگانی است که در جهان ماده گرای امروز در جست و جوی فرصتی کوتاه برای فرابینی ، خودشناسی و خدا بینی اند . ارزش کار این نویسنده را تنها با نویسنده ای چون ” کارلوس کاستاندا ” در آثاری مانند آتش درون ۲۹ (۱۹۸۴) مقایسه باید کرد که سیاهه ای از آموزه های عرفانی نظری و تجریدی است و آنچه از عرفان و تجربیات عملی در کتاب او هست ، از شماره ی انگشتان یک دست نمی گذرد . در برابر این شگرد روایی ملال آور و خشک وانتزاعی ، آنچه در آموزه های ” کوئلیو ” برجسته می نماید ، تأکید بر تجربیات کاربردی ، همگانی و ساده ی مرید و مراد است . هریک از این آموزه ها و تمرینات ، در قالب حکایت و خاطره ای نمایشی و تأثیرگذار به خواننده عرضه می شود . گذشته از این ، خواننده پیوسته در حال تعلیق و انتظار به سر می برد و نگران راوی است که آیا سرانجام به شمشیر از دست داده ی خویش می رسد و می تواند هفت وادی طریقت را به تمامی طی کند یا نه .
۲. رمان به عنوان عرفان سرخپوستی : رمان خاطرات یک مغ ـ که در سال ۱۹۸۷ منتشر شده ـ به شدت زیر تأثیر آموزه ها و شگردهای روایی ” کارلوس کاستاندا ” نویسنده عارف منش مکزیکی است . ” کاستاندا ” ، خود مرید ” دُن خوان ماتیوس ” ساحر سرخپوست مکزیکی است . ” کوئلیو ” در رمان خود آشکارا به تأثیر آموزه های این دو مرید و مراد اشاره و کتاب خود را به ” کاستاندا ” اهدا می کند :
” در آغاز زیارت ، گمان می بردم یکی از بزرگ ترین رؤیاهای جوانی ام متحقق شده است . تو برای من دُن خوان ساحر بودی و من حماسه ی کاستاندا را در جست و جوی خارق العاده ها دو باره زیستم . . . به خاطر این ادراک ـ که اینک می کوشم دیگران را در آن سهیم کنم ـ این کتاب را به تو تقدیم می کنم ” (ص۱۹) .
” کاستاندا ” و استادش ، ” دن خوان ” ، در رازآموزی خود به شاگردان ، به سنت های تاریخی و ناب سرخپوستی تکیه و اعتماد دارند که پیشینه ای هزار ساله دارد و نشانه ای از آموزه های مسیحی و غیر مسیحی در آن نیست . اقوامی مانند ” تولتِک ” ۳۰ و ” آزتِک ” ۳۱ و ” مایا ” ۳۲ قرن ها پیش از تهاجم اسپانیایی ها به مکزیک ( آمریکای مرکزی ) و آمریکای جنوبی از این آموزه ها نگاهبانی می کرده و به آن ها باور می داشته اند . با هجوم اسپانیایی ها بسیاری از خردورزان یا دل آگاهان ( تولتکه ) ۳۳ ـ که به پذیرش آیین تازه ی مسیحی خشنود نبوده اند ـ به کوهستان ها گریخته ، سنت ها و آیین های خود را حفظ کرده به میراث نهاده اند . ” تولتِک های هزاره ی جدید :
” سرخپوستانی هستند که در پرتو نیروی خاموش نشدنی سنت خود به قدر کافی وسایلی یافتند تا بتوانند در هزاره ی سوم پا بگیرند بی آن که از راه خاص خود یعنی جست و جو در پی انرژی نگاه دارنده ی دنیا و رویارویی با آن ، دست بدارند ” (سانچس ۱۵) .
برخی آموزه های عرفان سرخپوستی مکزیکی ـ که ” کاستاندا ” در کتاب آتش درون خود به توضیح و تفسیر آن ها پرداخته ، با آنچه در رمان ” کوئلیو ” آمده است ـ مشترکند و نشان می دهد که به احتمال زیاد این سنت ها و باورها به دیگر مرزهای آمریکای جنوبی راه یافته و به فرهنگ ، آیین و باورهای مشترک همه ی سرخپوستان آمریکای لاتین بدل شده است . برخی دیگر از نمودهای معرفت باطنی ” کاستاندا ” در آثاری که شاگردان و مریدانش نوشته اند ، در رمان ” کوئلیو ” نیز بازتاب یافته است ، هر چند در این مورد با قاطعیت نمی توان داوری کرد . به برخی از این مشترکات اشاره می شود :
*. تمرکز بر یک نقطه ی خاص : در یک مورد ” پطرس ” ، راهنمای ” پائولو ” ، از وی می خواهد :
” به اطرافت نگاهی بینداز و نقطه ای را برای نگریستن انتخاب کن . ” صلیبی را بر بالای کلیسایی انتخاب کردم . ” چشم هایت را بر آن نقطه بدوز و سعی کن تنها بر آنچه می گویم تمرکز کنی . ” همان جا آرمیده با چشم های دوخته به برج کلیسا ایستادم و پطرس پشت سرم جای گرفت و یکی از انگشت هایش را بر گردنم فشرد ” (ص۷۰) .
