سه شعر از ع. الف. جانوند
۱
برای تنهایی دست های تو
برای هم آوازیِ رنجِ من
برای گل هایی که دیر رسیدند
و برگ هایی که قبل از خزان، قندیل بستند
حنجره خشک می شود
آوازی تکراری
در رثای آخرین درخت بادام
بگذار یک بارِ دیگر شکوفه ها درخت را تجربه کنند
و چرخ ریسکِ قطره های شبنم را ببوسد
اکنون که من از تو دورم.
۲
این جا می مانم و می شمارم
تمام رهگذرانی که می آیند و می گذرند
یک، دو و تمام سال هایی که ماندم و نیامد.
این جا کسی سراغِ عاشقان نمی آید.
اسب های پیر
آرزوهای شان را در میدان کورس
برای همیشه جا می گذارند.
۳
پیراهنِ آسمان آبی بود؛
آبی ترین!
وقتی تکیه اش دادند
با چشم بندی؛
او نمی دید
من میدیدم اش
دیوار به او تکیه کرد
– تکیه اش دادند-
شکفتنِ هم زمانِ هفت شکوفه
تلفیقِ آبی با قرمز
قرمزِ آبی
کبوترِ سفید
با شاخه ی زیتونی بر منقارش
بر در و دیوار می کوبد.
۳ لایک شده
One Comment
رسول عظیمی
زیبا بود
درود بر شما و تمام فعالان عرصه ی ادبیات و سایت پر بار _ حضور.