زبان، تنها وسیله ی انتقال معانی نیست
متن سخنرانی «علی باباچاهی» در موسسه ی بهاران
اشاره:
آن چه می خوانید متن سخنرانی «علی باباچاهی» است که در تاریخ سی بهمن هزار و سیصد و نود و چهار در موسسه بهاران به مناسبت «عصر شعر- بررسی شعر معاصر» برگزار شد. باباچاهی در این سخنرانی، با اشاره به وضعیتِ پست مدرنیسم، با آوردن نمونه هایی، به بررسی این وضعیت پرداخت. حضور برای نخستین بار این متن را در اختیار علاقه مندان قرار می دهد.
با سلام به دوستان ارجمند، اهالی شعر و هنر امروز ایران
نخست این را بگویم که من مبحثی را برای شما در نظر گرفته و یادداشت کرده بودم. اما بعد شنیدم که وقت اندک است- و کمی «اندکک» به تعبیر «شاملو»!- برای همین تصمیم گرفته ام که نوشته ام را تلخیص شده و نه از روی نوشته ارائه دهم. امیدوارم بتوانم جانِ کلام را باز گو کنم.
و دوم این که خیلی خوشحالم طبعن؛ که در جمع شما فرهیختگان قرار دارم و این را هم بگویم که کمی هم دلهره دارم. چرا که به واقع انسان چه گونه می تواند در برابر شما صحبتی کند و اعتماد به نفس اش لطمه نبیند! و دیگر این که از آن جا که سال ها است معلم ادبیات هستم، تلاش می کنم تا ایجاز را- البته اگر بتوانم- رعایت کنم. اگر هم نتوانستم، از مجری محترم خواهش می کنم قبل از پایانِ وقتِ من، حتما برایم یادداشت – کتبی البته!- بدهد که زحمت را کم کنم.
عرضم به حضورتان در دهه ی هفتاد – و هم چنان و هنوز- عده ای برآن اند بگویند در جامعه ای که به اصطلاح «مدرنیته» و «مدرنیزم» را طی نکرده و از سر نگذرانده است، چه گونه می توان از «پست مدرنیزم»- و در حوزه ی ما، از «شعر پست مدرن»- صحبت کرد؟
من سعی دارم تا روی این مساله مکثی داشته باشم و تا حد امکان، آن را توضیح دهم؛ اما برای ورود به آن، لازم می دانم مفروضات خودم را که البته گفتن اش نوعی جرات هم می خواهد- جرات برای خودم لااقل- بیان کنم. چرا که ما برای این که بتوانیم از مقوله ای به نام «پست مدرنیزم»- نه فعلن به عنوان یک گفتمانِ مسلط، بل که به عنوان موضوع، مبحث و صحبتی که این اواخر در ایران، با دستاوردهای مثبت یا منفی اش مطرح است- صحبت کنیم، باید حداقل برای خودمان مفروضاتی داشته باشیم تا دغدغه ی خاطرمان هر چه کم تر شود.
یکی از فرض های من این است که جهانِ پست مدرن محدود به مراکز و مناطقی نمی شود که سیر تحول صنعتی و فرهنگی را به طور خطی، منسجم و سلسله مراتبی از سر گذرانده باشد. به بیان خودمانی تر، بنا به این فرض، ما می توانیم سخنِ پست مدرن را در همه ی مناطق و مراکز و سرزمین ها داشته باشیم. با این حساب، جهانِ پست مدرن، از این پس- نه از این تاریخ یعنی سی ام بهمن ماه- اروپا محور نیست. به تعبیری دیگر، هر سرزمینی می تواند پست مدرنیزمِ خودش را داشته باشد.
این، یکی از فرض های من است. حال درادامه خواهم گفت که چه فیلسوفانی در شعر پست مدرن دهه ی هفتاد، تاثیر- مثبت یا منفی- گداشته اند.
نکته ی دیگر- که این هم جزو بدیهیات است و جزو فرضیات دیگر من- این که ما نمی توانیم چهارصد یا پانصد سال تجربه ی مدرنیته که غرب از سرگذرانده را لحظه به لحظه، خط به خط، چهره به چهره و رو به رو، طی کرده باشیم و بعدن از شعر پست مدرن صحبت کنیم. چنین چیزی اساسن امکان ندارد؛ چون وقتی که چهارصد یا پانصد سال بگذرد، ما باز عقب خواهیم بود.
از طرفی، ما شاهد این هستیم که تحولاتِ الکترونیکی توانسته نوعی تحرکِ معرفتی را با سرعتِ بیش تری به پیش ببرد. بنا بر همین منظر یا همین مسیر، ما با چیزی مواجه هستیم – که همه ی شما بهتر از من می دانید- و آن، اسم اش «دهکده ی جهانی» است. در این «دهکده ی جهانی» اگر به فرض در «کلکته» پروانه ای عطسه کند، صدایش به سرعت به این جا خواهد رسید. بنابراین ماجراهایی که در جهانِ مدرن حادث می شود، در سرزمین های دیگر و در حال توسعه نیز حادث می شود و نیز ما بین عینه در دنیای مجازی و در دنیای عینی که به زعم من قابل تفکیک نیستند.
