در شرافتِ قلم
رضا عابد
خبر «شدن» علی اشرف درویشیان را در هنگام رفتن به مراسم بزرگداشت حسن اصغری نویسنده ی نام آشنا شنیدم که دوستانِ سایت حضور برای چهل سال قلم زنی او ترتیب داده بودند. گوشی زنگ خورد و دوستی خبر را داد. به علی اکبر جانوند که گفتم رنگ رخساره اش برگشت. نزدیک محل بودیم. رسیدیم. تک و توکی شنیده بودند. خبر کش آمد و خودش را پیچاند بین حضار. برای لحظاتی مراسم تحت الشعاع خبر قرار گرفت. چهره ها درهم رفت… تا یکی که از ما بود و در دید نبود، رسید و در گوشِ تک تک مان زمزمه کرد: «علی اشرف، خود از جنس واژه بود.» با شنیدن، چهره مان از بی رنگی در آمد و اندک اندک رنگ گرفت. دست به کار شدیم و مراسم شروع شد. نوبت را به من دادند که اولین سخنران باشم و… در شروع کلام از رفتن فیزیکی علی اشرف «داد» سخن سر دادم و چنین آغاز کردم:« نقلی از پیشینیان را در ذهن و زبان دارم که برایتان بازگو می کنم و آن نقل به اختصار چنین است: یکی گفت دوستی داشتم که بمرد. آن دیگری پاسخش بداد ای ابله چرا دوستی می گیری که می میرد؟
دوستان! گویا این گزاره به ما گوشزد می کند که رمز و راز زندگی در چگونگی انتخاب دوست است و در نامیرایی خود را عرضه می کند که از منظری جنبه ای نمادین دارد … می خواهم به شهادت بیش از چهار دهه ارادت و دوستی با درویشیان، که سه دهه از آن چشم در چشم و حضوری بوده است، اعلام کنم که هیچ گونه ابلهی پیشه نکردم و دوستی در دوران زیست خود گرفتم به نام علی اشرف درویشیان که برای من میرا نیست. او بنا بر سنتِ مهرورزی اش و مبارزه با ظلم و استبداد و سانسور، یارِ بودن با محرومان و ستمدیگان، قلم زدن حرفه ای و نوشتن در چیزی نزدیک به نیم قرن برای ما که کوشندگان و دوستداران ادبیات هستیم، دوستی نامیرا است و نمرده است و در ما زندگی می کند. همانگونه که در میان دوستداران و خوانندگان آثار خود حضور داشته و در طی سالیان زندگی خواهد کرد.
اولین کتاب علی اشرف «صمد جاودانه شد» بود که او در سال ۱۳۵۲ به چاپ رساند. علی اشرف در این کتاب چهل و دو صفحه ای که قبل تر و در سال ۴۸ در مجله ی جهان نو منتشر شده بود از صمد بهرنگی خالق «ماهی سیاه کوچولو» نوشت و از مرگ دردناکی گفت که در جوانی برای صمد رقم خورده بود. باید نوشت که علی اشرف با شروع قلم زنی خود، با تیز بینی اش انتخاب خاص و درستی داشت و با آن کتاب و عنوان تامل بر انگیزش تعلق خاطر خود را به صمد بهرنگی نشان داد و در متن با صراحت از شیفتگی خود به راه و روش صمد در عرصه ی قلم و مبارزه برای آزادی سخن به میان آورد.
ــ صمد بهرنگی دلش برای زندگی آزاد، و فضایی که بتواند در آن به اظهار عقیده پرداخت پر پر می زد. آزادی، آرمان تمام قهرمان های داستان اوست، زیرا می داند که تنها در محیط آزاد به معنای واقعی است که استعداد ها می شکفد و او خود در کلاس بارها این مطلب را آزموده است. بهتر است به قهرمان های کتابش گوش دهیم. آقا کلاغه گفت: « راستی اولدوز جان آزادی چیز خوبی است.»
