سه شعر از اسماعیل همتی
از نگرانی (۸)
آنکه کنار خیابانی تنها ایستاده،
نه، طمع نکن؛
منتظر تو نیست؛
منتطر کسی است که کمی دیر کرده،
اما میآید.
از نگرانی(۱۰)
کلمات پر دارند
پرواز میکنند
بر لب پنجرهها مینشینند
و در مهمانیها بازگو میشوند.
نگران نباش
حرف بزن.
اگر ساکت باشی؛
هم کلماتت میمیرند
هم تو.
از وطن (۲)
وطنم خانه پدریست که به اندازه خودش گرم است
و ایوانی دارد برای شامخوردن در تابستانها
و پنجرهای که به کوچه باز میشود
که از آن یا صدای گفتگوی زنان همسایه میآید
یا صدای قیل و قال بچهها.
این است وطنم
و من اگر لازم باشد به خاطر آن میجنگم
تا جنگ نشود!
۳ لایک شده