کتاب دیگر استاد اسحاقیان با عنوان «راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش» از جانب ایشان برای انتشار اینترتی در انحصار «سایت حضور» قرار گرفته است که بخش بخش در اختیار مخاطبان محترم قرار خواهد گرفت. فهرست مطالب کتاب فوق در ذیل آمده است. بخش نهم این کتاب تقدیم می گردد:
نقل مطلب بدون ذکر دقیق منبع کتاب، نویسنده، سایت و تاریخ، ممنوع است.
آنچه می خوانید:
۱.بازی نشانه ها در داستان کوتاه مردی از گوشه ی خیابان
۲.خوانش پساـ مدرنی داستان کوتاه مرگ دیگر
۳.سازه های رئالیسم جادویی در تام کاسترو: شیّاد نامتصوَر
۴.غریب سازی در داستان های کوتاه بورخس
۵.خوانش (هرمنوتیک) و فلسفی ویرانه های مدوّر
۶.تقابل های دوگانه در ذهنیت و آثار بورخس
۷.درنگی بر مینیمال خانه ی آستریون
۸.بورخس و اشارات عاشقانه با هزار و یک شب
۹.درنگی بر داستان معمایی ـ جنایی اِما سونس
۱۰.بازی های زبانی در داستان کوتاه ابن حقّان بخاری
۱۱.خوانش فرهنگی آثار بورخس
پیوست ها:
۱.رگه های مدرنیسم و پساـ مدرنیسم در ویرانه های مدوّر (جویس اِسمِرگدایس)
۲.توان شهودی رئالیسم جادویی (لوئیس پارکینسون زامورا)
راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش
جواد اسحاقیان
بخش نهم
درنگی بر داستان معمایی ـ جنایی ِاماسونس
“بورخس”
داستان اما سونس ۱ در میان دیگر داستان های “بورخس” ۲ به چند دلیل، اهمیت بیش تری دارد: نخست به این علت که به نوشته ی “برودزکی” ۳ تنها داستانی از نویسنده است که در آن، شخصیت زن، قهرمان داستان است (برودزکی، ۱۹۸۲، ۳۳۱)؛ در حالی که در بیش تر داستان هایی که از او یاد کرده ایم، اصولا ً زن ، “شخصیت” داستان نبوده و هرگز “شخصیتی مستقل” و منشی والا نداشته است؛ بلکه تنها ابزاری برای کامرانی شخصیت های مرد و “انسان توده ای” بوده است. دومین دقیقه در داستان، “نوع ادبی” ۴ اثر، یعنی جنایی ـ معمایی بودن داستان ۵ است که از او غیر منتظره می نماید. البته ما تا کنون به بن مایه ی جنایی در داستان های او ( مردی از گوشه ی خیابان، پایان دوئل، مواجهه، خوآن مورانی ، مزاحم، زخم شمشیر، انجیل به روایت مرقس ) اشاره کرده ایم. با این همه در مجموعه ی آثارش، داستانی معمایی ـ پلیسی سراغ نکرده ایم.
“بارگاس یوسا” ۶ ـ نویسنده ی پرویی که “بورخس” را از نزدیک دیده و می شناسد ـ در مورد جنایی نویسی او می گوید:
” در نویسنده ای به حساسیت بورخس و در مرد مؤدب و ظریفی که بود، به خصوص به علت کوری روزافزون ـ که او را به صورت آدم ناتوانی درمی آورد ـ این همه خون و خشونت در داستان هایش، عجیب می نماید اما نباید چنین باشد. نوشتن، فعالیتی جبرانی است و ادبیات به مواردی چون این ، بستگی دارد ” (بارگاس یوسا، ۱۳۷۷، ۳۲) .
با این همه، جنایی نویسی “بورخس” قابل توجیه است. آنچه در آثار او بیش از هر چیز برجسته می نماید، “معمایی” بودن داستان ها است. آنچه در این داستان “شگفت” می نماید تلفیق دو نوع ادبی “داستان معمایی” و “داستان جنایی” از یک سو و گزینش شخصیت زن به عنوان “شخصیت مثبت و محبوب” ۷ و “قهرمان زن” ۸ است. تا آن جا که از زندگی نامه ی “بورخس” می دانیم، پدر نویسنده، استاد روان شناسی در دانشگاه بوده و از کودکی می کوشیده با بازی های فکری و فلسفی او را سرگرم کند. “بورخس کودک، چون بزرگ و نویسنده شد، با همین ذهنیت بالید و نوشت (چارتر، ۱۹۹۹، ۱۶۹).
دلیل دیگر برای طرفه بودن داستان، طرح مسئله ی طبقات اجتماعی، تبعیض مذهبی و بن مایه ی انتقامجویی است. آنچه از انتقامجویی به دست “ِاما” می رود، باور به “عدالت الهی” و “عدالت بشری” است که باید بر هر گونه ستم اجتماعی پیروز شود. شخصیت اصلی زن، کارگر کارخانه است و آن که به دست او مکافات می شود، یکی از صاحبان کارخانه ی پارچه بافی است. “لوونتال” ۹ سرمایه دار و یکی از مالکان کارخانه، مسبب اصلی خودکشی پدر “اما” است. پس صحنه سازی ماهرانه ی “ِاما” برای انتقامجویی از قاتل واقعی پدر، رفتاری ضد سرمایه داری و ضد استثماری است. افزون بر این، رفتار زن با کارفرما، پس زمینه ای جنسی نیز دارد و چنان است که گویی، کارگر باکره ی زن، مورد تجاوز جنسی کارفرمای خود قرار گرفته است. اجتماع این همه بن مایه های متفاوت و تازه، و کوشش نویسنده برای سودجویی از استعارات و شگردهای روایی، داستان را خواندنی تر کرده است.