درویشیان در سطور دیگر کتاب هم با حرارت و شیدایی از راه رسیدن به آزادی نوشت و در سطرهایی با اشاره به قلم ستیزجوی صمد بر علیه زر و زور، ضمن اینکه زندگی و منش او در طول عمر کوتاهش را ستود، در موردی مشخص، آن زندگی سرشار از وجوه انسانی و پر خطر را در نقطه مقابل زندگی اواخر عمر جان اشتاین بک نویسنده ی آمریکایی و برنده جایزه نوبل و پولیتزر قرار داد و نظر تعلیمی خود را برای خوانندگان کتاب آوازه گری کرد که چرا و به چه سبب باید صمد و نویسنده هایی چون او را در زندگی و عالم نویسندگی سرمشق قرار داد و دروازه ی جاودانگی را برای آن ها گشود، نه امثال جان اشتاین بک خالق خوشه های خشم را که در پایان عمر از مواضع چپ خود عدول کرد و در جنگ آمریکا با ویتنام به دفاع از مواضع سرمایه داری پرداخت. علی اشرف در متن خود استدلال می کند که خالق «موش ها و آدم ها» با رفتن به ویتنام و حضور در میان سربازان آمریکایی کارش را به گزارش گری ازعملیات متجاوزگرانه ای کشید که او«عملیات قهرمانانه»؟! خوانده بود و با این عمل جان اشتاین بک تمام نیک نامی ای که از کتاب های خود برده بود را بر باد داد. درویشیان با نوشتن این سطور درباره ی جان اشتاین بک ضمن اینکه حذر باشی از غلطیدن در دام چپاولگران و صاحبان زر و زور به دیگر نویسنده های همدوره ای خود داد، با آن کتاب انگار منشور و اساسنامه ی نوشتاری ای هم برای خود نوشت. و باز او بود که به رئوس آن متن تام و تمام وفادار ماند و به همان راهی رفت که بهرنگی رفته بود. او همسان با صمد برای خود رسالتی پداگوژیکی وار در باب تعلیم و تربیت قائل بود و بر اساس حرفه ی معلمی که اختیار کرده بود خود را به روستاهای گیلانغرب رساند و مانند صمد به تعلیم و تربیت دانش آموزان فقیر روستایی همت گماشت و در همان حال از جمع آوری افسانه ها و متل های بومی نواحی هم غافل نماند و در این راه هم خطرات زیادی ازجمله بازداشت و زندانی شدن متوالی را به جان خرید. درویشیان در عرصه ی داستان نویسی هم از اولین مجموعه داستان خود که «از این ولایت» نام داشت و در سال ۱۳۵۲ به چاپ رساند تا آخرین آثارش، به آن نوع رئالیسم اجتماعی باور رسیده اش وفادار ماند. او یک وظیفه ی ذاتی برای قلم خود قائل شد که بیشترین نمود را در سلف او یعنی صمد بهرنگی می توان باز جست. دفاع تمام قد قلمی او از محرومان جامعه و ستمدیدگان در نظام های سرسپرده به مناسبات سرمایه داری را در تک تک آثار او می توان مشاهده کرد و خود او هم در تمام مصاحبه های اش به این امر اذهان دارد و در یکی از آخرین مصاحبه هایش با تاکید بر شیوه ی زندگی خود همراه با مواضع قلمی و جوهر داستانی اش گفته است: «اگر هزار سال بعد هم بمیرم و باز در آن شرایط زنده شوم همان کارها را خواهم کرد.»
داستان های علی اشرف درویشیان را باید جزء لاینفک زندگی او دانست. او در اغلب داستان های خود از شرایط زندگی خود بهره جسته است و در این میان رمان چهار جلدی «سال های ابری» که به نوعی یکی از مهم ترین آثار درویشیان و تجربه ی بلند اوست، سخت با زندگی او گره خورده است و علی اشرف این رمان را با بهره گیری از زندگی خود و اطرفیانش به رشته تحریر در آورده است. «سال های ابری» سبک و سیاق کاری درویشیان را در گستره ی زمانی و جریان روایی بر ملا می سازد و شاهد هستیم که در این جنبه ی روایی چگونه حوادث پیرامونی زندگی و تجربه های شخصی برسازنده ی این رمان شده است و نویسنده از آن ها برای افشای فقر و ظلم و فاصله ی طبقاتی و بی عدالتی ها بهره گرفته است. او در یکی از مصاحبه های خود در رابطه با عزم خود برای نوشتن رمان سال های ابری در مصاحبه ای با روزنامه شرق عنوان می کند.
