شرحی مختصر بر آبشوران
این مقاله پیشکش می شود به استادم
ماهو…
محمد علی علومی (هیرمند)
الف- روانشاد «علی اشرف درویشیان» میراث دارِ ادبیات جنبش مشروطه بود. همان رویکرد اجتماعی، انتقادی و آمیختگی طنز و تراژدی که در داستان های «جلیل محمد قلی زاده»(ملانصرالدین) و آثار و مقاله های «میرزا آقا خان کرمانی» و سفرنامه هایی با رگه های قوی داستانی نظیر «سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ» از «زین العابدین مراغه ای» و… هم چنین بینشِ متکی بر اومانیسم انقلابی در شعر شاعرانی مانند «ابوالقاسم لاهوتی» و «فرخی یزدی»، در داستان های درویشیان نیز حضوری آشکار دارد.
اصولا منور الفکری در ایران دوره ی قاجار که پیش از قیام مشروطه شکل گرفت و بعدها روشنفکری نامیده شد، از همان آغاز تاثیر چشمگیری از سوسیال دموکراسی روسیه، قفقاز و باکو پذیرفته بود. (آن سوسیال دموکرات ها علاوه بر مباحث نظری در اقدامات انقلابی نیز همراهی زیادی با انقلابیون مشروطه خواهی همچون «ستارخان»،«باقر خان» و«حیدر خان» و… داشتند که این موضوع در رمان های «ستارخان» و «تبریز مه آلود» آمده است.)
بر اساس آن تاثیر پذیری، به طور مستقیم یا جز آن، تعداد زیادی از منور الفکران یا روشنفکران تا همین دهه های اخیر، ادبیات و هنر را متعهد و به مثابه سلاحی در ستیز با جور و جهل می دانستند. ادبیات متعهد، رویکرد رایج خیلی از شاعران، نویسنده ها، فیلم سازان و دیگر هنرمندان محسوب می شد. (آقای «حریری» مصاحبه های متعددی با شاعران و هنرمندان در این مورد انجام داده و منتشر کرده است.) البته در آن میان و با مفهوم ادبیات متعهد، هم آثار قدرتمند و ماندگار و هم چنین آثاری ضعیف، شعاری و تبلیغی ایجاد شده بود.
ب- در بررسی و تحلیل آثار روانشاد «درویشیان» به سبب رویکرد اجتماعی، انتقادی داستان های ایشان، در ابتدا ما نگاهی هر چند گذرا و ناگزیر ناقص و نارسا، به شرایط و روابط اجتماعی، سیاسی ایران به ویژه پس از کودتای سال سی و دو داریم؛ چرا که بیان توضیحات خاصه برای جوانان که درک بلاواسطه ای از آن دهه ها ندارند، ضروری می نماید.
شاه با کودتایی خونبار و با حمایت دولت های وقت «امریکا» و «انگلستان»، سلطان بلامنازع کشور شد. «دکتر مصدق»، رهبر نهضت «ملی شدن نفت ایران» را از نخست وزیری برکنار کرد و او را تا آخر عمر به تبعید در «احمد آباد» فرستاد. به فرمان شاه، احزاب سرکوب شده و تعداد زیادی از مخالفان شاه، دربار و نفوذ همه جانبه ی استعمار، کسانی مثل «سرهنگ سخایی»، «سرهنگ سیامک»، «وارطان»، «مرتضی کیوان» و… از ارتشیان و روشنفکران ملی گرا و چپ گرا اعدام شدند. جمع بیش تری به حبس افتادند و خفقانی سنگین حکمروا گشت.
