دو شعر از محسن توحیدیان
«در پاییز»
با بازوی شکسته
سنگی را به خانه آوردی
دانستم
که از پلههای پاییز
پایین آمدهای
میخواستی
صدایم کنی
اما من نامی نداشتم
در خانه مرده بودم
بیشراب
در پاییز
در تمامی هفتهها.
*
«در اتاق»
درختی اگر باشم
در اتاق
میوهی باطل میدهم.
از سرانگشتهایم
برای روز مبادا
تخم حسرت
میبارم
درختی اگر باشم
در اتاق
میوهی باطل میدهم.
به آینه، ابر اندوه
تا سایه
از کمرکش تابستان
گذر کند
خاموش و
خراب.
من اگر درختی باشم
ریشههای حسرتم
سرنوشت زمین میشود
درختی اگر
باشم . . .
۲۲ لایک شده
One Comment
Mehri
زیبا بود.