تفکر انتقادی در زندگی روزمره: نُه استراتژی
ریچاد پل ، لیندا اِلدر
برگردان: مهناز دقیق نیا
بیشتر ما آنچه که باید باشیم نیستیم. کمتر از آنیم. چراکه توانایی های ما نهفته و توسعه نیافته است. مهارت در تفکر مانند بسکتبال، باله یا نواختن ساکسیفون است. طبیعی است که بدون تمرین آن را یاد نخواهیم گرفت و تا زمانی که تفکر را امری بدیهی بدانیم، تلاش کافی را درجهت پیشرفت این مهارت انجام نخواهیم داد.
تفکر توسعه یافته نیاز به روندی تدریجی از یادگیری و پشتکار دارد. امکان ندارد شخصی به خاطر خواستِ صرف بتواند به اندیشه ورزی شایسته تبدیل شود. تغییر دادن عادت های فکری پروژه ای طولانی مدت است که در طی سالیان و نه در هفته ها و ماه ها صورت می گیرد. ویژگی های ضروری یک متفکر انتقادی برای توسعه ، به زمان نیاز دارد.
پس چگونه می توانیم یک متفکر انتقادی باشیم و به خود و دیگران در این جهت کمک کنیم؟
در وهله اول باید درک کنیم که توسعه تفکر انتقادی به مراحل متفاوتی نیاز دارد:
مرحله اول: متفکر بدون بازتاب (از مشکلات تفکری خود بی خبریم.)
مرحله دوم: متفکر در چالش (از مشکلات فکری خود مطلع هستیم.)
مرحله سوم: متفکر مبتدی(بدون تمرین منظم تلاش به توسعه می نماییم.)
مرحله چهارم: متفکر در تمرین ( به ضرورت تمرین منظم پی می بریم.)
مرحله پنجم: متفکر پیشرفته ( مطابق تمرین خود پیش می رویم.)
مرحله ششم: متفکر ماهر (تفکر متبحرانه وهمراه با بینش جزیی از طبیعت ما می شود.)
چنانچه به نکات زیر توجه داشته باشیم می توانیم از طریق مراحل فوق پیشرفت کنیم:
۱- این حقیقت را بپذیریم که مشکلاتی جدی در تفکر ما وجود دارد( تفکر خود را به چالش بکشیم.)
۲- تمرین منظم را شروع کنیم.
در این مقاله به نُه استراتژی می پردازیم که یک شخص با انگیزه می تواند از آن ها برای توسعه شیوه فکری خود استفاده کند.
۱- از زمان «هدر رفته» استفاده کنید.
۲- یک مشکل در یک روز. هر روز به یک مشکل بپردازید.
۳- استانداردهای فکری را نهادینه کنید.
۴- دفتری برای یادداشت افکار خود تهیه کنید.
۵- شخصیت خود را تغییر دهید.
۶- با «من» خود کنار بیایید.
۷- نگرش خود را نسبت به مسائل از نو تعریف کنید.
۸- از عواطف خود با خبر باشید.
۹- تاثیرات گروه های اجتماعی مختلف را بر زندگی خود تجزیه و تحلیل کنید.
هیچ چیز جادویی در مورد ایده های ما وجود ندارد. آن ها نمایانگر روشی معقول برای شروع کاری واقعی در راستای توسعه تفکر به روشی منظم می باشند. اگرچه نمی توان تمام این روش ها را همزمان انجام داد، راهی برای تجربه کل روش ها در یک بازه زمانی توصیه می کنیم.
روش اول: از زمان هدر رفته استفاده کنید. همه انسان ها قدری زمان هدر می دهند. به این معنا که نمی توانند از همه زمان خود بطور مثمرثمر و دلنشین استفاده کنند. گاهی از رویدادهایی که از کنترل ما خارج هستند عصبانی می شویم. گاهی نمی توانیم به خوبی برنامه ریزی کنیم و این امر باعث عواقب ناخوشایندی می شود که به سادگی می شد از آن ها جلوگیری کرد(مثلا”بدون هیچ ضرورتی در ترافیک زمان صرف می کنیم درحالیکه می توانستیم نیم ساعت زودتر بیرون آمده و از عجله جلوگیری کنیم.). گاهی بیهوده نگران می شویم. گاهی با افسوس گذشته وقت خود را تلف می کنیم. گاهی فقط به گوشه ای خیره می شویم.