شعر «زمستان» و چنین بخش هایی از اشعار شادروان «مهدی اخوان ثالث»، تصویری از آن شرایط و فضای دشوار و غمبار است:
« موج ها خوابیده اند/ آرام آرام/ طبل توفان از نوا افتاده است/ چشمه های شعله ور خشکیده اند/ آب ها از آسیاب افتاده است/ در مزار آبادِ شهر بی تپش/ وای جغدی هم نمی آید به گوش/ دردمندان بی خروش و بی فغان/ خشمناکان بی فغان و بی خروش…» (از شعر «کاوه یا اسکندر» اثر شادروان مهدی اخوان ثالث)
رویکرد میلیتاریستی رژیم شاه، «ایران» را به زرادخانه ی «ناتو» در منطقه تبدیل کرده بود. بخش اعظم از درآمدهای تنها منبع سرمایه و ثروت ملی، یعنی نفت، خرج خرید سلاح های بسیار پیشرفته، ساخت صنایع جنگی قدرت های بزرگ جهان سرمایه داری می شد.
در آن دوران جهان به دو قطب متضاد تقسیم می شد. جهان سرمایه داری به سرکردگی امریکا و جهان سوسیالیستی یا بلوک شرق به رهبری «شوروی». ایران بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک با همسایه ی شمالی، شوروی سابق داشت و رژیم شاه، گاهی در همراهی با «ناتو» (پیمان نظامی قدرت های بزرگ سرمایه داری علیه بلوک شرق و شوروی) از آن سلاح های پیشرفته علیه انقلابیون منطقه استفاده می کرد که نمونه ی آشکار مشارکت شاه در سرکوبی جنبش ظفار بود.
پ- واقعیت نهان آن زمان در ایران و در لایه های زیرین اجتماع یعنی در میان مردمی که اصلا به حساب نمی آمدند، التهاب و تلاطم جامعه ای بیمار، گرفتار در مصائب بی شمار بود. مانند فاصله های عظیم طبقاتی ، رفاه و آسایش بی حد عده ای انگشت شمار وابستگان دربار و فقر، فلاکت و بی نصیبی اکثر مردم و استبدادی نفس گیر که سرانجام منجر به تشکیل حزب واحد رستاخیز شد. جهل عام و حضور مشت آهنین استبداد، ساواک! تفاوت ها و حتی تضادهای جامعه ای سنتی و مرد سالار با فرهنگ وارداتی غربی… وسایل ارتباط جمعی رسمی از جانب دولت های وقت، بیش تر اوقات و جز در مواردی معدود، معمولا مروج بدترین نوع ارزش ها و باورهای فرهنگ جهان سرمایه داری بود، آن طور که تنها ارزش را، مصرف و لذت می دانست و در سطح روشنفکری، نهیلیسم تبلیغ می شد. هشتاد درصد مردم مطلقا بی سواد بودند. هفتاد درصد جمعیت، روستا نشین و کشاورز بودند که با شکست طرح اصلاحات ارضی، روستانشینان برای دست یابی به شغل و کار، سیل وار به حومه ی شهرهای بزرگ می آمدند و در حلبی آباد ها ساکن می شدند و به شغل های کاذب روی می آوردند. لمپنیسم شهری و روستایی رواج یافته بود. بی کاری، تورم و نومیدی نسبت به زندگی، باعث گسترش خرافات می شد. طلسم نویسی و جادوگری جهت رفع مشکلات مردم فرو دست، بازاری سخت گرم داشت و در آن هنگامه از بی نوایی، جهل و جور، رژیم، جشن های دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی را به راه انداخت که مورد انتقاد روزنامه نگاران و تحلیل گران مسائل اجتماعی در همه جای جهان قرار گرفت. رژیم سابق هر نوع انتقاد را تاب نمی آورد. هنرمندان مستقل و دارای نظر مثل «داریوش مهرجویی» با ساخت فیلم های «گاو»، «دایره مینا» و… «بیضایی» با «رگبار» و «غلام حسین ساعدی» در نمایش و داستان و شاعران، «شاملو»، «ابتهاج»، «شفیعی کدکنی» و… «محمود دولت آبادی» با «آوسنه بابا سبحان»، «جای خالی سلوچ» و «جلال آل احمد» با «مدیر مدرسه» و «نفرین زمین» و «سمین دانشور» و انبوهی دیگر از هنرمندان که «صمد بهرنگی»، «علی اشرف درویشیان»، «داریوش عبادالهی» رویکرد به ادبیات کودک و نوجوان داشتند، همه متهم به سیاه نمایی شده و به آن بهانه، آثارشان گرفتار سانسور می شد. در آن زمان بود که درویشیان با نام مستعار «لطیف تلخستانی» نخستین آثارش را منتشر می کرد.
