درآمدی بر شناخت مقوله های ادبی(۱۷)
قسمت هفدهم:
آرمانشهر و ویرانشهر در متنهای داستانی و غیرداستانی
فتح الله بی نیاز
بیشتر ابناء بشر، صرف نظر از کیفیت و میزان معرفت شان و مستقل از خصلت هاشان، کم و بیش در جهان ذهنی خود در اندیشه جایی هستند که فارغ از تنگناها، مشکلات و درماندگیهای کنونی زندگی کنند. البته جای آرمانی انسانها با هم تفاوت عظیمی دارد؛ یکی به یک کلبه با حداقل امکانات و طبیعتی بسیار دلنشین و صدها جلد کتاب و آرشیوی از فیلمهای کلاسیک فکر میکند و دیگری به قصری مجلل و دهها مستخدم و آشپز و ندیمه و امکاناتی که در رویاهای ما هم شکل نمیگیرد.
برای اپیکتتوس فیلسوف رواقی -که برده بود- و برای مارکوس اورلیوس رواقی- که امپراتور روم بود- چادر یا کلبه ای که بشود در آن کتاب خواند و کتاب نوشت، مکان مطلوب و رویایی بود. اما برای استالین که حدود بیست میلیون کیلومتر مربع را زیر سلطه داشت، هیچ جایش آرمانشهر نبود، پس در «معاهده ۱۹۳۹ موتولف- ریبن تروپ» با هیتلر که او هم اشتهایی سیری ناپذیر داشت، تیره روزی ناشی از بی آرمانی و بی آرمانشهری اش را به قیمت جان شصت میلیون انسان تمام کرد. چه بسا همان زمان یا همین حالا برای یک فروشنده خرده پا و ساده یا یک مدیر با فراست، مدینه فاضله خصوصیات دیگری داشته باشد؛ جای دنجی که شبها با اعضای خانوادهشان بنشینند و حرف بزنند؛ جایی که در آن به حریم دیگران تجاوز نشود.
پس از این مقدمه، به بازتاب آرمانشهر و ویرانشهر در ادبیات میپردازم. البته خیلی موجز و در حد سرفصل، چون این بحث در اصل یک کتاب است و تا این زمان به صد و چهل صفحه رسیده است.
*
به طور کلی در یک رمان آرمانشهرى، مکان و زمان نقش مهمى در ساختار داستان دارند؛ مگر آنکه داستان به امرى هستىشناسانه بپردازد و خواننده را به رویدادهاى فرازمانى و فرامکانى ارجاع دهد. از سوى دیگر وجود مکانهاى نمادین بهویژه آرمانى و ضد آرمانى، یعنى مکانهایى که خواننده فکر مىکند به جهانهاى دیگر تعلق دارند، اما در حیطه آرزوها و آرمانهاى نوع بشر جهان خودمان مىگنجند، امروزه گونه خاصى از ادبیات داستانى پدید آورده است. بحث ما در این مقاله نگاه اجمالى به همین مکانهاست و اینکه اصلاً آرمانشهرى وجود دارد یا نه؟
سعادت بشر و بهترین بستر تداوم و تعالى انسانى از آن زمان شکل گرفت که جامعه (والبته تفکر و زبان و کار) پدید آمد. بحث بسیارى از اندیشمندان شرق و غرب – تا آنجا که مدارک نشان مىدهند – همین موضوع بوده است.
کتاب «جمهورى» نوشته افلاطون ( ۴۲۷ تا ۳۴۷ قبل از میلاد) اولین اثرى است که به لحاظ نظرى از آرمانشهر سخن مىگوید. کتاب «قوانین» مکمل جمهورى است. در هر دو اثر پس از بحث درباره مُثل و صورت، بهترین دولت یا شهر آن سرزمینى است که سلطنت آن در اختیار فرزانگان و خداگونهترین مردان باشد.
