درخشش اسرار در سبک زندگی
نگاهی نو به یک غزل از حافظ
غلامرضا منجزی
احتمالا شعر حافظ در دومیدان به طور عمده حضور داشته است؛ یکی از میدان ها به شناخت بوطیقای خاص او، زیباشناسی ادبی و پژوهش های عرفانی شعرش مربوط بوده است. محل تجلی این میدان بیشتر در دانشگاه ها و نزد محققین و پژوهشگران ادبی است. در ساخت عمودی جامعه، میدان دوم، بسیار پایین تر و در قاعده ی هرم قرار گرفته است؛ آنجا که سطحی نازل از بینش ادبی، شعر حافظ را با اعتقادات عوامانه و گاه اسطوره ای اجتماع آغشته کرده است. البته باید اقرار کرد که ممکن است دو عامل مهم در ایجاد این توزیع میدانی دخیل باشند، یکی از آنها، ادبیت خاص و چندلایگی پنهان در شعر حافظ و دیگری رشد سریع طبقات میانی جامعه در دوران معاصر است. به هرتقدیر میدان سوم که در میانه ی هرم فرضی جامعه ی فارسی زبانان قرار دارد و به طور قطع دارای پهنای بیشتری است، از پیوند رام و همواری که شعر حافظ را (همانند شعر سعدی)، فارغ از فرضیات فرامتنی، به بخشی از کارکرد های اجتماع و زندگی روزمره ی پیوند دهد بی بهره یا کم بهره بوده است. در این مقاله سعی شده است با قرائتی کارکردگرایانه و با فاصله گرفتن از وجوه بوطیقایی شعر و صنایع زبانی و نیز گریز از ابتذال عوامانه، به گزینشی معنایی در خور میدان سوم نزدیک شود.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش/ وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش/گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع/ سخت می گیرد جهان برمردمان سخت کوش/وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک/ زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش/تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش/گوش کن پند ای پسر وزبهر دنیا غم مخور/ گفتمت چون در حدیثی گرتوانی داشت گوش/در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/ زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش/ بربساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست/ یاسخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش/ساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد/ آصف صاحب قرانِ جرم بخش عیب پوش(نسخه مورد استفاده قزوینی – غنی)
کاردان تیز هوش، اسرار می فروش را به خوبی می داند. بین تیزهوشی کاردان و دانستن اسرار می فروش که مستی و بی هوشی عطا می کند چه رابطه ای است؟ این پارادوکس باعث ایجاد تعلیقی می شود که مخاطب را برای خواندن یا شنیدن بیت بعد بی تاب می کند. جوهرِ رازی که کاردان تیز هوش قصد افشای آن را دارد بر تضادی آشکار استوار است. می فروش در واقع مجاز مرسلی از مِی است. نوشیدن مِی، باعث روی تافتن از سخت کوشی ها و سخت گیری ها ست. انعکاس امور و اشیاء (ابژه ها)در ذهن سوژه ی سخت گیر باعث بازآفرینی امر واقع با شدتی دوچندان می شود. می فروش در مقام یک فیلسوف، متدی کارساز برای رهیدن از سختی های زندگی پیشنهاد می کند. تعلیق (suspense) موضوع باز هم به بیت بعد موکول می شود. چگونه می شود به یک راه حل ایده آل برای برون رفت از مصائب جهان هستی رسید؟ فلسفه ی مِی فروش کاملاً عمل گرایانه است. در متد او هیچ فاصله و حایلی میان نظر و عمل نیست؛ در حقیقت او با “دردادن” جام می، فاصله ی ایده و اجرا را پر می کند. سرخوشیِ سوژه بلافاصله سبب رسیدن او به سطحی از درک شهودی می شود و به دانستن اسرار کیهانی و ارتباط ارگانیک او با آنها منجر می شود و در همین تعاملِ هم ذات پندارانه با طبیعت، اجرام آسمانی نیز در انبساط خاطرش سهیم و شریک می شوند. به لطف و مدد نوشیدن جام مِی، سوژه به فهمی عام و بسیط از جهان پیرامونش دست می یابد. جام مِی در نگاه استعاری، در واقع دل برکندن از عقل جزوی و چنگ انداختن به شعوری برخاسته از اشراق یا فهم باطن که منشاء آن دل عارف است، می باشد. اما این تنها، دلیل لازم برای کشف اسرار است و نه دلیل تام یا کافی. برای شنیدن رمز و راز هستی باید با آن انس و الفتی تمام یافت. اسباب شنیدن پیغام دوستی و رسیدن به شناخت و وحدت با جهان، دست یابی به یک هم آستانگی (محرمیت) خاص است. لازمه ی درک این هم آستانگی(محرمیت) در واقع نوعی استغراق و تفکر مطلق و طولانی در نظام هستی است. درک نظام هارمونیک و بافت موسیقایی هستی، یکی از نشانگان معرفت کامل بر آن است. فلسفه تنها شاخه ای از معرفت بشری است که علیرغم بغرنجی وضع تئوریک آن، صورت کارکردی اش ساده و به دور از پیچیدگی های گره افکنانه است. محصول و پیام این شناختِ فرایندیِ پیچیده و گران بها، در عرصه ی کارکردی، چیزی به جز تساهل در امور روزمره ی زندگی نیست. سخت گیری های افراطی و غم دنیا را خوردن و دوری از مفاهیم معنوی و انسانی، منشاء تمام گرفتاری هایی است که در زمینه های فردی و اجتماعی گریبانگیر بشر است.
گفت و شنید، همان زبان گفتار است. یعنی همان زبانی که در ارتباطات بین افراد به کار می رود. این زبان در محیط اشراقی و فهم بی واسطه ی هستی فاقد کارایی است. زبان، ترجمان حواس پنجگانه ی بشر از دنیای پیرامونی اوست، در حالی که فهم اشراقی یا شهودی و درک بی واسطه ی هستی، از نگاه عرفانی، نوری است که از پنجره ی دل بر شعور شناسنده تابانده می شود. در این استشراق، ظرفیت جسمانی و ذهنی انسان از وجودی با ابعاد کثیر به وجودی ساده و واحد بدل می شود.
دو بیت انتهایی غزل نردبانی است تا شاعر به نرمی هرچه تمام تر از فضای لاهوتی شعر به دنیای واقعی فرود آید. او رندی به تمام معنی است و جهان هستی را با تمام ابعادش می فهمد. شعر برای او نه تنها جولانگاه اندیشه ی اجتماعی،عرفانی و هنری است، بلکه فرصتی است مغتنم تا اوضاع و احوال جامعه را از تنش های سیاسی دور کند تا آرامشی نسبی بر فضای جامعه حاکم شود. مخاطبش وزیری است آصف نام که با توجه به غزل های دیگر، محل ارادت شاعر بوده است و همواره از او به خوبی یاد کرده است. با توجه به دو بیت آخر، فحوای غزل به طور کلی، دعوتی است زیرکانه از او به آرامش و دوری از عتاب و خطابی که پیش بینی می شود. به همین خاطر او جام می طلب می کند تا این بار با بیانی نازک، گریزی رندانه به موقعیت ممدوحش بزند و غیر مستقیم از او بخواهد تا در رفتارش تساهل و مدارای بیشتری به خرج دهد.
۴ لایک شده