ت- «رآلیسم سوسیالیستی» و «علی اشرف درویشیان».
یکی از فلاسفه ی بزرگ اجتماعی و از بانیان اصلی فلسفه ی علمی، نظریه ی مشهوری دارد با این مضمون که کار فلاسفه ی پیشین، شرح و توضیح جهان بود، در حالی که بحث اصلی در فلسفه ی علمی تغییر جهان است.
این نظر، پایه ی نظریاتی در ادبیات و هنر قرار گرفت که «ژدانف» از مشاوران نزدیک «استالین» بر آن اساس «رآلیسم سوسیالیستی» را وضع کرد.
ث- رآلیسم سوسیالستی از همان آغاز مورد چالش و کنکاش قرار گرفت. نظریه پردازان ادبی شوروی نظیر «باختین»، «پراپ» و دیگران یا نظریه پردازان دانشمند فلسفه و ادبیات اروپا، مانند «لوکاچ» و نویسندگانی چون «ماکسیم گورکی»و … در ساخت و پرداخت نظریه ای که چه بسا با مشارکت چنان صاحب نظرانی می توانست بسیار کار آمد و واجد ژرفای چشمگیری باشد، عملا و از همان آغاز تابع و در سایه ی سیاست های استالین واقع شد و خیلی زود به حد پیروی محض در ساحت سیاست و رهبری حزب در آمد.
هنر و ادبیات در روسیه ی تزاری و همچنین در سال های نخست انقلاب اکتبر، با بزرگانی مانند «چخوف»، «تولستوی»، «داستایوسکی»، «ماکسیم گورکی» و… در شعر با «مایاکوفسکی» و در سینما با آثار «آیزنشتاین» و «داوژنکو» به سبب در سایه قرار گرفتن و ابزار شدن، به آثار معدودی هنرمند مثل «شولوخف»، «بوریس پاسترناک»، «بولگاکف» و در این اواخر، سینمای «تارکوفسکی» و «پاراجانف» و چند نفری دیگر منحصر شد. جالب توجه است که کارمندان ادبیات و هنر و دایره ی پیرامون «ژدانف»، هنرمندان قدرتمند مذکور را مطرود می دانستند. مثلا آن کارمندان ژدانفی، رمان عظیم «دن آرام» را به عنوان اثری با رویکرد رآلیسم سوسیالیستی نمی توانستند بپذیرند چرا که شخصیت اصلی یا به اصطلاح قهرمان «دن آرام»، گره گوری ملخوف، آدمی گرفتار عواطف بود، گاهی با ارتش سفید همراه می شد و گاهی به ارتش سرخ می پیوست. «میخائیل شولوخف» در ضمن با رویکردی واقع گرا در «دن آرام» نظر به نفوذ موردی عناصر لمپن شهری و روستایی در رده هایی از ارتش سرخ و هم چنین سیاست های اشتباه و خطاهای حزبی در برخورد با دهقانان داشت و این همه با نظریات شعار زده و تبلیغاتی پیروان ژدانف و کارمندان هنر و ادبیات، نزدیکی و نسبتی نداشت.
ج- در همه جای جهان و از آن جمله در ایران، رآلیسم سوسیالیستی پیروانی داشت. وجوه تبلیغاتی و شعارهای آشکار، رمانتیسم اجتماعی در قهرمان پردازی و البته حییرت آورتر از همه، اساس اساطیری و ما قبل مدرن در تقسیم اشخاص به نیک و بد مطلق و بر آن پایه، تیپ سازی های کاریکاتوری و ناقص از جمله ویژگی های کلیشه ای نظریه ای بود که گفته شد اگر در معرض شنجش نظریه پردازان بزرگ فلسف و ادبیات قرار می گرفت، سرنوشتی جز این می یافت که در حاشیه و در سایه ی سیاست های حزبی به نظری مکانیکی و فرمایشی با کم ترین بهره مندی از خلاقیت تبدیل شود.