ــ سال های ابری را زمانی که در زندان اوین و قصر بودم در ذهن نوشتم. یادم هست، یکی از دوستانم وقتی که «جان شیفته» را داد تا در زندان بخوانیم، گفت هیچ وقت سعی کردی رمان بنویسی؟ و من آن زمان شروع کردم و دیدم که می شود کاری به این صورت انجام داد. زندگی خودم را در تنهایی مرور کردم. تصاویر، شخصیت ها و … این بود که سال ۵۷ از زندان بیرون آمدم شروع کردم به نوشتن…
متن این مصاحبه که با عنوان «من سیاسی نویس هستم» در شرق چاپ شده است همراه با اشاره به اثر معروف «رومن رولان» فرانسوی به منزله ی عاملی برانگیزاننده، ما را هدایت می کند به فضای رمان «سال های ابری» و اینکه درویشیان چگونه تم داستانی خود را پیش برده است و در این رمان با صناعات ادبی چه رفتاری را در پیش گرفته است. این رمان که با نثری صمیمی و سر راست و با زمان خطی بدون هیچ گونه پیچیدگی روایی و تکینکی به نگارش در آمده است را می توان یک رمان «رسالتی- تعلیمی» خواند که نویسنده ای انسان گرا با بینشی خاص از طریق نثری ساده و روان به نگارش در آورده است. رمان که سرشار از اصطلاحات، تکیه کلام ها، کنایات، ضرب المثل ها بر پایه ی زبان بومی است با دست مایه قراردادن زندگی یک کودک فقیر به نام شریف داوریشه و خانواده ی تهی دست و خرافاتی او درکرمانشاه، به نابسامانی جامعه می پردازد و آن را مورد کند و کاو قرار می دهد. نویسنده با نثری ساده و روان و توصیفی با پرداختن بر واقعیت های سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی، مذهبی و فرهنگی بر پایه ی تمهیدات ادبی و آرایه هایی چون صنعت تشخیص، تشبیه، استعاره، نماد و… عناصر داستانی خود را در کتاب شکل بخشیده و زندگی شریف را از کودکی تا جوانی او در مقطع انقلاب پی می گیرد و این برهه های تاریخی از زندگی او را که با نهضت ملی شدن نفت و دیگر حوادث سیاسی همراه است را با نشان دادن فقر خانوادگی شان، در بدری ها، اسباب کشی ها، کار کردن او همراه با درس خواندن، معلمی کردن در گیلانغرب و شاه آباد، رفتن به دانشگاه ، زندانی شدن و … پر می کند. درویشیان در رمان چهار جلدی خود بیش از هر چیزی به نبض خواننده توجه دارد. متر و معیار او میزان آگاهی بخشی است. او رمان نویسی «خواننده مدار» است. و این «خواننده مدار» ی و علاقه ی او به خواننده و حرکت در جهت نیاز ذهنی خواننده ی آثارش برای آگاهی گرفتن، او را وادار کرده است که به زبان مردم و عناصر آن توجه بیشتر ی کند و از این منظر رمان سال های ابری مشحون از ضرب المثل و عباراتی است که مردم عادی مورد استفاده قرار می دهند. خود درویشیان در دفاع از این نحوه ی نوشتن خود را در مصاحبه ای که سال ۸۲ با کتاب هفته شماره ۱۵۹ انجام داده است این چنین می گوید:
ـــ من باید پیام خودم را طوری به مردم برسانم که درک کنند، نه این که آن ها را وادار به کشف و حل یک مساله ریاضی کنم.
با خوانش این عبارت در می یابیم که رسالت نویسنده رساندن پیام به مردم است و این یعنی «خواننده مداری»، توجه به خواننده و انباشتن ذهنش و کمک به او از طریق آگاهی رساندن. به گونه ای که دیگر نیازی به کشف تازه ای از طریق مشارکت در متن نداشته باشد، همان راحت الحلقوم. حال بگذریم از این که در تولید ادبیات چقدر عنصر «کشف» وزن مخصوص دارد و چقدر باید به عنصر «خلق» بها دهیم. و باز این هم بماند که چگونه با عنصر کشف در ادبیات می توانیم از «تصویر سازی» کمک بگیریم و بدون نیاز به لولا و چفت و بست های ادبی و اتصالات انضمامی که خارج از دینامیسم متنی عمل می کنند، بی واسطه داستان را با حلاوت زیبایی شناسانه بیشتری پیش ببریم و با عنصر «خلق کردن» فاصله بیاندازیم که این امر اصولن به توصیف نظر دارد و در صورت تن دادن به آن، لاجرم به حکم روند داستانی با هزار چاشنی و به گونه ای مکانیکی کنش داستانی را پیش می برد و …
اما نکته اصلی در تقلیل گرایی است و اینکه چرا باید رابطه ی خواننده و متن را اینقدر کاهش دهیم و میزان مشارکت خواننده در متن را این گونه به حداقل برسانیم. هنر به باوری، دو فاعل دارد که یکی نویسنده است و دیگری خواننده. اگر بخواهیم بر سهم مشارکت خواننده در متن قلم بطلان بکشیم و برای خواننده هیچ مشارکتی را در متن قائل نشویم و با تمهیدات مناسب ادبی نظیر سپید خوانی و فاصله گذاری و … از اطناب و توصیف های مخل دوری نجوییم، دستاوردی جز تنبل کردن ذهن خوانندگان نصیب ما نخواهد شد و در تحلیل نهایی ساده گیری را پرورش خواهیم داد و…
در سال های ابری ما شاهد تشبیهات زیبایی هستیم که در تجرید خود زیبایی خاص دارند و به آسانی نمی توان از آن ها گذشت.
