حکایت ما
حکایت عاشقان غریق دریاست
قصه ی مرغابی های مهاجر
گریزان از تیغ سرمای جنگل های کاج
دل سپرده به اعتماد برکه
در سایه غروب دریا
و بی خبر از دست های پنهان صیاد
در کومه های ساحل مه گرفته
حکایت ما
حکایت بغض فرو خورده ی دشت است
قصه ی پرستو های مهاجر
گریزان از تش بادهای سرزمین های جنوب
دل سپرده به طراوت سبز شمال
در پناه ایوان های چوبی
بی خبر از پرتاب ناگهانه سنگ
بازیچه کودکان شوق و شر
بر آشیانه گلین
حکایت ما
حکایت تنهایی انسان است
قصه ی پرنده غمگین عشق
بی خبر از دیوار ها و فاصله ها
که از ژرفای تاریکی و سردی ها
می رسند!
و شاعران را به سکوت
به سکوت
به سکوت
وا می دارند.
.
***
.
ومن سال هاست
که می آیم و می روم
« در بندر چشمان تو »*
در ازدحام ساحل خاموش
دل خوش
چون مرغ دریایی سرگردان
از تو عبور می کنم
و گوشه ای از تو را
اشغال می کنم
با موج های پیاپی
آرام می آیم
آرام می روم
سال هاست
که پرنده ها
با ما عاشق می شوند
ودر ما کوچ می کنند
و موج های پیاپی
در ما
آرام می گیرند
و من در اضطراب واژه ها
” در بندر چشمان تو”
گوشه ای را
اشغال می کنم
و شعر می سرایم.
* از نزار قبانی
۴ لایک شده