سه شعر از علی عبداللهی
نیمه ی رو به آسمان
می شویدش باران
خشک اش می کند آفتاب
در گوش اش نجوا دارد باد
در دامن می گیردش شب
و در گوش اش لالایی می خواند؛
فقط آن نیمه ی سنگ
که رو به آسمان دارد.
نگاه شکسته
در نگاه شکسته
درخت های این حوالی
به دار می مانند
و کوه و کمر
یخزار سیاه است و
جهنم – دره ی افسوس.
کسی شاید تابلوها را
چرخانده
یا هی دارد راه ها را لوله می کند و
دوباره بر عکس باز…
هر چه می رویم
هم این جاییم
هرچه پیش تر
روباه ها هم
بیش تر
و سرنوشت مان
دُم یکی از آن ها.
قرار بود
به عدن برویم
از عدم سر درآوردیم
آسمان بالای سرمان
سرخ تر می شود هر لحظه
ولی شما اعتنا نکنید
به نوشته ی پشت صندلی
لطفن با راننده حرف بزنید!
در «سیلس ماریا»
کتابی باز است:
نخستین چاپ «اراده ی معطوف به قدرت»
پشت شیشه ی قفسه
روی کتابگیر چوبی.
سواری در راه:
شاید آخرین سرباز خشایار شاه!
وقتی رسید
کتاب را خواهد بست؟
سیلس ماریا، سپتامبر ۲۰۰۹
۳ لایک شده