” پطرس ” با وی از ضرورت داشتن رؤیا و کوشش برای تحقق آن با مرید سخن می گوید و نشانه های مرگ رؤیاها و آرمان ها را برمی شمارد . مرید ، کم کم احساس می کند آنچه بر آن تمرکز کرده دیگر صلیب نیست :
” فرشته ای با بال های گشوده جایش را می گرفت . هرچه بیش تر پلک می زدم ، آن هیکل بیش تر بر جای می ماند . اکنون استاد ، انگشتش را از پشت گردنم برداشت و حرفش را قطع کرد . تصویر فرشته چند لحظه بر جای ماند و ناپدید شد . به جای آن برج کلیسا برگشت
” (ص۷۲) .
در آتش ِ درون ” کاستاندا ” نیز ، استاد رازآموز نیز از توانایی های آگاهی در سمت چپ ذهن یا ناخودآگاه به مرید خود می گوید تا به روشن بینی و ” اَبَر آگاهی ” دست یابد . استاد ( ناوال ) با ضربه ای که بر قسمت فوقانی پشت وی وارد می کند ، او را در چنین حالتی قرار می دهد . مرید می گوید من :
” همیشه احساس می کردم که گویی پرده ای از پیش چشمانم کنار رفته است ؛ گویی قبلا ً به درستی نمی دیدم و اکنون به وضوح می دیدم ” (ص۸) .
*. آموزش دقیق دیدن و شنیدن : مرید و مراد در ادامه ی طی طریق در ” جاده ی سانتیاگـو ” متوجه می شوند که شش روز طول کشیده تا به تقاطع کوه های ” پیرنه ” برسند ، در حالی که برای رسیدن به این نقطه تنها یک روز کافی است . مراد بر مرید خرده می گیرد که به جای تأمل و دقت در آنچه در مسیر راه هست ، تنها به مقصد اندیشیده است و نفس ِ شناخت راه و دقت در زوایا و نهانی های آن برای وی ، مهم نبوده است . او رهنمود می دهد که به جای شتاب ، آهنگ رفتن خود را کُند کنَد و ” هنر ِ دقیق دیدن ” را بیاموزد و عادت شکنی پیشه کند :
” این ماجرا رخ داد چون عمل ” حرکت به پیش ” برای تو وجود نداشت . تنها چیزی که وجود داشت ، شوق رسیدن بود . . . وقتی به سمت مقصودی حرکت می کنی ، توجه به جاده بسیار مهم است . جاده ، بهترین راه را برای رسیدن به مقصود به ما می آموزد و به هنگام پیمودنش ما را سرشار می کند . . . برای همین است که دومین تمرین ” رام ” [ ملکوت پادشاهی ، برّه ، جهان ] این قدر مهم است . این تمرین از چیزهایی که هر روز به دیدنش عادت داریم ، اسراری را بیرون می کشد که به خاطر روزمرّگی مان ، هرگز نمی بینیم ” (صص۵۶ـ۵۷) .
در کتاب ” کاستاندا ” نیز ” ناوال ” ، رازآموز را به دقیق نگریستن فرامی خواند . از او می خواهد که به هیچ چیز نیندیشد و تنها بر شیئ و نقاط خاصی از آن تمرکز کند . راهنما از رازآموز می خواهد آیینه ای را در آب نهر فروبرد ؛ آن را در ته آن نگاه دارد ؛ با هر دودست فقط گوشه های قاب آن را بگیرد ؛ به هیچ نیندیشد و تنها به آیینه خیره شود . نتیجه ی این تمرکز ، شگفت انگیز می شود :
” به نظرم رسید که به تدریج تصویر چهره ی من و او واضح تر شد و آیینه نیز بزرگ تر گشت تا اندازه اش تقریباً به یک متر رسید ؛ گویی جریان آب متوقف شد و آیینه چنان شفاف به نظر رسید که انگار روی آب بود ” (ص۹۰) .