راز در این است که اگر در مورد کارهایمان فکر کرده و گزینه های خود را بررسی می کردیم هرگز اینگونه به عمد زمان خود را از دست نمی دادیم. پس چرا از این زمان هایی که هدر می دهیم برای تمرین تفکر انتقادی استفاده نکنیم؟ برای مثال بجای نشستن روبروی تلویزیون و از این کانال به آن کانال زدن و جستجوی بیهوده برای یافتن برنامه ای قابل دیدن می توانیم روز خود را مرور کرده و نقاط قدرت و ضعف خود را در آن روز ارزیابی کنیم. باید از این قبیل پرسش ها شروع کنیم:
بدترین و همچنین بهترین فکر امروز در چه موقعیت و زمانی بود؟ به طور کلی امروز در باره چه فکر کرده ام؟ آیا به نتیجه خاصی رسیدم یا افکار منفی باعث دلسردیم شد؟ اگر می توانستم امروز را تکرار کنم کدام یک از اعمالم را تغییر می دادم؟ چرا؟ آیا امروز کاری در راستای اهداف طولانی مدت خود انجام دادم؟ آیا مطابق ارزش های خود عمل کردم؟ اگر ده سال آینده را هر روز به این شکل عمل کنم آیا می توانم به نتیجه ای که ارزشش را داشته باشد برسم؟
فکر کردن به هر کدام از این سوال ها اهمیت دارد. همچنین ثبت مشاهدات ضروری است چرا که به بیان صریح جزییات عادت می کنید و همچنین به مرور زمان قادر به مشاهده الگوهای فکری خود خواهید شد.
استراتژی دوم: هر روز به مشکل تان فکر کنید. در آغاز هر روز مشکلی را برای اندیشیدن در لحظه های آزاد خود انتخاب کنید( شاید هنگام رانندگی به محل کار). به ماهیت مشکل با مشخص کردن عناصر آن پی ببرید. به عبارت دیگر بطور نظام مند در باره سوال های زیر فکر کنید:
مشکل دقیقا” چیست؟ چطور می توانم آن را بصورت یک سوال مطرح کنم؟ از چه جنبه به اهداف و نیازهای من مربوط می شود؟
۱- مشکلات را یک به یک بررسی کنید و آن ها را واضح و دقیق بیان کنید.
۲- «نوع» مشکلی را که با آن روبرو هستید به وضوح برسانید. فکر کنید به چه چیزهایی برای حل مشکل خود نیاز دارید. مشکلاتی را که روی آنها کنترل دارید با مشکلاتی که از کنترل شما خارج هستند از هم تفکیک کنید. مشکلاتی که از کنترل شما خارج هستند کنار بگذارید و بر مشکلاتی متمرکز شوید که می توانید حل کنید.
۳- اطلاعات مورد نیاز تان را پیدا کنید.
۴- اطلاعاتی را که به دست آورده اید به دقت تجزیه تحلیل و تفسیر کنید و ببینید چه نتایج معقولی می توانید به دست بیاورید.
۵- گزینه های خود برای عمل را جمع بندی کنید. ببینید در کوتاه مدت چه کاری از شما ساخته است. محدودیت های خود را از قبیل پول، زمان و قدرت به دقت شناسایی کنید.
۶- گزینه های خود را ارزیابی کنید و فواید و مضرات آن ها را در وضعیت فعلی شناسایی کنید.
۷- استراتژی خاصی برای مشکل خود در نظر بگیرید و آن را دنبال کنید. این استراتژی می تواند یک روش عمل مستقیم و یا تفکر دقیق از طریق صبر و نظاره باشد.
۸- وقتی عملی را انجام می دهید، پیامدهای عمل خود را همچنانکه متجلی می شوند مشاهده کنید. آماده باشید که در صورت لزوم در استراتژی خود تجدید نظر کنید. همچنانکه اطلاعات بیشتر در راستای مشکل خود کسب می کنید آماده تغییر دادن آن یا تجزیه و تحلیل یا بیان خود از مشکل یا هر سه موارد فوق باشید.
استراتژی سوم: استانداردهای فکری را در خود نهادینه کنید. هر هفته آگاهی خود را در ارتباط با یکی از استانداردهای فکری جهانی بالا ببرید از جمله وضوح، دقت، درستی، ربط، عمق، وسعت، عقلانیت، اهمیت. یک هفته بر وضوح متمرکز شوید، هفته بعد بر درستی و به همین منوال پیش بروید. برای مثال اگر این هفته بر وضوح متمرکز هستید، سعی کنید تا بفهمید چه مواقعی در گفتگو با دیگران عدم وضوح دارید و همچنین دیگران در چه مواقعی در گفتار خود این عدم وضوح را دارند.
