تاملی بر رنج های بشری
امیر فرخ پیام
درد و رنج یکی از مفاهیم و پدیده هایی است که از بدو تولد تا هنگام مرگ بخشی از زندگی هر انسانی است. آدمی در طول زندگی خویش گستره ای از دردهای جسمی و روحی را تجربه می کند.
از دیرباز که بشر به سطحی از شناخت خویش و جهان پیرامونش دست یافت همواره در جستجوی علت رنج و در پی راههای رهایی از آن بود. بواقع در هنگام درد و آگاهی از رنج است که آدمی خود را بهتر می شناسد و به فردیت خود در عالم هستی پی می برد. درهنگام احساس درد، انسان تنها تر شده و به درون خود متمرکز می شود و به نوعی نیروها و آگاهی های درونی وی مجتمع می شود. این احساس درد و رنج می تواند انسان را به تفکر واداشته و موجب شود که آدمی در پی رهایی از آن به سطح آگاهی بیشتری دست یابد.
در این متن با بررسی دیدگاه برخی از اندیشمندان به واکاوی مفهوم درد و رنج پرداخته می شود.
بودا یکی از متفکرانی است که توجه عمده ای به درد و رنج داشته است. در دیدگاه وی، انسان در دام نادانی اسیر است که این اسارت به چهار گونه متجلی است: ندانستن رنج جهانی، ندانستن مبدا رنج، ندانستن اینکه رنج باید مرتفع شود و ندانستن عواملی که منجر به رنج می شوند. از نظر بودا انسان به صرف زاده شدن محکوم به رنج است، حتی احساس شادی نیز به واسطه گذرا بودن عین رنج است. وی علت رنج بشر را تمنا و خواست انسان می داند و لذا راه رهایی از رنج را رفع تمنا می داند. بودا معتقد بود که با رفع نیازها و خواستهای بشر، غایت رنج به غلبه حیات، صعود به سوی صور اکمل وجود، و ورود به حاکمیت پرشکوه الهی منجر می شود.
افلاطون نیز دنیا را آکنده از تغییر و انحطاط و مرگ می دانست لذا دنیایی دیگر برای آدمی در نظر گرفت که بری از دردها و تغییرات است و آنرا جهان مثل نامید. در دیدگاه وی این جهان تقلیدی فریبنده از جهان مثل است و آدمی در پی گذر از تعلقات دنیوی و نزدیکی به عالم مثل می تواند رنج ها و آلام خود را کاهش دهد.
در دیدگاه رازی فیلسوف ایرانی مساله لذت و رنج اهمیت زیادی دارد. وی جهان را جایگاه شر و رنج می دانست که تنها راه نجات از آن عقل و فلسفه است و روانها از تیرگی این عالم پاک نمیشود و نفسها از این رنج رها نمیشوند مگر از طریق فلسفه و اندیشیدن. از دید وی لذت امری وجودی نیست، یعنی راحتی از رنج است و رنج یعنی خروج از حالت طبیعی به وسیله امری اثرگذار و اگر امری ضد آن تأثیر کند و سبب خلاص شدن از رنج و بازگشت به حالت طبیعی شود، لذت حاصل می گردد.
از منظر هگل فیلسوف آلمانی، روح بشر پیوسته در حال زایش است و این زایش همواره با رنج همراه است. در نظریه دیالکتیک هگل، در مرحله سنتز که ناشی از تغییرات و تحولات مابین تز و آنتی تز است روح دچار درد زایش می شود که نهایتا منجر به رسیدن بشر به سطحی بالاتر از آگاهی جمعی می گردد. آثار این درد در فلسفه و هنر و ادبیات نمایان است. بواقع این درد، درد شدن است. شدنی که آدمی را در سیر تاریخی روح بشری به جلو رانده و موجب سیر تکاملی تاریخ می شود.
شوپنهاور نیز توجه ویژه ای به مفهوم رنج داشته و رنج را زاده میل و خواست پایان ناپذیر آدمی می داند که هیچ گاه به مقصد خود نمی رسد. وی منشا رنج را اراده می داند که در طبیعت در قالب موجود زنده، موجودات زنده دیگر را نابود می کند و این خودپرستی به صورتی بی رحمانه در طبیعت موجب ایجاد رنج می گردد. چون خواست آدمی هرگر نمی تواند به غایت و مطلوب خود برسد به صورت رنجی ابدی نمایان می شود. لذا زندگی بشر بواسطه ناخشنودی دایمی اراده، یکسره رنج است. راهکار شوپنهاور برای تخفیف این رنج بی پایان هستی، ژرف اندیشی هنری و پارسا منشی است. انسان از طریق هنر، به مشاهده گری بی تعلق تبدیل می شود که نگاه وی به دنیا بر اساس زیبایی شناسی است نه خواست تعلق. پارسامنشی نیزاز طریق نفی و انکار خواست میسر می شود.