*. طبیعت ، چهره ی مرئی روح است : به باور سرخپوستان آمریکای لاتین و فرهنگ پر ازراز و رمز شهود گرا ، طبیعت و آنچه محسوس است ، سیمای نادیدنی روح است و اگر ما از این راز و رمز بی بهره افتاده ایم ، به خاطر غروری است که به ِخرد خود داریم . به نوشته ی ” ویکتور سانچس ” ، از شاگردان ” کاستاند ” ، طبیعت برخلاف ما قربانی طلسم جادویی ” فهم ” یا ” عقل ” نمی شود و به همین علت به نحوی طبیعی ، جریان روح را بیان می کند و باز به همین دلیل :
” بسیاری از معرفت پیشگان ، تنگه ، کوه یا درختی را به عنوان ” آموزگار ” دارند و دیگران شاگردان گرگ یا گوزنی می شوند ” (سانچس ۱۹۷) .
در رمان ” کوئلیو ” ، راهنمای وی در یافتن جایی که شمشیر جادویی در آن پنهان و جا سازی شده ، برّه است :
” بره ی بی قید و بندی از کوه بالا آمد و بین صلیب و من ایستاد . با کمی هراس به من نگریست . . . برّه به راه افتاد و دنبالش رفتم . می دانستم مرا کجا می برد . با وجود ابرها ، جهان برایم شفاف بود . برّه را تا دهکده دنبال کردم . . . برّه نگاهم کرد و با چشم هایش سخن گفت . . . اکنون او در جاده ی سانتیاگو راهنمایم بود ” (صص۲۳۰ـ۲۲۸)
در واقع ، برّه و گوزن در این گونه موارد ، همان اشارات دلالتگر ناخودآگاهند که اگر بصیرت و گوش شنوا برای دریافت این پیام ها داشته باشیم ، به ما در دشواری های راه ، یاری خواهند رساند . اینان همان کبوترانی هستند که به
” سیندرلا ” ۳۴ در جداسازی دانه های کتان از میان خاکسترهای اجاق کمک می کنند تا بتواند در جشن قصر پادشاه به یاری او بشتابند :
” آن ها در حالی که برای سیندرلا سر تکان می دادند ، شروع کردند به جمع کردن دانه ها از داخل خاکستر . طولی نکشید که خاک انداز پر از دانه شد . کار یک ساعته تمام شده بود . آن گاه پرنده ها بال زنان از آشپزخانه دور شدند ” ( اوئنز ۱۸۱) .
” فون فرانتس ” ۳۵ ، از شاگردان ” یونگ ” ۳۶ ، به این اشارات ، ” سایه ” ۳۷ می گوید و می نویسد :
” این موجودات ، مجسم کننده ی کشش های یاری دهنده و بسیار ناخودآگاه هستند که گویی هرکس فقط می تواند آن ها را در وجود خود احساس کند و همان ها هستند که راه حل را نشان می دهند ” (یونگ ۲۷۷) .
*. نقل تجربیات مراد برای تعلیم مرید :” پطرس ” و ” پائولو ” به رستورانی آمده اند و پیشخدمت در ارائه ی خدمت بی دقتی کرده ، قهوه را روی شلوارک استاد می ریزد . استاد خشمگینانه با صدای بلند بی ادبی پیشخدمت را نکوهش می کند و سپس منتظر می ماند تا شلوارک شسته شده خشک شود . استاد پس از بیرون رفتن از رستوران ، خود را به خاطر برخورد عصبی خویش می نکوهد و می کوشد برای این بی توجهی ، توجیهی بیابد :
” هر چه بود ، او قهوه را نه روی من که روی دنیایی ریخت که از آن متنفر بود . می داند جهان عظیمی فراتر از خیالش وجود دارد و سهم او در این جهان ، محدود به برخاستن صبح زود از خواب ، رفتن به نانوایی ، خدمت به رهگذران و استمنای هر شبه و پروردن رؤیای زنی است که هرگز نمی بیندش . . . [ پطرس ] سرانجام خودش را متقاعد کرد که رفتارش درست بوده است و دو باره از یک بحث مسیحی برای توجیه ماجرا استفاده کـرد : ” مسیح زنِ ِ بدکاره را بخشید اما درختی را که حاضر نبود به او انجیری بدهد ، نفرین کرد . من هم این جا نمی توانم همیشه آدم مهربانی باشم . ” تمام شد . به نظر او قضیه حل شده بود . بار دیگر کتاب مقدس نجاتش داده بود ” (ص۸۷) .
