دو شعر از محمد کشاورز بیضایی
۱
چنگ بر نردبان نامرئی
امیدهای سیاه مشقی
دستان تا خرخره به زیر قرض
وچنگ بر نردبان نامرئی
تو دیگر اینجا نیستی!
در باغ حسرت خاک
که می نشیند گرده ی زردرنگ پاییز بر شاخه هایش
و این خیابان…
که هی امتداد می یابد تا آن سر دنیا
سطرهای غربت کدام عابر را هاشور خواهد زد؟
وقتی نمی رسی محبوبت را
و باد سرگشته
هی کج می نشیند بر پیشانی بام
کدامین دست قامت افراهای خمیده را، راست خواهد کرد؟
گشتن و چرخیدن
با جناغی فسیلی از «تریلوبیت[۱]» های بی چشم
پرسش هایی مجهول
در خیابانی یک طرفه
وقتی نمی رسی
فرقی ندارد در سطر چندم این خیابان نشسته باشی
و آیا ورق می زند باد
مشق های مضطرب قدم ها را
شاید بر خطوط خالی
باید، باید، سطرهایی بنشیند
تا بگذریم
و
دیده نشویم.
۲
از دستهایی که اسکار می بخشیدند!
پا در کفش های «گرتراق»[۲]
با آسمان خراش های برآمده
سایه های دراز
به حراج
دستمال کاغذی آقا!
دستمال کاغذی خانم!
عرقتان را خشک کنید
و از قلّک پر اشتهای خیابان
آسمان بی ستاره را فاتحه ای بفرستید.
به خانه می شتافتند
قدم های بی-تفاوت
و تو در خانه ای بیسقف
چشم هایت را از فردا می کندی
و بی صدا
در صدای خراشیده ی بوق ها، آژیرها
چال می کردی
در چارچوب زراندوده ی عکس ها، فیلم ها
ناظران، هورا می کشیدند
و آن دورها!
دست هایی بی دست
در پای سماجت سرد برج ها اسکار می بخشیدند.
تنها!
گاهی ابرها، بر شتاب هوسناک عابران
گرتراق می شدند.
[۱]– گونههایی منقرض شده از موجودات دریایی
[۲]– Gortoragh صدایی که بعد از به هم خوردن ابرها به گوش میرسد. رعد و برق.
۱۳ لایک شده
2 Comments
علیرضا جمشیدی
احسنت دکتر بیضایی
رضا کشاورز
درود بر جناب دکتر کشاورز بیضایی