با این همه، برجسته ترین ویژگی این داستان، همدری عمیق نویسنده از قوم یهود و ستایش رنج عظیمی است که این قوم تاریخی، به ویژه زنان یهودی، در طول تاریخی اجتماعی متحمل شده اند. “بورخس” در مقاله ی «هزار و یک شبِ» خود از نقش فرهنگ سترگ قوم یهود ستایش به عمل می آورد و در مقاله ی «هزار و یک شب» می نویسد:
” می توانیم بگوییم که فرهنگ غربی، ناخالص است بدین معنی که فقط نیمی از آن، غربی است. دو قوم در فرهنگ ما اهمیت اساسی دارند: این دو قوم عبارتند از قوم یونان ـ زیرا روم فقط ادامه ی دنیای هلنی است ـ و قوم اسرائیل از دیار شرق ” ( بورخس، ۱۳۸۴) .
“بورخس” پس از پایان جنگ جهانی اول به سویس رفت و تحصیلات رسمی خود را در کالجی در “ژنو” آغاز کرد و زبان های عربی و عبری را آموخت و با آموزه های کتاب های مقدس یهودیان و تفاسیر عرفانی آن ها (قبالا) آشنایی یافت. “کارتر ویلاک” ۱۰ احتمال می دهد:
” وقتی بورخس رمان گولم ۱۱ نوشته ی “گوستاو می رینگ” ۱۲ را می خواند، در تماس نزدیک با دانشمند معروف، “موریس آبراموویچ” ۱۳ بود و از او “قبالا” را آموخت. مطابق این بینش، جهان کتابی عظیم است و هر پدیده ی مادّی و معنوی در آن، معنایی دارد. جهان، الفبایی بیکران است و واقعیت مادّی، حقایق تایخی و هر آنچه آدمی آفریده است، در حکم هجاهای پیامی جاودانی است ” (ویلاک، ۱۹۷۲، ۴۰۳).
“بورخس” در این داستان، در نام شخصیت های داستان، اسراری قبالایی می یابد و درک دقیق تر داستان، در گرو آگاهی از این راز و رمزهای قبالایی است. من در خوانش خود از این داستان، از مقاله ی “ربکا پورینسکی” ۱۴ سود جسته ام که با عنوان دروغ های واقعی: بازی های متافیزیکی در “اما سونس” بورخس ۱۵ و به عنوان تز خود در “ویسکانسن لوتران کالج” ۱۶ نوشته است. منابع داخلی همین مقاله ـ که مورد استناد قرار گرفته اند ـ نیز مشخص شده است.
* * *
یک داستان پلیسی ـ معمایی ، چه هنجارهایی دارد؟ “تزوِتان تودوروف” ۱۷ در مقاله ی سنخ شناسی داستان کارآگاهی۱۸ هشت ویژگی (مک کیلان، ۲۰۰۰، ۱۲۵) برای این نوع ادبی برمی شمارد که برخی از آن ها در بررسی داستان “بورخس” به کار ما می آید. شواهد متنی را از کتاب دیگر نویسنده با عنوان کتابخانه ی بابل و ۲۳ داستان دیگر نقل می کنیم:
- وجود یک معما، یک جنایت و یک قربانی:
“معمّا” در داستان هنگامی مطرح می شود که “اما سونس” ـ که در کارخانه ی پارچه بافی کار می کند ـ وقتی دارد از انتهای دالانی می گذرد، نامه ای می یابد که در برزیل تاریخ خورده و او را از علت مرگ ناگهانی پدرش، آقای “مایر” ۱۹، آگاه می کند:
” ِاما خواند که آقای مایر اشتباها ً مقدار زیادی قرص خواب آور خورده و سوم ماه جاری در بیمارستان “باخه” ۲۰درگذشته است. یکی از دوستان دوره ی دبیرستان پدرش، پیغام را امضا کرده بود ” (بورخس، ۱۳۸۴، ۵۷) .
“جنایت” هنگامی صورت می گیرد که “لوونتال”، یکی از مالکان کارخانه، پدر “ِاما” را ـ که صندوقدار شرکت است ـ متهم می کند که موجودی صندوق را سرقت کرده است. پدر، اتهام بی مورد و آبروریزی ناشی از آن را برنمی تابد و در آخرین شب اقامت خود در شهر و کشور خودش، آرژانتین، نزد دخترش قسم یاد می کند که :
” دزد اصلی، لوونتال است اما از سال ۱۹۱۶(شش سال پیش تا اکنون) راز را حفظ کرده بود و آن را برای هیچ کس برملا نکرده بود ” (۵۸) .
پدر که نمی تواند این آبروریزی را تحمل کند، به برزیل می رود و در آن جا است که در بیمارستان با خوردن مقداری زیادی قرص خواب آور، خودکشی کرده خبر درگذشتش از طریق دوستی به آگاهی دخترش می رسد. پس قاتل واقعی، کسی جز “لوونتال” تبهکار و “قربانی” بی گناه، شخصیتی جز “مایر” نیست.