در کتاب ” کاستاندا ” ، استاد وی وقتی یک بار همراه رازآموزش می خواهند بیرون بروند ، رازآموز ناشکیبای دیگری با آنان همراه می شود . او که به خود ، بدبین است ، می پندارد آن دو می خواهند در باره ی وی حرف بزنند . پس ” حد ” نگه نمی دارد و زشت ها می گوید و درشت رفتار می کند . استاد ، همین رفتار ناپسند را فرصتی مناسب برای طرح ضرورت مبارزه با خودخواهی و کاستی های منش مرید می یابد . به باور استاد ، ضعف های شخصیتی ، نیروهای توانمند آدمی را هرز می برد و سالک برای رسیدن به کمال باید با مبارزه با نقص های خود ، ازاین نیروها در مواردی بهتر سود جوید . وی سپس به نقل حکایتی می پردازد که چگونه با شناخت نقاط قوت و ضعف یکی از همین خود بزرگ بینان یا به تعبیر خودش ” خرده ستمگران ” ، توانست بر وی چیره شود و پیروزی نخستین او را به شکست و شکست آغازین خود را به پیروزی تبدیل کند . این خرده ستمگر ، به عنوان سرکارگر ، ” دون خوان ماتیوس ” را مورد استثمار شدید قرار می داده ؛ او را به سختی می زده و دستمزدش را به یغما می برده است . ” دون خوان ” پس از فرار و آزادی ، دیگر باره با هشیاری تمام به همان کارخانه برمی گردد تا با بهره جویی از آموزه های استاد خود ، از خرده ستمگر انتقام گرفته داد ِ خود بستاند . نقطه ی قوت سرکارگر شهامت ، و نقطه ی ضعف وی نخست حفظ موقعیت و دیگر هراس از کارفرما و افشای اسرارِ مگو و ترس از اسب و وارد شدن به اسطبل اسبان است . ” دون خوان ” در یک فرصت مناسب ، او را در حضور کارفرما خشمگین کرده به اسطبل می گریزد . کارفرما برای تنبیه وی به اسطبل می آید و به آسیب لگد اسبان گرفتار می شود (ص۳۶) .
*. سفر زیارتی دور و دراز : در رمان ” کوئلیو ” سفر زیارتــی ، در ســـرزمین اسپانیای اروپا و در جاده ی جاده ی سانتیاگو یا ” راه شیری ” به طول هفتصد کیلومتر انجام می پذیرد که از ” پیه دو پور ” ۳۸ آغاز و به ” کومپوستلا ” ۳۹ پایان می یابد . خاطرات یک مغ به یک اعتبار مستند ، تاریخی ، آفاقی و انفسی است . مستند است زیرا فرآیند تجربه ی فردی نویسنده و شرح دیده ها ، شنیده ها ، خوانده ها و دریافت های اوست چنان که می نویسد :
” با یادآوری حرف پطرس ـ که یک بار گفت تمامی تجربیاتش را در یک تابلو جمع کرده ـ به فکرم رسید که در باره ی هر آنچه برایم رخ داده است ، کتابی بنویسم ” (ص۲۳۴) .
تاریخی است ، زیرا به رخدادها و پیشینه های تاریخی این جاده اشاره می شود ؛ مثلاٌ به این نکته که در قرن چهاردهم فرقه ی ” شهسواران هیکل ” از ثروت و شمشیر خود برای حفظ این جاده ی زیارتی سود جستند و یا داستان ” کارت اعتباری ” امروز در روند خـــــرید و تسهیلات مبادله ، نتیجه ی اعتماد شاهان و فرمانروایان به ” شهسواران هیکل ” ، نهادن گنجینه ها و بخشی از سرمایه ی خود به آنان ، دریافت کارت اعتباری و برداشت از موجودی خود در هر نقطه از مناطق زیر نفوذ آن شهسواران (ص۲۰۵) بوده است ؛ یا به ماجرای رقت انگیز و تأثیرگذار خواهر و برادر شاهـزاده ای اشاره می شود که به جای بهره جویی از نعم دنیایی ، ثروت ، اعتبار و همت خود را مصروف آبادانی ، ارزش و اعتبار جاده ی سانتیاگو ، کمک به فقرا و خدمت به زائران ساخته اند (ص۶۷) .