وقتی مطالعه می کنید، دقت کنید که آنچه می خوانید برای شما وضوح دارد یا خیر. وقتی نظرات خود را شفاها” بیان می کنید یا می نویسید( به هر دلیل) از خود بپرسید که آیا در رابطه با آنچه تلاش به گفتن آن دارید وضوع کافی دارید یا خیر. در انجام این عمل بر چهار فن واضح سازی متمرکز شوید: ۱- هر چه می گویید با صراحت و دقت بگویید ( با بررسی دقیق کلمه هایی که انتخاب می کنید).۲- به عبارت دیگر منظور خود را تشریح کنید. ۳- برای تشریح منظور خود مثال بزنید و ۴- از تمثیل، استعاره،تصویر یا نمودار برای رساندن منظور خود استفاده کنید.
استراتژی چهارم- یک دفتر یادداشت افکار داشته باشید. هر هفته مطالب مشخصی را در آن بنویسید. از فرمت زیر برای نوشتن استفاده کنید (مراحل شماره بندی شده را از هم جدا نگه دارید):
۱- موقعیت. موقعیتی را تشریح کنید که به لحاظ عاطفی برای شما اهمیت داشته و یا دارد .( یعنی عمیقا” به آن اهمیت می دهید) هر بار بر یک موقعیت متمرکز شوید.
۲- عملکرد خود را نسبت به آن موقعیت توضیح دهید. روشن و دقیق.
۳- تجزیه و تحلیل کنید. سپس با استناد به آنچه که نوشته اید، موضوع را در موقعیت مربوطه تجزیه و تحلیل و به عمق قضیه فکر کنید.
۴- برآورد. نتایج تجزیه و تحلیل خود را برآورد کنید. چه چیزی از خودتان دست گیرتان شد؟ اگر می توانستید موقعیت را تکرار کنید چه تغییری درعملکرد خود ایجاد می کردید؟
استراتژی پنجم- شخصیت خود را دوباره شکل بدهید. یک ویژگی فکری برای خود انتخاب کنید مثل ثبات قدم، استقلال فکری، همدلی، جسارت، فروتنی و از این قبیل و تمرکز کنید که ببینید چگونه می توانید هر ماه یکی از این خصوصیات را در خود توسعه بدهید. برای مثال با تمرکز بر فروتنی فکری دقت کنید که کجاها اشتباه خود را می پذیرید. و اینکه کجاها حاضر نیستید اشتباه خود را قبول کنید حتی در حالیکه کاملا” متوجه آن هستید. توجه داشته باشید که در چه مواقعی وقتی شخصی تلاش می کند ایرادی از شما در کار و یا تفکرتان بگیرد حالت تدافعی به خود می گیرید. ببینید در چه مواقعی نخوت فکری مانع یادگیری شما می شود مثلا” مثل زمان هایی که به خود می گویید«خودم همه چیزرو درمورد این موضوع می دونم» یا «منم اندازه اون می دونم. فکر کرده کیه که می خواد نظراتش رو به من تحمیل کنه؟» با پذیرفتن نخوت فکری می توانید با آن برخورد کنید.
استراتژی ششم- با خودمحوری تان برخورد کنید. تفکر خودمحورانه به نفع خود در طبیعت انسان وجود دارد. بر اساس نظم روزانه می توانید شروع به نظاره تفکر خودمحورانه خود با تعمق بر سوال هایی نظیر موارد زیر نمایید: در چه مواقعی شروع به فکر کردن در جهت منافع خود می کنم؟ آیا سر مسائل جزیی ناراحت می شوم؟ برای اینکه مطابق فکر خودم عمل کنم آیا هیچ حرف نامعقولی می زنم و یا عمل نامعقولی انجام می دهم؟ آیا سعی دارم خواسته ام را به دیگران تحمیل کنم؟ آیا شده در ابراز خواسته ام در رابطه با چیزی که بسیار برایم مهم بوده شکست خورده و احساس آزردگی کنم؟ وقتی تفکر خودمحورانه را در عمل خود مشخص کردید آنوقت می توانید آن را با فکری معقول از طریق بازتاب شخصی نظام مند و با فکر کردن به اینکه یک شخص معقول در چنین موقعیتی چگونه رفتار می کرد، جایگزین کنید. یک انسان منطقی چگونه عمل می کند؟ عمل او در قیاس با عمل من چگونه است؟ ( هشدار: اگر بطور مداوم نتیجه بگیرید که یک شخص معقول درست همانکاری را می کرد که شما انجام دادید پس احتمالا” درگیرخودفریبی شده اید.)