البته حالا من نمی خواهم به طور خاص وارد شعرِ پست مدرن بشوم چرا که نه تنها وقت مان اجازه نمی دهد بل که اساسن به بحث ما نمی خورد. با توجه به این که مقوله ی پست مدرنیزم، خود، چیزی واقع، مطلق و یگانه نیست. یعنی متکثر و دارای تعاریفِ بسیار است. برای همین اگر این واژه را در دنیای مجازی جست و جو کنیم، می بینیم که در هر پنج- شش دقیقه، چیزی بیش از بیست و پنج هزار تعریف از طرف فلاسفه می آید که عمدتن در تضاد با یکدیگر اند. برای همین می گویم که چنین مساله ای جای بحث دارد و تکلیف ما که چه گونه وضع خودمان را با این مساله روشن کنیم اساسن بحث دیگری را می طلبد و همان طور که گفتم به بحث الان ما نمی خورد.
با توجه به همه ی این ها، من سعی می کنم در این وقت اندک، مسائلی را به طور کلی در این باب بگویم.
به نظر من سه فیلسوف در دهه ی هفتاد به طور غیر مستقیم و از طریق متن هایی که در دهه ی هفتاد به این سو، از طریق مترجمین برجسته و مولفان متفکر عرضه شد، بر خوانشِ انتقادی شعر امروز ایران و – به گونه ای تلویحی- بر بخشی از ذهنیتِ شاعران حرفه ای و نه شاعران و مخاطبان اعتیادی تاثیر گذاشته اند. این را هم البته در پرانتز بگویم پاره ای از شاعرانِ پیشکسوت ما که نقدهای خوبی در آن زمان نوشته اند و این نقدها البته تاثیر گذار و بسیار عالی هم بودند، متاسفانه تا آخرین لحظه ای که نفس می کشیدند اجازه ی نفس کشیدن به دیگران ندادند و به دلیل عدم مطالعه ی مستمر و فکر کردن در این امور، جمعِ شعر خوان را نیز در حالت تعلیق قرار دادند. فعلن بگذریم.
از این فلاسفه که من می خواهم اسم ببرم یکی «فوکو» است. «فوکو» با طرح قدرت و تعریفی که از قدرت داشت، یکی از افراد تاثیر گذار در شعر بود. دیگری جناب «دریدا» بود که بر مساله ی دوآلیسم، تقابل، دو تایی دیدن و در تخاصم قرار دادنِ پدیده ها خط بطلان کشید. هم چنان که در ادبیات کلاسیک ما- که اشاره خواهم کرد- پاره ای از متفکران به این مساله اشاره کرده اند.
«دریدا» مساله ی مطلق کردن پدیده ها و خیر و ذهن و عین را به خوانشِ انتقادی وا داشت. تا جایی که خوانش انتقادی او در منِ خواننده ی حرفه ای، این مساله را به وجود آورد که اگر فی المثل «نیما»ی بزرگ- که آموزگار ما بود- چنانچه تمامن بر عینیت گرایی اصرار داشت – که بسیار هم اصرار داشت- و اگر این کفه ی عینیت گرایی را مطلق می کرد بی گمان چیزی به اسم مولفیتِ ذهن از بین می رفت. چیزی که به عنوانِ نیت مولف در بحث پست مدرن ها مطرح است و این جای بحث و چند و چون زیاد دارد.
گفتم که در ادبیات ما خوشبختانه مساله ی «ثنویت گرایی» سابقه داشته است. به طور مثال کتاب «فیه مافیه» مولانا را که نگاه کنید می بینید تقابل ها و پدیده های ظاهرن متضاد و متناقض، در نهایت و به تعبیر «دریدا» به زوجیت پدیده ها می انجامد. یعنی «مولانا» هم در «مثنوی معنوی» و هم در «فیه ما فیه» به این مساله اشاره دارد. من در مجموعه ی گفت و گو هایم به نام «دری به اتاق مناقشه» که به تازگی از سوی انتشارات «نگاه» چاپ شده است، مفصل و با با ذکر نمونه و ماخذ در این مورد صحبت کرده ام. بنابراین در این جا از تکرار آن ها می پرهیزم.
