چند روز از صبحگاه تا ظهرگاه به همراه روح بخش لابلای کتاب های خطی را می گشتیم و می خواندیم تا رازهای ناشنیده کوه کرکس و قله اش را باز یابیم. نقش صعود به قله در ذهن و دلم با نقش روح بخش زنده می شد…یک صبحگاه آفتابی که وارد باغ ملک شدم دیدم روح بخش توی ایوان ایستاده و اطرافش امواج نور شناور است. یک بقچه در آغوش داشت که همچون کودکی به سینه فشرده بود… زیر لب گفتم انگار از امواج زیر آب دریا بیرون آمده. روح بخش حرفم را شنید و لبخند زد و گفت:«دریا کجاست؟» … آواز دهخدا از لای مه به گوش همه ضربه بیدارباش بود:«ستاره بالای سر ماست. با ما راه می رود. کوهنوردی می کند. او هم دارد به قله صعود می کند. نگاه کنید؟»… و من می دیدم که روایت ها تماما” شرح کشتار آدم های اسطوره ای و نیمه اسطوره است که بازیگران تاریخ صد سال اخیر بودند. روح بخش اسامی و اعمال پهلوانی آنان را می خواند و من در ذهنم نقش خیالی میلیون ها آدم را می دیدم که لاشه های سربریده و شکم دریده شان اطراف دژخیم تلنبار شده بودند. روح بخش با جهیدن از نیمه کتاب به آخرش، تصویر قله کرکس را به من نشان داد که مینیاتوری بود با پنج رنگ تند… من نقش شش چهره را در تابلوی روایت کاتب دیده بودم که چهره خودم هم کنار شش تن بود. واقعی یا خیالی در نگاهم مهم نبود… روزی که ملک رو به من و روح بخش گفت آماده باشید دو روز دیگر برای صعود به قله کرکس حرکت می کنیم من از شوق لرزیدم و روح بخش اشک ریخت…
متنی که خواندید قطعات به هم پیوسته ای از رمان تابلوهای زلزله خیز قله کوه کرکس نوشته حسن اصغری است. رمان فوق در سال جاری توسط انتشارات هزاره سوم اندیشه روانه بازار کتاب شده است.
۷ لایک شده