د- رمانتیسم اجتماعی، قهرمان سازی، تیپ های اجتماعی متضاد، شخصیت های تخت و فاقد عمق و بی بهره از کشاکش های درونی و امثال این ها رآلیسم سوسیالیستی را در شکل غالب خود، به ساده انگاری وا داشته بود. جهان و روابط اجتماعی فاقد هر نوع پیچیدگی و تقسیم پذیر به نیک و بد مطلق، تصویر می شد.
اشخاص مطلقا شریر، ثروت مندان، سرمایه داران و اربابان شکم گنده و بد اخلاق بودند و اشخاص نیک و در تضاد با آن ها، عموما زحمتکشانی بودند خوش اخلاق، عناصری آگاه که دامان به خرافات نیالوده بودند. دهقانان به سبب خاستگاه شان معمولا اشخاصی مذبذب تصویر می شدند و همه ی این ها تیپ سازی های کاریکاتوری بودند که حتی از رآلیسم اجتماعی و اولیه در نظر و بیان «بالزاک» و «گی دو مو پاسان» و «استاندال» و آثار قدرتمند ناتورآلیست هایی مثل «امیل زولا» در رمان های «ژرمینال» و «زمین» بسیار عقب تر بود و شباهت زیادی به رمانس داشت با همان قهرمان پردازی های و نگاه اهورایی، اهریمنی به اشخاص.
ذ- در هنر و ادبیات جدید ایران، آن نگاه ساده انگار حتی در بعضی از آثار استادانی مثل «شاملو» یا در بخش هایی از رمان «همسایه ها» و… آثار دیگر هنرمندان نیز نفوذ و حضوری آشکار داشت. درویشیان در بیش تر داستان هایش از این نوع تیپ سازی های کاریکاتوری فاصله گرفته بود.
بنابراین و بر خلاف نظر نسبتا رایج، روانشاد علی اشرف درویشیان، پیرو محض نظریه ی مکانیکی و فاقد ارتباطات درونی و ساختاری، یا همان رآلیسم سوسیالیستیِ منظور ژدانف نبود.
داستان های درویشیان، به ویژه در نخستین آثارش نظیر «آبشوران» ، «از این ولایت» و… شباهت های زیادی به داستان های «آلبرتو موراویا» خاصه در «داستان های رمی» دارد و همزمان با «نئو رآلیسم» در «سینمای ایتالیا» موراویا از بانیان نئورآلیسم در عرصه ی داستان آن جا محسوب می شود.
اما از جمله شباهت های آثار دو نویسنده ی ایرانی(درویشیان) و ایتالیایی (موراویا) عبارت اند از:
- توجه ویژه به طبقات محروم و مطرود اجتماع
- آمیختگی طنز و تراژدی، به سبب موضوع و مضمون، سرگذشت انسان محروم و کلافه شده در پیچیدگی های اجتماع، ساخت و پرداخت و نوع نگاه در آثار هر دو نویسنده چنان است که تراژدی های اجتماعی، بیان زندگی اشخاص بی پناه و بی گناه با سرگذشت هایی تلخ و زجر آور و مصیبت بار دوشادوش و هم پای رگه های قدرت مند طنز گفته شده اند. هر دو نویسنده بیانگر مردمی مطرود و محروم هستند که روابط پیچیده ی اقتصادی و اجتماعی، زندگی شان را به عذابی مدام و شکنجه ای هولناک مبدل کرده بود.
- این نوع طنز به «طنز سیاه» مشهور است. «آندره برتون» در تعریفی طنز سیاه را از خنده ی بی وقار مبرا می داند. این توضیح کامل و کافی است. از ویژگی های طنز سیاه است که اشخاص گرفتار در تراژدی ها، مفری نمی یابند و کوشیدن های گاه و بی گاه شان برای رهایی خود از بحث یا بی نتیجه می ماند یا شرایط را دشوارتر از قبل می سازد.