۲. متهم نباید جنایکار حرفه ای باشد؛ باید به دلایل شخصی کشته شود:
هیچ یک از شخصیت های داستان (از قاتل و مقتول) جنایتکار حرفه ای نیستند و تنها به دلایل شخصی مورد اتهام یا جنایت قرار می گیرند. “لوونتال” ـ تا آن جا که متن به خواننده می گوید:
” در نظر همه، مردی جدّی بود و برای جمع کوچک دوستان صمیمی اش، آدمی خسیس. تنها در بلندترین طبقه ی کارخانه زندگی می کرد. چون بنا در محله ای پست ساخته شده بود، از دزدها می ترسید. در حیاط کارخانه، یک سگ بزرگ بود و همه می دانستند که در کشو میز کارش، یک تپانچه داشت . . . عشق واقعی اش، پول بود. با نوعی احساس خجالت درونی، خود را کم تر قابل کسب آن می دانست تا اندوختن آن. بسیار متدین بود؛ فکرد می کرد که با خداوند پیمان محرمانه ای دارد که در عوض زهد و دعا او را از انجام کارهای خوب، معاف کرده است ” (۶۳-۶۲) .
این گونه توصیف شخصیت، خواننده را از هرگونه توضیح دیگر روان شناختی و اخلاقی بی نیاز می کند و انگیزه ی اصلی وی را در اختلاس از شرکت و اِسناد آن را به یک صندوقدار شریف کارخانه توجیه می کند. اما “مایر” ـ که دست به خودکشی در غربت می زند ـ دغدغه ی اخلاق دارد و نمی تواند بی آبرویی خود را تحمل کند. فرار از آغوش خانواده و تنها گذاشتن تنها دختر و عضو خانواده و سپس خودکشی، به درستی نشان می دهد که از میان کارفرما و کارمند ساده، کدام یک به واقع به هنجارهای اخلاقی وفادارند.
۳. هر چیزی، باید خردمندانه باشد:
با این همه، شخصیت اصلی داستان “ِاما سونس” است که نام خود را به آن داده است. او شش سال است که راز خودکشی پدر و علت آن را از دیگران پنهان داشته داست. دریافت خبر مرگ یا خودکشی، یک بار دیگر فتنه های خفته را در او بیدار و فکر انتقامجویی را در او تقویت می کند. نویسنده با توجه به انگیزه های عاطفی و روان شناختی شخصیت زن، به “گذشته های آشیانه ای” او بازمی گردد تا به خواننده ی خود اطلاعاتی اندک اما لازم بدهد:
” مادرش را به یاد آورد. خانه ی کوچکشان را که حراج شده بود . . . حکم دستگیری، رسوایی، نامه های زهرآگین بی امضا و مقالات در باره ی “اختلاس صندوقدار” را به یاد آورد ” (۵۸) .
همین اندازه اطلاعات ناچیز، خواننده را متقاعد می کند که انگیزه های دختر جوان برای انتقامجویی خود از کارفرمای خسیس، پول پرست، آزمند و تبهکار کافی است. با وجود این، اطلاعاتی هم هست که خواننده ی داستان باید به یاری آن، حفره ها و فضاهای خالی داستان را پرکند و بکوشد برای ارتکاب قتل آن هم از جانب یک دختر جوان و تنها ، انگیزه های نیرومندتری بیابد. “ِاما” کارگر همین کارفرما است و برای او خبرچینی هم می کند. اعتصابی در راه است و او باید فهرستی از کارگران فعال در اعتصاب را به اطلاع “لوونتال” برساند. پس به او نزدیک تر از آن است که به خود اجازه دهد، او را به قتل برساند. آیا انتقامجو، به آخر و عاقبت کار خود اندیشیده است؟
۴. نقش نویسنده – خواننده در داستان:
وظیفه ی نویسنده، باقی نهادن “سرِ نخ” ۲۱ یا قراین و شواهدی در داستان است که خواننده را به عنوان “کارآگاه” ۲۲ به سراغ “سوژه” و معماهایی هدایت کند که درک لذت داستان در گرو گره گشایی از آن ها است: “خانه ی کوچکشان را در “لانوس” ۲۳ ـ که حراج شده بود ـ به یاد آورد” (۵۸). این محله از جمله محله های پست در حومه ی “بوئنوس آیرس” ۲۴ است . نام های پدر و دختر، ماهرانه گزینش شده اند: نام اصلی پدر “ِاما” ، “امانوئل سونس” ۲۵ است که پس از آن آبروریزی و رسوایی به اشاره ی “آرون لوونتال” به “مانوئل مایر” تغییر یافته است تا شناخته نشود. هم نام دختر و هم اسم پدر”عبری” است و بر یهودی بودن آنان دلالت می کند. محله ای که اعضای این خانواده در آن میزیسته اند، از جمله محلات فقیر نشین یهودی بوده که مورد تنفر و خشم مسیحیان قرار داشته اند (استوانس، ۱۹۹۲،۴۰۸-۴۰۱) .
