دو شعر از طاهره محمودی
سوال
از میان خون خودم
بر می خیزم
خیز بر می دارد ملخی
از گندمزار
از میان خون خودم
بر می خیزم
و تا خانه
مثل خوشه های خرامان گندم
در باد
می رقصم!
سنگی بودم
که خوراک خزه ها شدم!
گوزنی
که گلوله ای را
چریدم
یا تنها زنی
زمین گیر از
سنگ و گلوله و گریه!
از میان خون خودم آیا
برمی خیزم؟
از خزه ها؟
چون ملخی
از میان گندمزار؟!
.
.
هنوز
از من هنوز
کوهی
نقل مکان نکرده است.
ودشت های «بنفشه دار» *
دست نکشیده اند
از من
رخت می کشم بهدرخت
و بی سبب
بر زبان می آورم
سیب را
که بلوغ باغ بود
و بلیغ ترین کلامدرخت
لانه می کنم لای لاله ها
شبی
که در شهر
آشیانه ی آشتی را
آتش می زنند.
من هنوز می شنوم
دارکوبی را
در «بُوْر» *
که به کال ترینکلمه ها
نوک می زند.
و فکر می کنم
تباهی
یعنی که «طاهره»
تا ۲۹ سالگی
«تیهو» ندیده باشد!
یا «کوکو» یا «دلیجه»
در دره های کوچک «خِشُو»*
من لا به لای بوته های راز
«بومادران» بدبویی هستم
و خورشید
هر صبح باز
کمی از رنگ مرا
برای روز تازه
قرض می گیرد.
عصر است و
بر تراس ترس
ایستاده ام
با فنجانی چای بومادران
تاک های سبز امام زاده
زیر پوستم
ریشه می زنند
شاخهمی دوانند
برگی از آن ها شاید
برگی
مرگ مرا
به تاخیر بیندازد.…
* نام مکان هایی سرسبز در روستای «چنار شیخ»
۵ لایک شده