- و باز، موضوع مشترک آثار، همان بیان آرزوها و آلام محرومان و مطرودان باعث شده است که بعضی از داستان های «موراویا» مانند داستان های «درویشیان» باشد و برعکس. مثلا در داستان « شوخی های گرما زدگی» از مجموعه ی «داستان های رمی» اثر «موراویا» آمده است که:« در تابستان، در خانه های ثروتمندان، پنجره ها را از صبح می بندند و هوای تازه ی شب در اتاق های وسیع و تاریک می ماند و در سایه روشن آینه ها، کف مرمرین اتاق ها و لوازم خانگی می درخشد. همه چیز تمیز است و د رحال استراحت. اگر تشنه ات شد، توی یک سینی نوشابه ای خنک، آب پرتقالی، لیمونادی، چیزی داخل لیوان کریستال با تکه های یخ برایت می آورند که وقتی به هم می زنی صدای فرح بخشی از آن بلند می شود و همان به تنهایی روح ات را تازه می کند ولی در خانه ی فقرا قضایا طور دیگری است. با اولین روز گرما، هوای گندیده ی داخل اتاق خفه کننده است و بیرون هم نمی رود. اگر آب بخواهی باید از شیر آشپزخانه برداری تازه آن هم مثل سوپ داغ است. در خانه نمی توانی جُم بخوری. انگار که همه چیز باد می کند و به سرت خراب می شود. اگر پنجره ها را ببندی خفه می شوی، چون هوای شبانه نتوانسته وارد آن دو یا سه اتاقی بشود که شش نفر در آن می خوابند. اگر پنجره ها را باز کنی آفتاب تو را غرق خود می کند و همه چیز آغشته به عرق و غبار است. با گرما دل ات می خواهد دعوا راه بیندازی. یکی از همین روزها دعوای مفصلی با همه ی خانواده کردم، یعنی با زنم چون سوپ خیلی شور و داغ بود، با برادر زنم چون طرف زنم را گرفت… با مادرم چون سعی می کرد آرامم کند، با پدرم چون اعتراض می کرد که می خواهد در آرامش غذا بخورد و حتی با دختر کوچکم که زده بود زیر گریه…»(داستان های رمی- ترجمه ی «رضا قیصریه»)
حالا آن را مقایسه کنید با «خانه ی ما» از مجموعه ی داستان های «آبشوران» اثر «درویشیان»:
« آشورا (آبشوران که به لهجه ی محلی آشورا گفته می شود. گنداب رو بازی که از وسط کرمانشاه می گذرد و در دو طرف این گنداب خانه هایی بنا شده است. توضیح نویسنده) جای مردن سگ های پیر بود. جای عشق بازی مرغابی ها بود. جای پرت کردن بچه گربه هایی بود که خواب را به مردم حرام کرده بودند. آشورا جای بازی ما بود. اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را ابر سیاهی می پوشاند، بابام از میان اتاق می نالید که- خدایا غضب ات را از ما دور کن. ولی خدا به حرف بابام گوش نمی داد. سیل می آمد. خشمگین می شد. می شست و می رفت. کف به لب می آورد. پل های چوبی را می برد. زورش به خانه های بالای شهر که از سنگ و آجر ساخته شده بود، نمی رسید اما به ما که می رسید، تمام دق دل اش را خالی می کرد، دیوارها را با لانه های گنجشک اش می برد. سیل تا توی اتاق مان می آمد. به میهمان ناخوانده می مانست. به پستوها و صندوق خانه ها هم سر می کشید و کتاب های دعای بابام را خیس می کرد. بابام می گفت:- آشورا مثل ماموراس. به هر سوراخ سنبه ای سر می کشد… زباله ها را در آن جا می ریختند. از بالای شهر همین طور که پایین می آمد، بارش را می آورد تا به در خانه ی ما می رسید همه ی بارش را روی گرده ی ما خالی می کرد… شفیع کور همیشه با آشورا بود. چشم هایش کلاغ پوک بود. ننه می گفت:- وقتی بچه بوده، رفته بالای درخت جوجه کلاغ ها را پایین بیاره، کلاغ ها ریخته اند سرش و چشم هایش را در آورده اند. ولی شفیع کور از آبله کور شده بود…»
