روایت گر «سال های ابری» درگذشت
علی اشرف درویشیان، روایت گر «سال های ابری» از میان ما رفت؛ و… ما را با این سال های ابری تنها گذاشت.
«علی اشرف درویشیان» از نسلی برخاسته بود که آرمان گرایی در آن ریشه داشت. داستان هایی که او برای کودکان و نوجوانان نوشت، همه به نوعی این آرمان گرایی را در خود دارند. بدیهی است که این آرمان گرایی همراه با مسائلی چون فقر، نیاز به صلح، خدمت به مردم و…- که در دستگاه فکری «علی اشرف» ریشه داشت- مسائلی نیست که غبارِ زمان، آن ها را به فراموشی بسپارد. چرا که ما هنوز همراه «لطیف تلخستانی» هستیم. هنوز هم همراه او خانه به دوشی می کنیم و همراه او «به» در کتِ «نو» مان گیر می کند و همه تلاش دارند تا آن را از جیب کت در آورند بدون این که کت پاره شود. هنوز هم موسیقی ممنوع است. رقص ممنوع است و هنوز هم مادری، پول اش را که گم کند از غصه نمی داند چه کند.
«علی اشرف درویشیان» اما، در ادامه ی بینشی که آغازگرش «صمد بهرنگی» بود، و نیز با آگاهی از نوع شناخت او و تحلیل دقیق و دیالک تیکیِ آن و مهم تر از همه باور داشتن به این که همه چیز را باید از نسل های جدید آغازید و سرانجام درکی که در زمینه ی ادبیات کودک و نوجوان پیدا کرد کارش را آغازید. او ازهمان نخست با نوشتن کتابی زیرعنوان«صمد جادوانه شد» نه تنها درستی این شناخت را یاد آور شد؛ بل، از نظرعینی و ذهنی نشان داد که برای پرداختن به کاری اساسی، باید ریشه ها را جست که ریشه، نبود فرهنگی است سالم در جامعه که باید به چالش گرفته شود.
«علی اشرف» هم چنین با درکِ این مسئله که منشاء شناخت انسان،عینیت اوست و ذهن، تابع آن است، خیلی زود دانست که شناختِ مسائل اجتماعی ای چون فقرو بی کاری و… از طریق درک و تحلیل و شناخت عینی نهادهای جامعه امکان پذیراست تا با این شناخت، بتوان به درکِ تضادها درجامعه نائل آمد.
چیزی که مهم است و هنوز خواننده را با آثار «عمو اشرف» درگیر می کند، عنصر «تاثیر» در کارهای داستانی اوست و چنین تاثیری، خود ناشی از فرم کارهای «علی اشرف» است. چرا که انتخاب نوع واژه های او، به این حس تاثیر گذاری کمک کرده است. عنصر تاثیر و کشش چنان در داستان های او اهمیت دارد که ما را با داستان های «علی اشرف» مانوس کرده و می کند.
حضور درگذشت علی اشرف درویشیان، راوی سال های ابری را به خانواده ی او و تمامی اهالی فرهنگ و هنر تسلیت می گوید.
One Comment
ناصر تیموری
تقدیم به بانوی بزرگوار شهناز دارابیان، همسر گرامی علی اشرف درویشیان عزیز،
صدای خِسخِس شدید سینهاش را شنید. نتوانست نفس بکشد. حتی نتوانست به زنش، زندگیاش بگوید: «شهناز گیان وای بکه.»
زن فهمید. آمد و پنجره را باز کرد. خِسخِس بیشتر شد. بوی دود، دود، دود.
میخواست بگوید: «بوه سهی.»
زن فهمید و پنجره را بست و گفت: «علی اشرف بهکیش. نفس بهکیش عزیزِم. نفس بهکیش باوانم.»
صدا بود. صدای ضجه. صدای فریاد.
صدای کشیده شدن کپسول اکسیژن را شناخت. نزدیک شد و ماسکی با شدت روی صورتش نشست. خواست بگوید: «شهناز گیان، یواشتِر» نتوانست. ولی شنید.
«بهکیش علی اشرف. نفس بهکیش. بهکیش عزیزم. بهکیش باوانِم. فقط یه ارامان مَنییَه.»
هزارمین بار بود که این جمله را میشنید. ولی این بار نکشید. نه این که نخواهد. نتوانست و رفت از این ولایت و شهناز یادش آمد سالهای ابری را.