در «اتوپیا» یا آرمانشهر نوشته توماس مور سیاستمدار انگلیسى (۱۴۷۸-۱۵۳۵) که در سال ۱۵۱۶ به چاپ رسید، وجوه عملىتر و دقیقترى از آرمانشهر براى خواننده گشوده مىشود. فقر ریشهکن مىشود، ارزش چیزهایى مثل طلا حذف مىشود و فقط به درد ساختن زنجیر مىخورد. کسى با پس زدن دیگرى در پى کسب شادى و لذت و مکنت نیست. قول و قرار شخصى انسان را متعهد به رعایت عالىترین فضایل و سجایاى اخلاقى مىکند از این رو قوانین اندک، و در عین حال قدرتمندند. سلطان در خدمت دولت و ملت است و والاگهرى خود را در خدمت به مردم مىسنجد.
این اثر در خلق کتاب آرمانشهری «آتلانتیس جدید» (۱۶۲۷) نوشته فرانسیس بیکن و نیز «کشورهاى مشترکالمنافع اقیانوسیه» (۱۶۵۷) نوشته جیمز هرینگتون بىتأثیر نبوده است.
شمارى از کارهاى کارل مارکس فیلسوف، جامعهشناس و اقتصاددان نیز در زمره شاخصترین ادبیات سیاسى – اقتصادى آرمانشهر مىگنجند؛ براى نمونه بخشهایى از کتاب «سرمایه»، «مانیفست حزب کمونیست»، «فقر فلسفه» و چندین و چند رساله و کتاب دیگر، آرمانشهر او جایى است که طبقات و دولت حذف مىشوند و به هر کس به اندازه نیازش مىرسد و مسائلی چون فقر، تنگنای مالی و بی خانمانی معنی ندارد. جایی که به قول خودش «ثروت نتیجه دزدی است.» (ثروت با رفاه اشتباه گرفته نشود) و جایی که باز هم به قول خودش «آزادی هر فرد وقت آزاد اوست» (تا آن را طبق میلش به موسیقی، تفریح و مطالعه و مسافرت بگذراند). توضیح اینکه آراى این نابغه را نباید با سیاستهاى توطئهگرانه و فاشیسمگونه لنین و جانشین برحقش استالین یکى دانست. جدا از آثار یادشده، کتابهاى دیگرى درباره آرمانشهر نوشته شده است که مىتوان فهرست خلاصهاى از آنها ارائه داد: «نژاد آینده یا آرمانشهر جدید» (۱۸۷۰) از لرد لیتون، «شهر آفتاب» (۱۶۰۲) از تومازو کامپانلا ایتالیائى، «یک هزار سال بعد» از نیکولسکى روسى، «آندرومدا» از ایوان یفرموف روسى، «اکوتوپیا» یا اوتوپیاى اکولوژیکى از ارنست کالباخ آمریکایى، «محرومشدگان» از اوسلا لهگوین آمریکایى، «دنیایى که فردا مىرسد» از یاکوف اوکونف روسى، «سفر به آرمانشهر» نوشته اتین کابه فرانسوى از دیگر آثار آرمانشهرىاند. در آثار آرمانشهرى رفاه، دوستى، حذف کامل فقر، فساد، فحشاء، تبعیض، بىعدالتى امورى تثبیتشدهاند. عوامل ترس و وحشت اجتماعى وجود ندارند، و رابطه انسانها بر مبناى صداقت، نوعدوستى، دیگرخواهى و خویشتنخواهى متعادل شکل مىگیرد. درخشانترین وجه این نوع جوامع، امید انسانها به آینده و بهروزى است و داشتن وقت کافى براى لذت از مواهب زندگى، کتاب، موسیقى، تفریح و غیره است.
اما آیا به راستى چنین آرمانشهرى مىتواند پدید آید؟ کارل ریموند پوپر یکى از شاخصترین فلاسفه قرن بیستم در اثر سترگش «جامعه باز و دشمنان آن» از منظر تئوریک بهوضوح با اندیشههاى افلاطون و مارکس به مقابله بر مىخیزد و آنها را رد مىکند. پوپر مىنویسد: «این جهان نه بهشت است و نه دوزخ، اما هر کس سعى کند آن را به بهشت مبدل سازد، دیر یا زود پى مىبرد که آن را به جهنم نزدیک مىکند.»