- نزد هر دو نویسنده، لحنِ روایت شباهت به شیوه ی قصه گفتن و حکایت دارد که آن نیز با فرهگ شفاهی مرتبط است. کارکرد وسع صفت ها و جمله های اغلب کوتاه و پرداخت غیر مستقیم به روانکاری اشخاص از ویژگی های آشکار داستان های کوتاه درویشیان و موراویا، در داستان های رمی است و باز شبیه به شیوه نو طرز حکایت در داستان های مردم پسند مانند «امیر ارسلان» یا «حسین کرد شبستری» و مانند آن هاست…
«خواجه نعمان بر عرشه ی کشتی نشسته بود و سیاحت دریا را می کرد و خوشحال از این که در این سفر سودها خواهد کرد و مدت ده شبانه روز کشتی ایشان در روی آب می رفت. روز یازدهم آفتاب به جای ظهر رسیده بود که جزیره ای نمایان شد. خواجه پرسید که این سیاهی کجاست؟ ناخدا گفت: جزیره ای است در وسط دریا…» (از مقدمه ی امیر ارسلان نامدار)
- اما آن چه در آثار استاد روانشاد درویشیان را با داستان های رمی متفاوت می کند و متمایز می سازد، شاعرانگی نگاه و بیان درویشیان است. او هچون شاعری با رویکرد اجتماعی، نظیر اشعار «فروغ فرخزاد» و «طاهره صفار زاده» در اشعار دهه ی پنجاه، بینش اجتماعی، انتقادی، انسان گرا و بیانی سهل و ممتنع دارد و جالب است که خیلی از داستان های درویشیان را می توان حتی با تقطیع شعر سپید در آورد؛ مثلا داستان «بی» می خوانیم و آن را به تقطیع در می آوریم که:
«عید
آهسته آهسته می آمد
با صدای گنجشک ها
روی دیوارها
می آمد.
می آمد و
می نشست گوشه ی اتاق دلگیر ما.
خیلی زودتر از بزرگ ترها
بوی عید را حس می کردیم…
عید می آمد و گوشه ی دیوارها
کنار سبزه های تازه دمیده
می نشست.
… از سرما و از ترس بود
که می لرزیدیم…
ما می لرزیدیم و به جای چنگول ها
که کبود و دردناک بودند
با وحشت خیره می شدیم…»
و این را مقایسه کنید با شعر «سفر عاشقانه» از «طاهره صفار زاده»:
«سپور صبح مرا دید
که نامه را به مالک می بردم
سلام گفتم
گفت سلام.
سلام بر هوای گرفته
سلام بر سپیده ی ناپیدا…
سراغ خانه ی مالک می رفتیم
به کوچه های ثابت دلتنگی برخوردم
خاک ستاره دامن گیر
صدای یورتمه می آمد
صدای زمزمه ی میر آب…»
و یا تعبیرها، ایماژها و بیان سهل و ممتنعِ «فروغ فرخزاد» را مقایسه کنید با سبک داستانیِ درویشیان:
«چه قدر روشنی خوب است
و من چه قدر دلم می خواهد که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم می خواهد
که روی چارچرخه ی یحیی
میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینیم
و دور میدان محمدیه بچرخیم…
چه قدر باغ ملی رفتن خوب است
چه قدر مزه ی پپسی خوب است
چه قدر سینمای فردین خوب است
و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید.»