ــ کوچه حسرت به دل…
ــ درخت ها چار چنگولی در برف نشسته اند…
ــ آفتاب نیمه جان چرت می زند…
عید می آید و می نشیند در گوشه اتاق دل گیر ما، شعله ها با زبانه های گاهی پهن و گاهی تیزشان را به بدن های دیگ می مالند…
ــ آهسته، آهسته چشمان بی گناه و معصوم صبح باز می شود. صبحی به زلالی یک تیله ی شیشه ای…
این ترکیب ها و جمله ها در کاربست شان در رمان به عنوان ابزاری پرکاربرد برای سبک درویشیان نمود بارزی دارند و به رمان سال های ابری تجلی ویژه ای برای بیان دیدگاه ها و احساسات خاص بخشیده اند و به رمان حلاوت خوبی داده اند. واقعیت جهان معاصر این است که پیچیده و تلخ خود را عرضه می کند. ادبیات ضمن این که به واقعیت پیرامون و موجود خود نظر دارد اما با نفی این جهان موجود با اتکا به قوه ی تخیل نویسنده جهان ممکن را می سازد و شی هنری با این جهان ممکن خود را عرضه می کند. واقعیت داستانی یک امر خود بسنده است و داستان در ساختمندی خود و به مقدار فراوان با شیوه ها و شگردهایی که از آن نویسنده است، شکل می گیرد. در این میان هرچه شیوه ها و شگردها پوشیده تر و فرارتر باشند ضمن اینکه ژرفای اثر را دوچندان می سازند معنامندی بیشتری را از باب لذت خواندن متن و گره گشایی نصیب خواننده می کنند. درویشیان در سال ۷۳ مجموعه «درشتی» را به چاپ رساند که در آن سعی کرد با قدری تفاوت دید اومانیستی در خود، نگاه تازه ای را در ساختاری نو تزریق کند و فرم پیچیده ای را به خدمت بگیرد که دیگر آن سادگی بیان مجموعه های قدیمی چون آبشوران و از این ولایت را نداشته باشد و از اطناب سال های ابری هم دوری جوید. یکی از خصیصه های این مجموعه و داستان هایش بالاخص داستان «درشتی» را باید در دور شدن درویشیان از سوژه ی خانوادگی دانست. او در این مجموعه از زمینه ی اصلی کارهای گذشته اش فاصله می گیرد و با پناه گرفتن پشت موضوعاتی سیاسی و اجتماعی تازه که پس از انقلاب رخ نموده اند با فرمی تازه و نو اثر خود را عرضه می کند به گونه ای که بسیاری از منتقدان ادبی این مجموعه را تحولی شگرف و قابل توجه در داستان نویسی درویشیان ارزیابی می کنند. اما خود نویسنده در همان مصاحبه ی حضوری نظر متفاوتی دارد.
ــ درشتی را در اصل در جواب کسانی نوشتم که می گفتند که این نویسنده تکنیک داستان نویسی را نمی داند و در ضمن به این وسیله راجع به مسائلی که در زندان ها اتفاق افتاده بود، می خواستم بنویسم، برای اینکه با سانسور مواجه نشوم از سبک سمبولیسم استفاده کردم که در چندتا از داستان ها این نمادها را به کار برده ام. البته خواننده های قدیمی من از این بابت گله دارند. آنها باید به من ببخشند بهرحال خواستم تجربه ای کرده باشم در ضمن به آنها بفهمانم که من هم می توانم تکنیکی بنویسم. من هنوز به این معتقدم که مساله ی ریاضی برای مردم نباید طرح کنیم.