ساکنان این محله ی مطرود، از پانصد سال پیش به این طرف، ناگزیر بوده اند با تغییر مذهب از کیش یهودی به عیسوی، تحقیر و تنفر مسیحیان متعصب را از خود دور کنند. پس شرم و احساس حقارت اینان از صدها سال تا کنون ، می تواند انگیزه ی تقویت کننده ای برای کینه توزی نسبت به عیسویان باشد. مردان یهودی برای سفید پوستان یا سرخپوستان “بوئنوس آیرس” و دختران و زنانشان با تن فروشی زندگی می گذرانده اند. این نکته نیز مایه ی “شرم” بیش تر این اقلیت قومی می شود. پس استثمار اقتصادی با خودفروشی ـ که مایه ی ننگ اخلاقی است ـ قرین شده است . وقتی “ِاما” طبق یک نقشه ی از پیش طراحی شده، خود را در ازای پول ناچیزی در اختیار یک جوان ناتراش و ناموزون اروپایی می نهد و سپس آن اسکناس ها را پاره می کند، رخدادی دلالتگر است. نویسنده با همین رفتار نمادین و دلالتگر، احساس شرمی را که این قومِ همیشه سرگردان در طول تاریخ کشیده است، برجسته تر می کند و بر انگیزه ی قتل و انتقامجویی خود می افزاید. “بورخس” در مصاحبه ای، از هدف خود در گزینش یک خانواده و دختر یهودی در داستان پرده برمی دارد:
” من عمدا نام خانوادگی یهودی “سونس” را انتخاب کردم تا داستان برای خواننده شگفت انگیز و مقبول واقع شود. . . اگر من او را “لوپز”۲۶ می نامیدم، خواننده داستان را نمی پذیرفت ” ( واسکوبوینیک، ۱۹۹۸، ۱۰۶) .
بخش دیگری از شرکت خواننده در درک داستان، ضرورت آشنایی با دیدگاه “قبالا” یی “بورخس” است . چنان که اشاره شد، او بر تفاسیر باطنی و عرفانی کتاب تورات از نوع َ َتلمود و دیگر منابع تفسیری آیین یهود به زبان عبری آگاه بوده است و در گزینش نام شخصیت ها، از این داده های تخصصی، بهره جسته است. نخستین صامت در آغاز نام مالک کارخانه (Aaron) با واج یا حرف “A” آغاز می شود و نخستین و واپسین صامت های نام خانوادگی پدر دختر”Zunz” با “Z” آغاز و پایان می گیرد. همین نمادگرایی در حروف، خود تلویحا به معنی برتری و امتیاز اجتماعی و طبقاتی نام مالک کارخانه بر کارمند و کارگری است که در پایین ترین مرتبه ی اجتماعی و طبقاتی قرار می گیرند و برای او کار می کنند:
” حروف الفبای عبری، معانی ضمنی نشانه شناختی و نمادینی دارند که باعث تمایز معنایی آن ها می شود. حرف “الف” معادل شماره ی “یک” و معرّف “اراده” ، “مرد” و”جادوگر مقدس” است. در علم کیمیاگری “الف” آغاز هر چیزی است ” (همان ۱۱۴).
چنان که می دانیم “بورخس” داستان کوتاهی هم به نام الف دارد که حاوی معانی و تفسیرهای عرفانی تورات است و از آن “خدا” یا وجودی مانند آن را اراده می کند:
” اگر تمام جاهای عالم در “الف” باشد، پس ستاره ها، تمام چراغ ها و تمام منابع نور هم در آن هست . . . [ در حالت مراقبه و استغراق ] پس از یک ـ دو دقیقه “الف” را می بینی؛ عالم صغیر کیمیاگران و کابالیست ها را؛ همنشین حقیقی و وفادار ما را ” ( بورخس، ۱۳۸۱، ۲۰۷-۲۰۶) .
پس تردیدی نمی توان داشت که “بورخس” در گزینش نام “آرون” برای مالک کارخانه، آگاهانه رفتار کرده است. “آرون” صورتی از همان “هارون” است و چنان که می دانیم “هارون” برادر حضرت “موسی” است که در غیاب آن حضرت، قوم را هدایت می کند و به خاطر زبان آوری از طرف پیامبر خدا، با “فرعون” سخن می گوید. “بورخس” در نام کوچک “آرو” و در این داستان، نمودی از قدرت و مراتب بالای اجتماعی می بیند که می تواند بمیراند و نویسنده، او را استعاره ای از سرمایه اندوزی، قدرت طلبی و ستمگری معرفی می کند.
۵. ضرورت وجود معما:
به نوشته ی “سوزان بارن هیل” ۲۷ داستان معمایی باید حامل معما یا معماهایی باشد و خواننده را با طرح پرسش های گوناگون سرگرم و درگیر کند و از رهگذر آزمون خطا و صواب، قفل از معما بگشاید (بارن هیل، ۱۹۹۱) . “ِاما سونس” برای اجرای نقشه ی خطیر خود، باید مقدمات امر را فراهم کند و سنجیده و حساب شده پیش برود. او می خواهد ضمن گرفتن انتقام خون پدر، ایمن و سالم باقی بماند و به زندگی خود ادامه دهد. پس آنچه می کند، وجهی دارد . او دلایل افعال خود را به خواننده نمی گوید، اما خواننده با تأمل در حرکات و سکنات و بررسی علل و اسباب آن می تواند به پرسش های مقدّر متن، پاسخ گوید.