سخن آخر- بی تردید بررسی آثار روانشاد درویشیان به آن چه نوشته شده منحصر نمی شود. او استاد چند نسل آرمانگرا با گرایش های فکری متفاوت و متضاد بود و از این جهت در عرصه ی ادبیات نقشی داشت کمابیش همانند «صمد بهرنگی»، «جلال آل احمد» و امثال آن ها که بعدها جوان های متاثر از اندیشه ها و آثارشان رویکردهای مختلف یافتند. منظور جوانانی است که به ویژه پیش از دهه های اخیر به امر اثباتی، پیچیده و بسیار دشوار اجتماع و سیاست، نگاه و رفتاری به شدت عاطفی از منظر رمانتیسم اجتماعی داشتند. جوانانی که به رغم گرایشات متفاوت و حتی متضاد در باورها، عموما همچون فروغ فرخزاد در رویاهای قهرمان پروری به سر می بردند.
باری، جهان هیچ گاه در چارچوب ادراکات ساده انگار و اسطوره ها- چه اساطیر کهن و چه جدید- نگنجیده است.
از دیر هنگام انسان در غلبه ی طبیعت کر و کور و دشمن خو و مقدرات مبهم روابط ظالمانه و عقب ماندگی های محصور در نظام های قبیله ای و مرد سالار اسیر بوده و آن همه را به غلبه ی شرور طبیعت و انسان بر نیکی اهورایی نسبت داده بود.
«چپ و راست هر سو بتابم همی/ سر و پای گیتی نیابم همی
یکی بد کند نیک پیش آیدش/ جهان بنده و بخت خویش آیدش
یکی جز به نیکی جهان نسپرد/ همی از نژندی فرو پژمرد…»
آن چه آمد ابیاتی از «شاهنامه» و بیان حیرت «حکیم ابوالقاسم فردوسی» از نحوه ی انجام امور است. اما سپس از رنسانس به این سو، در جهان توسعه یافته، مدرنیته ی ناقص غالب شده که خرد ابزاری و مصرف گرایی را جایگزین خرد اومانیستی کرده است. بمب اتم، جهانِ جدید را هولناک تر از عصر بربریت کرده است. پس از فروپاشی بلوک شرق، جهان حتی پیچیده تر از قبل شده است. آن طور که انسان، مدام از کابوسی به کابوسی فرو می افتد. کابوس اخیرِ جهان، «داعش» است که تمام دستاوردهای انسانی را به طرز هولناکی نابود می کند، اما باعث حیرت است که «ادبیاتِ رآل» ما، خود را با این همه پیچیدگی ها، منطبق و همسو نکرده است. طوری که بیش تر داستان های واقعگرای ما، هنوز هم همان «نفرین زمین» و «مدیر مدرسه» و «جای خالی سلوچ» و «آوسنه ی بابا سبحان»، آثار «احمد محمود»، «درویشیان» و دو، سه نویسنده ی دیگر است.
… زمانی که من محصل دوره ی راهنمایی بودم، یک تابستان، همراه پدر بزرگم و برادرانم و بعضی از اقوام، سفری به «تهران» داشتیم و در مسافرخانه ی «کرمانیان» حوالی «بوذرجمهری» ساکن شدیم. روزها من و بچه ها به گشت و گذار می رفتیم. آن زمان، کتاب های «عزیز نسین» و «میکی اسپلین»، کتاب های پرفروشی بودند. میکی اسپلین داستان های کارآگاهی می نوشت و قهرمانی به نام «مایک هامر» داشت. در همان گردش ها، من جوانی را دیدم که در حاشیه ی پیاده رو بساط کتاب فروشی داشت و او بود که کتاب «آبشوران» را به من داد. کتاب را خواندم و حیرت زده و شیفته شدم. انگار «لطیف تلخستانی» (نام مستعار درویشیان)، سرگذشت هم محله ای های ما، در شهری کویری را نوشته بود.
هنوز هم بینش و بیانِ «لطیف» و جهانِ «تلخستانی» حضور دارد. اما آن مخاطبانِ ساده دلِ دیروز، امروز چه بسا بیهوده پیر شده اند. جوانان ساده دلی که به تعبیر «اخوان ثالث» با هر گریه می گریستند و با هر خنده می خندیدند، اکنون اکثرا جماعتی بهت زده اند!
۴ لایک شده