در رابطه با وحدت فرم و محتوا اینقدر سخن گفته شده است که دیگر در این مقال نمی گنجد و در امر داستان نویسی و نویسندگی اتفاق بر این است که هر محتوایی فرم مناسب خود را می یابد و یک شی هنری ساخته شده اگر مورد اقبال خوانندگان و ارباب هنر واقع شود به عنوان شی هنری ساخته شده و امر خود بسنده، فرم و محتوای متناسب خود را به همراه دارد. بنابراین تفکیک کردن فرم و محتوا، قائل شدن قصد و غرض و عمل اراده گرایانه نمی تواند در عرضه ی اثر نقش یا محلی از اعراب داشته باشد. ذهن تربیت یافته و تاثیر گرفته و به خلجان در آمده ی هنرمند است که به عمل کشف یا خلق اثر هنری دست می یازد و این هنرمند است که نباید در این پروسه ی زایمان ادبی به هیچ نوع «سفارش» یا «خوش آمد» و « بد آمد» توجه کند. این نکته آنقدر حائز اهمیت است که در تاریخ هنر مرز بین رئالیسم واقعی و رئالیسم سوسیالیستی را تعیین می کند. خواننده های یک اثر هنری جدی، پر واضح است که خواننده های عادی و آسان گیر نیستند. خواننده ی کم حوصله که با اندیشه و ایدئولوژی نویسنده در آن داستان های قدیمی با مختصات خاص خو گرفته است مسلم نمی تواند به سراغ داستانی مثل «درشتی» برود که هیچکدام از کاراکترهایش مستقیم و با نیت معرفی نمی شوند و هرکدام با تمهیدی داستانی و به شکل هنری و ماهرانه پا به صحنه داستان می گذارند و کنش داستانی خود را به انجام می رسانند و به تعبیر خود نویسنده بر نمط دیگری جاری و ساری می باشند که در بخشی از همان مصاحبه این گونه شرح کرده است.
ــ درشتی در این داستان به معنای «گستاخی» نیز هست. پسر گستاخی می کند که صحنه ای را که دور از چشم همه طراحی شده، می بیند و بعد آنرا فاش می کند. از طرفی نی باعث نگاه ی تازه ی او می شود. هنگامی که از دریچه ی نگاه یک نی به دنیا نگاه می کند نگاهش متمرکز می شود و آنچه را که دیگران نمی بینند می بیند…
وارگاس یوسا در رابطه با امر نویسندگی در کتاب «واقعیت نویسنده» تعبیری خواندنی دارد و می نویسد:«روند نویسندگی چیزی است که کل شخصیت نویسنده در آن نقش ایفا می کند. نویسنده نه تنها با عقاید، بلکه همچنان با غرایزش، با الهامش می نویسد. قسمت تاریک شخصیت نیز نقش بسیار مهمی در روند نوشتن کتاب بازی می کند.» در نوشتن درشتی این کل شخصیت نویسنده نقش ایفا کرده است که پسرک داستان «درشتی» می تواند از دریچه ی نگاه نی به دنیا نگاه کند و چنین گفت و گوهایی را در داستان با ایجاز تمام و در رابطه با توصیف مضمون اصلی به دست دهد که در حقیقت همان نگاه نویسنده است.
« با صدای بلند برایم بخوان
پسرک با آوای مخملی اش دست خط استاد را خواند:
من هراسم نیست
اگر این رویا در خواب پریشان شبی می گذرد
استاد فریاد زد: سر مشقی را که من زده ام بخوان نه مال خودت را
پسرک به خود لرزید:
ـــ این … این سرمشق خود شماست استاد!