استراتژی هفتم: نگرش خود را به مسائل عوض کنید.
ما در جهانی شخصی و در عین حال اجتماعی زندگی می کنیم که در آن هر موقعیتی تعریف شده است یعنی معنای خاص خود را دارد. نحوه تعریف شدن یک موقعیت نه تنها احساس ما را در باره آن موقعیت بلکه همچنین عملکرد ما و پیامدهای ناشی از آن را مشخص می کند. با این شیوه هر موقعیتی را می توان عملا” در بیش از یک روش تعریف کرد. این حقیقت فرصت های زیادی را با خود به ارمغان می آورد. در اصل ، دست شما و من است که زندگی های خود را شادتر و پرثمرتر از آنچه که هستند پیش ببریم. بسیاری از تعاریف منفی ای که به موقعیت های مختلف زندگی خود نسبت می دهیم قابل تغییر به تعاریف مثبت هستند. وقتی غمگین هستیم می توانیم خوشحال باشیم در غیر این صورت دلایل آن باید جزء به جزء بررسی و عامل آن را مشخص کنیم.
وقتی دلسرد هستیم می توانیم مثمرثمر باشیم. در این استراتژی بازسازی نگرش خود را نسبت به مسائل با چرخش از منفی به مثبت، تبدیل کار بی ثمر به شروعی جدید، اشتباه ها به فرصت هایی برای یادگیری تمرین می کنیم. برای مثال، باید برای خود فهرستی از پنج تا ده موقعیت تکرار شونده منفی که در آن ها احساس دلسردی، خشم، بدبختی یا نگرانی می کنیم تهیه نماییم. سپس می توانیم تعریفی را که دربّن احساس منفی است شناسایی کنیم و بعد تعریف قابل قبول دیگری برای هر کدام از این احساس ها و به همچنین برای پاسخ ها و احساسات جدید برنامه ریزی کنیم. مثلا، اگر در باره همه مشکلاتتان چه آن ها که راه حلی دارند و چه آن ها که لاینحل هستند نگران می شوید، لازم است تا نحوه تفکری که شما را به طرف این توهم هدایت کرده بررسی کنید:
برای هر مشکلی زیر نور خورشید یا راه حلی وجود دارد و یا ندارد. اگر راه حلی وجود دارد فکر کن تا آن را بیابی، اگر ندارد پس لازم است تا آن را کنار بگذاری.»
به مثال دیگری توجه کنید: لزومی ندارد برخورد اول خود را با جنس مخالف به این شکل تعریف کنید که پاسخ او مشخص می کند که آدم جذابی هستید یا نه.»
می توانید این تعریف را به این شکل جایگزین کنید:« آیا این فرد در برخورد اول با آنچه که از من شناخته جذب من می شود یا نه.» با تعریف اول اگر او به شما علاقه ای نشان ندهد سرکوب می شوید اما با تعریف دوم به وضوح در می یابید که اشخاص به نوع بودن دیگران جواب نمی دهند بلکه به شیوه ای که خود آن ها را می بینند پاسخ می دهند. پس اگر علاقه ای به شما نشان نمی دهد لازم نیست تا آن را به عنوان یک نقص یا شکست تلقی کنید.
استراتژی هشتم: از عواطف خود باخبر شوید.
هروقت احساس منفی به شما دست داد بطور نظام مند از خود بپرسید: این دقیقا” چه نوع تفکری است که شما را به این احساس می رساند؟ برای مثال، اگرعصبانی هستید از خود بپرسید چه فکری است که من را عصبانی می کند؟ به چه روش های دیگری در این موقعیت می توانم فکر کنم؟ برای مثال: آیا می توانید طوری به موقعیت فکر کنید که طنز موجود در آن را ببینید و اینکه چه نکته تاسف باری در آن است. اگر می توانید بر این روش تفکر تمرکز کنید، احساسات شما به تدریج در جهت همسویی با این تفکر تغییر خواهند کرد.
استراتژی نهم: تاثیرات گروهی را بر زندگی خود تجزیه و تحلیل کنید.
