دو شعر از کبوتر ارشدی
.
۱
یک بار دیگر بگو
بگو از لبهای قیطانی خوشت می آید
تا خودم را گول بزنم
بزنم به بیراهه
و خیالاتی شوم
همین کافی ست
تا برای همیشه بگویم
تاریکی خوب است
گوشه مغول چشم های تو
با آن سیاهی ارجح
چه شبی
.
۲
بیا در این خانه را باز کن
کنار پله های بی اضطرارش کمی بلندتر بخند
پروانه هنوز از روی این گل روی آن صندلی نشسته
کنار هیچ
کنار زخم باز و چند ضربه کاری
چندم این ماه ، مهربان نبود با ما
چندم روزها ی رفته
من هم دلم تنگ است
نه برای آن ها که هیچ وقت هم ندیده بودمشان
دلتنگ خودمان شده ام که در کشتاری دسته جمعی
مردگانی زنجیره ای شده ایم
کمی فراموش کرده ایم
کمی بیشتر از هر چه که باید بخشنده ایم
در این ماخولیا که قاتل آزاد ترین مردمان است
….