استاد با خشم ورقه را از دست پسرک گرفت و با دیدن دست خط خود، یکه خورد و به قلم درشتی که در دستش می لرزید خیره شد:
ـــ این قلم درشتی! با شتک خون…» ص ۱۷
شعری که پسرک داستان (درشتی) در وارونه خوانی از سرمشق استاد بر زبان جاری می کند با «شتک خون» درشتی ما را می رساند به شعر آغازین کتاب «قصه های بند» علی اشرف درویشیان:
… و این غل و زنجیر
مرهم زخم دل دیوانه من
که از دیر باز
در انتظارش بوده ام
بنگرید! اکنون چونان زیوری است…
علی اشرف درویشیان یکی از بزرگترین و نجیب ترین داستان نویس های ما است که در زمان حیات خود به سبب رنج و مرارت هایی که در زندگی از آن همه دربدری، زندان، شکنجه و… کشید، محبوب مردمان شد و طعم محبوبیت را چشید. نگارنده افتخار این را داشتم که در چند مراسم تقدیر از ایشان به عنوان مجری یا سخنران حاضر و شاهد استقبال قابل ملاحظه از سوی جمعیت کثیری باشم که در این مراسم حضور به هم رساندند. در مراسم تدفین او هم جمعیت قابل ملاحظه ای گرد آمدند و بدرقه اش با شکوه انجام شد. راز محبوبیت درویشیان را نخست باید در سلوک انسانی او جست. نویسنده ای که با خوش رویی خود و منش انسانی که از خود بروز می داد محبوب القلوب شده بود. طنز خاصی داشت و زبانی برنده، که هیچ گاه لبه اش را برای دوستان تیز نکرد. کردها به سان قهرمان به او نگاه می کردند و دسته ای خاص از سیاسی های قدیم هم بر این باور بودند و همیشه در کنارش حضور داشتند و کتاب های او را با ولع خریداری می کردند تا در کتابخانه های خود جا دهند و در این میان دسته عاشق دیگری هم بودند و هستند از خوانندگان جدی کتاب گرفته تا نویسندگانی مستقل که به جهان جور دیگری نگاه می کنند و قلم را به گونه ای دیگر بر کاغذ می گریانند. آنانی که درویشیان را به عنوان شرافت قلم می ستایند، او را نویسنده ای می شناسند که هیچ گاه زیر بار سانسور نرفت و قلم نفروخت. آری اینان هستند که با همه جذر و مد نوشتاری درویشیان، او را عزیز می دارند و از یک نوع اخلاق کانتی دفاع می کنند که به دنبال فایده مندی نیست و از انسان، انتظاری انسانی می برد. کسانی که درویشیان را تا حد قهرمان بالا می کشند به یقین بی توجه به مختصات عصر هستند. این روزها در مصاحبه های شفاهی و نوشتن شاهد تراشیدن الفاظی این چنین برای عزیز از دست داده مان هستیم. در یکی از این ها، دوستی گرامی با قهرمان خواندن درویشیان گفت: «یقین نسل امروز هم قهرمانان خود را خواهند یافت». ایشان حکمن می داند که ما از عصر «حماسی» عبور کرده ایم و اینک «تراژدی» هم از خود سیمای تازه ای را در جهان بروز می دهد و انسان دیریست که خود موضوع شناسایی واقع شده است و پلورالیزم راه هرگونه افاضات قهرمان پرورانه را مسدود کرده است. به یاد آوریم گالیله ی برشت را که فریاد برکشید: «بدبخت ملتی است که به قهرمان نیاز داشته باشد.» محمد مختاری در یک پاساژ شعری از شعر بلند «سگ از سکوت به وجد می آید» چنین می سراید: «… و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه / و کودکان چند هزار ساله که انگار / برای اولین بار هستی را در وان حمام سبک تر یافته اند.»
نگارنده در مجله ی «فصل سبز» شماره ۳ به تاریخ آذر و دی ۷۸ کل شعر را مورد بازخوانی قرار داده، که بازخوانی این بند را برای حسن ختام این مقال به سبب مصداق داشتن این ترکیب «کودکان چند هزار ساله» اینجا می آورم تا دیگر چون دکارت طنازانه شعار ندهیم که «بعد و حرکت را به من بدهید تا دوباره جهان را طراحی کنم.»
ــ این بند اشاره تلمیحی به دو واقعه تاریخی دارد. یکی افتادن سیب از درخت و کشف نیوتن و دیگری فریاد «اوره کا، اوره کا» ی ارشمیدس. در این سطرهای شعری، شاعر آن تفکری را به استهزا می گیرد که هنوز به مکانیک نیوتنی در مقابل فیزیک کوانتوم و نظریه ی نسبیت دلخوش کرده است و چون ارشمیدس فریاد بر می آورد اگر نقطه اتکایی به من دهید قهرمانانه کره زمین را برای تان جابجا می کنم…
۷ لایک شده