به دقت رفتارهای افرادی که اطرافتان هستند تجزیه و تحلیل کنید و ببینید کدام رفتار مشوقانه و کدام مایوس کننده است. در هر گروهی از افراد چه چیزهایی را باید باور کنید و چه چیزهایی ممنوع است؟ هر گروهی از انسان ها سطحی از سازگاری را تقویت می کنند. بیشترمردم با تصویرخودشان در دیگران زندگی می کنند. ببینید به چه فشاری سر خم می کنید و با دقت فکر کنید که آیا باید این فشار را بپذیرید یا خیر.
نتیجه:
نکته کلیدی که باید به هنگام طرح ریزی استراتژی ها به خاطر داشته باشید این است که با یک تجربه شخصی سروکار دارید. شما در حال آزمایش ایده های زندگی روزمره خود هستید. می خواهید آن ها را مطابق با تجربیات واقعی خود به هم پیوند داده و بسازید. برای مثال، فرض کنیم که استراتژی مربوط به تغییر نگرش به نظرتان خیلی درونی بیاید و برای شروع از آن استفاده کنید. طولی نمی کشد که متوجه تعاریف اجتماعی می شوید که بر بسیاری از موقعیت های زندگی شما حاکم هستند. متوجه می شوید که چگونه رفتار شما با تعاریف شما کنترل می شود:
۱-یک مهمانی می دهم (بنابراین همه می دانند که باید مناسب مهمانی عمل کنند)
۲- مراسم تدفین سه شنبه است (رفتارهای اجتماعی خاصی درمراسم تدفین انتظار می رود)
۳- جک یک همراه است نه یک دوست واقعی(ما نسبت به این دو موقعیت رفتار بسیار متفاوتی داریم.)
اینجا به اهمیت و گستردگی تعاریف اجتماعی توجه کنید. بعضی ازموقعیت ها رابرعکس عرف از نو تعریف کنید.آنوقت می فهمید که تا چه حد باز تعریف موقعیت ها ( و روابط) شما را قادر می سازد تا عواطف خود را بشناسید. پی خواهید برد نحوه تفکرتان( یعنی چیزهای تعریف شده) عامل احساسات شما هستند. وقتی فکر می کنید که درمعرض تهدید قرار گرفته اید، احساس ترس می کنید. اگر موقعیتی را شکست تعریف کنید، احساس افسردگی خواهید کرد. به عبارت دیگر اگر همان موقعیت را به عنوان یک درس یا فرصتی برای یادگیری تعریف کنید، احساس قدرت خواهید کرد. وقتی به توانایی کنترل خود دراین خصوص که قادر به تمرین هستید پی ببرید دو استراتژی با هم به کار خواهند افتاد و همدیگر را تقویت خواهند کرد.
بعد ببینید که چطور می توانید استراتژی نهم یعنی تاثیر گروه های مختلف را بر زندگی تان وارد آزمون ها کنید. یکی از مهم ترین کارهایی که افراد هر گروهی در اجتماع انجام می دهند این است که ما را با جهت دادن به تعاریفی که اجازه داریم مطابق آن ها عمل کنیم کنترل می کنند. وقتی گروهی بعضی چیزها را عالی و بعضی دیگر را احمقانه تعریف می کنند، اعضاء آن گروه همه سعی دارند تا عالی به نظر بیایند. وقتی رییس یک شرکت می گوید«خیلی جالب است» زیر دست ها می دانند که نباید بگویند«نه این خیلی مسخره است.» چون تنها رییس است که می تواند موقعیت ها و روابط را تعریف می کند.
حالا سه استراتژی در هم تنیده دارید: اول بازتعریف نگرش تان نسبت به مسائل است و دوم شناخت عواطفتان سومین عامل شامل تجزیه و تحلیل تاثیرات دیگران بر زندگی تان می باشد. این سه عامل در هم تنیده اند. حالا می توانید با سایر استراتژی ها هم کار کنید و دنبال فرصت هایی باشید تا آن ها را به فکر و زندگی خود پیوند بزنید. اگر طرحی مطابق آنچه توضیح داده شد را دنبال کنید در حال توسعه خود به عنوان یک متفکر هستید یا بهتر بگوییم به یک اندیشه ورز در حال تمرین تبدیل می شود. تمرین درهر چیزی همیشه باعث پیشرفت است و نتیجه آن که به این تریب قدم به قدم اندیشه ورزی ساختارمند برای شما طبیعی تر می شود.