نیچه دیگر فیلسوف آلمانی نیز در ابتدا از آموزه های شوپنهاور پیروی کرد با این حال درادامه دیدگاه خود را از دیدگاه بدبینانه شوپنهاور جدا کرده و به زندگی آری گفت. وی در عین قبول اینکه ذات زندگی رنج است از طریق اراده معطوف به قدرت و فارغ از ارزش گذاری های کهن که اخلاق مسیحیت یا به تعبیر خود وی اخلاق بندگان، شامل آن است در پی ارزش گذاری های جدید برای آدمی در راستای آری به زندگی بود. وی بر خلاف هگل که به رنج شدن معتقد بود، به بی گناهی شدن اعتقاد داشت. از نظر نیچه جهان چیزی جز شدن دایمی نیست که خواست قدرت وجه فهم پذیر آن است. وی حقیقت را همواره در حال شدن می دانست و هر چه که تایید کننده زندگی و افزایش دهنده قدرت باشد را والا می پنداشت. وی زندگی را فقط به صورت پدیده ای زیباشناسانه قابل تحمل می دانست و لذا در پی پایه ریزی مفاهیمی بر اساس آن بود. بر این اساس وی ابر انسان را تعریف نمود و با رد اخلاق گرایی کلاسیک در پی بازتعریف مفاهیم اخلاقی بود. از دید او اخلاق و آرزوهای فرا زمینی موجب درد و رنج انسان می شوند و لذا ابر انسان، فردی سبکبال و سبکبار است که خود را از بند مفاهیم دست و پا گیر اخلاق بندگان رهانیده است. نیچه می گوید:
“گرچه بر روی زمین، انبوه مردابها و محنتهاست، آن که سبک پاست بر سر گل و لای چنان میدود و میرقصد که بر سر یخ هموار”
او به گونه ای به این سبکبالی و رهایی از واژه ها و ارزش های متعارف اعتقاد دارد که می گوید: “اکنون سبکبارم؛ اکنون در پرواز؛ اکنون میبینم خویشتن را در زیر پای خویش؛ اکنون خدایی در من رقصان است” به گفته وی خدا بجای اینکه نمودگار دگر شوندگی و آری گویی به حیات و زندگی باشد، در مفاهیم مبتنی بر اخلاق بندگان، دشمن زندگی و طبیعت شده است. پس خدای راستین باید برترین رقصنده باشد:
“سبکپایی، نخستین صفت خدایگانیست”
سورن کگارد دردهای بشری را به دو گروه تقسیم می کند: گریز پذیر و گریز ناپذیر. وی برای زندگی سه مرحله در نظر می گیرد: مرحله حسی و زیبایی شناختی که اساس آن لذت است، مرحله اخلاقی که اساس آن آرمان است و مرحله دینی-مذهبی که اساس آن عشق به ماوراست.
از نظر وی انسانهایی که در مرحله اول سیر می کنند خواهان رهایی از درد و رنج هستند و لذا تمام درد ها و رنج های آنان جهانی است. دردهای مرحله دوم ناشی از عدم تحقق آرمانهای اخلاقی است و بزرگترین درد در مرحله سوم شک و بی یقینی است.
رنج در دیدگاه داستایوفسکی یگانه خاستگاه آگاهی، تفکر و یافت برتر است.
در دید وی رنج ناشی از گناه دارای مفهوم متناقضی است. یعنی در عین اینکه گناه موجب جدایی انسان از آفریدگار می شود در عین حال می تواند موجب رستگاری بشر شود. بواقع این جدایی می تواند موجب آگاهی انسان از تمایز خود با آفریدگار شود و بر این اساس خود را در برابر خداوند حاضر ببیند. در این حضور است که خودآگاهی بیشتری برای بشر حاصل می شود.
مولوی منشا درد و رنج را از خودبیگانگی و دل بستگی به عالم مادی می داند. از نظر وی رنج حقیقی و بنیادی همانا درد فراق و هجران است چنانچه می گوید:
“بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند”
“از نیستان چون مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند”
وی جدایی انسان از اصل خویش را خود درد و رنج می داند. در دیدگاه وی این درد و رنج می تواند آگاهی دهنده و صیقل بخش روح و روان آدمی باشد.
او بر این اساس رنج حقیقی را همان فراق از معشوق ازلی می داند که غفلت از آن می تواند به رنج های دیگر بیانجامد. این رنج ها در قالب رنج های روحی و جسمی، گریزپذیر و گریزناپذیر، سازنده و غیر سازنده و پیدا و پنهان قابل تقسیم بندی هستند. در دیدگاه وی، رنج های گریزناپذیر ناشی از محدودیت های آدمی در این دنیاست همچون عدم آگاهی از سرنوشت و عدم توانایی در تغییر آن چنانچه می گوید:
“چون قضا آید شود تنگ این جهان از قضا حلوا شود رنج دهان”
درد سازنده دردی است که به وصال منجر می شود مانند درد عشق حال آنکه درد غیر سازنده دردهای ناشی از رذایل اخلاقی آدمی است همچون حسد، طمع، حرص …
“آنک او باشد حسود آفتاب وانک می رنجد ز بود آفتاب
اینت درد بی دوا کوراست آه اینت افتاده ابد در قعر چاه”
خلاصه اینکه گویی زندگی بشر با درد و رنج قرین است. بسته به میزان آگاهی و دیدگاه فرد به زندگی این رنج ها هم می تواند موجب پوچی و تباهی زندگی شود و هم می تواند موجب افزایش شناخت بشر از خود و جهان پیرامونش گردد.
منابع
- مثنوی معنوی
- فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، چنین گفت زرتشت نیچه
- اصغر فتحی آبادی، محدثه آهی، رهایی از رنج از نگاه بودا و شوپنهاور، کنگره بین المللی فرهنگ و اندیشه دینی
- درد و رنج های بشری در نگاه مولوی و سورن کرکگور (انواع دردهای بشری، با توجه به ساحت های زیستن)، از مصطفی ملکیان
- مصطفی گرجی، بررسی و تحلیل ماهیت درد و رنج در مثنوی معنوی، مطالعات عرفانی، دانشکده علوم انسانی دانشگاه کاشان، شماره پانزدهم بهار و تابستان ۹۱ ، ص ۱۳۹-۱
- مسعود یزدی، هگل و نیچه: رنج و رقص روح، روزنامه شرق۱۳۸۳/۰۸/۰۴
- نادر شهریوری، مفهوم گناه در اندیشه داستایوسکی، روزنامه ماندگار
- ابوالقاسم پرتو، اندیشه های فلسفی ایرانی