نخستین معما، رفتن او به محله های بدنام و مشکوکی است که پیش از این، حتی به ذهنش هم خطور نمی کرده است:
” شاید در خیابان “خولیو” ۲۸ خود را دید که در آیینه ها تکثیر شده؛ زیر نور چراغ ها جلوه کرده و با نگاه های حریص، عریان شده است . . . وارد سه یا چهار میخانه شد و حرکات و اداهای زن های دیگر را به خاطر سپرد. سرانجام به آدم های کشتی رسید . . . یکی را انتخاب کرد که کوتاه تر از خودش و زمخت بود تا از شدت خلوص وحشت، کاسته نشود. مرد او را به سمت یک در برد ، بعد به دالانی تاریک، بعد به راه پله ای پر پیچ و خم، بعد به یک راهرو . . . و بعد دری که پشت سرشان بسته شد . . . در این لحظه ی خارج از زمان، در میان بی نظمی گیج کننده ی احساس های فجیع نامرتبط ، آیا اما سونس “فقط یک بار” به مرده ای که موجب این فداکاری بود، فکر کرد؟ من فکر می کنم که یک بار فکر کرد و در آن لحظه، طرح نومیدانه اش به خطر افتاد. فکر کرد ( نمی توانست فکر نکند ) که پدرش با مادرش، همان کار وحشتناکی را کرده است که الآن با او می کردند ” (۶۰) .
“تکثیر شدن در آینه ها” ظاهراً به معنی “در معرض دید” و “عـریان به نظر رسیدن” است. اما آنچه مایه ی ابهام جمله می شود و جنبه ی “معما” به خود می گیرد، برداشت نویسنده از “آیینه” است. نماد آیینه ـ مطابق آنچه “مونه گال” ۲۹ بورخس شناس معروف نوشته است ـ در تجربه ی شخصی نویسنده ریشه دارد :
” زندگی نامه هایی که از وی در اختیار داریم، به ما اجازه می دهد بگوییم او از آیینه هراس داشته و از خوابیدن در اتاق دارای آیینه، خودداری می کرده است. در یکی از مؤخرترین سروده هایش به نام آیینه ها ۳۰ کوشیده این هراس را توجیه کند و هرچند کوری تقریبا کاملش در این اواخر، این هراس را از میان برده است، در شعرهایش از یاد نمی برد که آیینه ها از هر سو ما را در میان گرفته اند. . . در این حال، آیینه تعبیر دیگری از همان “هزارتو” ۳۱ است که باعث وحشت می شود ” (مونه گال، ۱۹۷۳، ۳۴۰-۳۲۵).
درست است که خواننده بی آن که از تجربه ی شخصی “بورخس” از آیینه آگاهی داشته باشد، می تواند به هراس بیش از اندازه ی “ِاما ” از اقدام چندش آورش پی ببرد، اما “تکثیر شدن” تصویر شخص در آیینه ها، از وحشت و انزجار خاص “بورخس” و “لحن” گفتارش حکایت می کند که با وحشت “اِما” از مشاهده ی تصویر خود در “آیینه ی روح” ش مطابقت دارد.
عبور از “راهرو” و “راه پله های پر پیچ و خم و تاریک “هرچند برای “ِاما” هم مایه ی هراس است، برای”بورخس” دلالت ضمنی دیگری هم دارد. ما پیش از این، در باره ی این نماد و زندانی بودن “مینوتور” ۳۲ در آن، نوشته ایم. “هزار تو” از نظر “بورخس” جایی است که زمان در آن غایب است و شخص در آن جا، هویت فردی و اجتماعی خود را از یاد می برد. راه گریز از هر سو بسته است. شخص با گذشته ی خود وداع می کند و باید هویت تازه و مسخ شده ی خود را بپذیرد. “ِاما” با عبور از این “راهرو تاریک” باید از “بکارت” ی که آن اندازه به آن مباهات می کند، بگذرد و چون از این هزارتو بیرون آید، دیگر همان هویت پیشین خود را ندارد و مسخ شده است. قید “فقط یک بار” دلالتگر است مقصود او از “مرده” پدر او است، اما نویسنده می کوشد خواننده ی داستان را موقتاً گمراه کند . واژه ی “مرده” تنها بر “پدر” دلالت نمی کند؛ بلکه او نیز پس از هتک ناموس، “مرده” ای بیش نیست. او دو بار می میرد: یک بار وقتی پدر خود را از دست داده است. اما علت این احساس، تنها مرگ فیزیکی پدر نیست. پدر به اتهام “اختلاس” خودکشی کرده و ترس از بی آبرویی و رسوایی باعث مرگ او شده است. این شرم و احساس حقارت به دختر نیز سرایت کرده است، زیرا او در کارخانه ای کار می کند که گویا پدر، آن رسوایی را به بار آورده و روزنامه های شهر در این مورد به همگان، اطلاع رسانی کرده اند. اکنون “اما ” نیز احساس می کند با در اختیار نهادن خود به غریبه ای ناتراش و ناهموار، یک بار دیگر دارد می میرد.
