شعری از علی کاکاوند
این طوری از زندگی بیرون می شوید: قطعه قطعه
آن ها به بدن هایتان نیازی ندارند
نردبانی به اندازه ی مناسب نداشتند تا به
منظرگاه تان راه یابند
پس از بدنتان کاستند، قطعه قطعه
در کتاب دینیِ کودکی
پیامبری هم باید
تا شما را بر روی چهار کوه بگذارد، قطعه قطعه
بعد صدایتان کند و شما گوش ندهید
بازی گوشیتان بگیرد
تا همه فکر کنند: کودکِ امروز چه بازی ها بیرون
از کتاب ها دارد!
وقتی گوش و دست و سر و پای شما
هر کدام تکه پازلیست پخشِ زمین، قطعه قطعه
و کودکی که بازی می کند با این پازل ها بزرگ می شود
کودک باهوش الزاماً کسی نیست که گوش ها را دو طرف سر
یا دست ها را دو طرف شانه بگذارد
او می تواند بازیش را بکند
همین طوری کل پازل را درست و غلط به دیوار اتاقش
بچسباند، قطعه قطعه
هوش و زبان را شما تعریف کرده اید
کودک امروز این طوری نمی خواهد
دوست دارد هیچ چیز سر جایش نباشد
پا را روی سر سر را زیر بغل و قلب را
قلب را همه جا، هر جا که دلش بخواهد می گذارد،
قطعه قطعه
۱۹ لایک شده