نکته ی برجسته در این سفر زیارتی ، حال و هوای مراسم آیینی و تشرف در فضایی کاتولیکی ـ اروپایی و متفاوت با معرفت شهودی و پیش کلمبی ـ مکزیکی و ” کاستاندایی ” است . یکی از زیباترین این مراسم تشرف ، اعطای شمشیر جادویی و مقام استادی به سالک و رازآموز استرالیایی است که ” پائولو ” و ” پطرس ” نیز در آن حضور دارند . در صحنه ی پایانی می خوانیم :
” یکی از شهسوارها ـ که حتماً راهنمایش بود ـ به سخن درآمد :
ـ برادر ! آیا بر آنی تا به جمع ” خانه ” بپیوندی ؟
ـ بله ، و فهمیدم شاهد کدام آیین مسیحی ام : تشرف یک شهسوار هیکل .
ـ آیا بر دشواری های عظیم ” خانه ” و فرمان هایش به نیکوکاری آگاهی ؟
ـ با نام خداوند ، آماده ی پذیرش همه ی آن هایم و مایلم تا ابد خادم و غلام ” خانه ” باشم ؛ سراسر زندگی ام . . . به پیشگاه خداوند ، به پیشگاه شما و به پیشگاه برادران آمده ام و به شفاعت خداوند و بانوی مقدس . تمنا و التماس می کنم که مرا با جسم و روح در میان خود و در میان الطاف ” خانه ” بپذیرید ؛ همچون خادم و غلام ” خانه ” از اکنون تا پایان زندگی ام . ”
کشیش اعظم گفت : ” به عشق خداوند ، به تو اذن ورود می دهم ” و بعد همه ی شهسواران ، شمشیرهای خود را کشیدند و رو به آسمان گرفتند . سپس تیغه ها را پایین آوردند و دیهیمی فولادین به ِگرد ِ سرُ ” آندرو ” تشکیل دادند . شعله ها بازتابی زرین بر تیغه ی شمشیر می تاباند و آن لحظه را تقدیس می کرد . استادش موقرانه به او نزدیک شد و شمشیرش را به او داد ” (صص۲۱۳ـ۲۱۱) .
چنان که می دانیم مراسم آیینی اعطای شمشیر در حضور کشیش اعظم یا پادشاه و شهسواران ، و پیوستن به جمع ” شوالیه ها ” به رخدادهای روزگار سلطنت ” آرتور ” ۴۰ فرمانروای انگلستان ، و رمانس هایی چون ” دلاوران میزِگرد ” باز می گردد که آمیزه ای از تاریخ و اسطوره و خیالپردازی شاعرانه است و تحریرها و بازنویسی های متعددی از آن در بیشتر کشورهای اروپایی پدید آمده است . آنچه در قصه های آرتور شاه برای ما اهمیت دارد ، صبغه ی مذهبی آن ها ست و آن ” حکایت جست و جوی جامی است که حضرت عیسی آخرین بار پیش از مصلوب شـدن در آن ، باده نوشیده بود و در این داستان وارد گشت .
” پهلوانان دربار آرتور ـ یعنی آن هایی که در زندگانی خویش به بدکاری و فسق و معاصی سر و کار نداشتند ـ به جست و جوی آن جام می رفتند و برای هر یک حوادثی شگفت انگیز پیش می آمد و عاقبت همه نومید باز می گشتند ” (صورتگر ۱۱۴) .
گرایش به پالایش نفسانی در دلاوران میز گرد و کهن الگوی ” دایره ” و ” میزِ گرد ” یا دایره ی جادویی ( ماندالا ) ۴۱ ذهن را به تمامیت و کمال روانی ارجاع می دهد و دلاوران میزِ گِرد کسانی هستند که چون در پشت میز با هم به رایزنی پردازند ، به کمال و تمامیت دست می یابند و تنها کسانی شایسته ی نبرد در راه آرمان های باشکوه دینی و ملی هستند ، که به کمال رسیده باشند .