در جهان ادبیات نیز، چند اثر در ترسیم «دنیاى آینده» و ناتوانى انسان در چنین دنیایى، نام و آوازه شاخصى دارند؛ «ما» اثر یوگنى زامیاتین (۱۸۸۴-۱۹۳۷) که در سال ۱۹۲۰ نوشته شد، «دنیاى قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلى انگلیسى (۱۸۲۴-۱۹۶۲) که به سال ۱۹۳۲ منتشر شد، و رمان «۱۹۸۴» نوشته جرج اورول (اریک بلر ۱۹۰۳-۱۹۵۰) که در سال ۱۹۴۸ به چاپ رسید. بعدها آثار ضد آرمانشهر دیگرى همچون دیگرى مانند «فارنهایت ۴۵۱» از «رى برادبرى» آمریکایى، «گل آفتابگردان» نوشته ویلیام کندى، «میرا» نوشته ی «کریستوفر فرانک» در همین زمینه به چاپ رسید.
همانطور که دیده مىشود، «ما» زودتر از دو اثر بعدى منتشر شد، اما «تنهایى و مهجورى» عظیمى که توتالیتاریسم شوروى به نویسندگان آن سرزمین تحمیل کرد، مانع از آن شد که این اثر به موقع و در حد شأن و منزلت خود اعتبار کسب کند؛ بههمین دلیل «مهجور» ماند، در حالىکه هاکسلى صراحتن به تأثیرپذیرى از زامیاتین اعتراف کرد و اعتقاد اکثر صاحبنظران ادبیات داستانى این است که «اُرول» نیز تحت تأثیر زامیاتین بوده است.
ناگفته نماند که سه اثر برجسته نویسنده نامدار روسیه «میخائیل بولگاکف» به نامهاى «مرشد و مارگریتا»، «دل سگ» و «تخممرغهاى شوم» که وصف حال زندگى در حکومت توتالیتاریستى شورورى را تصویر مىکنند، در مقیاس نازلترى به موضوع شهر و کشور آرمانى مىپردازند و فرجام آنها را در فاجعه رقم مىزنند.
بارى، زامیاتین، که جراحى مغز و ساخت موسیقى الکترونیکى، اتاق گاز و دیوارِ [برلین] و موشکهاى فضایى را پیشبینى کرده بود، حتى انهدام نظامهایى را که به «قالبپذیرى» انسانها معتقد بودند، تحت تأثیر فضایى که حکومت لنین – استالین پدید آورده بود، وجود کشور مورد بحث در رمان «ما» را پیشبینى کرده بود. «ما» این پیشبینى را بهصورتى بازنمایى مىکند که به عقیده نگارنده، کارش بیشتر با مؤلفههاى پستمدرنیستى (یا دستکم عناصر علمى – تخیلى داستانهاى پست – مدرنیستى) قابل ارزیابى است تا شیوههاى کلاسیک.
داستان «ما» تصویرى واضح از عدم امکان بهبند کشیدن روح پیچیده انسانى در قید و بندهاى مکانیسمهاى «قدرت» است. این داستان از دیدگاه اول شخص و بهشکل «چهل یادداشت» بیان مىشود. داستان در کشورى تخیلى بهنام «یکتاکشور» مىگذرد؛ کشورى که دور تا دور آن را دیوارى شیشهاى محصور کرده است و داراى خیابانها و کوچههایى کاملن هموار است با آپارتمانهایى که آنها نیز با دیوارهایى شیشهاى پوشیده شدهاند. پاسدارانى که محافظان یکتاکشور هستند به واسطه این دیوارها مىتوانند همه امور مملکت را تحت کنترل داشته باشند. رهبر یکتاکشور، «نیکوکار» نام دارد. تمام امور کشور مبتنى بر محاسبات ریاضى است تا آنجا که اتباع این کشور «اعداد» نامیده مىشوند و داراى نامهایى با یک حرف مصّوت و یک عدد ریاضى هستند. یکتاکشور براى تمام کارهاى معمول و روزانه انسانها؛ مانند بیدارى، خواب، تغذیه، ورزش، عشقبازى، آغاز و انجام آنها ساعات مشخصى را تعیین کرده است – مثلاً سرِ ساعت مشخصى همه باید غذا بخورند؛ غذایى که از فرآوردههاى نفتى تهیه مىشود. اعداد تمام کارها را بهکمک ماشینهاى خودکار انجام مىدهند و براى ارضاى نیاز جنسی شان ابتدا بهمنظور رابطه با شخصى که در نظر