یکی دیگر از فلاسفه ای که بر شعر و نقد دهه ی هفتاد تاثیر مثبت گذاشت «رولان بارت» بود. «بارت» گفت که زبان، تنها وسیله ی انتقال معانی نیست. به عبارت ساده و خودمانی تر ما می توانیم در یک انشای ساده و در یک شعر منظوم ساده و در یک شعر معمولی- با این توضیح که ساده و معمولی دو چیز است- معانی بسیار معتبر ببینیم و این که همیشه معانی بسیار معتبر، متضمن ارزش های زیبایی شناسانه ی شعر نیست. خب این حرف «رولان بارت» که برای ما ایرانیان، با ادبیات کهن سال و غنی ای که داریم- چه در زمینه ی شعر و چه نثر- و برای همه ی آنان که حتا خودشان را آوانگارد می دانستند و «خروس جنگی» منتشر می کردند و عرض کنم همه ی آن ها که جنبه ی تهاجمی داشتند تازگی داشت. سال ها باید بگذرد تا این سوال مطرح شود که چرا بیانیه ها باید لحن پر خاش جویانه داشته باشند؟ و چرا نباید گفتمان، مهر آمیز باشد؟ چیزی که بخشِ پست مدرنیزم – به نظر من- بر آن تکیه کرده و برجسته ترش می کند؛ یعنی خصلت چند گفتمانی زبان. در حالی که خوشبختانه این حرف «بارت» عملا در شعر کلاسیک ما هست. شعر «سعدی» نمونه ی همین ارتباط غیر انتفاعی است. من همیشه مستِ این غزل «سعدی» هستم و همه اش می خوانم:
«بشدی و ببردی ور دست غم سپردی
همه روز در خیالی و ندانمت کجایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
به یقین نمی شناسم تو ببر که آشنایی»
همان طور که گفتم در ادبیات فارسی ما و در نود سال شعر معاصر فارسی نمونه ی این نوع شعرها بسیار است.
این ها نشان می دهد شعر که حتما نباید شعری سیاسی، ایدئولوژیکی و وعده دهنده ی نجات بخش باشد. شعر اگر هم بخواهد شعری سیاسی و اجتماعی باشد، نخست باید شعر باشد بعد اجتماعی و سیاسی!
برای این که بحث را از حالت بسته در آورم، نمونه ای از دو شاعر می آورم. شعری از« شاملو»- تا یادی هم از او کرده باشیم- و شعری از شاعری دیگر که اسم اش را نمی آورم- که البته به او هم علاقه مندم؛ تا معلوم شود شعر و زبان شعر، صرفا بیان انتفاعی و رسانه ای معنا نیست.
نخست بخشی از شعر «آزادی» را از «شاملو» می خوانم؛ با این توضیح که من برای «شاملو» بسیار احترام قائل هستم و «شاملو» یکی از شاعران محبوب من است. به همین دلیل همیشه در رابطه با محبوب هایم نقد می نویسم. او می سراید:
«آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند»
این شعر که از شعرهای خوب «شاملو» است، موضوع گرا است. شاعر موضوع را به میدان می آورد و درباره اش صحبت می کند. اما منِ مخاطب حرفه ای، از مرحله ی شعر موضوع گرا – اگر جسارتی نباشد، هر چند جسارت چیز بدی هم نیست- یک ذره عبور کرده ام. به نظر من، این شعر، ایضاحی است؛ یعنی توضیح دهنده! اما در مقایسه با شعر دیگری که الان می خوانم و آن هم درباره ی آزادی است ارزشمند است. چرا که با تکنیک و ظرافتی، مفهوم آزادی را بیان کرده است؛ یعنی سعی دارد تا زبان، نه وسیله ی انتقال بل که جزو سرشت شعر باشد و نیز موسیقی.
اما شاعر دیگری که بسیار معروف است و غزل سرا نیز هست و من جزو ارادتمندان ایشان هستم و غزل هایش را از کلاس سوم ابتدایی تا هم اکنون حفظ هستم برای تان می خوانم:
«ای شادی آزادی
روزی که تو باز آیی
با این دل غم پرور
من با تو چه خواهم کرد
غم هامان سنگین است
دل هامان خونین است
از صد تا پامان خون می بارد
ما سرتا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو
آماج بلا کردیم.»
اگر ما موضوع گرا باشیم و به موضوع آزادی اهمیت بدهیم و اسم شاعر این شعر را هم بدانیم، از این شعر بسیار لذت خواهیم برد. اما به نظر من این شعر، شعر بسیار بسیار ضعیفی است و چیزی جز انتقال معنا، آن هم به ضعیف ترین و شلخته ترین بیان چیزی عنوان نکرده است.
با این نمونه ها صحبتم را به پایان می برم. من سعی کردم در این مجال کوتاه، اهم آن چیزی را که نوشته بودم برای تان بازگو کنم. امیدوارم در مجالی دیگر و با فرصتی مناسب تر صحبت های مفصل تری داشته باشم تا بتوانم مشخص تر صحبت کنم. با سپاس از شما.