ولی چرا “ِاما” به چنین محله ی بدنامی می رود؟ او می خواهد پس از کشتن “لوونتال” به پلیس تلفن زده، بگوید مورد “تجاوز” مالک کارخانه قرار گرفته و به عنوان دفاع از ناموس خود، وی را با رولوِر کشته است. پیدا است که وی مورد معاینه ی پزشکی، و تجاوز به عنف مورد تأیید قرار می گیرد. به این دلیل است که نویسنده در پایان داستان می گوید:
” لحن اما واقعی بود؛ شرم او واقعی بود؛ نفرتش واقعی بود؛ هتک حرمتی هم که متحمل شده بود، درست بود. فقط موقعیت ها [ جا به جا به جایی و مکان ها ] ساعت [ زمان مورد تجاوز ] و یکی ـ دو اسم خاص [ متجاوزان ] غلط بود ” (۶۳) .
۶.شخصیت داستانِ معمایی باید جامع باشد:
شخصیت در داستان دو گونه است: یک نوع “ساده” ۳۳ است و به تعبیر “فورستر” ۳۴ شخصیت های ساده ” در اشکال ناب خود بر ِگرد یک فکر یا کیفیت واحد ساخته می شوند: ” همه ی افعال و اقوال شخصیت ساده از همین فکر واحد ناشی می شود ” اما شخصیت “جامع” ۳۵ را “نمی توان در یک عبارت تلخیص کرد و ما او را در پیوند با صحنه های بزرگی که از میانشان گذشته و در خلالشان تغییر یافته است به یاد می آوریم ” (فورستر،۱۳۵۷، ۸۹-۸۸).
همه ی قراین و شواهد در شخصیت ” ِاما” نشان می دهد که او “جامع” است و می تواند شخصیت برجسته و “قهرمان زن” یک داستان جنایی ـ معمایی ” موفق باشد:
رفتن به محله ی بدنام، آلوده و میخانه های متعدد و تجربه ی جنسی برای زنی که به اقتضای حرفه و شخصیت خود به چنین جاهایی کشیده می شود، طبیعی است. امّا نویسنده با هشیاری تمام می کوشد او را از جَرگه ی چنین زنانی جدا کند. بنابر این لازم می داند تا به اشاره نشان دهد که وی از نظر منش با چنان زنانی تفاوت دارد. وقتی به باشگاه زنان می رود و ناگزیر می شود برای شرکت در رشته ی بدن سازی، فرمی را پرکند و ” به شوخی های مبتذلی که همراه معاینه ی طبی بود، جواب دهد ” از رفتن خود خشنود نیست و نشان می دهد که زنی جدّی است . وقتی دوستان دخترش در باره ی “پسر” ها حرف می زنند، با آن که نوزده ساله است، هیچ گونه تجربه ای جنسی با پسران ندارد و از این کار اکراه دارد و نشان می دهد که به عنوان یک دختر یهودی در قبال بکارت و پاکدامنی خود و به سنت دینی خویش همچنان حساس است:
” هیچ کس متوجه نشد که اِما در گفت و گو شرکت نمی کند. ماه آوریل نوزده سالش می شد، اما مردها هنوز در او هراسی تقریبا بیمارگونه ایجاد می کردند ” (۵۸) .
اشاره به این ویژگی در منش “اِما” به این دلیل اهمیت دارد که وی باید برای اجرای “عدالت” و انتقامجویی از مسبّب قتل پدر، از روی قصد و اراده، خود را در اختیار مرد ناتراشی قرار دهد که از او و رفتارش بیزار است. این رفتار “متناقض نما” از یک ویژگی در شخصیت او حکایت می کند که “جامع” بودن او است. “ِاما” کارگر است و البته برای مالک کارخانه “خبرچینی” می کند. اعتصابی در حال شکل گیری است و چنان که می دانیم چنین اعتصاباتی در کشور نظامی گرایانه ای چون “آرژانتین” عادتا به شدت سرکوب خواهد شد . با این همه، او اعتقاد دارد که اعتصاب “حق” است اما نباید به “خشونت” کشیده شود؛ چه از طرف کارفرما و مأموران انتظامی و چه از جانب کارگران:
” در کارخانه ، زمزمه ی اعتصاب بود. ِاما طبق معمول، عقیده ی خود را دایر بر مخالفت با هر خشونتی بیان کرد ” (۵۸) .
این پرهیز از خشونت در هر شکل و از جانب هر نیرو و تشکلی، از سنجیدگی در منش او حکایت می کند. قوم یهود بیش از هر قومیت دینی، نژادی و تاریخی در جهان مورد خشونت قرار گرفته است. او و خانواده نیز مورد خشونت طبقاتی و فساد اداری و سیاسی قرار گرفته اند. پدر، بیهوده مورد اتهام قرار گرفته ؛ ناخواسته به کشوری دیگر مهاجرت کرده؛ ناخواسته خودکشی کرده و تنها دختر و عضو خانواده را تنها گذاشته است. “خشونت” ، عارضه ای است که “ِاما” قربانی آن است؛ ناگزیر می خواهد با هرگونه اعمال خشونت در محیط کار، مخالفت کند. این احتیاط و آهستگی در منش، از او شخصیتی “جامع” می سازد. آنچه در ذهن “ِاما” می گذرد، انگیزه ی نیرومندی برای قتل مالک کارخانه است:
” اِما، در مقابل آرون لوونتال، بیش تر از نیاز مبرم به گرفتن انتقام پدرش، می خواست انتقام هتک حرمتی را که برای این کار متحمل شده بود، بگیرد. بعد از آن بی آبرویی ـ که با دقت بسیار تدارک دیده بود ـ نمی توانست او را نکشد ” (۶۲) .
