سه شعر از محمد زندی
پیراهن
ده پیراهن دارم
یکی می پوشم
یکی می پوشانم به همسایه
یک پیراهن به “فتانه”ی مجنون
یک پیراهن برای معتاد کنار پل
یک پیراهن به مهاجر افغان
و یک پیراهن
نمی دانم به که و کجا؟
حالا شش پیراهن دارم
یکی را می پوشم
یکی را به رفیق پناهنده
یکی به نرگس فروش چهارراه
یکی به زندانی
یکی به رفیق خفته در خاکم
و یک پیراهن به مهاجر کورد
حالا دو پیراهن دارم
فقط یکی می پوشم
پیراهن تو
یکی برای رفیق تبعیدی
حالا یک پیراهن دارم
یکی می پوشم
یک پیراهن را
جلاد بر می دارد
بی پیراهن روی دار
فرمول!
دیروز بود
آمدی
گرم موها و چشم ها
گرم صورت
و گرم هر چیزی که نبود
رفتی
دیروز بود
سرد سفیدی موها و بوسه ها
سرد دست ها
و سرد هر چیزی که بود
درخت قدم نمی زند
درخت
در جا می رقصد
مردی دورتر و
پایین تر
به غروب نگاه می کند
هراسناک می شوی
که مرد خود را بر درخت ….
سپیده ی صبح
درخت
در جا نمی رقصد
زنی دورتر و
پایین تر
به سپیده نگاه می کند
و تو هراسان
که زن خود را
بر درخت ….
۱۹ لایک شده
2 Comments
غلامرضا منجزي
نگاهی کوتاه به شعر فرمول
“فرمول” یک شعر کاملاً ساختارمند است. در این ساختار عاطفه و اندیشه به خوبی در هم پیچیده اند. ایجاز در زبان و تصاویر مواج و فرّار، ابهامی دلنشین و در عین حال برانگیزاننده به شعر می بخشند و باعث می شوند خواننده به توالی شعر را رها کند و با حسی از کنجکاوی و جویندگی دوباره به آن برگردد.
با آن که ساخت شعر فوق العاده امروزی و مدرن است، اما در جوهر و ذات خود شباهتی (ژنتیکی) به شعر حافظ دارد. منظورم آن تقابل و تضادی است که موجد هرم معنایی و زیباشناسانه ی شعر است و با حافظ به اوج علیین رسیده است. دیروز و امروز، آمدن و رفتن، گرم و سرد، بود و نبود ، سفید و سیاه. مجموعه هایی از ضدین است که به شعر ماهیتی فلسفی و هستی گرایانه بخشیده است.
بی واسطه این چند بیت از مولانا فرایادم آمد:
رنج و غم را حق پی آن آفرید/ تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
پس نهانی ها بضد پیدا شود/ چونک حق را نیست ضد پنهان بود
که نظر پر نور بود آنگه برنگ/ ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
پس به ضد نور دانستی تو نور/ ضد ضد را مینماید در صدور
اگر چه مولوی در پس این اشعار به خلوص ذات خداوندی می رسد که در وجود او دیگر اثری از اضداد نیست، در این شعر هم ما به همان ذات یگانه ی هستی و زندگی می رسیم که با وجودی که ماهیتی دوگانه و پارادوکسیکال دارد، اما همیشه یک نتیجه دارد؛ عبوری مستمر و بی وقفه. حالی که بی امان به گذشته می بازد. همه چیز در گذر زمان دچار استحاله می شود و شاعر به مثابه ی شاهدی از ورای زمان و مکان بر این گذر هولناک نظر دارد.
شعر “فرمول” با قطعیت یک فرمول لایتغیر و قطعی به هستی و بودن و رفتن انسان چشم دارد. به قول هانا آرنت۱«گذشته همواره خود را در کسوت قطعیت به ذهن عرضه می دارد».
اطمینان تام دارم که شعر از نظر شکل و محتوا لایه های بیشتری برای تحلیل و بررسی دارد اما به اقتضای فضا توضیح مختصر بود. شاد باشید و شعرتان مانا
۱- حیات ذهن، هانا آرنت،مسعودعلیا،ققنوس،ص۲۱
محمد زندی
جناب منجزی شاعر و منتقد نازنین محمد زندی هستم .خواستم دورود و سلامی به شما تقدیم کنم هر چند زمان زیادی گذشته اما یکی از همسایگان عزیز این زحمت را کشیده که این دو سه جمله رو بنویسم.چون خود من میل یا ادرس اینترنتی ندارم بدین وسیله از شما که شعر مرا دیدید و در موردش نوشتید تشکر بسیار دارم.و اگر مقدور بود تلفنی از شما داشته باشم که صدای گرمتان را هم بشنوم. ۰۹۱۲۵۹۱۸۴۳۶