در آتش درون ” کاستاندا ” از سفر زیارتی یادی نشده اما در تولتِک های هزاره ی جدید نوشته ی یکی از شاگردان مکتب وی ، ویکتور سانچس ، به آیین تشّرف و سفر به کوهستان های مقدس اشاراتی هست . آنچه این زیارت و سیاحت را با سفر زیارتی ” کوئلیو ” متفاوت می سازد ، حال و هوای غیر مسیحی و سنت های ناب باستانی تولتکی ـ مکزیکی است . تقویم قومیت های مکزیکی ، سرشار از اعیاد و جشن هایی است که به آن ها ” نیه را ” ۴۲ می گویند و بی درنگ بیفزاییم که آنچه در این جشن ها انجام می گیرد ـ هم چنان که از واژه ی ” جشن ” ( یَسن ، یَسنا ) فارسی برمی آید ـ دعا و نیایش به درگاه خداوند یا خدایان است . یکی از این جشن ها ، سفر زیارتی به ” اومون کویی وابی ” است که هر سال برگزار می شود و در خلال سفر زیارتی به جست و جوی گوزن ـ پیوته برمی آیند و در این سفر ، انبوهی کاکتوس مقدس ( پیوته ) ۴۳ را گرد می آورند که برای تمام جماعت تا سفر بعدی به کار می آید . سفر با آماده سازی مراسم آغاز می شود و به راه پیمایی چهار صد کیلومتری می انجامد . در طی راه پیمایی در ” مکان های مختلفی مراسم آیینی برگزار می شود که از لحاظ دینی بسیار مهم است ؛ یعنی زائران به چندین روز نیاز دارند تا به ” اومون کویی وابی ” برسند . . . معمولاً این سفر زیارتی دست کم چهل روز طول می کشد . پس از رسیدن به آن جا جستجوی ” ایکوری ” [ پیوته ، کاکتوس مقدس ] و آیین های مرتبط با آن را برگزار می کنند . سپس به کوهستان ها می روند و به صید گوزن واقعی می پردازند . این صید سه تا پنج روز دیگر طول می کد . چون پایان یافت ، دو باره به دشت بازمی گردند و خود را برای مراسم ” پیوته ” آماده می کنند که یک هفته ی دیگر به طول می انجامد . . . دلیل این که چرا این سفر باید دست کم یک بار در زندگی صورت پذیرد ، رویارویی مستقیم با ” تاماتسین ” [ پدر بزرگ دم گوزن ] و ” یوسی ” [ بالاترین انرژی ] یا ” تاته واری ” ۴۴ [ آتش ، انرژی بنیادی که همه چیز از آن پدید آمده ] است ؛ چون اگر مقدر باشد ، زائر پاسخ پرسش های مهم را می گیرد : من که هستم ؟ از کجا می آیم ؟ به کجا می روم ؟ در این حیات ، چه وظیفه ای دارم ؟ . . . آن ها می خواهند از عنایت قدرت هایی اطمینان یابند که بـــر دنیا حکــــم مــی رانند تا به خصوص بتوانند مسائل مشکل را حل کنند یا می خواهند از چنین عنایت مرحمت شده ای سپاسگزاری کنند ” (۸۲-۸۰) .
*. ناوال ها کرامت دارند : در هر دو اثر ، استادان و راهنمایان رازآموزان ، اهل کـرامتند و کارهایی بر دست آنان می رود که دیگران از انجامش ناتوانند . وقتی ” پطرس ” ، ” پائولو ” را برمی انگیزد تا از زیر صخره ی آبشار به بالای آن صعود کند ، راهنما در هوا ، حرکاتی انجام می دهد و در نتیجه بادی که به شدت می وزد و ممکن است رازآموز را از صعود بازدارد ، می ایستد :
” با خشم از او پرسیدم چرا پیش از آن که باد تهدیدم کند ، جلو آن را نگرفت ؟ پاسخ داد : چون من بودم که به باد دستور دادم بوزد ” (ص۱۵۲) .
همین استاد ، نقل می کند که راهنمای خودش چنان به نیکی می توانست پیش گویی کند که دو ماه پیش از حمله ی آرژانتین به جزایر ” مال وی ناس ” ۴۵ در آرژانتین از وقوعش ، آگاه بوده است (ص۱۵۳) .
در آتش درون ” کاستاندا ” به اشاره ی استادش ، ” دون خوان ” ، باید آنچه را که راهنمای دیگر ” دون خنارو ” ۴۶ انجام می دهد ، تقلید کند . راهنما در حالی که پیوندگاه رازآموز را در ژرفای سوی چپ جا به جا کرده ، ضمن راه رفتن لگن خاصره ی خود و ” کاستاندا ” را هدایت می کند :
” حس کردم چیزی مرا به سوی خود می کشد و دو باره دریافتم که لگن خاصره ام را همراه خنارو به جلو و عقب می برم . همزمان با آن ، متوجه شدم که مرد دیگری در کنار دون خوان ایستاده و به ما می نگرد . . . به تدریج متوجه شدم که مرد دیگر ، من بودم . . . دو باره به آن مردی می نگریستم که خودم بودم . درست در همین زمان به مرد بی پوششی می نگریستم که خودم بودم و ضمن آن که با خنارو حرکات نامناسبی می کرد ، به من خیره شده بود . این ضربه چنان عظیم بود که هماهنگی حرکاتم را بر هم زد و بر زمین افتادم ” (ص۲۵۸) .