تا پیش از آن “بی آبرویی” ـ که خود برای خویش به بار آورد ـ او تنها به انتقامی می اندیشید که به خشنودی روح پدر می انجامید. ولی ” اِما” می خواهد وانمود کند که خودش هم مورد “تجاوز” و “خشونت” قرار گرفته است. اگر وی از میان دو مرد ـ که یکی سیمایی مهربان دارد ـ کسی را برمی گزیند که هیئتی “زمخت” دارد ـ می خواهد نشان دهد که “لوونتال” کسی جز همین متجاوز به ناموس او نیست. میان این دو نوع “خشونت” و “تجاوز” دومین، اهمیتی به مراتب بیش تر از نخستین مورد دارد. اکنون او به راهی قدم نهاده که برگشت ناپذیر است. این اندیشه های سنجیده و قانع کننده بر “جامعیت” منش او دلالت می کند. یکی از نمودهای “جامعیت” شخصیتی در “اِمــا” شلیک دو گلوله به “سوژه” است. نخستین گلوله را باید به حساب تصفیه حساب نخستین گذاشت؛ که انتقامجویی به خاطر قتل مظلومانه ی پدر است، اما دومین گلوله به یقین، پادافراه تجاوز جنسی “لووونتال” به او است. نویسنده به شایستگی تمام توانسته احساسات ناگفته ی مقتول را در حال سقوط بر روی زمین و بازتاب آن را در ذهن قاتل ترسیم کند:
” دو بار ماشه را کشید. هیکل عظیم فروریخت. . . دهان ِ چهره به اسپانیایی و عبری به او فحش داد. حرف های رکیک تمام نمی شد؛ اِما مجبور شد دوباره شلیک کند ” (۶۳) .
“اِما” به هنگام ورود به کارخانه، در نظر دارد هنگام رویارویی با کارفرمای خود، در حضورش، علت و ضرورت قتل و انتقامجویی خود را از وی بیان کند. “لوونتال” فکر نمی کد که “اِما” از علت خودکشی پدرش آگاه است و او را در حالی می پذیرد که تصور می کند که او برای به عرض رسانیدن نتیجه ی خبرچینی های خود، شبانه به نزدش آمده است. اما روند حوادث به گونه ای پیش می رود که دیگر جایی برای ایراد سخنرانی برایش باقی نمی گذارد و سیر حوادث، تندتر از آن رخ می دهد که تصور می کرده است. همین کوشش “اِما” برای “تفهیم اتهام” خود بر “جامع” بودن منش او دلالت می کند. یکی دیگر از قراینی که نشان دهنده ی “جامعیت” شخصیت “امــا” است، پیش بینی ها و تدارک های لازم برای انجام نقشه است. فرض او بر این است که با قراین ، اَمارات و نشانه هایی که دایر بر تجاوز کارفرما به اوست، می تواند پس از حضور پلیس و تحقیقات اولیه، تبرئه و آزاد شود. او پس از شلیک به طرف سوژه:
” تلفن را برداشت و چیزی را گفت که بارها با این کلمات، یا با کلماتی دیگر تکرار کرده بود: ‘ چیزی باورنکردنی اتفاق افتاده است . . . آقای لوونتال مرا به بهانه ی اعتصاب به این جا کشاند . . . به من تجاوز کرد؛ او را کشتم. ‘ درواقع ، داستان باورنکردنی بود ولی همه را تحت تأثیر قرار داد، زیرا اساسا درست بود. لحن اِما واقعی بود؛ شرم او واقعی بود؛ نفرتش واقعی بود؛ هتک حرمت هم که متحمل شده بود، درست بود ” (۶۳) .
او که خود را مبرّی از گناه و قتل عمد می داند، همه ی مقدماتی را که باید برای مهاجرت از این شهر و از میان بردن شواهد و مدارکی که نباید به دست پلیس بیفتد، فراهم می آورد. شب پیش در روزنامه ای خوانده است که:
” کشتی سوئدی . . . امشب از اسکله ی شماره ی سه عزیمت می کند ” (۵۹) .
طبیعی است که چنین خبر و جمله ای، بیهوده در یک داستان معمایی ـ جنایی نمی آید. باری، “ِاما” پیش از رفتن به نزد “لوونتال” بلیطی برای حرکت به طرف “مالمو” ۳۶ رزرو می کند (۵۹). اسکناس هایی را که بیگانه ی اروپایی و ناهموار و ناتراش به او داده، پاره می کند که شاید ارز خارجی بوده است (۶۱). نامه ای را که یکی از دوستان پدر برای شخصی نامعلوم فرستاده، از بین می برد (۵۹). با چنین چاره گری هایی است که پلیس بعدا در تحقیقات خود، هیچ گونه مدرکی دال بر “مجرم” بودن متهم پیدا نمی کند.