دارند، ثبتنام مىکنند و پس از دریافت کوپنى صورتى رنگ اجازه پیدا مىکنند که در روز و ساعت مشخصى با پایین کشیدن کرکرههاى آپارتمان شان بهمدت پانزده دقیقه، ارتباط را برقرار کنند. آنها حق ندارند بچهدار شوند، مگر با اجازه مسؤولانِ یکتاکشور. وقتى هم که بچهدار شوند، بچه پس از جدایى از مادر، براى تربیت یا در واقع «پرورش دلخواه» به مؤسسات دولتى سپرده مىشود. هر «عدد» روزى حدود دو ساعت وقت شخصى دارد که طى آن مىتواند تنها باشد و کارى را که دوست دارد انجام دهد. یکتاکشور ادعا دارد که در همه ی زمینههاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى، بسیار مترقىتر و پیشرفتهتر از انسانهاى پیشین است؛ بههمین دلیل شیوه ی معیشت اقتصادى، موسیقى، شعر، ادبیات، علوم انسانى و روابط اجتماعى گذشتگان را تحقیر مىکند و آنها را چیزى نمىداند جز خیالبافىهاى آشفتهاى که بهنحوى بسیار مبتذل و احمقانه شکل گرفته بودند و اجرا مىشدند. از نظر یکتاکشور، طبیعت، مناظر و موجودات آن زشت، خستهکننده و ملالآورند، بههمین علت هیچ حیوان و منظرهاى که بهنحوى طبیعت را نمایان کند، در این کشور وجود ندارد. شاعران، موسیقىدانان، ادیبان، متخصصان اجتماعى و اقتصادى یک تا کشور، تمامى آثار و طرحهاىشان را در قالب نمادهاى ریاضى بیان و ارائه مىکنند و ادیبان بهجاى آن که طبیعت یا احساسات مبتذل انسانى را توصیف کنند به تمجید «نیکوکار» مىپردازند. به این ترتیب از نظر نیکوکار و یکتا کشور نیاکان که انسانهاى قرن بیستم هم جزء آنها هستند فقط انسانهایى وحشى و بىتمدن بودهاند که در طول جنگى دویست ساله کشته و به عقب رانده شدهاند. در یکتاکشور، فردیت هیچ معنایى ندارد و همه بهنوعى در حاکمیت کلى نیکوکار حل شدهاند. از این رو ضمایر من، تو و او هیچ کاربردى ندارند و هر کس خود را «ما» مىداند. خدا، مذهب و مسائل روحانى کاملن فاقد ارزش اند. «اعداد» فکر مىکنند خودشان خدایان هستند؛ خدایانى که بهرغم زندگى روى زمین، بر تمام آسمانها و افلاک نیز مسلط مىباشند. پس، آزادى و سعادت در این کشور داراى معنایى جدید و عجیباند. آزادى مساوى با جنایت و وضعى نابسامان و وحشیانه است، بنابراین سعادت هر فرد (یا در واقع عدد) در تمکین او به قید و بند، و عدم برخوردارى از آزادى نهفته است. جشن عدالت و روز وحدت سالانه در این کشور برگزار مىشود. در جشن عدالت آشوبگران و مخالفان یکتاکشور که اعضاى سازمان مخفى آزادسازى اعداد از یوغ دولتاند، محکوم و با وسیلهاى بهنام «فانوس گاز» کشته مىشوند. روزِ وحدت، روز انتخاب مجدد نیکوکار نیز هست. این انتخابات کاملاً سمبولیک است، زیرا همه از پیش مىدانند که نیکوکار دوباره انتخاب خواهد شد. بیمارىهاى خطرناک یکتاکشور عبارت است از خواب دیدن و برخوردارى از روح. براى گریز از این بیمارىها هر عددى در یکتاکشور موظف است که وقتى با مسألهاى مبهم و مشکوک مواجه مىشود، بلافاصله آن را به اداره حراست گزارش دهد؛ زیرا با این کار موفق مىشود ابهامات را از خود بیرون کند و از بیمارى فرار کند. ظاهراً تنها مشکلى که در این کشور وجود دارد عدمتبیین احساسات انسانى مانند گریه و خنده توسط محاسبات ریاضى است. این احساسات در کشور اعداد همچون اعدادى گنگ و اصم خود را نمایان مىکنند.