۳. رمان به عنوان آموزه های کاتولیکی : یکی از علل توفیق این نویسنده ی برزیلــی پرتغالـی زبان ، بی گمان ، تلفیق رندانه و خلاق باورهای معرفت شهودی و بومی با آموزه های کاتولیکی است . این آمیزش باورهای عرفانی پیش کلمبی با آنچه کلیسای اسپانیا بعدها به ساکنان بومی آمریکای لاتین آموخت ، به نویسنده امکان داده است تا طیف گسترده ای از خواننده در قاره ی آمریکا ، اروپا و حتی آسیا برای خویش بیابد . عرفان ملایم ، عاشقانه، عملی و لطیف ” کوئلیو ” و شگردهای جذاب روایی او نه تنها برای انسان معاصر گریزان از ادیان و آیین های حاکم ، بلکه برای بسیاری از جوانان امروزـ که خود را به یک مذهب جانشین و ملایم تر نیازمند می بینند ـ جاذبه دارد . آموزه های ” کوئلیو ” در این رمان ، تلفیقی میان آیین های گذشته ی سرخپوستان و مذهب رایج اکنون است و هر سلیقه ای را خشنود می کند . او به جای تأکید بر سویه های صـوری آیین کاتولیک ، بر سویه هایی در دین باوری اصرار دارد که به تعبیر یونانی اش ” اَگاپه ” ، نامیده می شود ؛ یعنی عشقی که آدمی را می بلعد و ازاین رهگذر ، از جزمیت و خشکی ظواهر دین و آیین ، دور می شود .
” کوئلیو ” با این آمیزش خلاقانه ، از تعصبات ، یکسونگری ، جزمیت و عناد عرفان سرخپوستی نیز دور می شود و می کوشد آن را با قداست آیین مسیح غنی تر سازد . ” کاستاندا ” هرچند بر خلوص معرفت شهودی بومی خود اصرار دارد ، دست کم روزگار کودکی خود را با آیین کاتولیک سپری ساخته است و در برابر مسیحیت موضعگیری آشکار نمی کند ؛ اما ” ویکتور سانچس ” هم در کتاب آموزش های دون کارلوس و هم در تولتِک های هزاره ی جدید در راستای مذهب مسیحیت ، عداوت و انکار نشان می دهد و از التقاط آیین های بومی و وارداتی می هراسد و به آن کین می ورزد . او به یک روحانی مسیحی ـ که سرخپوستان را به تعدد خدایان منسوب می کند ـ در مقام معارضه می گوید :
” می گویی سرخپوستان نادان هستند چون به زمین و خورشید یقین [ باور ] دارند ولی هیچ کس برایم از ” تاته ای لوریاتکا ” ( زمین ) حرف نمی زند . هر روز آن را می بینم و هر روز ثمرهایش ( ذرت ، آب و لوبیا ) به من می رسد . می توانم آن ها را لمس کنم . روی زمین راه می روم و زندگی می کنم و ” تاو ” ( خورشید ) هر روز گرما و ” نیه ریکا ” ( نور ، معرفت ) ی آن را دریافت می کنم . کاری نباید بکنم جز این که به بالا بنگرم . او آن جاست . به علاوه مسیح چه چیزی را تولید کرده است ؟ تا آن جا که می دانم هیچ چیزی را ؛ در حالی که زمین برعکس ، تمام مدت تولید می کند ؛ ما را تغذیه می کند و به همین دلیل زندگی می کنیم . خوب ، پس دیوانه کیست ؟ خوب ، ما هم از شرش خلاص شدیم ” (ص۳۰) .
در رمان ” کوئلیو ” ، به کتب عهد عتیق ( مانند ” اول سموئیل ” ) و کتاب های عهد جدید ( مانند ” نامه ی اول پولوس رسول ” به قرنتیان ) و معجزات حضرت عیسی (ع) اشاره رفته و از اشاره به ” روزه ی سکوت ” (ص۷۸) باور کاتولیکی نویسنده مستفاد می شود :
” به خاطر روزه ی سکوت ، راهبان تنها با نگاهشان با هم ارتباط می یافتند و احساس می کردم چشم هاشان بیش تر از افراد عادی می درخشد . . . موقع خوردن غذا ، راهبی بخش هایی از یکی از رساله های پولس رسول را خواند : خداوند ، جهالت جهان را برگزید تا حکیمان
را رسوا سازد و خدا ناتوانان عالم را برگزید تا توانایان را رسوا سازد ” (صص۷۹ـ۷۸) .