۷.شخصیت داستانِ معمایی باید هدفمند باشد:
یکی دیگر از ویژگی های داستان معمایی ـ کارآگاهی از نظر “سوزان بارن هیل” هدفمند بودن شخصیت است. او باید سری پرشور و ایده آلی در ذهن داشته باشد و به آنچه می کند، باور و ایمان داشته باشد. آیا اصولا این داستان را می توان یک اثر “فمینیستی” به شمار آورد ؟ البته “نوشتار زنانه”، باید نوشته ی یک زن باشد تا زبان، عواطف، لحن، ذهنیت و عوالم خاص زنانه را دستمایه ی نوشته ی خود کند. اما در این داستان، عنصری هست که آن را به اثر فمینیستی نزدیک می کند و آن ، ستیز با “مرد سالاری” در همه ی زمینه های روان شناختی، جامعه شناختی و فرهنگی است. وقتی مرد بیگانه (سوئدی یا فنلاندی) در حال کــامخواهی از “ِاما” ست ، برای یک لحظه:
” فکر کرد که پدرش با مادرش همان کار وحشتناکی را کرده است که الاآن با او می کردند. با حیرت خفیفی این فکر را کرد و فورا به سرگیجه اش پناه برد ” (۶۰) .
مردی که با دادن چند اسکناس، دختر جوان و باکره ای را مورد سوء استفاده ی جنسی قرار می دهد، شباهت زیادی به کسی چون “لوونتال” دارد که به خاطر پول دوستی و لذت جویی، صندوقدارِ شریف کارخانه را می کشد. مرد اروپایی با دادن پول، برای مدتی کوتاه “مالک” زن می شود، هم چنان که “لوونتال” با پرداخت دستمزدی ناچیز به “ِاما” او را تصاحب می کند و ناگزیرش می سازد تا برای او خبرچینی هم بکند. آیا “ِاما” در “لوونتال” مالک، همان سیمای کریه “متجاوز به ناموس” خود را نمی بیند؟ آیا از نظر “ِاما” جز این است که انتقامجویی از مالک کارخانه به خاطر قتل پدر خودش، جرمی معادل تجاوز به سرمایه ی ناموس او است؟ چنین به نظر می رسد که “اِما” به گونه ای غیر مستقیم دارد با نفس “مرد سالاری” ۳۷ و نظام مبتنی بر “مرد سالاری” و جامعه ی “سرمایه سالار” مبارزه می کند. تپانچه ای که به طرف “لوونتال” شلیک می شود، بیش از آنچه پاسخی به جنایت یک قاتل و مجرم باشد، شاید حمله به نظامی باشد که در سایه ی اقتدار مالی، جان یا ناموس کسان را می خرد. من گمان می کنم که نویسنده در شخصیت “ِاما” چنین ذهنیتی را ترسیم کرده است.
۱Emma Zunz ۱۶. Wisconsin Lutheran College ۳۰. Los espejos
۲. Borges ۱۷.Tzvetan Todorov ۳۱. Labyrinth
۳.Brodzki ۱۸. The Typology of Detective Fiction ۳۲.Minotaur
۴. Genre ۱۹. Maier ۳۳. Flat
۵. Detective Fiction ۲۰. Bage ۳۴. Forster
۶. Vargas Liosa ۲۱. Clue ۳۵. Round
۷. protagonist ۲۲. Detective ۳۶. Malmo
۸. Heroine ۲۳. Lanus ۳۷. Patriarchar
۹. Loewenthal ۲۴. Buenos Aires
۱۰. Carter Weelock ۲۵. Emmanuel Zunz
۱۱. The Golem ۲۶. Lòpez
۱۲. Gustav Miyrink ۲۷. Suzanne Barnhill
۱۳. Maurice Abramowicz ۲۸. Jullio
۱۴. Rebecca Porinsky ۲۹. Monegal
۱۵. True Lies: Metaphysical Games in Borges’ “Emma Zun
منابع :
بارگاس یوسا، ماریو. واقعیت نویسنده. ترجمه ی مهدی غبرائی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۷.
بورخس، خورخه لوئیس. هزارتوهای بورخس. ترجمه ی احمد میر علائی. تهران: کتاب زمان، ۱۳۸۱.
————— . هزار و یک شب. ترجمه ی کاوه سید حسینی. نقل از سایت “دیباچه”: پنج شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۴. WWW. Dibache.com
————— . کتابخانۀ بابل و ۲۳ داستان دیگر. ترجمه ی کاوه سید حسینی. تهران: نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۸۴.
فورستر، ادوارد مورگان. جنبه های رمان. ترجمه ی ابراهیم یونسی. تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۵۷.
Barnhill, Suzanne S.The Perfect Detective Novel, Fairehope Public Library, November 26, 1991.
Brodzki, Bella. She was unable to think: Borges’ Emma Zunz and the Female Subject .MLN, Volume 100, Issue 2, Hispanic Issue (Mar.1985).
Charter, Ann. The Story and Its Writer (Boston: Bedford / St. Martin’s 1999).
Mcquillan, Martin (Ed.). The Narrative Reader. London and New York: Routledge, 2000.
Monegal, Emir Roudriguez. Symbols in Borges’ Work. In Modern Fictions Studies CCC 1973 by (Purdue Research Foundation. West Lafayette, Indiana), Autumn, 1973.
Stavans, Ilan. Jewish Issues in Argentine Literature from Gerchunoff to Szichman. Judaism: A Quarterly Journal of Jewish Life and Thought,Fall , 1992 v41 n4 .Cited in R. Porinsky.
Weelock, Carter. New Prose. In TriQuarterly ۲۵ (۱۹۷۲ by Northwestern University Press),Fall. 1972.
Woscoboinik, Julio. The Secret Borges (New York: University Press of America,1998) .Cited in R. Porinsky.
۱ مرتبه لایک شده