راوى داستان مردى است با شماره ۵۳۰ D – که قوانین و شیوه زندگى یکتاکشور را بسیار عالى و عارى از هر گونه نقص مىداند. او از یادآورى شیوه ی زندگانى نیاکان در هر زمینهاى دچار احساس شرم مىشود و از اینکه مجبور نیست مانند آنها زندگى کند، خوشحال است و بهجاى آن مفتخر است که بهصورت یک «ما» در یکتاکشور زندگى مىکند. او یک ریاضىدان است و آنچنان پیرو عقل محض و محاسبات ریاضى است که حتى چهره افرادى را هم که با آنها تماس دارد، بهشکل خطوط و سطوح و اعداد توصیف مىکند. او در حال ساخت وسیلهاى بهنام «انتگرال» براى پرواز و سفر به سیارههاى دیگر است که از نظر نیکوکار، کارى بس مهم شمرده مىشود. همزمان با انجام این کار، روزانه، یادداشتهایى خطاب به موجودات سیارات دیگر در مورد شیوه زندگى یکتاکشور، افکار و طرحهاى آن همراه با نقد زندگى نیاکان، مىنویسد. تا این کتاب خوانده نشود، پى به ارزشهاى معنایى آن نمىبریم.
اما پس از مدتی ۵۰۳-D دچار شخصیتى دوگانه مىشود. یکى همان ۵۰۳-D ریاضىدان و وفادار به یکتاکشور و دیگرى «من»ِ وحشى طرفدار نیاکانش. بهخاطر این احساس دوگانگى شب نمىتواند بخوابد و با این فکر که با نخوابیدن در ساعت مقرر مرتکب جرم و سرپیچى از وظیفه در مقابل یکتاکشور شده است، آشفتهتر مىشود. صبح فردا در آیینه بهخود همچون یک «او» نگاه مىکند و متوجه مىشود که بهخاطر هراس از تفکرات و حالتى که دچارش شده است، به هیچوجه دوست ندارد تنها بماند. همانطور که دیده مىشود همه چیز طبق قاعده و قانون خارج از انسان است و منّیت و فردیت و حتى احساسات جایى در ضدآرمانشهرها ندارد. درست شبیه رمان «فارنهایت ۴۵۱» اثر ری براد بری آمریکایی که مآمور سوزاندن کتابها کم کم متحول میشود.
بقیه داستان «ما» را بهعهده خواننده مىگذارم، و فقط به شمارى از سرفصلها و جمعبندىهایى که از رمانهاى آرمانشهرى کردهام، اکتفا مىکنم. این سر فصلها در رمانهاى ۱۹۸۴، دنیاى قشنگ نو و گل آفتابگردان نیز دیده مىشوند. در رمان ۱۹۸۴ همه دنبال پولاند و شفقت و محبت و صداقت از جامعه رخت بربسته است. کسى وقت لذت بردن از زندگى را ندارد و زندگى خصوصى مردم با مدرنترین دستگاهها براى مقامات امنیتى و انتظامى یا «پلیس اندیشه» قابلرؤیت و شنود است. خفقان، سانسور، تحریف، ریاکارى مسائلی عادى و روزمرهاند. درنتیجه چیزى بهنام خلوت وجود ندارد، همه به هم بدبیناند و از هم مىترسند. در رمان ۱۹۸۴ نیز «ناظر کبیر که نماد حزب و دولت تمامیتخواه است، همه مردم را مىپاید.»
ویرانشهرهایى که در این آثار بازنمایى مىشوند، حکومتهایى توتالیتاریستى (تمامیتخواه) هستند که در قرن بیستم ظهور کردند و معمولن با پشتوانه ی مردمى قدرت را بهدست گرفتند. جدا از نسبت سهم مردم در چنین امرى، آنها بهمرور پایگاه خود را از دست مىدهند و فقط بخش ناچیزى از «مردم» را که هنوز اسیر جهلاند یا منافع شان با حکومت گره خورده است، پشت سر خود دارند. بقیه ی مردم دیگر حامى و حامل حکومت نیستند، فقط اطاعت مىکنند.