۴. رمان به عنوان آموزه های خودشناسی : به باور ” کوئلیو ” و مطابق معرفت شهودی سرخپوستی ، آدمی ظرفیت های بی شماری دارد اما روند خودکاری و عادت به تکرار کنش های محدود ، هرگونه فرصتی را برای بروز و رشد آن ها تباه ساخته است . درس نامه های متعدد ” کوئلیو ” در پایان هر فصل یا بخش ، آزمونی عملی برای دست یابی به این توانایی هاست . در ” تمرین زنده به گــوری ” آدمی می تواند در شب ، دور از شهر و در تنهایی کامل با انجام این تمرین ، نه تنها خود را برای مرگی فرضی آماده کند ، بلکه ترس از مرگ و هرگونه ترس ناشناخته ی همانندی را در خود از میان بردارد . سادگی و عملی بودن این تمرینات است که به این آموزه ها ارزش می بخشد :
” روی زمین دراز بکش و آرام بگیر . دست هایت را همچون مردگان روی سینه ات صلیب کن . تمامی جزئیات خاکسپاری ات را تصور کن . انگار قرار است فردا برگزار شود . همچنان که وضعیت در ذهنت شکل می گیرد ( کلیسا ، تشییع تا گورستان ، گذاردن تابوت در گور ، ِکرم های داخل گور ) در تلاشی نومیدانه برای گریختن ، تمامی ماهیچه هایت را منقبض و منقبض تر می کنی اما نمی توانی تکان بخوری . آن قدر تلاش کن تا دیگر نتوانی به تلاشت ادامه دهی و بعد با حرکتی که سراسر بدنت را در بر می گیرد ، سرپوش تابوت را به کناری می افکنی ؛ نفس ژرفی می کشی و خودت را آزاد می یابی . این حرکت اگر در همان زمان فریاد بکشی ، تأثیر بیش تری دارد ؛ فریادی از ژرفنای روحت ” (ص۱۴۴) .
۱.Carlos Fuentes
۲.Distant Relations
۳. Rousseau
۴. Voltaire
۵.Comte
۶. Bergson
۷. Asturias
۸.Garcia Marquez
۹.Vargas Llosa
۱۰. Borges
۱۱.Carlos Castaneda
۱۲. Victor Sanches
۱۳. Paulo Coelho
۱۴. Wikipedia
۱۵. Aleister Crowley
۱۶.aternative society
۱۷.The Valkyries
۱۸. Eros
۱۹.Philos
۲۰.Agape
۲۱. Naval
۲۲. The Pilgrimage
۲۳. Don Juan Matus
۲۴. Regnus Agnus Mundi
۲۵.Santiago de Compostella
۲۶. Diary of a Mage ( O Diário de Un Mago )
۲۷. Itatiaia
۲۸. Serra do Mar
۲۹. The Fire from Wihtin
۳۰. Toltec
۳۱.Aztec
۳۲.Maya
۳۳.Tolteke
۳۴. Cindrella
۳۵. Von Franz
۳۶. Jung
۳۷. Shadow
۳۸. Pied de Port
۳۹. Compostela
۴۰.Arthur
۴۱. mandala
۴۲.Neirra
۴۳. Peyote
۴۴. Tatewari
۴۵. Malvinas
۴۶. Don Genaro
منابع :
اوئنز ، لیلی ( ویراستار ) . قصه ها و افسانه های برادران گریم . ترجمه ی حسن اکبریان طبری . تهران : انتشارات هرمس ، ۱۳۸۳ .
سانچس ، ویکتور . تولتک های هزارۀ جدید . ترجمه ی مهران کندری . تهران : نشر میترا ، ۱۳۸۴.
صورتگر ، لطف علی . تاریخ ادبیات انگلستان . تهران : امیر کبیر ، ۱۳۷۳.
فوئنتس ، کارلوس . خویشاوندان دور . ترجمه ی مصطفی مفیدی . تهران : انتشارات نیلوفر . ۱۳۸۱ .
کوئلیو ، پائولو . خاطرات یک مغ . ترجمه ی آرش حجازی . تهران : نشر کاروان ، چاپ هشتم ، ۱۳۸۰.
یونگ ، کارل گوستاو . انسان و سمبولهایش . ترجمه ی ابوطالب صارمی . تهران : کتاب پایا ـ امیر کبیر ، چاپ دوم ، ۱۳۵۹ .
۲ لایک شده