دو توضیح دیگر نیز لازم است: نخست این که اگر خیلی دقیق شویم، میبینیم که حتا رمانهایی چون «محاکمه» اثر کافکا یا «سفرهای گالیور» اثر جاناتان سویفت انگلیسی – ایرلندی هم به نوعی به ادبیات «ویرانشهری» مربوط میشوند. نکته دوم به جایگاه این نوع داستان در عرصه شناخت ادبی مربوط میشود؛ چون این متنها و به طور مشخص ساختار مکان (شهر یا کشور) بر ارکان خیال پردازی و تخیل بسیار قوی شکل میگیرد، شمار کثیری از نظریه پردازان و منتقدین آنها را در ژانر علمی – تخیلی یا تخیلی ترازبندی میکنند. به این دلیل که این نوع داستانها از عنصری برخوردارند که در متنهای داستانی معمولی وجود ندارد. این عنصر یا این نقطه تمایز «نووم» (NOVUM) یا «چیز جدید» است که از ابداعات دارکو سووین است که در این زمینه کارهای شاخصی از او دیدهایم. سووین بر این باور است که شاید در داستان مسخ هم «تبدیل به سوسک شدن» یک نووم باشد، اما رمان موضوع زیست شناختی آن را نادیده میگیرد و به مسائلی غیر از عناصر علمی– تخیلی میپردازد و بیشتر جایگاه حقارت آمیز فرد و تنهایی او را بازنمایی میکند، حال آن که نووم رمانهایی چون دنیای قشنگ نو، مرد نامرئی و اودیسه ی فضایی بر سرتاسر متن هژمونی روایی دارد و همه چیز در پرتو آن شکل میگیرد. در آثار آرمانشهری و ویرانشهری هم یک نووم وجود دارد که آن مکانها را برخوردار از خصلتهای ویژه میکند. مثلا در فارنهایت ۴۵۱ این نووم همان سوزاندن کتابها است یا در رمان ۱۹۸۴ نووم مورد بحث همان «همواره دیده شدن و خود را داوطلبانه در معرض دیده شدن قرار دادن» است. همین نووم ها، آنها را از شهرها و کشورهای رمانهای کلاسیک و مدرن دیکنز، داستایفسکی، فاکنر و همینگوی متمایز میکند.
رابرت اسکولز نظریه پرداز برحسته، بر این جدایی نام «گسستگی» میگذارد: «هر روایتی که جهانی آشکارا و کاملا گسسته از دنیای اطراف ما پدید آورد و با وجود این باز گردد تا با شماری از روشهای شناخت به آن برخورد کند، مشمول این گسستی است.»
امروزه بازنمایی آرمانشهر ها یا ویرانشهر در ادبیات، شکل دیگری یافته است. برای نمونه رمان «آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند» اثر فیلیپ. کی. دیک نویسنده شاخص آمریکایی (۱۹۲۸-۱۹۸۲) که رایدلی اسکات فیلمی به نام تیغ روBLADE RUNNERساخته است، جهانی را به ما نشان میدهد که نووم آن با رمانهای آرمانشهری معمولی تفاوت عظیمی دارد. این بحث را در آینده در مقوله دیگری پیگیری میکنم.
در پایان این را اضافه کنم که فرهنگ غنی ایران زمین هم بدون آرمانشهر نبود. شیخ شهید، شهابالدین سهروردى بهدفعات از ناکجا و ناکجاآباد نام مىبرد. با توجه به زمان زندگى شیخ، مىبینیم این عارف خیلى زودتر از توماس مور به آرمانشهر مىاندیشید. مقاله خود را با قطعهاى از او به پایان مىبرم:
«پرسیدم که خبر ده که بزرگان از کدام صوب تشریف دادهاند؟
آن پیر که بر کناره صفه بود، مرا جواب داد که ما جماعتى مجردانیم، از جانب ناکجا آباد رسیده.
فهم من بهدان نرسید. پرسیدم که آن شهر از کدام اقلیم است؟
گفت اقلیمى که انگشت سبابه بهدان راه نداند.»
۶ لایک شده
One Comment
صادق موسوی نسب
از آقای بی نیاز به خاطر این همه سخاوت واز سایت حضور بخاطر ایجاد فرصت برای این همه حضور ضروری و لازم که حداقل اندکی از خالی ها و بی حضوری ها را پر می کند متشکرم.